id
int64
1.12k
1,000k
poem
stringlengths
1
1.26k
poet
stringclasses
203 values
cat
stringlengths
2
112
text
stringlengths
7
109k
619,011
شمارۀ ۱۲ - جنگ زرگری
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
همانند قد سروت پری نیست محبتهات مثل دیگری نیست اگر باقر نمیخواهی بگو فاش دگر حاجت به جنگ زرگری نیست
619,012
شمارۀ ۱۳
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
نگارا بخت من کج زلف ول کج فلک کج مدخل و مخرج بود کج عجب بختی به باقر رونهاده که مسکین را میسر کی شود حج
619,013
شمارۀ ۱۴ - ول شکرلب
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
گذارم با ول شکر لب افتاد که روزم وعده داد و برشب افتاد به روی سینه دلدار باقر نه بارش آمد و نه شبنم افتاد
619,014
شمارۀ ۱۵
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
نگارم تا که ابرو برهم افکند کمان از دست زال و رستم افکند زبس هی زد جهان برقلب باقر چو جام از دست جمشید جم افکند
619,015
شمارۀ ۱۶
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
تو که میلت به من یک جو نباشد تو که راهت به من یک سو بناشد نگارا گر نداری میل باقر شتر دزدین و کوکو نباشد
619,016
شمارۀ ۱۷
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
به خواب دیدم ول سیمین تن آمد چوشیرینی قریب ارمن آمد برای مردن بیچاره باقر صدای وای وای از گلخن آمد
619,017
شمارۀ ۱۸
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
سحر زلف ولم گنجاله گردد دل ریشم زغم پرناله گردد تبسم گرکند دلدار باقر شکر بی قرب در بنگاله گردد
619,018
شمارۀ ۱۹
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
جمالش چون جمال یار گردد به شب گر سرزند انهار گردد زند لبخند اگر دلدار باقر شکر صد من به یک دینار گردد
619,019
شمارۀ ۲۰
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
بهار آمد زمین فیروزه گون شد به عزم سیل دلدارم روون شد به گل چیدن درآمد یار باقر گلستانها زخجلت سرنگون شد
619,020
شمارۀ ۲۱
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
بهار آمد زمین گل جوش گردید درآمد یار و اطلس پوش گردید چو آمد یار باقر با جوانی گل و بلبل به هم بیهوش گردید
619,021
شمارۀ ۲۲
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
رخ قرص ولم رخشنده گردد شکر گرد لبش پرخنده گردد نداری همچو اول میل باقر یقینم آب یکجا گنده گردد
619,022
شمارۀ ۲۳ - الف، لام، ب، ...
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
الف دیدم کفش چون لام و ب بود به شیرینی چو شین و کاف و ر بود دهان یار باقر چون صدف باز صدف بشکن میانش دال و ر بود
619,023
شمارۀ ۲۴
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
ولم دست حنائی بر کلک زد جمالش طعنه بر ماه و فلک زد سیه مار سردوش تو دلبر زده برجان باقر که خیک زد
619,024
شمارۀ ۲۵
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
ولم از کنج منظر سر درآورد دل بی طاقم آهی برآورد دمادم بود باقر ول ببیند دریچه بی وفا سر برهم آورد
619,025
شمارۀ ۲۶
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
دلم تنگست کس دلتنگ نباشد رخم زرد است کس چون من نباشد عجب دردی که باقر مبتلا شد نصیب هر بنی آدم نباشد
619,026
شمارۀ ۲۷
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
شما که میروید نامم بگوئید زاحوال و سرانجامم بگوئید سخنهایی که باقر با شما گفت یکایک با گلندامم بگوئید
619,027
شمارۀ ۲۸
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
