text
stringlengths
8
240k
یک هزار و ششصد و سی و هفت با سرکش بالای رادیکال رنه دکارت درصد
یک هزار و ششصد و پنجاه
یک هزار و ششصد و پنجاه و نه
یوهان ران ؟ بی‌نهایت
یک هزار و ششصد و پنجاه و پنج
جان و الیس ؟ ؟ بزرگ‌تر مساوی و کوچک‌تر مساوی
یک هزار و ششصد و هفتاد با خط افقی روی علامت نامساوی
یک هزار و هفتصد و سی و چهار با دو تا خط افقی زیر علامت نامساوی
پیر بوگر دیفرانسیل
یک هزار و ششصد و هفتاد و پنج
گتفرید ویلهلم لایبنیتز ؟ انتگرال دو نقطه برای تقسیم
یک هزار و ششصد و هشتاد و چهار اقتباس از استفاده دو نقطه برای نمایش کسرها مربوط به سال
یک هزار و ششصد و سی و سه نقطه برای ضزب
یک هزار و ششصد و نود و هشت ؟ خط مورب اسلش برای تقسیم
یک هزار و هفتصد و هجده اقتباس از خط کسری اختراع شده توسط اعراب در قرن دوازده
توماس تووینگ ؟ نامساوی نامعلوم
لئونهارت اویلر ؟ حاصل جمع
یک هزار و هفتصد و پنجاه و پنج ؟ تناسب
یک هزار و هفتصد و شصت و هشت
ویلیام امرسون ؟ دیفرانسیل جزئی
یک هزار و هفتصد و هفتاد
مارکیز دو کوندورسه ؟ پریم برای مشتق
ژوزف لویی لاگرانژ ؟ همانی برای روابط متجانس هم ارز
یک هزار و هشتصد و یک اولین ظهور در چاپ ، استفاده شده در نوشته‌های شخصی گاوس قبل از این تاریخ کارل فریدریش گاوس جزء صحیح
یک هزار و هشتصد و هشت ؟ حاصل ضرب
یک هزار و هشتصد و دوازده ! فاکتوریل
یک هزار و هشتصد و هشت
کریستین کرامپ ؟ ؟ شمول مجموعه زیرمجموعه و فرامجموعه
یک هزار و هشتصد و هفده
یک هزار و هشتصد و نود
ارنست شرودر قدر مطلق
یک هزار و هشتصد و چهل و یک
کارل وایراشتراوس دترمینان ماتریس
آرتور کایلی ؟ ؟ نمایش ماتریس
یک هزار و هشتصد و چهل و سه ؟ نابلا برای دیفرانسیل برداری
یک هزار و هفتصد و چهل و شش سابقاً به عنوان عملگری چند منظوره توسط همیلتون استفاده می‌شده است
ویلیام رووان همیلتون ؟ ؟ اشتراک و اجتماع
یک هزار و هشتصد و هشتاد و هشت
جوزپ په په آنو ؟ عضویت
یک هزار و هشتصد و نود و چهار ؟ سور وجودی
یک هزار و هشتصد و نود و هفت ؟ الف برای عدد اصلی مجموعه‌های نامحدود
یک هزار و هشتصد و نود و سه
گیورگ کانتور کمانک برای نمایش مجموعه
یک هزار و هشتصد و نود و پنج ؟ دو خطی برای مجموعه اعداد طبیعی
جوزپ په په آنو نقطه برای ضرب داخلی
یک هزار و نهصد و دو
جی . ویلیام گیبز ؟ ضرب برای ضرب خارجی ؟ یای منطقی منطقی
یک هزار و نهصد و شش برتراند راسل نمایش ماتریس
یک هزار و نهصد و نه
یک هزار و نهصد و سیزده
کاتبرت ادموند کولییس ؟ انتگرال بسته
یک هزار و نهصد و هفده
آرنولد سامرفلد ؟ دوخطی برای مجموعه اعداد صحیح
یک هزار و نهصد و سی
دهه یک هزار و نهصد و سی گروه
نیکلا بورباکی ؟ دو خطی برای مجموعه اعداد گویا ؟ سور عمومی
یک هزار و نهصد و سی و پنج
جرارد گنزن ؟ مجموعه تهی
یک هزار و نهصد و سی و نه
نیکلا بورباکی ؟ دو خطی برای مجموعه اعداد مختلط
ناتان جاکوبسون ؟ پیکان فلش برای نمایش تابع
یک هزار و نهصد و سی و شش برای تفکیک اشکال عناصر خاص
یک هزار و نهصد و چهل به شکل فعلی ؟
ویلتورد هورویز ؟ ؟ جزء صحیح
یک هزار و نهصد و شصت و دو
کنث‌ای اورسون ؟ انتهای اثبات نامعلوم
پاول هالموس منبع سایت و یکی‌پدیا
را بیشتر دانش بررسی کمیت‌ها و ساختارها و فضا و دگرگونی تغییر تعریف می‌کنند . دیدگاه دیگری ریاضی را دانشی می‌داند که در آن با استدلال منطقی از اصول و تعریف‌ها به نتایج دقیق و جدیدی می‌رسیم دیدگاه‌های دیگری نیز در فلسفه ریاضیات بیان شده است .
