Datasets:
poem,translation,type,poet | |
گویند مرا که دوزخی باشد مست قولیست خلاف، دل در آن نتوان بست گر عاشق و میخواره به دوزخ باشند فردا بینی بهشت همچون کف دست,"If but the Vine and Love-abjuring Band Are in the Prophet's Paradise to stand, Alack, I doubt the prophet's paradise Were empty as the hollow of one's Hand.",رباعی,عمر خیام | |
"جو من يك سوته دل پروانه اى نه جهان را همچو من ديوانه اى نه همه موران و ماران لانه ديرند من بيچاره را ويرانه اى نه ","What blundering Moth in all the World like me? What madman like me in the Universe? The very Serpents and the Ants have nests, But I - poor wretch - no ruin shelters me.",دوبیتی,باباطاهر | |
مردی ز کنندهٔ درِ خیبر پرس اسرار کرم ز خواجهٔ قنبر پرس گر طالب فیض حق به صدقی حافظ سر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر پرس,"From the door-plucker of Khaibar, (Ali Murtaza) manliness ask: From Kumbar's Khwaja, the mysteries of liberality ask: Hafiz! if, in sincerity, thirsty for God's grace thou be, From the Saki (Ali Murtaza) of Kausar, its fountain ask:",رباعی,حافظ | |
خرم کوهان، خرم هامون، خرم دشت خرم آنان که این آلالیان گشت بسی بودند، بسی باشند و آیند همان کوه است و هامون و همان دشت,"And those who plow and plant and bless this earth Or feed the branch which brings the flower’s birth Shall tend their growth, shall watch their glorious phase, And fade with them in want and grief and dearth.",دوبیتی,باباطاهر | |
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی کنجی و فراغتی و یک شیشهٔ می چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی منّت نبریم یک جو از حاتم طی,"With the mistress, saucy and amorous; and with the minstrel and the reed, A quiet corner, a little leisure, and a bottle of wine. When warm with wine became our vein and tendon, (Even) to a barley-corn, favour I take not from (the generous) Hatim Tai.",رباعی,حافظ | |
"نگارینا دل و جانم تودیری همه پیدا و پنهانم تو دیری ندانم من که این درد ازکه دیرم همی دانم که درمانم تو دیری ","My Heart and Soul are thine, O Lovely One, My Secrets are thy Treasure, Lovely One. I know not, truly, whence my Sorrow comes, But know that thou canst heal it, Lovely One,",دوبیتی,باباطاهر | |
"مرا نه سر، نه سامان آفریدند پریشانم، پریشان آفریدند پریشان خاطران رفتند در خاک مرا از خاک ایشان آفریدند ","When fate conceived this brittle flask, my soul Deprived my soul to claim its heart-felt goal, And those who dreamed in vain were turned to dust, Their dust they blent with hope and shaped my bowl.",دوبیتی,باباطاهر | |
ای دل، همه اسباب جهان خواسته گیر، باغ طربت به سبزه آراسته گیر؛ و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم، بنشسته و بامداد برخاسته گیر.,"The Worldly Hope men set their Hearts upon Turns Ashes-or it prospers; and anon, Like Snow upon the Desert's dusty Face Lighting a little Hour or Two-is gone.",رباعی,عمر خیام | |
"دلی نازک به سان شیشه ام بی اگر آهی کشم اندیشه ام بی سرشکم گر بود خونین عجب نی مه آن دارم که در خون ریشه ام بی ","My heart is dainty as a drinking cup, I fear for it whene'er I heave a sigh; it is not strange my tears are as blood, I am a tree whose roots are set in blood.",دوبیتی,باباطاهر | |
"پریشان گیسوان ترتاب مَکّه خمارین نرگسان پر خواب مکه بر آنی تو که دل از ما بُرینی بُرینه روزگار اشتاب مکّه | |
","Subdue the glories of thine hyacinthine hair, wipe the tears of blood from thy narcissus-eyes; why robb'st thou me of the Sun - which is thy love? Day passes quick, bring not the night too soon!",دوبیتی,باباطاهر | |
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من، وین حرف معمی، نه تو خوانی و نه من؛ هست از پس پرده گفتگوی من و تو، چون پرده در افتد، نه تو مانی و نه من.,"There was a Door to which I found no Key, There was a Veil past which I might not see: Some little Talk awhile of Me and Thee There seem'd-and then no more of Thee and Me.",رباعی,عمر خیام | |
بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی فارغ بنشین به کشتزار و لب جوی بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی,"With me along some Strip of Herbage strown That just divides the desert from the sown, Where name of Slave and Sultan scarce is known, And pity Sultan Mahmmud on his Throne.",رباعی,عمر خیام | |
"خدایا دل بلا بی، دل بلابی گنه چشمان کنند، دل مبتلابی اگر چشمان نبینی روی زیبا چه دانی دل که دلبر درکجا بی ","O wicked, wanton, wastrel heart of man, When the eyes sin the heart must bear the doul: If the eyes never saw a lovely face, How would the heart e’er know where beauties are?",دوبیتی,باباطاهر | |
یاران، چو باتّفاق دیدار کنید باید که ز دوست یاد بسیار کنید چون بادهٔ خوشگوار نوشید بهم نوبت چو بما رسد؛ نگونسار کنید.,"And when Thyself with shining Foot shall pass Among the Guests Star-scatter'd on the Grass, And in thy joyous Errand reach the Spot Where I made one-turn down an empty Glass!",رباعی,عمر خیام | |
هر روز بر آنم که کنم شب توبه، وز جام پیاپی لبالب توبه، اکنون که رسید وقت گل ترکم ده، در موسم گل ز توبه یارب توبه.,"Indeed, indeed, Repentance oft before I swore-but was I sober when I swore? And then and then came Spring, and Rose-in-hand My thread-bare Penitence apieces tore.",رباعی,عمر خیام | |
چون جود ازل بود مرا انشاء کرد، بر من ز نخست درس عشق املاء کرد؛ آنگاه قراضه ریزه قلب مرا، مفتاح در خزائن معنی کرد.,"The Vine had struck a Fibre: which about If clings my being-let the Sufi flout; Of my Base Metal may be filed a Key, That shall unlock the Door he howls without.",رباعی,عمر خیام | |
امشب پی جام یکمی خواهم کرد، خود را به دو جام می غنی خواهم کرد؛ اول سه طلاق عقل و دین خواهم داد، پس دختر رَز را به زنی خواهم کرد.,"You know, my Friends, how long since in my House For a new marriage I did make Carouse: Divorced old barren Reason from my Bed, And took the Daughter of the Vine to Spouse.",رباعی,عمر خیام | |
منم آن آذرین مرغی که در حال بسوزم عالم ار بر هم زنم بال مصور گر کشد نقشم به دیوار بسوزد خانه از تاثیر تمثال,"A Phoenix I, whose attributes are such that when I beat my wings, the World takes fire; and should a Painter limn me on a wall, mine image being there would burn the house.",دوبیتی,باباطاهر | |
جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ار چه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را,"Save Thy picture, naught cometh into the vision of ours Save Thy street, other cometh not the path of ours. Though to all, sweet cometh sleep, in thy time, O God! (I swear) that it (sleep) cometh not into the eye of ours.",رباعی,حافظ | |
ز دل نقش جمالت در نشی یار خیال خط و خالت در نشی یار مژه کردم به گرد دیده پرچین که خوناب خیالت در نشی یار,"The picture of thy Beauty, Love, quits not my heart, The down, the mole, Love, on thy cheek I see always; I'll knit my lashes close, o'er wrinkled eyes, That, weeping, thine image ne'er can leave me, Love.",دوبیتی,باباطاهر | |
یاران موافق همه از دست شدند، در پای اجل یکان یکان پست شدند؛ بودیم به یک شراب در مجلس عمر، دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند.,"Lo! some we loved, the loveliest and the best That Time and Fate of all their Vintage prest, Have drunk their Cup a Round or two before, And one by one crept silently to Rest.",رباعی,عمر خیام | |
بر من قلم قضا چو بی من رانند پس نیک و بدش ز من چرا میدانند دی بی من و امروز چو دی بی من و تو فردا به چه حجتم به داور خوانند,"What! from his helpless Creature be repaid Pure Gold for what he lent us dross allay'd Sue for a Debt we never did contract, And cannot answer-Oh the sorry trade!",رباعی,عمر خیام | |
"دو زلفانت بود تار ربابم چه میخواهی ازاین حال خرابم توکه وا من سر یاری نداری چرا هر نیمه شب آیی به خوابم. | |