بیا باقر نه وقت مردنت بود نه وقت مار و مورا خوردنت بود به باغ زندگی چون گل شکفتی نه وقت زیر گل پوسیدنت بود
619,028
شمارۀ ۲۹
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
گلستان بی رخت سیلی ندارد جمال و حسن تو لیلی ندارد رفیقان می زنند طعنه به باقر که دلبر با تو یک میلی ندارد
619,029
شمارۀ ۳۰
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
چه غم بودم چه غم بودم چه غم بود که خامه غرق در آب عدم بود همه برگ درختان کاغذش بود هنوزا شعار باقر دمبدم بود * مصرع چهارم «اشعر» تایپ شده بوده که به گمان اشتباه تایپی با «اشعار» جایگزین شد
619,030
شمارۀ ۳۱
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
ولم گل بود و گل شیرازه می کرد نگاهی بر در دروازه می کرد دو چشمش برمن و دستش به سوزن دمادم زخم باقر تازه می کرد
619,031
شمارۀ ۳۲
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
چشم از راه دوری منتظر ماند نیامد دلبرم داغش به دل ماند نیامد دلبر شیدای باقر دوپایم تا کمر بندم به گل ماند
619,032
شمارۀ ۳۳
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
سحر شد ناله بلبل نیامد چرا بوی ول چون گل نیامد بروی دیدگان پل بست باقر چرا دلبر به روی پل نیامد
619,033
شمارۀ ۳۴
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
دو زلفانت بسم عنبر نباشد لبت کافی بگو شکر نباشد به عیش و نوش باقر ارزشی نیست در آن گر صحبت دلبر نباشد
619,034
شمارۀ ۳۵
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
سهیل اندر یمن بلغار سوزد دل باقر زبهر یار سوزد سهیل اندر یمن سالی است یکبار دل باقر دمی صدبار سوزد
619,035
شمارۀ ۳۶
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
اگر دورم من از تو ای پریزاد فراموشم مکن ما را مبر یاد همان عهدی که با تو بست باقر وفا دارم اگر نابردی از یاد
619,036
شمارۀ ۳۷ - سمبل، لاله، شب انبو و نرگس
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
سحر سمبل دمید و لاله پرزد شب انبو خیمه بر کوه و کمرزد چرا باقر از این غصه نمیرد که نرگس تاج سلطونی به سرکرد
619,037
شمارۀ ۳۸
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
به قرص ماه ماند صورت یار چهل زنگی به دور مه گرفتار دو چشم یار باقر چون سهیل است که هرساله زند آتش به بلغار
619,038
شمارۀ ۳۹
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
به زیر پیرهن پستان دلبر نمایان می کند چون حقۀ زر غزالون گرد باقر صف کشیدن زلیخا بود و شیرین و سمنبر
619,039
شمارۀ ۴۰
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
خوشا باقر خوشا رفتار باقر فلک برهم زده بازار باقر کسانی که نداشتن حق و بهری بخوردن برۀ پروار باقر
619,040
شمارۀ ۴۱
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
شما که می روید بر سیل گلزار کنید آهسته و آرام این کار نشاید نامرادی ول ببیند شود مثل من باقر گرفتار * در مصرع سوم «ببنید» تایپ شده بود به گمان اشتباه تایپی با «ببیند» جایگزین شد
619,041
شمارۀ ۴۲
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
به تابستان بت اخضر میاور به جامم می برمستان میاور مزن دست بر دل مجروح باقر به یاد فیل هندستان میاور
619,042
شمارۀ ۴۳
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
قلم از هند و کاغذ از ملهبار مرکب از صفاهون کاتب از لار شبی که لیلة القدر است باقر نویسم واجب العرضی به دلدار
619,043
شمارۀ ۴۴
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
مو که مردم به شهر آوازه منداز نمک شوره به زخم تازه منداز نمک شوره به جسم و جان باقر تن باقر دم دروازه منداز
619,044
شمارۀ ۴۵
