text
stringlengths 300
261k
|
---|
شبکههای اجتماعی،هوموفیلی و اگزیستانسیالیم مساله آزادی به عنوان یکی از مباحث مرکزی فلسفه همواره مورد توجه بوده است. این که آزادی چیست و چه عواملی آن را محدود میکنند و از همه مهمتر رهایی از اسارت هایی که نامریی اند و تک تک افراد جامعه را دربند کردهاند بدون آن که خود بدانند در مجموع مسایل جالبی هستند که تا حد زیادی میتواند روشنگر باشد چرا که فهم آزادی کلید فهم موقعیت خود در جهان،شهامت، تعقل بشر ومسیولیت اجتماعی اوست.آن چه در این جا بررسی میشود به طور خاص به پدیدهی نسبتا نوظهور "رسانه" اشاره دارد و تاثیراتی که این پدیده بر زندگی انسان مدرن و آزادی او دارد. رسانه به طور کلی به تمامی وسایل ارتباط جمعی اطلاق میشود که به گسترش اطلاعات، اخبار و ایدویولوژیها اقدام میکنند و شکلهای اولیه آن روزنامهها و رادیو تلویزیون بود. اما با ابداع شبکه جهانی اینترنت و عمومی شدن آن پدیدهی جدیدی شکل گرفت که از لحاظ ساختار تفاوتهای زیادی با رسانههای قبلی داشت. این پدیده جدید شبکههای اجتماعی بود که بر خلاف انواع گذشته شباهت بیشتری به یک محیط اجتماعی داشت زیرا افراد در آن میتوانستند فعال باشند و حق انتخابهای بیشتری هم پیش رو داشتند. با وجود تمامی نقاط قوتی که شبکههای اجتماعی دارند نقاط ضعفی هم متوجه آنها است. به طور کلی این رسانه جدید دارای ویژگیهای ساختاری منحصر بفردی است که آگاهی از تاثرات منفی آن را دشوار میسازد. نحوه تصمیم گیری و عوامل موثر بر آن و رفتار کاربران در شبکههای اجتماعی باز هم مساله میزان واقعی بودن انتخابها و آزادی را مطرح میکند. اما قبل از آن بهتر است تکلیف خود را با آزادی و معنای آن مشخص کنیم.آزادی: مساله اصلیآزادی از معنای فردی (و قدری فلسفیتر) گرفته تا آزادی به معنای اجتماعی آن (یعنی دست به انتخاب زدن در یک چارچوب فرهنگی و اجتماعی خاص) به شدت به هم وابسته و یک طیف را تشکیل میدهند. تقریبا همه بر این باوریم که آزادی اراده فردی تا حدی تحت تاثیر محیط هست، حداقل این تاثیر از طریق تغییر تمایلات افراد و ترجیحاتشان در انتخابها قابل مشاهده است. اما همواره این سوال به ذهن میرسد که تاثیر محیط تا چه حد است و آیا اینکه اگر ما تحت تاثیر محیط قرار بگیریم محدودیتی در آزادی انتخابمان ایجاد میکند یا خیر. یا اصلا آزادی انتخاب بدون دانش و تاثیر از محیط معنا دارد. حتی اگر پا را فراتر بگذاریم و این سوال را از خود بپرسیم که چگونه میتوانیم آزادی را با جبر فیزیکی آشتی دهیم به سوالات و تناقضات بزرگتری دچار میشویم. پس ابتدا قدری از دریچه دیدگاه علمی (که دید غالب دنیای مدرن است) در مساله آزادی را کند و کاو میکنیم.بعد از توسعهی مکانیک نیوتونی اولین جرقههای این اندیشه بوجود آمد که اگر جهانی که در آن زندگی میکنیم تحت کنترل قوانین معینی است که با داشتن شرایط حال، آینده آن را میتوان به صورت قطعی تعیین کرد جایگاه ارادهی آدمی در این سیستم کجاست؟ این سوال هر روز تعداد بیشتری از فلاسفه را درگیر میکرد. مخصوصا این امر با موفقیتهای مکانیک نیوتونی در عرصه مکانیک سماوی و دستگاههای مکانیکی هر روزه بیشتر تشدید میشد. این افکار در زمانهی لاپلاس به اوج خود رسید طوری که لاپلاس ادعا کرد که میتواند آینده جهان را پیش بینی کند تنها اگر وقت کافی (برای محاسبات) به او دهیم.رویای جبر گرایی با ظهور مکانیک کوانتومی فروپاشید مکانیک کوانتومی بر خلاف مکانیک کلاسیک برخی از رفتارهای ماده را تعین ناپذیر و تحت سیطره عدم قطعیت میدانست. این ناتوانی، عدم قطعیتی در اطلاعات ما و به خاطر ابزارها نبود بلکه عدم قطعیتی در ذات خود طبیعت و ارتباط ما با آن بود که در مکانیک کوانتوم جلوهگر شد. فیزیکدانان بتدریج آموختند آنچه از طبیعت میتوان دانست احتمال رخدادها و نه وقوع رخدادها به طور قطعی است. مکانیک کوانتوم برای اولین بار به برخی از فلاسفه اجازه داد مساله اختیار را در چارچوب این نظریه جدید توضیح دهند برخی مانند ادینگتون و بوهم بر این عقیده بودند که این عدم قطعیت دقیقا همان شکافی است که اختیار انسان را میتوان در آن توجیه کرد، اما این تیوریها رو به زوال نهادند دلیل آن هم روشن بود این نظریهها هیچ توضیحی نمیدادند که چگونه آگاهی با اختیار از طریق مکانیسمهای کوانتومی در ارتباط است. از طرفی اگر اختیار بر اساس یک عدم قطعیت کوانتومی باشد آن گاه اختیار بیشتر خاصیتی "تصادفی" دارد تا آن که وابسته به شرایط فرد باشد. به عبارتی در بهترین حالت مکانیک کوانتومی برای تصمیمات انسان روندی کاملا تصادفی پیش بینی میکند. همهی اینها نشان دهنده آن بود که مسایل فلسفی در رابطه با اختیار هنوز کاملا مشخص نیستند چه رسد آن را در قالب نظریهای علمی توجیه و قانونمند کرد.به نظر میرسید ارتباط ضعیفی بین نتایج نظریه کوانتوم و اختیار انسان وجود دارد یا در بهترین حالت هنوز نظریه کافی برای چنین ارتباطی توسعه نیافته است.قدم بعدی که باز هم مساله اختیار را در کانون توجه قرار داد تحولات انفجار گونه عصب شناسی در پایان قرن بیستم بود که تا به امروز هم ادامه داشته است.چالش برانگیزترین آزمایشات مانند آزمایش لیبت نشان دادند که اختیار موضوعی جنبی و یکی از "ظهور" های فعالیت قشر مغزی بشر است.آن چه تا این جا با توجه به تحقیقات علمی مشخص است این است که علم به هر طریقی در صدد است که به ما نشان دهد که اراده آزاد توهمی بیش نیست از طرفی فلسفه هایی که به طور عمده در قرن حاضر انسان را تعریف میکنند اساس انسان را بر آزادی اراده او میگذارند(مانند هایدگر،سارتر و دیگران).چگونه میتوان چنین تناقضی را بر طرف کرد؟ آیا نتیجه گیری منطقی از این بحث این است که انسان توهمی بیش نیست؟ما در صدد پاسخ دادن به این سوال نیستیم چرا که پاسخ به این پرسش نیازمند تحقیق و تفحص بیشتری است. اما میتوان از طریق دیگری به این مساله و دغدغه نزدیک شد.جایگاه شبکههای اجتماعیبنجامین لیبت در گفتگویی به این امر اشاره کرد که مردم همیشه از بحث در مورد "اختیار" و "آزادی" سر باز میزدند. جالب است که چنین گلایه هایی را در مکتبهای قارهای هم میبینیم. سارتر انسان را محکوم به آزادی میدانست و با این جمله میخواست تاکید بیشتری بر مساله آزادی داشته باشد در حالی که همواره از طفره رفتن مردم از آزادی شان شکایت داشت.اما آن چه از همه جالبتر است و این جا بیشتر بررسی میکنیم به هم رسیدن این دو دیدگاه کاملا متفاوت در روشهای جدید زندگی ما است. امروزه دیگر تا حد زیادی همه متوجه این قضیه شدهاند که آزادی در مرکز توجه است. چگونه؟