","With two strands of thy hair will I string my rebab, In my wretched state what canst thou ask of me? Seeing that thou hast no wish to be my Love, Why comest thou each midnight, in my sleep?",دوبیتی,باباطاهر | |
یا رب چو بر آرندهٔ حاجات تویی هم قاضی و کافی مهمات تویی من سر دل خویش بتو کی گویم چون عالم اسرار خفیات تویی,"O Lord! since the accomplisher of needs Thou art; Both Kazi (of our need) and all sufficient Thou art. To Thee, my own heart's secret how shall I utter? Since the knower of hidden mysteries Thou art.",رباعی,حافظ | |
اکنون که جهان را به خوشی دسترسی است، هر زندهدلی را سوی صحرا هوسی است؛ بر هر شاخی طلوع موسی دستی است، در هر قفسی خروش عیسی نفسی است.,"Now the New Year reviving old Desires, The thoughtful Soul to Solitude retires, Where the White Hand of Moses on the Bough Puts out, and Jesus from the Ground suspires.",رباعی,عمر خیام | |
یزدان چو گل وجود ما میآراست، دانست ز فعل ما چه بر خواهد خواست؛ بی حکمش نیست هر گناهی که مر است، پس سوختن قیامت از بهر چه خواست.,"What! out of senseless Nothing to provoke A conscious Something to resent the yoke Of Unpermitted Pleasure, under pain Of Everlasting Penalties, if broke!",رباعی,عمر خیام | |
"ز دشت خاطرم جز غم نروید ز باغم جز گل ماتم نروید ز صحرای دل بی حاصل من گیاه نا امیدی هم نروید ","The Meadow of my Thought grows naught save grief, My Garden bears no flower save that of woe; So arid is the desert of my heart, Not even the herbage of despair grows there.",دوبیتی,باباطاهر | |
"نسیمی کز بن آن کاکل آید مرا خوشتر ز بوی سنبل آید چو شب گیرم خیالش را در آغوش سحر از بسترم بوی گل آید ","The breeze that played amid thy curling locks is sweeter far than hyacinths to me; all night I pressed thy picture on my breast, at dawn my bed gave forth a scent of roses.",دوبیتی,باباطاهر | |
"همه بند تنم مانند نی بی مدامم درد هجرانت ز پی بی مرا سوز و گدازه تا قیامت خدا دانه قیامت تا بکی بی ","With wailing plaint my heart is like a flute, The grief of losing thee is ever at my heels; Till the Last Day am I consumed with grief, And when that Day shall be, God only knows.",دوبیتی,باباطاهر | |
گفتم که لبت گفت لبم آب حیات گفتم دهنت گفت زهی حبّ نبات گفتم سخن تو گفت حافظ گفتا شادیّ همه لطیفه گویان صلوات,"I spake, saying: ""Thy lip?"" She said: ""My lip (is) the water of life:"" I said: ""Thy mouth?"" She said: ""Excellent, ('tis) the ball of candy."" I said: ""Thy speech?"" She said: ""Hafiz said; 'Tis the joy of all subtlety-speakers of prayer.""",رباعی,حافظ | |
چون غنچهٔ گل قرابهپرداز شود نرگس به هوای می قدحساز شود فارغ دل آن کسی که مانند حباب هم در سر میخانه سرانداز شود,"As flagon-emptier, the bud of the rose becometh, In desire of wine, goblet-preparer, the narcissus becometh. Free (happy) of heart is that one, who, like the bubble, Possessed of desire for wine, house-down caster, becometh.",رباعی,حافظ | |
آنها که ز پیش رفتهاند ای ساقی، در خاک غرور خفتهاند ای ساقی؛ رو باده خور و حقیقت از من بشنو: باد است هر آنچه گفتهاند ای ساقی.,"Why, all the Saints and Sages who discuss'd Of the Two Worlds so learnedly-are thrust Like foolish Prophets forth; their Words to Scorn Are scatter'd, and their Mouths are stopt with Dust.",رباعی,عمر خیام | |
آن قصر که با چرخ همیزد پهلو بر درگه آن شهان نهادندی رو دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای بنشسته همیگفت که کوکو کوکو,"The Palace that to Heav'n his pillars threw, And KIngs the forehead on his threshold drew- I saw the solitary kingdove there, And ""coo, coo, coo"", she cried and ""coo, coo, coo.""",رباعی,عمر خیام | |
"بشم واشم ازاین عالم بدر شم بشم از چین و ماچین دورتر شم نویسم نامه ای بر یار جانی که این دوری بسه یا دورتر شم ","I go, I depart, I leave this world of ours, I journey beyond the furthest bounds of Chin, And, journeying, ask Pilgrims about the Road, ""Is this the End? Or must I journey on?""",دوبیتی,باباطاهر | |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند، دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد,"Beneath the tyranny of eyes and heart I cry, For, all that the eyes see, the heart stores up: I’ll fashion me a pointed sword of steel, Put out mine eyes, and so set free my heart.",دوبیتی,باباطاهر | |