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
به دعوت مهوشان رنگانه امروز درآمد از همه بیگانه امروز بلند بالای باقر جات خالی نشینم با دل تنگانه امروز
619,045
شمارۀ ۴۶
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
دلم دالون به دالون آمد امروز چو شاهون عزم تالون آمد امروز برای کشتن بیچاره باقر خودش با چند غزالون آمد امروز
619,046
شمارۀ ۴۷
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
سهیل آساد و چشمان سپاهش اگر برعاشقان افتد نگاهش بود بی شک بلای جان باقر دمادم نیزه داران سپاهش
619,047
شمارۀ ۴۸ - ای ول
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
ترا می بینم و می سوزم ای ول زدیده اشک و خون می ریزم ای ول ترا می بیند این بیچاره باقر همه غربال غم می بیزم ای ول
619,048
شمارۀ ۴۹
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
غلط کردم که خوردم زهر قاتل غلط کردم که دادم دل به جاهل غلط کردم نشستم بر سر راه غلط باقر که برده رنج باطل
619,049
شمارۀ ۵۰
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
نگارینا سرت بالاکن ای ول علاج درد من حالا کن ای ول تن باقر چو طفل گر گرفته بجنبان و بگو لالا کن ای ول
619,050
شمارۀ ۵۱
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
ول کوته قد گیسو درازم خط ابروت محراب نمازم به چرکینی تو دل بردی ز باقر اگر با ساز و برگ آیی چه سازم
619,051
شمارۀ ۵۲
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
ول مه طلعت بلبل عذارم شش و پنج و سه باشد سن یارم خ و میم و کمان شد پشت باقر زبسکه سال و مه در انتظارم
619,052
شمارۀ ۵۳
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
به زیر تیشۀ نجار گشتم اسیر ظالم و خونخوار گشتم به پیش چشم باقر این ستم نیست ستم اینه که دور از یار گشتم
619,053
شمارۀ ۵۴
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
سرت بردار سراندازت ببینم رخت بنما که روبازت ببینم غلامت میشود صد سال باقر بیا برخیز کاندامت ببینم * در مصرع چهام «بیا بر خیر» به گمان اشتباه تایپی با «بیا برخیز» جایگزین شد
619,054
شمارۀ ۵۵
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
دو تا سرو روان بودیم باهم جداگشتیم و هر دو می خوریم غم نه باقر دسترسه شاخی بچیند نه آن سرو بلند سر میکند خم
619,055
شمارۀ ۵۶
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
بیا از در درا تا شاد گردم بیا تا من زغم آزاد گردم به قربان قد و بالای تو باقر دوصد چندان فدای پات گردم
619,056
شمارۀ ۵۷
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
به سر دستمال درد یار دارم نه شب خواب و نه روز آرام دارم نباشد قاصدی باقر فرستد برآن یاری که زان پیغام دارم
619,057
شمارۀ ۵۸
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
نخوردم نار و رنگ نار دارم نچیدم بادوم و خمار دارم نکردم خواب شیرین جان باقر از آن که مدعی بسیار دارم
619,058
شمارۀ ۵۹ - غم
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
ولم غم مونسم غم همدمم غم غمم هم صحبت و همراز و همدم غم خود با که گوید جان باقر مریزا بارک اله مرحبا غم
619,059
شمارۀ ۶۰
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
سرم گر درد گیره با که گویم رخم گر زرد گرده با که گویم دوای درد باقر دست یاره کنون که غیض کرده با که گویم
619,060
شمارۀ ۶۱
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
زتو امر و اطاعت کردن از من زتو فرمان و فرمان بردن از من تو شیرینی و باقر همچو فرهاد زتو جان خواستن جان دادن از من
619,061
شمارۀ ۶۲