در تمام مدتی که فلاسفه در خواب بودند از هر دو سو ( هم جبههی تحقیقات علمی و فلسفههای تحلیلی از یک سو و هم قارهای از سوی دیگر) مسایلی تغییر کردند.ایجاد شبکههای اجتماعی روی پلتفرم اینترنت ( Web 2 ٫ 0 ) برای اولین بار رفتار جامعهی انسانی را (در اندازهای محدود شده) به حوزهای کشاند که قابل محاسبهتر بود. برای اولین بار میشد رفتار کاربران را تحت نظر داشت و به صورت آماری و ریاضی در طول زمان بررسی کرد.توسعه تیوریهای جدید مانند شبکههای پیچیده و سیستمهای پیچیده و افزایش قدرت محاسباتی کامپیوترها نشان داد که رفتار جمعی گروههای بشری بر خلاف تصور گذشتگان خیلی هم غیر قابل پیش بینی نیست. به عبارتی میتوان الگوهای منظمی از ان استخراج کرد.تمام این نتایج از دیدی سیاسی و اقتصادی فرصتی شگفت انگیز و عالی بود بنابراین بودجههای زیادی از سازمانهای جاسوسی و امنیتی و همچنین بازار و شرکتها برای توسعه بیشتر این ابزارها و الگوریتمها سرازیر شد.از طرف دیگر روشهای زندگی مردم در نیمه دوم قرن بیستم با ظهور بیشتر ابزار هایی که کارها را خودکار میکردند و نیز ظهور سیستمهای اطلاعاتی و اینترنت بیش از پیش انسان را "یک جا نشین" کرد. شیوههای زندگی کارگری پس از انقلاب صنعتی هم حتی دگرگون شده و توسعهی رسانههای جمعی ابزارهای بیشتری برای پروپاگاندای سیاسی و کاپیتالیسم اقتصادی در اختیار سیاستمداران و سرمایه داران قرار داد این روند به گونهای بود که در مدت زمان کوتاهی رسانههای جمعی به خصوص تلویزیون و ایستگاههای محلی و سایتهای اینترنتی رشدی قارچ گونه در تمامی جهان یافتند. بسیاری از صاحبان چنین رسانه هایی خود سرمایه دارانی بودند که تا پیش از این فقط از طریق سرمایه ( capital ) بر تودهها حکم رانی میکردند به تدریج حوزهی عمل خود را گسترش داده و به رسانهها کشاندند. این رسانه فقط ابزاری برای تبلیغ مستقیم محصولات نظام سرمایه داری تا دور دستترین نقاط جهان نبود بلکه "آگهی"های سیاسی برای تغییر جهت افکار عمومی در حوزه مسایل جهانی از جنگ گرفته تا سیاستهای داخلی کشورها بود.به این ترتیب سرمایه داران از طریق کنترل افکار مردم حتی جنگ را هم محلی برای سود دهی خود کردند.( Iraq for sale the war profiteers )تمامی این اتفاقات نسل جدیدی از روشنفکران دانشگاهی را ایجاد کرد که دغدغه اصلی آنان نقد رسانه بودند. اما نقد رسانه چه ارتباطی با آزادی فردی دارد؟به طور خلاصه میتوان گفت بسیاری از این روشنفکران جدید بر این عقیدهاند که رسانههای جمعی به نحوی افکار عمومی را شکل میدهند که حتی انتخابهای آنان را که پایه نظام دموکراسی است به تدریج بی معنا میسازد .به عبارتی آن چه بیش از همه دموکراسی را تهدید میکند فراموش کردن آزادی خود در حوزه عمل اجتماعی و سیاسی است. تمامی این بدان معنا نیست که این سیاست/سرمایه داران از طریق نظامی توتالیتر و اعمال زور و فشار به دیکته کردن سیاستهای خود بپردازند. بلکه برعکس، ایجاد توهمی از انتخابهای آزادانه برای فرد است در حالی که چنین انتخاب هایی واقعا وجود ندارد. به عبارتی دغدغهی روشنفکران در چنین شرایطی اورولینی نیست بلکه هاکسلینی است. نیل پست من در کتاب Amusing Ourselves to death به همین نکته اشاره میکند.ما همواره 1984 اورول را میخوانیم و از این که در آمریکا به مشکلاتی که در کتاب به آن دچار نیستیم به خود میبالیم. اما این واقعیت مهم را فراموش کردهایم که در کنار منظرگاه تیرهای که اورول برای ما ترسیم میکند منظرگاه دیگری هم هست که قدری پیچیدهتر، قدری ناشناختهتر و به همان اندازه تیره (و چه بسا تیرهتر) است. این منظرگاه توسط هاکسلی در کتاب Brave new world (دنیای قشنگ نو) معرفی شده است. اورول نسبت به جهانی هشدار میدهد که ما در آن تحت ستمی بیرونی مانند رژیمی دیکتاتوری یا پادشاهی خودکامه قرار گرفتهایم. اما هاکسلی نسبت به جهانی هشدار میدهد که هیچ رییس و قیمی مردم را از آزادی، بلوغ ذهنی و تاریخ شان محروم نکرده است اما مردم دلباخته ستمی که به آنها میشوند شدهاند! و شیفتهی تکنولوژی هایی که ظرفیت فکر کردنشان را پایین آورده است. اورول از جهانی میترسید که درآن کتابها ممنوع شدهاند اما هاکسلی جهانی را ترسیم میکند که دلیلی برای ممنوع کردن کتابی وجود ندارد چون کسی مشتاق نیست که آنها را بخواند! اورول از جهانی واهمه دارد که حکومت منابع را از تودهها دریغ کرده و فقط در اختیار طبقهی مرفه میگذارد، هاکسلی از موقعیتی میترسد که حکومت آنقدر امکانات در اختیار ما قرار میدهند که در نهایت منجر به انفعال و خود خواهی ما میشود. اورول میترسید که حقیقت پنهان شود، هاکسلی میترسید که حقیقت در دریای ابتذالات غرق شود. اورول از جامعهای در بند میترسید اما هاکسلی از جامعهای مبتذل میترسید. و به طور خلاصه اورول از کنترل شدن مردم با درد میترسید و هاکسلی از کنترل شدن مردم با لذت.در چنین حالتی مردم اطلاعات و تاثیرات خود را از رسانهها میگیرند و زحمت خواندن به خود نمیدهند. مورد خاصی که در این جا قصد بررسی آن را داریم یکی از پیچیدهترین آن هاست. در شبکههای اجتماعی کنونی بیش از پیش توهم آزادی وجود دارد زیرا بر خلاف رسانهی غالب دهه 80 (=تلویزیون) شما میتوانید "انتخاب" کنید. در چنین شبکه هایی افرادی با قصدهای مختلفی گرد هم میآیند هر کس در بیان عقیده، لایکها و صفحاتی که قصد رفتن به آنها را دارد آزاد است.کسی به خاطر پستی تحت پیگرد قرار نمیگیرد. اما چنین شبکه هایی بر خلاف ظاهر مسطحی ( flat ) که دارند(یعنی کاربران تصور میکنند به صورت مساوی به تمامی منابع و تاثیرات دسترسی دارند و همهی شبکه در یک قدمی انتخابهای آنها است) دارای ترجیحاتی برای کابران هستند. این شبکهها نه تنها قابل پیش بینی بلکه قابل کنترل اند( barabassi albert complex networks ) یکی از ویژگیهای این شبکهها خاصیت هوموفیلی است. در این خاصیت گرافی که از افراد در یک شبکه شکل میگیرد شامل افرادی میشود که دارای تمایلات شبیه به هم هستند به این ترتیب خوشه هایی بر حسب "افراد" شکل میگیرد. به بیان سادهتر افراد در این خوشهها در بسیاری از زمینهها اتفاق نظر دارند.اما سوال مهمی که پیش میآید این است که این ترجیحات و نظرات تا چه حد مستقل صورت گرفته است؟آن چه رخ میدهد این است که فرد جذب یکی از این خوشههای هوموفیلی بر اساس زیر مجموعهی کوچکی از علایق، ترجیحات و انتخاب هایش (از طریق لایک کامنت وغیره) میشود. آنچه در ادامه رخ میدهد "تصمیم گیری هایی پنهان" برای او از طریق این زیر شبکه است. در واقع برای هر چه بیشتر شبیه کردن فرد به سایرین در این زیر شبکه او را تحت تبلیغات و اثر گذاریهای طولانی مدت قرار میدهند(یا میشود) تا سایر انتخابهای خود را با زیر شبکه تطبیق دهد. این "انتخابهای پنهان" اساس کارکرد یکی از بهترین الگوریتمهای پیش بینی "فرد" در شبکههای اجتماعی است.