ریاضیات خود یکی از علوم طبیعی به شمار نمی‌رود ، ولی ساختارهای ویژه‌ای که ریاضی‌دانان می‌پژوهند بیشتر از دانش‌های طبیعی به‌ویژه فیزیک سرچشمه می‌گیرند و در فضایی جدا از طبیعت و محض گونه گسترش پیدا می‌کند به طوری که علوم طبیعی برای حل مسائل خود به ریاضی باز می‌گردند تا جوابشان را با آن مقایسه و بررسی کنند .
علوم طبیعی ، مهندسی ، اقتصاد و پزشکی بسیار به ریاضیات تکیه دارد ولی گاه ریاضی‌دانان به دلایل صرفاً ریاضی و نه کاربردی به تعریف و بررسی برخی ساختارها می‌پردازند .
موضوع‌های اصلی ریاضیات
فهرستی الفبائی از عنوان‌های ریاضی موجود است . در زیر بعضی از اصلی‌ترین شاخه‌ها و موضوعات ریاضی به صورت دسته‌بندی شده ارائه شده است
مصریان باستان ، بیش از هزار سال پیش ، برای اندازه‌گیری و نقشه برداری زمین و ساختن اهرام با دقت بسیار بالا ، از حساب و هندسه استفاده می‌کردند . علم حساب با اعداد و محاسبه سر و کار دارد . در حساب ، چهار عمل اصلی عبارتند از جمع ، تفریق ، ضرب و تقسیم . هندسه علم مطالعه خط‌ها ، زاویه‌ها ، شکل‌ها ، و حجم‌ها است . یونانی‌هایی چون اقلیدس ، حدود دو هزار و پانصد سال قبل ، بیشتر قوانین اصلی هندسه قضایای هندسه را تعیین کردند . جبر نوعی خلاصه‌نویسی ریاضیات است که در آن برای نشان دادن کمیت‌های نامعلوم ، از علائمی چون و استفاده می‌شود . این علم را نیز دانشمندان ایرانی ، حدود یک هزار و دویست سال قبل توسعه دادند . حساب ، هندسه و جبر ، پایه‌های ریاضیات هستند .
ریاضیات نوعی زبان علمی است . مهندسان ، فیزیک‌دانان ، و سایر دانشمندان ، همگی از ریاضیات در کارهایشان استفاده می‌کنند . سایر کارشناسان که به مطالعه اعداد ، کمیت‌ها ، شکل‌ها و فضا به شکل محض علاقه دارند ، ریاضیات محض غیرکاربردی را به کار می‌گیرند . نظریه اعداد که شامل مطالعه کل اعداد و نحوه عمل آنهاست ، نمونه‌ای از شاخه‌های ریاضیات محض به شمار می‌آید . در دنیای جدید ، ریاضیات یکی از عناصر کلیدی علوم الکترونیک و رایانه به شمار می‌آید .