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
نگه بر کل عالم می کنم من به جای عیش ماتم می کنم من تو یک روز دگر باقر نگه دار که فردا دردسر کم می کنم من
619,062
شمارۀ ۶۳
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
به سیل باغ رفتم باختم من نظر بر نوگلی انداختم من الهی دیدۀ باقر شود کور که دلبر آمد و نشناختم من
619,063
شمارۀ ۶۴
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
ولم از دعوت آمد دل پراز کین قدم آهسته بر می داشت سنگین چو جلادان خونخوار آن پریزاد که دست از خون باقر کرده رنگین
619,064
شمارۀ ۶۵
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
موکه مردم کفن در معبرم کن به خیاط ده بدوزد دربرم کن ببندین قبر باقر در سه راهی دو پستانت دو سنگ الحدم کن
619,065
شمارۀ ۶۶ - دخت عمو
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
صدای دخت عمو می زنم من نفس از قالب جو می زنم من برای دخت عمو هست باقر که الحق و هیاهو می زنم من
619,066
شمارۀ ۶۷
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
عزیزا با رفیق بد مکن خو گل پس مونده مردم مکن بو برای مال دنیایی تو باقر به حاجت پیش نامردان مزن رو
619,067
شمارۀ ۶۸
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
قسم خوردم به والله و به بالله دگر بر آیه نصر من الله که غیر از تونگیرد یار باقر اگر دنیا شود زیرش به بالا
619,068
شمارۀ ۶۹ - یورد باقر
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
ول کوته قد گیسو شلاله به دنبالت کشم صد آه و ناله اگر یک شب به یورد باقر آئی خودم ساقی شوم چشمم پیاله
619,069
شمارۀ ۷۰
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
ولم از کنج منظر سرکشیده دو ابرویش خضاب ترکشیده دوچشمانش مثال آهوانی نفس از جان باقر درکشیده
619,070
شمارۀ ۷۱
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
چرا باقر کنی بر من بهانه کسی چون تو نخواهد بی غمانه کف مشتم حنای نیمرنگ است چطو باید برون آیم زخانه
619,071
شمارۀ ۷۲
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
الا اسب سیاه یال بریده مگر باقر سوار تو نبیده بیا و از دل باقر بمن گو کدوم ناکس سر باقر بریده
619,072
شمارۀ ۷۳ - شکایت
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
خداوندا به خر اوسار دادی به هر ناکس رسیدی یار دادی جوانی مثل باقر بی نصیبه خیار خوب برکفتار دادی
619,073
شمارۀ ۷۴ - جام جهانی
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
دریغا که نمی‌ماند جوانی دریغا زود رفت این عمر فانی جوانی رفت از دست تو باقر چو جمشیدی و آن جام جهانی
619,074
شمارۀ ۷۵
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
به شیرینی چو شیر و شکرستی زخوشبوئی چو مشک و عنبرستی چقدر وصف جمالت گفت باقر دوصد حیف که یار دیگرستی
619,075
شمارۀ ۷۶
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
بلند بالا ندیدم چون تو یاری شدم مشتاق دیدار تو باری فراوان انتظارت داشت باقر بت کافر نیاوردی گذاری
619,076
شمارۀ ۷۷
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
منم باقر ولی اسمم نظامی به دلبر داده ام خط غلامی همه دارن غلام زرخریدی من باقر غلام بالتمامی
619,077
شمارۀ ۷۸
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
بیا باقر بسی خاری کشیدی به فصل قامت پیری رسیدی کلید باغ گل دادم به دستت پشیمانی که آخر گل نچیدی
619,078
شمارۀ ۷۹ - مثنوی دوبیتی
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
بیا باقر نزن بی پی به دریا نخور غم از برای مال دنیا نخور غم که هلاکت می کند غم چو لاله سرنگونت می کند غم