( collaborative filtering ).که توسط سایت آمازون و نتفلیکس مورد استفاده قرار گرفته است.تمامی این اتفاقات بی خطر به نظر میرسد زیرا اولا کسی شکایتی در این مورد نکرده است و از طرفی چنین سیستم هایی به مردم برای یافتن هم نوعانشان کمک میکند. نقد مهمی که داگلاس راشکف به چنین سیستم هایی دارد :حذف "فرد" و بیشتر شبیه کردن او به یک "همنوع اجتماعی" و یک هدف براحتی در چنگ برای شرکتهای تجاری میداند.چنین ادبیاتی آشناست.تمامی آن چه سارتر و اگزیستانسیالیسم در صدد بیان آن اند به نظر میرسد بیشتر از همیشه با آگاهی از عملکرد شبکههای اجتماعی ملموس میشوند.بشر همان انتخابهای اوست. ما با انتخابهای خود هر بار سرنوشت بشر را(این که چه چیز از دید ما درست یا غلط است) تعیین میکنیم. حتی کسی که تن به "انتخابهای پنهان" چنین سیستم هایی داده است یک انتخاب کرده است اما از دیدی اگزیستانسیالیستی او عصاره حقیقی بشر که آزادی است را فراموش کرده است. این که لازم نیست کسی که به طور مثال ریاضیات میخواند از طریق ساز وکاری مانند انتخابهای پنهان به سراغ ورزشی کم سر و صداتر مثل شطرنج برود.او میتواند مثلا اسکی را "انتخاب" کند. باید مردم این را بدانند که هر فرد انسانی موجودی یکتاست(می تواند باشد و محکوم به آن است) و این نباید با تعلق به گروهها در او کمرنگ شود. تمامی این شاید رویا باشد چرا که ساختار چنین شبکه هایی و بررسیهای آماری نشان دهندهی تمایلات افراد به همگروهها و تشکیل چنین زیر شبکههای اجتماعی است. اما آگاهی از اگزیستانس بشر میتواند وضعیت را بهتر کند.بخش ناراحت کنندهتر ماجرا این است که چنین پیش بینی هایی به ابزاری برای سرمایه داران برای هر چه به یوغ کشاندن تودهها و فروش هر چه بیشتر و بیشتر محصولاتشان است. هیچ چیز مانند روش هایی اینچنینی که روانشناسی جامعه را تا سطح محاسبهای آماری برای بازار یابی بیشتر پایین میآورند دردناک نیست. به تعبیر راشکف ما نباید به جایی برسیم که ابزار هایمان برای ما تصمیم بگیرند یا آن تصمیمها را(به خاطر بایاس موجود در تکنولوژی) معوج کنند. بلکه این ما باشیم که همیشه تصمیم نهایی را بگیریم حتی اگر این به آن معا باشد که برای مدتی آنلاین نباشیم. در این جا شاید بتوان بهتر انتقادهای هورکهایمر در کتاب "کسوف خرد" را درک کرد که از کمرنگ شدن آزادی در سرمایه داری مدرن خبر میداد:"خرد باوران تلاش کردند تا انسان را از اندیشهی اسطورهای دینی برهانند یا به قول نیچه خدا را بکشند اما موجبات پیدایی سلطهای را فراهم آوردند که آزادی اکثریت انسانها را هر چه بیشتر سلب کرد و با ایجاد الگوهای رفتار، حتی آزادی انتخاب و سایر آزادیها ی فردی را هم محدودتر ساخت".به عبارت بهتر میتوان گفت شبکههای اجتماعی امروزه به عنوان پیشرفتهترین ابزار "صنعت فرهنگ" در جهت ایجاد توهم آزادی و یکسان سازی خواسته و نیازهای تودهها و ایجاد مطالبات مصنوعی برایشان پیشتاز تمامی ابزارهای رسانهای است. به عبارتی "صنعت فرهنگ" به شکل شبکههای اجتماعی آن، در جهت دهی به ذوق و ترجیحات تودهها بهتر از هر ابزار رسانهای دیگر عمل کرده است.نکته دیگر که در این رسانه هم به خوبی به چشم میخورد استاندارد سازی و ایجاد ابزارهای متنوع جهت استاندارد کردن عمیقترین تمایلات و نظرات اشخاص در مورد جهان پیرامون است.(در این مورد قبلا بحث شده است استاندارد سازی از طریق فرمها لایکها و دیگر استانداردهای موجود در شبکههای اجتماعی که متناظر با یک بایاس اند) و در نهایت نکتهای که در صنعت فرهنگ سازی اشاره مستقیمی به آن نشده است تبدیل کردن موجود انسانی از طریق این سیستمها به عاملی است که تصمیماتی استاتیک وثابت در مورد وقایع دارد زیرا پیش فرض (یا بایاس) چنین سیستم هایی این است که نظرات تودهها در طول زمان عوض نخواهد شد این شاید موفقیت ابزارهای قبلی در شکل دهی ثابت به افکار تودهها و از بین بردن تفکر انتقادی توسط آنها باشد. بسیاری از الگوریتمهای در این زمینه حتی نیازی به پیش فرض زمانی و تغییر عقاید افراد (به شکلی برعکس مانند پس گرفتن لایک یا نقض افکار قبلی) ندارند!!تاثیرات صنعت فرهنگ در اشکال مدرن آن مانند شبکههای اجتماعی حتی به طور مستقیم افراد را هدف بازار مصرف قرار نمیدهد بلکه با پیچیدهتر شدن روابط بسیاری از آنها را عاری از تبلیغات و مجانی( free and add - free ) میبینیم هدف صنعت فرهنگ در شکل مدرنش تبلیغات مستقیم کالا نیست بلکه این خود مخاطبان اند که کالا هستند!! به این معنا که افکار تودهها به نحوی شکل دهی،استاندارد سازی و یکسان(یا به عبارت بهتر دسته بندی شدهتر) میشود که به کالاهایی آماده برای دیگر سیاست/سرمایه داران بدل میشوند. |
شاد بودن از مد افتاده سلام چند روز پیش یهویی از سر بیکاری!!!تلویزیون روشن کردم با کنترل بی هدف مشغول عوض کردن کانالهای چرند رسانه ملی شدم دیدم یکی از این کانالها 3 یا 2 یادم نیست دیدم داره سریال طنز بزنگاه رضا عطاران نشون میده گفتم چه عجب یه سریال طنز خوب داره نشون میده تکراری هم بوده ولی باز هم از لیسانسهها خیلی بهتر بود ولی همین که 5 دقیقه گذشت دیدم پیامهای بازرگانی داره پخش میکنه صبر کردم پیام هم تموم شد ولی با تعجب دیدم برنامه بعدی شروع شد تازه متوجه شدم این فقط یک میان برنامه بود برای عوض شدن حال مخاطب!!!و شروع برنامه چرند بعدی البته این دیدگاه خودمه ب نظرم صداوسیما خیلی داره تلاش میکنه تا ملت افسرده و دیپرس حتی چند دقیق ایی هم که شده شاد نگه داره ولی رسانه ملی هم مثل اکثر مسولان کشور نمیدونه مشکل از کجاست یا میدونه کاری از دستش برنمیاد یک جمله میگم و این پست تمام میکنم.یک ضرب المثل کره ایی میگه: خردمندی برتر از شادی است.بله انسان خردمند و با فهم و شعور از درون شاد و خوشحال هست و لازم نیست با طنز و جوک و لمپنی و دورهمی و خندوانه اونا شاد کردو ...حکایت همچنان باقیست.آقایون مسولان مدیران مردم نیاز به فهم و شعور دارن مردم 20 سال پیش نیستن مردم 200 سال پیش هم نیستن . |