مجموعه ، رابطه ، تابع ،
عمل ، گروه ، میدان ، عدد ، اعداد طبیعی ، اعداد حسابی ، اعداد صحیح ،
اعداد اول ، اعداد مرکب ، اعداد گویا ،
اعداد گنگ ، اعداد حقیقی ،
اعداد مختلط ،
اعداد جبری ، عدد پی ،
عددای ، چهارگان‌ها ،
اعداد پی ادیک ،
اعداد فوق پیچیده ،
اعداد فوق حقیقی ،
اعداد فراواقعی ،
اعداد ترتیبی ،
اعداد اصلی ،
ثابت‌های ریاضی ، پایه
نظریه مداول نظریه گروه‌ها نظریه اعداد نظریه ترتیب توپولوژی
کنار خیابون ایستاده بود
کنار خیابون ایستاده بود تنها ، بدون چتر ، اشاره کرد مستقیم جلوی پاش ترمز کردم ، در عقب رو باز کرد و نشست ، آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ، ممنون خواهش می‌کنم حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره‌های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ، یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ، و اون لحظه ، لحظه‌ای بود که چشم‌های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ، نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ، چیزی شده ؟ چشمامو از نگاهش دزدیدم ، نه . . ببخشید ، خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود بعد از ده سال ، بعد از ده سال . خودش بود . با همون چشم‌های درشت آهویی ، با همون دهن کوچیک و لب‌های متعجب ، با همون دندونای سفید و درشت که موقع خندیدنش می‌درخشید و چشمک می‌زد ، خودش بود . نبضم تند شده بود ، عرق سردی نشست روی تنم ، دیگه حواسم به هیچ چی نبود ، می‌ترسیدم دوباره نگاهش کنم ، می‌ترسیدم از تلاقی نگاهم با نگاهش بعد از ده سال ندیدن هم ، دستام و پاهام دیگه به حال خودشون نبودن ، برف پاک کنا اصلاً کار نمی‌کردن ، بارون بود و بارون ،
پرسید مسیرتون کجاست ؟ گلوم خشک شده بود ، سعی کردم چیزی بگم اما نمی‌شد ، با دست اشاره کردم . . مستقیم . گفت من می‌رم خیابون بهار ، مسیرتون می‌خوره ؟ به آینه نگاه نکردم ، سرمو تکون دادم ، صدای خودش بود ، صدای قشنگ خودش بود ، قطره اشکم چکید ، چکید و چکید ، گرم بود ، داغ بود ، حکایت از یک داستان پرغصه داشت ، به چشمام جرئت دادم ، از پشت پرده اشک دوباره دیدمش ، داشت خیابونو نگاه می‌کرد ، دهن کوچولوش مثل اون موقع‌ها نیمه باز بود ، به تعبیر من ، با حالت متعجبانه ، چشماش مثل چشم بچه‌ها پر از سؤال ، سرعت ماشینو کم کردم ، بغض بد جور توی گلوم می‌تپید ، روسریش ، مثل همیشه که حواسش نبود ، سر خورد بود روی سرشو موهای مشکیش آشفته و شونه نشده روی پیشونیش رها بود ، خاطره‌ها ، مثل سکانس‌های یک فیلم با دور تند ، از جلو چشمام عبور می‌کرد ، به خدا خودش بود ، به چشمای خودم نگاه کردم ، سرخ بود و خیس ، خدا کنه منو نشناسه ، اگه بشناسم چی می‌شه ، آخه اینجا چی‌کار می‌کنه ؟ ! یعنی تنهاست ؟ ازدواج نکرده ؟ ازدواج کرده ؟ طلاق گرفته ؟ بچه نداره ؟ خدای من خدای من . با لبش بازی می‌کرد ، مثل اون وقتا ، که من مدام بهش می‌گفتم ، اینقده پوست لبتو نکن دختر ، حیف این لبای قشنگت نیست ؟ و اون ، با همون شیطنت خاص خودش ، می‌خندید ، لج می‌کرد ، به یک زن سی و هفت ساله نمی‌خورد ، توی چشم من ، همون دختر بیست و هفت ساله بود ، با همون بچه گیای خودش ، با همون خوشگلیای خودش . زمان به سرعت می‌گذشت ، قطره‌های اشک من انگار پایان نداشت ، بارون هم لجباز تر از همیشه ، پشت چراغ قرمز ترمز کردم ، به ساعتش نگاه کرد ، روسریشو مرتب کرد ، به ناخناش نگاه کردم ، انگار هنوزم مراقب ناخناش نیست ، دلم می‌خواست فریاد بکشم ، بغض داشت خفم می‌کرد ، کاش می‌شد از ماشین بزنم بیرون و تموم خیابون رو زیر بارون بدوم و داد بزنم ، قطره‌های عرق از روی پیشونیم می‌چکید توی چشمام و با قطره‌های اشک قاطی می‌شد و می‌ریخت روی لباسم ، زیر بارون نرفته بودم اما . . خیس بودم ، خیس خیس چی‌کار باید می‌کردم ، بهش بگم ؟ بهش بگم منم کی ام ؟ برگردم و توی چشاش نگاه کنم ؟ دستامو بذارم روی گونه هاش ؟ می‌دونستم که منو خیلی زود می‌شناسه ، مگه می‌شه منو نشناسه ، نه . . اینکارو نمی‌تونم بکنم ، می‌ترسم ، همیشه این ترس لعنتی کارا رو خراب می‌کرد ، توی این ده سال لحظه به لحظه توی زندگیم بود و نبود ، بود ، توی هر چیزی که اندک شباهتی بهش داشت ، بود ، پر رنگ تر از خود اون چیز ، زیباتر از خود اون چیز ، تنهایی‌ام با جستجوی اون دیگه تنهایی نبود ، یه جور شیدایی بود ، خل بودم دیگه ، نرسیدم بهش تا همیشه دنبالش باشم ، عاشقی کنم براش ،