619,079
شمارۀ ۸۰
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
چشم در راه دلم در انتظار است اگر مه سرزند گویم نگارست اگر مه سرزند از برج اقبال بگویم قاصد زیبا نگار است
619,080
شمارۀ ۸۱ - نگه از زیر چادر کردنت
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
تو که ره می روی استادن از چیست تو که استاده ای خندیدن از چیست تو که با ما سروکاری نداری نگه از زیر چادر کردنت چیست
619,081
شمارۀ ۸۲
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
سفر سختست و ترک یار سختست جمال یار دیدن مرد و بختست شزان ترسم بمیرم در غریبی که مردن در فراق یار سختست
619,082
شمارۀ ۸۳ - آوازه
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
گذارم بر دم دروازه افتاد دو تاچشمم به یار تازه افتاد هنوز دستم به دستش نارسیده دراین شهر خراب آوازه افتاد
619,083
شمارۀ ۸۴ - به از اسلامبول و شیراز
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
کلاغی که به من دمساز باشد به از شاهین و چرخ و باز باشد هر آن ویرانه ای که دل بگیرد به از اسلامبول و شیراز باشد
619,084
شمارۀ ۸۵ - خاک دامنگیر
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
به غربت رفتنم تعجیل دارد فلک در گردنم زنجیر دارد فلک زنجیر کن از گردونم دور که غربت خاک دامنگیر دارد
619,085
شمارۀ ۸۶
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
هر اونکس عاشق است از جان نترسد نه از کندو و نه از زندان نترسد چو گرگ گشنه ای اندر بیابان که هرگز از هی چوپان نترسد
619,086
شمارۀ ۸۷
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
سرم چون گوی میدان گر بگردد دلم از عهد و پیمان برنگردد اگر دنیا به نامردان دهد کام نشینم تا به من دوران بگردد
619,087
شمارۀ ۸۸
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
جوانی را چه خوش باشد شب تار کمر بندم روم در خدمت یار زنم زانو به پهلویش نشینم کنم آن نازنین از خواب بیدار
619,088
شمارۀ ۸۹
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
اجل آنگه شود برمن فراموش که گیرم نار پستانش درآغوش نهم لب بر لبش تا جان سپارم بیفتم همچو گیسویش به پهلوش
619,089
شمارۀ ۹۰ - سبب کوتاه قامتی
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
میان جمع خوبان شاهی ای ول همه چون اختر و تو ماهی ای ول تو کوته قامتی دانی سبب چیست تو چون عمر منی کوتاهی ای ول * مضمون این دوبیتی یادآور این رباعی -اگر اشتباه نکنم از آن جمال الدین اصفهانی- است (نقل از حافظه، ممکن است تحریف لفظی روی داده باشد): ای آن که به حسن و در لطافت ماهی هر چند که کوتاه‌قدی دلخواهی بخت منی از پستی خود شرم مدار عمر منی از بهر همین کوتاهی محمدی (گنجور)
619,090
شمارۀ ۹۱
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
دلم تنگه به تنگی چشم غربال رخم زرده به زردی کاه دیوال تنم کوهی بد و مویی نمانده همه از غصه نادیدن یار
619,091
شمارۀ ۹۲
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
به دور قلعه می گردم چو بلبل میان قلعه دارم خرمن گل دو تا دشمن به کار من حریفند نمی گذارند بچینم غنچه ار گل
619,092
شمارۀ ۹۳
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
سه تایی که گذشت از کنارم من از یار میانی گله دارم شوم قربان آن یار جلوکش دو دست برگردن دنبالی دارم
619,093
شمارۀ ۹۴
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
بگفتم یار گفت لبیک جانم بگفتم بوسه خواهم گفت لبانم بگفتم جای خوابیدن کجا کو اشاره کرد روی دیدگانم
619,094