محراب حسین زهی - بازدید سردار شیخی از نمایشگاه فناوریهای فرهنگی به دعوت شرکت آدرینا بازدید سردار شیخی مدیر کل حفظ و نشر آثار دفاع مقدس استان تهران از نمایشگاه فناوریهای فرهنگی به دعوت شرکت آدرینا جویان دانش و همراهی محراب حسین زهی مدیر عامل شرکت آدرینا جویان دانش.سردار شیخی در گفت و گو با سیناپرس:نباید فرهنگ اصیل و اسلامی ما به دست فراموشی سپرده شود و همواره نسبت به حفظ آن باید اقدامات موثری انجام داد حال میتوان گفت تجاری سازی صنایع فرهنگی کمک زیادی به حفظ آثار فرهنگی در مرزهای بیرونی میکند.سردار علی اصغر محسن شیخی، مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان تهران، در خلال بازدید از نخستین نمایشگاه فناوری و صنایع فرهنگی در گفتگو با خبرنگار سیناپرس با اشاره به اهمیت تجاری سازی فرهنگ گفت: ابتدا باید نسبت به برگزاری این نمایشگاه به مجموعه پارک ملی علوم و فناوریهای نرم و صنایع فرهنگی تبریک بگویم. از آنجایی که یکی از اهداف شکوفایی اقتصادی کشور رهایی از اقتصاد نفتی است بنابراین باید دیگر داشته هایمان را هم ببینیم ، بنابراین یکی از راه هایی که میتوان نسبت به آن خوش بین بود فرهنگ و صنایع فرهنگی است.وی افزود: ارتباط علم با صنعت را به خوبی میتوان در این نمایشگاه مشاهده کرد. نکته دوم روز آمدی موضوع است گفتنی است تا کنون روشهای مناسبی برای ارایه محصولات فرهنگی خود نداشتیم اما این نمایشگاه ثابت کرد که میتوان با تقویت این شاخه گام مهمی در تجاری سازی فرهنگ برداشت.شیخی تاکید کرد: رسانه در این زمینه نقش مهمی دارد در حقیقت رسانه و خبرگزاریها در انتقال فرهنگ نقش حیاتی دارند اگر بتوانیم جامعه خود را به جوامع بیرونی به زیبایی نمایش دهیم و اطلاع رسانی استانداردی کنیم میتوان گفت تمامی این زحمات به بار مینشیند.منبع سیناپرسمسولین حفظ و نشر آثار دفاع مقدس به همراه محراب حسین زهی مدیر عامل شرکت آدرینا جویان دانشبازدید سردار شیخی و سرهنگ سزاوار و همراهی محراب حسین زهی مدیر عامل شرکت آدرینا از نمایشگاه فناوریهای فرهنگیبازدید سردار شیخی مدیرکل حفظ و نشر آثار استان تهرانبازدید سردار شیخی و سرهنگ سزاوار و همراهی محراب حسین زهی مدیر عامل شرکت آدرینا از نمایشگاه فناوریهای فرهنگیمسولین حفظ و نشر آثار دفاع مقدس به همراه محراب حسین زهی مدیر عامل شرکت آدرینا جویان دانش |
فرهنگ سازمانی اگیلوی و رفقا 72 سال پیش ، دیوید اگیلوی ، پدر علم تبلیغات ، شرکتی رو به دنیا آورد که حالا با 450 شعبه در 169 شهر مختلف ، یکی از 6 آژانس تبلیغاتی بزرگ در جهان به حساب میاد . از بین همه فاکتورهایی که باعث موفقیت این شرکت شده ، شاید مهمترین عامل ، ارزشها و ویژگی هایی باشه که آقای تبلیغاتچی ، رفته رفته تو دل این مجموعه کاشت . و احتمالا ریشه این ارزشها به مدل فرهنگ سازمانی برمیگرده . مدلی که ترنس دیل و آلن کندی اون رو طراحی کردن و معتقد بودن در این بلبشو و رقابت شدید بین کسب و کارها و سازمانهای مختلف ، شرکتی برنده بازی میشه که به فرهنگها و آداب رسوم مردم توجه کنه و به ارزشها پایبند باشه . اگیلوی در کتاب مشهور و محشرش به اسم" اعترافات یک تبلیغاتچی" 20 ویژگی مهم شرکت خودش رو بیان میکنه. ogilvy & mather1 ) بعضی از کارمندان ما در جایی به جز این موسسه کار نکردهاند . تمام تلاش ما این است که محیط کار ، فضایی دلچسب و ایده آل داشته باشد و این نکته را سرلوحه برنامههای خود قرار دادهایم . 2 ) با کارمند مثل یک انسان رفتار میکنیم . برای مثال اگر در خانواده با مشکلی رو به رو است یا با بیماری دست و پنجه نرم میکند ، او را رها نمیکنیم. 3 ) تمام تلاش خود را به کار میگیریم که همه از استعداد هایشان نهایت بهره را ببرند و با صرف وقت و هزینه فراوان روی افراد سرمایه گذاری آموزشی میکنیم. 4 ) سیستم مدیریتی ما بر اصول دموکراسی استوار است . از کاغذ بازی و امر و نهیهای بی مورد خبری نیست 5 ) به نیروهای اجرایی قدرت عمل زیادی میدهیم تا بدون قید وبند تصمیم بگیرند 6 ) برای انسانهای خوش خلق ارزش فراوانی قایلیم . هر سال کسانی را که تخصص ، تعهد و نزاکت را یکجا داشته باشند ، به عنوان کارمندان نمونه معرفی میکنیم 7 ) طرفدار کسانی هستیم که در بحثهای کاری و گفتگو با رقبا ، مشتری و مصرف کننده صادق باشند 8 ) آنهایی که سختکوش هستند و برای رسیدن به هدف از هیچ تلاشی دریغ نمیکنند ، مورد توجه خاص قرار میگیرند . 9 ) از دغل کاری ، قلدربازی و زرنگیهای نابجا بیزاریم 10 ) راه پیشرفت را برای همه هموار میکنیم و هیچ گونه تبعیضی قایل نمیشویم . همه از هر جنسیت ، نژاد و مذهب در نظر ما یکسان اند 11 ) از قوم و خویش پرستی پرهیز میکنیم.فقط صلاحیت وهمت افراد باعث ترقی آنان میشود 12 ) به مشتریانمان همان توصیه هایی را میکنیم که خودمان هم به کار میبندیم.چنین نیست که فقط به فکر منافع شخصی باشیم. 13 ) مشتریانمان از ما بهترین کیفیت تبلیغ را میخواهند ، به همین دلیل خلاقیت را سرلوحه برنامههای خود قرار میدهیم. 14 ) مرز بین غرور و لجبازی را به خوبی میشناسیم و از آدمهای خودبزرگ بین فراری هستیم.هرگز از مشتریان خود حق انتخاب را سلب نمیکنیم. 15 ) بسیاری از مشتریان ما در چند کشور مختلف فعالیت میکنند.به آنان اطمینان میدهیم که کیفیت کار در همه جا عالی و یکسان خواهد بود.چون تمام شعبههای ما بر اساس یک فرهنگ بر اساس یک فرهنگ و بینش اداره میشوند. 16 ) اهمیت ویژهای برای رازداری قایلیم.مشتریان از موسسهای که اسرارشان را فاش میکند، بیزارند 17 ) در فضای کاری ما دوستی حاکم است . همه افراد باهم همکار و دوست هستند 18 ) در هر منطقهای که فعالیت میکنیم ، به ویژگیهای فرهنگی آن جامعه احترام میگذاریم و نیازهای خاص مشتریان آن حوزه را در نظر میگیریم. 19 ) در نگارش تمام گزارشها ، راهکارها و مدارک ، خلاصه نویسی و استفاده از الفاظ ساده و رایج را مد نظر داریم . 20 ) یک عادت بد داریم : این که هیچ وقت از کارمان احساس رضایت کامل نمیکنیم . بدین ترتیب ، همیشه نیرویی مار را برآن میدارد که بیشتر تلاش کنیمبه نظر میاد فارغ از اینکه کسب و کار دیجیتالی داریم یا سنتی ، مدیر یک سازمان بزرگ با چند ده کارمند هستیم یا یک پیتزا فروشی وسط شهر ، حک کردن همچین ارزشها و فرهنگ هایی روی اسکلت مجموعه مون میتونه تا حد زیادی موفقیت رو به ما نزدیک کنه ! البته به شرطی که تو اجرا ، یکی بود یکی نبود عمل نکنیم و ثابت قدم باشیم . اینکه چند درصد سازمانها و شرکتهای ایرانی به فرهنگ سازمانی و زوایای مختلفش مجهز هستن و اینکه چرا برای هر کدوم از این پارامترها یه مثال نقض در ایران میشه پیدا کرد هم بمونه برای بحثهای مفصلتر بعدی .برای علاقه مندان :کتاب فرهنگهای سازمانی ترنس دیل و آلن کندیکتاب اعترافات یک تبلیغاتچی دیوید اگیلوی |