می‌گفت بهت نیاز دارم ساکت می موندم ، می‌گفت بیا پیشم ، می‌گفتم میام اما نرفتم ، زمان برای من کند می‌گذشت و برای اون تندتر از همیشه ، دلم می‌خواست بسوزم ، شاید یه جور خود آزاری که البته بیشتر باعث آزار اون شد ، قصه عشق من افسانه شد و معشوق من ، از دستم پرید ، مثل پرنده کوچکی که دلش تاب سکوت درخت رو نداشت . صدای بوق ماشین پشت سر ، منو به خودم آورد ، چراغ سبز شده بود ، آهسته حرکت کردم ، چشام چسبید روی آینه ، حریصانه نگاهش کردم ، حریصانه و بی‌تاب ، چرا این اشکای لعنتی بس نمی‌کنن ، آخه یه مرد چهل ساله که نباید این‌قدر احساساتی باشه ، یاد شبی افتادم که برای بدرقه من تا فرودگاه اومد ، هردوروی صندلی عقب تاکسی نشسته بودیم ، و اون تمام مسیر بهم نگاه می‌کرد ، اشک می‌ریخت و با همون لبای قشنگ نیمه بازش ، چشم در چشم ، نگاهم می‌کرد ، تا حالا این‌قدر مهربونی رو یکجا توی هیچ چشمی ندیده بودم ، چشماش عاشقانه و مادرانه ، با چشم‌های من مهربون بود . شقیقه هام می‌سوخت ، احساس می‌کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم ، قلبم عجیب تند می‌زد ، تندتر از همیشه ، تندتر از تمام مدتی که توی این ده سال می‌زد ، همین‌جا پیاد می‌شم . پام چسبید روی ترمز ، چشمامو بستم ، بفرمایین دستشو آورده بود جلو ، توی دستش یک هزار تومنی بود و یک حلقه دور انگشتش ، قلبم ایستاد ، با همه انرژیم سعی کردم حرفی بزنم . . لازم نیست . . نه خواهش می‌کنم پولو گذاشت روی صندلی جلو صدای باز شدن در اومد و بعد . . بسته شدنش . خشکم زده بود ، حتی نمی‌تونستم سرمو تکون بدم . برای چند لحظه همون‌طور موندم ، یکدفه به خودم اومدمو و درماشینو باز کردم ، تصمیم خودم گرفته بود برای صدا کردنش ، برای فریاد کردنش ، برای ترکوندن همه بغضم توی این ده سال ، دیدمش چند قدم مونده بود تا برسه به مردی که با چتر باز منتظرش بود ، و دختربچه‌ای که زیر چتر ایستاده بود . صدا توی گلوم شکست اسمش گره خورد با بغضم و ترکید . قطره‌های سرد بارون و اشک‌های تلخ و داغم با هم قاطی شد . رفت ، رفتند توی خیابون بهار ، سه نفری ، زیر چتر باز دختر کوچولو دستشو گرفته بود ، صدای خنده‌شون از دور می اومد سر خوردم روی زمین خیس ، صدای هق‌هق‌خودم بود که صدای خنده‌شون رو از توی گوشم پاک کرد مثل بچه‌ها زار زدم . . زار زدم منو بارون . . ، زار زدیم ، اون قدر زار زدم تا سه نفریشون مثل نقطه شدن ، به زحمت خودمو کشوندم توی ماشین ، بوی عطرش ماشینو پر کرده بود ، هزار تومنی رو از روی صندلی جلو برداشتم و بو کردم بوی عطر خودش بود ، بوی تنش ، بوی دستش ، بعد از ده سال ، دوباره از دستش دادم ، این‌بار پررنگ‌تر ، دردناک‌تر ، برای همیشه تر . خل بودم دیگه . . یعنی این نقطه پایان بود برای عشق من ؟ نه . . عاشق تر شده بودم عاشق تر و دیوانه تر چه کردی با من تو چه کردی بارون لجبازانه تر می‌بارید . خیابان بهار ، آبی بود آبی تر از همیشه .
برای دیدن سؤالات کلیک کنید
برای دریافت سؤالات سؤال کنید
حواستان باشد لباس‌هایی با این آرم ها نخرید
برخی از شیطان گرایان محدوده جغرافیایی تحت
سلطه این نماد و در واقع منطقه نفوذ شیطان گرایی
را در نقشه ذیل توصیف می نمایند . محدوده در ایسلند
و اروپا در میان پنتاگرا های قبلی تصویر سر یک بز تعبیه شده