شمارۀ ۹۵
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
دلم خواهد که کفش پات باشم قدم برداری و همرات باشم چو دکمه سرنهم من روی سینه ات چو سرمه مرهم چشمات باشم
619,095
شمارۀ ۹۶
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
نخوردم نارو رنگ نار دارم نخوردم باده و خمار دارم نکردم خواب شیرینی بر یار زبس که مدعی بسیار دارم
619,096
شمارۀ ۹۷
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
سلام و صدسلام ای کبک مستم میان کبک ها دل بر تو بستم تمام کبک ها رفتن به بازی من بیچاره پا بست تو هستم
619,097
شمارۀ ۹۸
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
شب دیشب به خواب آمد نگارم نشسته بی تکبر درکنارم اول دست محبت گردنم کرد دوم پرسید از حال و روزگارم
619,098
شمارۀ ۹۹
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
خوش از وقتی که چارده ساله بودیم گل سرخ و سفید و لاله بودیم چمن تا پشت پا و گل تا زانو همیشه پیش گل خوابیده بودیم
619,099
شمارۀ ۱۰۰
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
اگر زر داشتم ول می گرفتم جوانی چون تو خوشکل می گرفتم به روی سینه نرم دلارام کبوتر وار منزل می گرفتم
619,100
شمارۀ ۱۰۱
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
بهار آمد که من شیدا بگردم چو مرغابی لب دریا بگردم پلنگ درکوه و آهو در بیابان همه جفتند و من تنها بگردم
619,101
شمارۀ ۱۰۲
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
مو که مردم تو هی هی بیشتر کن بکن زاغی و سماجی به برکن پس از مرگ حیات شیر مردان توهر خاکی که می خواهی به سرکن
619,102
شمارۀ ۱۰۳
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
پسینی که برفتم سوی خانه ولم سرشسته دیدم کرده شانه هرآن قطره که شز گیسوش می ریخت بچیدم مروی وار دانه دانه
619,103
شمارۀ ۱۰۴
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
نویسم نامه ای بر برگ چاهی ببندم بر پر مرغ هوایی کدام ملاکه این نامه بخواند بگوید داد و بیداد از جدایی
619,104
شمارۀ ۱۰۵
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
گل باغ منی یا رب بمانی بسی کردم زهجرت باغبانی دریغا که شدی دستمال دیگر ندارم با تو یار ای زبانی
619,105
شمارۀ ۱۰۶
باقر فداغی لارستانی
دوبیتی‌ها
نه اینجائی نه آنجائی کجائی نه پیدائی نه پنهانی چرائی نه خود آئی نه کاغذ مینویسی مگر تو با رقیبان آشنائی
621,000
مقدمه
الیار
غزال غزل
به نام خداوند مهر گستر سلام می فرستم به تمامی پیامبران الهی، امامان، وارستگان، آزادگان جهان و تمامی کسانی که پای برعرصه ی اعتلای فرهنگ و صفات والای انسانی و گسترش روح نشاط و حس زیبایی و مهرورزی نهاده اند. مجموعه اشعاری که مخاطبین و خوانندگان بزرگوار، انشاء الله دراین مجموعه از سر ذوق مورد عنایت قرار خواهند داد، حاصل تراوشات ذهنی و فکری، احساسات و عوا طف وتخیلات ادبی بنده است که از دریای زلال آیین الهی،تعلیمات وتجارب انسانی سرچشمه می گیرد که با سرانگشت فکرت و ذوق شاعری به قدر بضاعت و توان در قالب غزل گنجانده ام تا بتوانم دسته گلی از افکار و اندیشه و احساس شادی و نشاط بسازم و آن را به رسم تقدیر، به همه ی نیک اندیشان باغ انسانیّت که مرا به همراه افکارم در دامان خود پرورانده و یاری نموده اند؛ تقدیم دارم. باشد که به دیدهٔ لطف، آن را پذیرا باشند.ازخداوند منّان تشکر می کنم و سر تعبّد بر آستان الوهیتش می سایم که هرچه داریم ازخزانه کرامت اوست و از همه دوستان و همکاران بخصوص آقایان عسگر خلیلی و اسماعیل ابراهیمی و همسر عزیزم سکینه گل محمد نژاد که مرا در تهیه و تدوین و تنظیم این اثر یاری نمودند؛ کمال تشکر را دارم . جبار محمدی « الیار »