جلوگیری از کودک آزاری یا سو استفاده جنسی در مدارس جلوگیری از کودک آزاری یا سو استفاده جنسی در مدارسمنبع: گپچهلینک مطلب: معلمها چگونه میتوانند از کودک آزاری یا سو استفاده جنسی در مدارس جلوگیری کنند؟اگر چه والدین بیشترین تاثیر را روی کودک دارند اما معلمان هم میتوانند تاثیر زیادی بر بچهها بگذارند و نقش مهمی در ایجاد امنیت برای کودکانی که در معرض خطر سو استفاده جنسی در منزل قرار دارند، ایفا کنند. اما سوالاتی از جمله: چگونه سوء استفاده جنسی را در دانش آموز تشخیص دهم؟ و یا اینکه چگونه میتوانم به جلوگیری از وقوع حوادثی مانند سوء استفاده جنسی کمک کنم؟ ممکن است برای معلمان عزیز پیش آید.معلم میتواند با رعایت 7 روش زیر، از سوء استفاده جنسی از دانش آموز هایش پیشگیری کند:واقعیت هایی راجع به سو استفاده جنسی و کودک آزاریکودکان بیشتر از سمت کسانی مورد سوء استفاده جنسی قرار میگیرند که به آنها اعتماد دارند یا آنها را میشناسند نه غریبهها. برخی بررسیها نشان میدهند که حدود 90 % از موارد سوء استفاده جنسی از کودکان توسط فردی انجام شده که کودک او را میشناسد. در بسیاری از مواقع، سوء استفاده جنسی توسط فردی در خانواده یا فامیل خود کودک رخ میدهد. هیچ قالب مشخصی وجود ندارد که نشان دهد، کودکان با ویژگیهای مشخص، بیشتر مورد آزار جنسی قرار میگیرند. لذا سو استفاده جنسی در همه نژادها، قومیتها، مذاهب، سطوح مختلف اجتماعی و اقتصادی و همه سنین دیده میشود. اگر فکر میکنید که در مدرسه شما امکان ندارد کودک آزاری اتفاق بیفتد، لازم است تجدید نظر کنید آمارهای جهانی نشان میدهند 1 الی 5 نفر تا سن 18 سالگی مورد سوء استفاده جنسی قرار میگیرد. این اتفاق در هر جایی ممکن است رخ دهد.چگونگی رشد جنسی متناسب با سن دانش آموزان را بیاموزیدکودکان در سنین مختلف، رفتارهای جنسی سالم و معمول خود را دارند که میتوانند از خود بروز بدهند. باید بدانید چه رفتار هایی در هر سنی طبیعی و عادی است بدانید که سو استفاده جنسی صرفا بین یک کودک و یک بزرگسال نیست بلکه ممکن است بین خود کودکان هم اتفاق بیافتد. حواس تان به کودکانی که رفتارهای جنسی ناسالم از خود نشان میدهند باشد تا این رفتار نا متعارف را با دیگر کودکان انجام ندهد.علایم هشدار دهنده را بشناسیدعلایم رفتاری و فیزیکی که بیان کننده آزار جنسی کودک هستند را بشناسید و مراقب آنها باشید. حواستان به کودکی که امکان دارد مورد آزار جنسی قرار بگیرد، باشد.قوانینی برای جلوگیری از بروز کودک آزاری یا سو استفاده جنسی در مدرسه خود تعیین کنیدشما میتوانید قوانینی برای ارتباط صحیح بین کودکان و بزرگسالان تعیین کنید تا بدین صورت خطر سوء استفاده جنسی یا کودک آزاری را کاهش دهید. همچنین میتوانید برای پیشگیری از سو استفاده جنسی از کودکان، آموزش هایی برای کادر خود در نظر بگیرید.برای والدین آموزش هایی برای پیشگیری از کودک آزاری در نظر بگیریدبسیاری از والدین راجع به رفتارهای جنسی سالم با کودکان خود صحبت نمیکنند. والدین را تشویق کنید تا راجع به رفتارهای سالم و ناسالم جنسی در محیط مدرسه با کودک خود صحبت کنند.اگر مشکلی در مدرسه وجود دارد آن را مطرح کنیداحتمالا در فرودگاه عبارت "اگر چیز غیر عادی دیدید، اطلاع دهید" را زیاد شنیدهاید. اگر همکار یا دانش آموزی رفتار هایی را از خود بروز میدهد که به آنها مشکوک هستید، آنها را مطرح کنید.اعتماد دانش آموزان را جلب کنیدبرخی از دانش آموزان کلاس شما ممکن است در خانه امنیت نداشته باشند. مهم نیست خانواده شان از نظر شما چگونه به نظر میرسند یا میزان درآمدشان چقدر است یا کجا زندگی میکنند ممکن است در بهترین شرایط هم کودک مورد سوء استفاده جنسی و کودک آزاری قرار بگیرند. بنابراین بین خود و دانش آموز هایتان اعتماد سازی کنید. اجازه دهید تا بدانند که اگر مشکلی در زندگی آنها پیش بیاید میتوانند با شما در مورد آن صحبت کنند. به آنها تاکید کنید که رازداری باعث نمیشود که در امان بمانند. به صورت کلی کودکان چه مورد سوء استفاده جنسی قرار بگیرند چه نگیرند، از داشتن بزرگسالی در زندگی شان که بتوانند به آن اعتماد کنند احساس آرامش میکنند.اگر رابطهی درستی بین والدین، سرپرستان و معلمین برقرار باشد آمار کودک آزاری و سو استفاده جنسی در مدارس کاهش مییابد.مشاوره آنلاین راجع به کودک آزاریبرای دریافت مشاوره آنلاین یا تلفنی راجع به کودک آزاری از طریق کلیک بر روی این لینک برای دریافت مشاوره اقدام کنید. |
چه طور کودکان رو تشویق کنیم که زودتر حرف بزنند? 8 راه برای اینکه کودک شما به حرف بیفتهخیلی از شماها دوست دارین بدونین چه طور میتونین کودک خردسالتون رو تحریک کنین که بیشتر حرف بزنه، من به عنوان یک گفتار درمان چند تا نکته بهتون میگم. بیشتر بچهها فقط به تشویق بیشتر احتیاج دارن تا بیشتر حرف بزنن. پس من میخوام از اصطلاحی که گفتار درمانها میدونن استفاده کنم: "حیلههای ارتباطی"راههای زیادی وجود داره که کودکتون رو وسوسه کنید که حرف بزنه. 8 راه وسوسه آمیز رو که در طول درمان مفید دیدم بهتون میگم.امیدوارم بعد از اینکه دیدین این راهها تاثیر دارن، شما هم حیله هایی رو که پیدا میکنین با ما درمیون بذارین. 1 . خوراکی ای که کودک خیلی دوست داره بخورین بدون اینکه بهش بدین وقتی که کودک با غرغر کردن به نوعی اشاره میکنه از خوراکی میخواد، یک نمونه یا مدلی از درخواست کردن رو نشونش بدین، مثلا با دست نشان دادن یا گفتن یک کلمه یا عبارت کوتاه. مثلا اگر کودک با غرغر اشاره میکنه که آبنبات میخواد، صبر کنین ببینین آیا آبنبات رو با دست نشون میده ؟ اگر نه، به سادگی دستش رو بگیرین و کمک کنین که آبنبات رو نشون بده و بعد بهش آبنبات جایزه بدین. 2 . با چیزی که کودک دوست داره بازی کنین ولی با او بازی نکنین برای مثال اگر کودک نشون میده دوست داره با سگ اسباب بازی بازی کنه و میخواد تو بازی شرکت کنه، شما میتونین صدای "ب" برای بازی رو نشون بدین، یا خود کلمه بازی رو بگین تا اون تکرار کنه. 3 . موقع غذا خوردن یا میان وعده خوردن، یک تکه کوچیک از خوراکی به کودک بدین به جای گذاشتن همه ظرف جلوی کودک، یک تکه بگذارین و صبر کنین که خودش " بیشتر " بخواد. اگر تلاشی نکرد شما مدل نشون دادن " بیشتر" و بیشتر خواستن رو بهش نشون بدین یا حرف اول کلمه " بیشتر" رو بگین تا تقلید کنه. 4 . دسترسی کودک به بعضی چیزها رو محدود کنین مثل تلویزیون، اسباب بازی، غذا یا بیرون رفتن.