جانم به فدای آنکه او اهل بود سر در قدمش اگر نهم سهل بود خواهی که بدانی به یقین دوزخ را دوزخ به جهان صحبت نااهل بود,"My soul, in sacrifice for that one who a man (of worth), I may be, If, my head at his feet, thou place, easy, it may be. Thou wishest to know verily of hell; Verily, hell the society of the worthless shall be.",رباعی,حافظ | |
"من آن شمعم که اشکم آذرین بی کسی کش سوته دل اشکش همین بی همه شب سوزم و گریم همه روز ز تو روزم چنان، شامم چنین بی | |
","A taper I, whose flame sheds waxen tears, Are not the tears from burning hearts the same? All night I burn, throughout the day I weep, Such days and nights are all on thine account.",دوبیتی,باباطاهر | |
بردار دل از مادر دهر ای فرزند با نصف اخیر شوهرش در پیوند بی قلب ندانی اینچنین شخصی را چون حافظ اگر شوی برویش خرسند,"O son! from the mother of time (the world), thy heart up-pluck; To the latter half of her husband (faith), cling. O heart! like this, a person thou knowest not If, like Hafiz, on her face (the face of the mother time), joyous thou be.",رباعی,حافظ | |
اشکم چو رخ نگار من گلگون شد وز خون دلم خانه چشم خون شد محبوب من از نار چنین گفت مرا کای یار عزیز حال چشمت چون شد ,"Like the (ruddy) face of my idol, my tears rose of hue (bloody) became; From the heart's blood, the house (socket) of my eye blood became. With grace, thus to me my beloved spake, saying: ""O dear friend! the state of the eye, how became?""",رباعی,حافظ | |
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه کو صبر و چه دل، کآنچه دلش میخوانند یک قطرهٔ خون است و هزار اندیشه,"Thou spakest saying: ""Thine, I am; have no care."" The heart, joyous make; to patience, consign thy care. Patience where? The heart, what? That which heart, thou callest, Is a drop of blood, and many a care.",رباعی,حافظ | |
ای شَرمزده غنچهی مَستور از تو حیران و خجِل، نرگسِ مَخمور از تو گل با تو برابری کجا یارَد کرد؟ کاو نور زِ مَه دارد و مَه نور از تو,"O thou! the veiled rose-bud, shame-stricken by thee; The intoxicated narcissus, astonied and abashed by thee. Equality with thee, the rose how can make? For, it hath light from the moon; and the mouth, light by thee.",رباعی,حافظ | |
"درخت غم به جانم كرده ريشه به دركاه خدا نالم هميشه عزيزان قدر يكدیگر بدانيد اجل سنگ است و آدم مثل شيشه ","Our woes within our souls have grown like grass. And by gone days will not return - alas! Let’s fill our days in heart felt ways with joy, For fate is like a stone, and life as glass!",دوبیتی,باباطاهر | |
ای سایهٔ سنبلت سمن پرورده یاقوت لبت درّ عدَن پرورده همچون لب خود مدام جان میپرور زان راح که روحیست به تن پرورده,"O thou, the shadow of whose hyacinth-trese the jessamine cherished! The ruby of whose lip 'Adn's pearl, cherished! As thy lip (is wine-cherished, so), ever the soul wine-cherished. With that wine, which is spiritual, thy body cherished.",رباعی,حافظ | |
"دلا پوشم ز هجرت جامه نیل نهم داغ غمت چون لاله بر دیل دم از مهرت زنم همچون دم صبح از این دم تا دم صور سرافیل ","O Love, in purple thou dost bid me go, Grief, like an extra garment, weights me low, Yet will I boast thee as Dawn boasts the Sun, Till Israfil the Final Trump shall blow.",دوبیتی,باباطاهر | |
چشمت که فسون و رنگ میبارد از او افسوس که تیر جنگ میبارد از او بس زود ملول گشتی از همنفَسان آه از دل تو که سنگ میبارد از او,"(O thou,) whose eye! sorcery: I deceit keep raining from it. Ho! the sword of battle keepeth raining from it. Vexed with friends, too quickly thou becamest; Alas thy heart! for stone keepeth raining from it.",رباعی,حافظ | |