621,001
نظر مهر
الیار
غزال غزل
چون زمهرش به گِلم یک نظری نازل شد گِل برآمـــد قدح بی بدلی بردل شد روحی آن حضرت باری چو دمیدم درگِـل برنشان گـــهر عشق دلم مایـــل شد جان بر آمـد به تماشای رخ جانـانم به مقامی زکرامات خدا نایل شد شبنمی از یَم نورش به گِـل جان بچکید ذی شعور آمد از آن جان ودگر عاقل شد هرکه غافل شد از این مایه ی ظلمت شکـنش تار ظلمت بتنیدش به تن و جاهل شد دولت عشقش ازآیینه ی بختم تابید برقدومش دل ویرانه ی من قابـــل شـد سرد شد کوره ی نفسم چودل آتش بگـرفت گوهر عشقی ازاین آتش جان حاصل شد جرعه ای جان من ازکوثر فضـلش بچشید زآن، دراین ملعبه ی دار فنا فاضل شد مُهر سرداری شیطان زدر بندگـی اش با طلوع مه شهنامی من باطل شد گویی از بندگی آنـکس که نبرد ازدردوست همچو ابلیس به دام هوسی داخل شد جهد کن ای دل ازاین درگه جانان ببـری رتبتی را که خدا بر بشرش قایل شد غمزه ای دیگـر از اوآید اگر؛ دل بنـهد قفسی را که صباحی به رخش منزل شد هان! بـجز خوبی دلـبـر نشناسد الیـار زآن زمانی که دلش بر در او سایل شد
621,002
جان مبتلا
الیار
غزال غزل
شـکر ریزد لبانـت کـام گوشــم کـلام شـکّـرینت مــی نیوشـم گهی هوش از سر من مـی ربایی گهـی مـی آوری بربام هـوشم مرا بـر آب سقایان، چه حــاجت مدام ازجام چشمت مِی بنوشم ازآن جامـی که خـوردم ازلبـانت زشادی در فـراسوی خـروشـم چوشهد شکـّرین از غنـچه ریزد به تـن پیـراهن ازرق بپوشـم بریـدم بعد ازاین ازغیـر جـانـان که دایـم با نِـی و بامِی بجوشـم بـلای عـشق راجـان مبتــلا شــد چوحامل شد امانـت ازسروشم دلت الیار! اگـر بیــگانـه مـی بود نمی گفتی امانـت نه به دوشـم
621,003
طاق ابرو
الیار
غزال غزل
گشودی چشمه ی عشقی، به زیر طاق ابرویت هَزارم کردی ای جانان، به باغی پرگل ازرویت چه دلها بردی ازدامن، به عرش عرصه هستی هـزاران دل ببستی تو، به هر تاری زگـیسـویت جهـانی واله آمـد از، کمالاتی کـه مـی بـخشـی چه جـانهایی بپروردی، به آب جودی از جویت به هـر لفـظی بـرم نامت، به وجد آرد دل عالم به کامــم شکّــر انـدازد، صــلای نام نیـکویـت الا ای دلــبر مـه رو! دلــم پـرپـر زنـد هـر دم کـه تـیـر ناوکی او را، به پــرواز آورد سـویـت سعـادت یـابـد این جانـم، اگـر روزی فراآیــد دلـم را تـا بگـــردانی، خطاب گفتی ازگـویـت مرا این دل نمی گنجد به تن، گویا تو را خواهد چه کردی با دلم جانا! به ریحانی زگل بویت تو اسـماعیل جـانـم را، پـذیـرفـتی بـه قـربانی ببردی مذبحی انـدر، منـای حلقه ی مـویت اگر بـربـیشه ی عشقت، رسـد پـای دل الـیـار غزالی ازغزل سازد، زجنس چشم آهـویت
621,004
در غم هجران
الیار
غزال غزل
چه کنـد باغم هجـران تـو این بلبل جـان کــی سـرآیـد به سرا پـرده ی غم دور زمان دل اگر باده زجـام تـو نگیــرد؛ چـه کنـد بی تو جانی نبرد؛ چونکه تویی چشمه ی جان پیر هجــران شده ام؛ منـتـظرم باد صبــا ازتــو آرد خبــری؛ یابم ازآن، بـخت جــوان دلبرا! ایـن دلم افگار می آلوده ی توست چون که این قامتم اندر غم تو گــشتـه کمان خواب غفلـت بپرد از سر عـالـ م به دمت بی تــو بـیدار نگردد دل از این خـواب گران کرده ام نذر اگر آیــی به سـر کـوی دلم سر به قــربانـگهت آرم؛ بِهــلم شور جـــهان چشم دل بر لبه ی تیغ حیات آور توست که بــرآیـی نـدهی از دم آن، بـر وِی امــان هـان! مـبـادا به ترحّـم نگــری بردل من بگـــذری زاین طلـب آن سـر سـودایــی آن هرکه جان برلب جوی کرم کوی تو بـرد می کَنــد ازتن خود، خـرقه ی چرکـین گمان بار عشـق ار بـنـهی گُرده ی الیــار، بــرد طاقـتـش طاق شـود گر ببـــرد فیــل دمــان