اینطوری مقدمه چینی کنین تا اون مجبور بشه یک مدلی از درخواست کردن رو انجام بده یا از شما کمک بخواد که به اون چیزها دسترسی پیدا کنه. شما میتونین اینکار رو با گذاشتن چیزها در بلندی یا قفل کردن انجام بدین. 5 . . " بگیر - بده" بازی کنین مثل قل دادن توپ به جلو و عقب ، یا هل دادن ماشین به جلو و عقب. وقتی که کودک منتظر یک بار دیگه است، توپ یا ماشین رو نگه دارین. طوری که منتظر یک درخواستی هستین بهش نگاه کنین، اگر توپ رو نشون نداد یا هیچ اشاره زبانی ای نکرد، میتونین نشون بدین که چطور کلمه " توپ" یا حتی حرف اول توپ رو تقلید کنه. 6 . از ظرفها یا بستههای کوچیک دربسته برای نگه داشتن چیزهایی مثل خوراکیها استفاده کنین.وقتی کودک نشون میده که بیسکوییت میخواد، شما ظرف بیسکوییت رو به دستش میدین که به خوبی درش محکم شده. وقتی که کودک نتونه خودش ظرف رو باز کنه به طرف شما برمیگرده تا بهش کمک کنین یا در ظرف رو باز کنین. 7 . از اسباب بازیهای دو تکهای یا دنباله دار استفاده کنین یا هر اسباب بازی دیگهای که برای بچهها مشکله به تنهایی راهش بندازن.یک اسباب بازی راه بندازین و وقتی کودک برای برگردوندنش یا دوباره راه انداختنش احتیاج به کمک داشته باشه به طرف شما برمیگرده تا ازتون درخواست کنه و نشونتون بده که دوباره اسباب بازی رو راه بندازین. 8 . بادکنک بترکونین و چشم هاتون رو محکم ببندین و نوبت رو به کودک بدین و منتظر بمونین که اون با یک کلمه یا اشاره دست درخواست کمک کنه. اگر لازم شد کلمه یا مدل اشاره رو به بچه نشون بدین.استفاده از این حیلهها که احتیاج به مشارکت کودک داره، به کودک شما توان ارتباط برقرار کردن رو یاد میده. اونها میتونن خیلی سریع یاد بگیرن که اگر بیرون رو نشون بدن یا کلمه " بیرون" رو بگن، میتونن بیرون برن ولی اگر جلوی در گریه کنن هیچ اتفاقی نمیافته.این خیلی مهمه که شما سریعا جایزه تلاش کودک رو بهش بدین، برای مثال اگر دارین به بچه یاد میدین که بگه " بیسکوییت بیشتر" مطمین باشین که بیسکوییتی دارین که فورا تو دستهای نازنین کوچولوتون بذارین. وقتی کودک به غرغر کردن برای بدست آوردن ادامه میده ، توجهی نکنین و حتما توضیح بدین که نمیفهمین اونها چی میخوان حتی در صورتیکه متوجه هستین، بعد به خوبی طرز " درخواست کردن" رو نشون بدین.این حیلههای کوچیک تا به حال به من کمک کردن تا بیشتر بچه هایی که اصلا صحبت نمیکنن رو کمک کنم تا حرف زدن رو شروع کنن. و صدالبته که این روشها باید با صبر و عشق انجام بشه . وقتی که بچه شما میبینه که میتونه به صورت موثری درباره چیزی که میخواد ارتباط برقرار کنه، اعتماد به نفسش بیشتر میشه و این در مراحل بعدی دوره توسعه زبان بهش کمک میکنهمراکز گفتار درمانی در زنجان |
آموزش جنسی کودکان 1 در دهههای اخیر دادن اطلاعات جنسی و فرزند ا وری به کودکان و نوجوانان، غیر علمی و خیالی بود. استفاده از اصطلاحاتی مثل "دعا" و "انیمیشنها" تنها مطالبی بود که در فرار از جواب درست به فرزندان مورد توجه قرار میگرفتن.و نتیجه آن، کودکان کنجکاوی بودند که عمیقا تشنه اطلاعات درست و دور از اضطراب بودن.اطلاعاتی که فرهنگ حاکم بر جامعه بصورت رایگان و رسمی در اختیار کودکان قرار نداد و نخواهد داد! اما والدین باید در این زمینه نقش پذیر بوده و بصورت فعال و به اندازه کافی پیرامون "تربیت جنسی کودکان"اطلاعاتکسب کنن و این اطلاعات رو به کودکان منتقل کنن.منتظر انتقادها و پیشنهادهاتون هستم? |
لاتوریسم و فرهنگ ایرانی عکس از گوگللاتوریسم و فرهنگ ایرانییکی از مواردی که ما ایرانیها بدان افتخار میکنیم فرهنگ میهمان نوازی و میهمان دوستی ایرانیان و مردمان این مرز و بوم است دراشعار بزرگان فرهنگ و ادب فارسی چه بسیار در مورد این خصیصه پارسیان آمده و سروده شده استرواق منظر چشم من آشیانهی توستکرم نما و فرود آ که خانه خانهی توست ( حافظ شیرازی )اما این فرهنگ غنی در برخی موارد معدود ، برایمان مشکل آفرین شده است مثل همین بیماری ویروسی و همه گیر کرونا که این روزها عالم گیر هم شده استپزشکان و پرستاران دلسوز که این روزها جانشان را برای سلامتی ما ، کف دستشان گرفتهاند از هر طریق ممکن ، با گریه و التماس به ما میگویند که در خانه بمانیم تا این بیماری خطرناک مهار و نهایتا ریشه کن شود ، اما در بسیاری موارد ، کو گوش شنوا !! میشود فرهنگ غنی و بزرگ داشت و به تنها راه چاره جلوگیری از بیمار شدن خود و خانواده و دوستان و همه مردم ، گوش نداد ؟!این دیگه میهمانی و میهمان نوازی ، بوم گردی و ایران گردی ، توریسم و مسافرت نیست ، بلکه لاتوریسم و ولگردی است وقتی با جان دیگران بازی میکنی ، جزء این القاب را نمیتوان بکار برد ( من را ببخشید )میهمان ممکن است برای کسانی که به جهت مالی در مضیقه باشند ناخوانده و گرفتاری آفرین باشد ولی اگر این میهمان همراه یک اهریمن مثل کرونا ، باشد دیگر تنها مشکل ساز نیست بلکه مرگ آفرین و قاتل است .لاتوریسم ممکن است تنها با فقر مالی توام باشد ولی این روزها لاتوریسم بیشتر با کمبود و نقص فرهنگی همراه است وقتی طرف با ماشین شاسی بلند چند میلیاردی در خیابانها دور دور و ولگردی میکند دیگر لاتوریسم را نمیتوان تنها با فقر مالی مقایسه کرد !در پایان این را تذکر میدهم که لاتوریسم به هرشکل آن ، هیچ سنخیتی با فرهنگ غنی ایرانی ندارد و بهمین خاطر است که این پدیده شوم نمیتواند خدشهای اساسی به فرهنگ وادب این مرز و بوم وارد آورد و در خاطر مردم مزموم و ناپسند خواهد ماندحسین فتاحی سوم فروردین 1399 گلندویک - لواسان |
دیوانگی،طرد و محرومیت،یادداشتهای زیرزمینی یادداشتی در رابطه با کتاب یادداشتهای زیرزمینی اثر فیودور داستایوسکی. نگارنده: آریا آزاد کتاب یادداشتهای زیرزمینی اثر فیودور داستایوسکی با ترجمه حمیدرضا آتش بر آب،به همراه چهارده تفسیریادداشتی در رابطه با کتاب یادداشتهای زیرزمینی اثر فیودور داستایوسکی. نگارنده: آریا آزاد بی تردید پرداختن به تمامی مفاهیم گفته شده در این کتاب ارزشمند،،عاجز است از قلم بسیاری از متفکران برجسته ،،حال آنکه نگارنده این متن یک دانش آموز رشته علوم انسانی بیش نیست،،،لذا این یادداشت،، دربرگیرنده تمامی مطالب گفته شده از این کتاب نیست و با وجود این قصد ما بر این است که به شرح یادداشتی محتوایی درباره این کتاب بپردازیم. کتاب یادداشتهای زیرزمینی اثری است از فیودور داستایفسکی که در سال 1864 به قلم نگارش در آمد این کتاب متشکل است از دو بخش (تاریکی)و(بر برف نمناک) بخش اول این داستان به شرح تک گویی هایی میپردازد که علت کناره گیری و انزوای شخصیت داستان از جامعه خویش است و بخش دوم خاطرهای میباشد مرتبط به یکی از دورانهای زندگی او که موضوعات آن کامل کننده بخش اول داستان است. در بخش اول کتاب،، خواننده با تک گویی هایی مواجه میشود که دارای مضامینی از قبیل بیزاری جستن،،نارضایتی از اوضا نابسامان اجتماعی و علل کناره گیری فرد از جامعه هستش که از سوی گوینده تک گوییها(که هویت یک شخص متفکر در جامعه را دارد)در سطرهای مختلف کتاب به صورتی فاحش و آشکار نمایان است به گونهای که در ابتدا باعث شکل گیری یک سری ابهامات و بدبینیها به گوینده داستان است،،اما هرچه بیشتر داستان مخاطب را باخود همراهی میکند،، علل این بیزاریها و شرایط اجتماعی که منجر به بروز این روان رنجوریها میباشد، برای وی مشخص میشود، اما باید ببینیم که چه عاملی سبب ایجاد این روان رنجوریها برای افرادی این چنینیاست،،چه چیز منجر به طرد متفکرانی همچون شخصیت اصلی داستان از جامعه میشود؟؟ هنگامیکه جامعه نیروهای محرک خود را برای هرگونه فلسفیدن و تفکر تام با خرد و دانش از دست میدهد،،بی خردی به صورت یک امر ظاهرا ناگزیر به کارکردها و ساختارهای آن جامعه مبدل میشود به گونهای که دیگر بازیگران اصلی برپایی این نظام منفعل،، نظام حاکم بر جامعه نمیباشد بلکه تمامی سلسله مراتبی که در حال دامن زدن بر این جریان اند مردم آن جامعه هستند و این در حالی به وقوع میپیوندد که عموم مردم جامعه فقدان خرد و یا تفکر عقلانی را احساس میکنند اما به سبب این امر که جهالت به ستونی استوار به کارکردهای جامعه آنان مبدل شده است،، فارغ اند از هرگونه تحرک در جهت برهم زدن این نظام منفعل،،بدین سان مردم جامعه گمان میکنند که آنچه را که باید به عنوان محوریت اندیشهی خود بدل کنند، صرفا وقایع مسلمی میباشد که جامعهی آنان بدان گرفتار آمده است ،،وقایعی که دوام هرگونه تفکر و اندیشهای را در جهت کارکرد گرایی منفعلانه آن جامعه میپذیرد و هضم میکند و در اثر همین فرایند هرگونه تفکر عقلانی و دگر اندیشی را که در جهت ساختار شکنی آن جامعه باشد طرد میکند،، بنا به همین فرایند مجموع گروههای اجتماعی سکنا یافته در اجتماع،، خود را در طناب بافته شده از جهالتی بر این مبنا که به صرف وجود سلسله وقایع منفعلانهای که در جامعه جایگزین حقیقتی فاحش شده است میرهانند. حقیقتی که فقدان عقل و خرد و دانش را بازگو میکند. نقل قولی هایی از کتاب را میخوانیم [این افراد در برابر غیر ممکن تسلیم میشوند،غیر ممکن_یعنی دیوار،،کدام دیوار؟،،معلوم است کدام دیوار_دیوار قوانین طبیعی،نتایج علمی و ریاضی. یعنی اگر بر تو کاملا ثابت شود که تو از نسل میمونی و به این دلیل نباید همانطوری که هست مطالب را دریابی و عقیده به آنچه وجود دارد داشته باشی،البته تو باید به سادگی تمام همه را قبول کنی،هیچ کار نمیشود کرد،،زیرا چنان که گفتیم دو ضربدر دو است بله ریاضی است. مثل اینکه حقا وجود چنین دیواری میتواند باعث تسلی بشود،مثل اینکه در ضمن آرامشی دارد،فقط به این دلیل که دو ضربدر دو میشود چهار] لذا با تمامی این تفاسیر از وضعیت جامعه،،،فلسفهی رنج برای متفکران عبارت است از طغیان علیه تمامی محدودیتها و شرایطی که جامعه بر این افراد سرازیر میکند و محتمل شدن رنج در همه احوال عبارت است از حرکت بر خلافه جریانی که ساختارهای جامعه حرکت در آن مسیر را گریز ناپذیر جلوه میدهد،، و به همین دلیل رنج بردن برای یک چنین طغیانگرانی به مثابه یک لذتی بیپایان تلقی میشود،،لذتی بر این مبنا که با وجود تمامی شرایطی که آنان را به تقدیر گرایی و انفعال سوق میدهد مسیری را بر مبنای یک تفکر دنبال میکنند که خود خالق وجود الزام هایی هستند که حرکت در این مسیر را گریز ناپذیر جلوه میدهد. [در این ناله همه بی هدفی و بی ثمری درد کشیدن شما نهفته است و کلیه قوانین طبیعی که ممکن است و میتوانید به تمام آنها تف کنید..]کتاب یادداشتهای زیرزمینی با ترجمه رحمت الهی.حال در این هنگام که اراده و جهان بینی توده مردم در تاثرات از کارکردهای جامعه مغلوط شده است، افراد جامعه پیوسته نیاز دارند به ابراز موجودیت برای آن وجودی که بر مبنای ساختارها و کارکردهای جامعه شکل گرفته است،، در ماهیت این امر،، مهم نیست که این ابراز موجودیت چه قدر از لحاظ باطنی و حقیقی سعادت آنها را در بر میگیرد و یا بر پایه صفات اخلاقی مبتنی بر خرد شکل گرفته است آنچه که در نظر آنان مهم و ناگزیر است این میباشد که این ابراز موجودیت با واکنش مثبتی از سوی خیل وسیعی از گروههای اجتماعی که آنان نیز در این فرایند نقش دارند مواجه شود،، چرا که یک چنین افرادی که از درون خالی هستند پیوسته نیاز به ارضای خود از عوامل بیرونی دارند و تنها آنچه که منتوج میشود از ارضای این تمیلات بیرونی تنها یک لذت عاریتی از تاثرات بیرونی است. [جوابی را در باره خود شنیدن نیز بسیار رضایت بخش و مطبوع است.. آقایان من شما هرچه میخواهید بگویید،،اما این گونه اشارات تمجید است و احترام را دیدن و شنیدن در این عصر منفی ما،،بسیار شادی بخش و مطبوع است،،بی نهایت شادی بخش است] و همچنان که این تاثرات یک نمود عاریتی دارد،، تمامی نظرات و تفاسیری هم که متفکران جامعه برای اصلاح شرایط اجتماعی دادهاند نیز برای یک چنین افرادی یک نمود عاریتی پیدا میکند چرا که در چنین شرایطی که بینش فرد در تاثرات از عوامل بیرونیست،،هیچ بینش و یا تفکری جز شناخت فرد از ماهیت درونی خویش نمیتواند او را از انفعال جامعه برهاند. اما نکتهای که باعث تفاوت در این دو وجوه تاثرات بیرونی میباشد این است که در وهله اول(تاثیر از کارکردهای منفعل جامعه) فرد تا زمان حضور خویش در جامعه،،بنا بر این علت که خیل وسیعی از گروههای اجتماعی بر این کار کرد دامن میزنند،، یک لذت عاریتی کسب میکند از این حیث که افرادی شبیه به خودش در جامعه وجود دارد. اما در وهله دوم(تاثرات بیرونی از دانش) فرد بنا بر این علت که فقدان دانش مشخصه اصلی جامعه است و گروهای اجتماعی کمتری بدین امر پرداختهاند و تاثیر پذیری او نیز مبتنی بر یک شناخت درونی نیست، بسیار زودتر از فرایند ابتدایی،، تاثرات عاریتی اش از دانش از بین میرود. اما آنچه که به شباهت این دو امر در نظام ذهنی یک فرد منفل میانجامد این است : ماحصل به ثمر رسیدن این تاثرات بیرونی،،بی آنکه فرد پی ببرد به حقیقت آنچه که در ماهیت درونی این عوامل نهفته است،،می شود بیزاری و انزجار از ماهیت زندگی،، بنا بر این دلیل فرد هیچگاه میل به ارزیابی آنچه که در زندگی بدان پرداخته است را ندارد زیرا آنچه که در طول زندگانی خویش بدان پرداخته است بر مبنای بینشی که فرد خلق کننده آن باشد نبوده،،بلکه پیوسته در تاثراتی بوده است که دیگر افراد و تفکرات به وی القا کردهاند.. و ماحصل یک چنین زندگی ای،، هیچ نیست جز تباهی و دل زدگی از این حیث که فرد هیچگاه فرصت این را نداشته است که زندگی خویش را بر پایه تفکرات خود بنیان نهاند. داستایفسکی اظهار میدارد که مهمترین عاملی که پیوسته منجر به گریز افراد از یک چنین وضعی میشود این است که فرد به شناخت درونی از خود و جهانی که در آن به سر میبرد برسد تا بدین ترتیب به بینشی دست یابد که زندگی خود را بر مبنای جهان بینی خویش از دنیا،،معنا دهد. به عبارت دیگر،،عامل گریز از این تخاصمات این نیست که فرد به واسطه یک موضوع که آن هم در تاثر از عوامل بیرونی شکل گرفته است عمل کند،' بلکه مستلزم رسیدن به شناختی است که به واسطه آن،، فرد خود خلق کننده موضوع باشد.فیودور داستایوسکیحال در این هنگام که اراده و جهان بینی توده مردم در تاثرات از کارکردهای جامعه مغلوط شده است، افراد جامعه پیوسته نیاز دارند به ابراز موجودیت برای آن وجودی که بر مبنای ساختارها و کارکردهای جامعه شکل گرفته است،، در ماهیت این امر،، مهم نیست که این ابراز موجودیت چه قدر از لحاظ باطنی و حقیقی سعادت آنها را در بر میگیرد و یا بر پایه صفات اخلاقی مبتنی بر خرد شکل گرفته است آنچه که در نظر آنان مهم و ناگزیر است این میباشد که این ابراز موجودیت با واکنش مثبتی از سوی خیل وسیعی از گروههای اجتماعی که آنان نیز در این فرایند نقش دارند مواجه شود،، چرا که یک چنین افرادی که از درون خالی هستند پیوسته نیاز به ارضای خود از عوامل بیرونی دارند و تنها آنچه که منتوج میشود از ارضای این تمیلات بیرونی تنها یک لذت عاریتی از تاثرات بیرونی است. [جوابی را در باره خود شنیدن نیز بسیار رضایت بخش و مطبوع است.. آقایان من شما هرچه میخواهید بگویید،،اما این گونه اشارات تمجید است و احترام را دیدن و شنیدن در این عصر منفی ما،،بسیار شادی بخش و مطبوع است،،بی نهایت شادی بخش است] و همچنان که این تاثرات یک نمود عاریتی دارد،، تمامی نظرات و تفاسیری هم که متفکران جامعه برای اصلاح شرایط اجتماعی دادهاند نیز برای یک چنین افرادی یک نمود عاریتی پیدا میکند چرا که در چنین شرایطی که بینش فرد در تاثرات از عوامل بیرونیست،،هیچ بینش و یا تفکری جز شناخت فرد از ماهیت درونی خویش نمیتواند او را از انفعال جامعه برهاند. اما نکتهای که باعث تفاوت در این دو وجوه تاثرات بیرونی میباشد این است که در وهله اول(تاثیر از کارکردهای منفعل جامعه) فرد تا زمان حضور خویش در جامعه،،بنا بر این علت که خیل وسیعی از گروههای اجتماعی بر این کار کرد دامن میزنند،، یک لذت عاریتی کسب میکند از این حیث که افرادی شبیه به خودش در جامعه وجود دارد. اما در وهله دوم(تاثرات بیرونی از دانش) فرد بنا بر این علت که فقدان دانش مشخصه اصلی جامعه است و گروهای اجتماعی کمتری بدین امر پرداختهاند و تاثیر پذیری او نیز مبتنی بر یک شناخت درونی نیست، بسیار زودتر از فرایند ابتدایی،، تاثرات عاریتی اش از دانش از بین میرود. اما آنچه که به شباهت این دو امر در نظام ذهنی یک فرد منفل میانجامد این است : ماحصل به ثمر رسیدن این تاثرات بیرونی،،بی آنکه فرد پی ببرد به حقیقت آنچه که در ماهیت درونی این عوامل نهفته است،،می شود بیزاری و انزجار از ماهیت زندگی،، بنا بر این دلیل فرد هیچگاه میل به ارزیابی آنچه که در زندگی بدان پرداخته است را ندارد زیرا آنچه که در طول زندگانی خویش بدان پرداخته است بر مبنای بینشی که فرد خلق کننده آن باشد نبوده،،بلکه پیوسته در تاثراتی بوده است که دیگر افراد و تفکرات به وی القا کردهاند.. و ماحصل یک چنین زندگی ای،، هیچ نیست جز تباهی و دل زدگی از این حیث که فرد هیچگاه فرصت این را نداشته است که زندگی خویش را بر پایه تفکرات خود بنیان نهاند. داستایفسکی اظهار میدارد که مهمترین عاملی که پیوسته منجر به گریز افراد از یک چنین وضعی میشود این است که فرد به شناخت درونی از خود و جهانی که در آن به سر میبرد برسد تا بدین ترتیب به بینشی دست یابد که زندگی خود را بر مبنای جهان بینی خویش از دنیا،،معنا دهد. به عبارت دیگر،،عامل گریز از این تخاصمات این نیست که فرد به واسطه یک موضوع که آن هم در تاثر از عوامل بیرونی شکل گرفته است عمل کند،' بلکه مستلزم رسیدن به شناختی است که به واسطه آن،، فرد خود خلق کننده موضوع باشد.[آیا این مصالح و منافع مردم مسجلا مشخص شده است و همه آنها را فهرست بندی کردهاند؟ آیا نوعی از این مصالح وجود ندارد که هنوز قطعا طبقه بندی و صورت بندی نشده باشد؟ آیا عدهای از اینها نیست که اصلا غیر قابل تقسیم و طبقه بندی و تعیین دقیق باشد؟.. من یک رفیقی دارم که رفیق شما هم هست و اصلا رفیق کی نیست؟؟،، بله این رفیق شفیق شروع و اقدام به کار میکند،،آماده میشود،،آشکارا و واضح و با شجاعت یک ناطق زبر دست توضیح میدهد و تشریح میکند که مثلا آن کار را چه طور بایستی بر طبق موازین و قوانین عقل و حقیقت عمل کرد و به پایان رسانید، بله حتی این رفیق خیلی با حرارت و با علاقهمندی بسیار شدید از تمایلات حقیقی و طبیعی مردم سخن میگوید و آن احمقهای نزدیک بین را که نه تنها مصالح خودشان را تشخیص نمیدهند،بلکه اصلا معنی کار خوب را نیز نمیدانند به باد مسخره میگیرد و درست بعد از یک ربع ساعت دیگر بدون وجود هیچ انگیزه و عامل خلق الساعه خارجی،،بلکه فقط در اثر یک نوع تمایل داخلی و درونی که قویتر از جمله تمایلات دیگر اوست،،غفلتا متوجه میشوی که سرود دیگری مینوازد،،جز آنچه تا قبل از یک ربع میگفت، یعنی علنا علیه کلیه آن نصایحی که خودش میکرد عمل میکند،یعنی علیه قوانین عقل و حقیقت،علیه مصالح شخص خودش،یک کلمه علیه همه چیز عمل میکند،،با وجود این میدانید که رفیق من یک شخص اجتماعی است و به همین دلیل اگر تنها او را مقصر بدانیم،بی انصافی کردهایم. اگر به بشر ثابت کنید که اگر عاقلانه رفتار کند بهتر است،باز نیز عقلش را به رهبری نمیگیرد و برای تسلی دادن به خودش تعمدا کاری بی معنی خواهد کرد. مسلم است که انسان میخواهد که خلق کند،ایجاد کند،،راه باز کند،ولی نگفتید پس چرا به حد افراط و تا سرحد جنون نیز علاقهای به خراب کردن و سراب دیدن دارد و بسیار دیدیم که این کار را بیشتر میپسندد و ترجیح میدهد،،شاید به این دلیل بشر خراب کردن و سراب دیدن را دوست دارد که خیلی میترسد مبادا به مقصد برسد،میترسد که این عمارت و بنایی که در خیالش خلق کرده است به اتمام برساند از به مقصد رسیدن میهراسد،آقایان من شما چه میدانید شاید او این عمارت و بنا را فقط از دورادور دوست دارد و نه از نزدیک،شاید از واقعیت میترسد و میل دارد که این بنا را فقط در خیالش بسازد.] پایان بند بخش اول کتاب(تاریکی) با این توضیح از داستایفسکی به اتمام میرسد که ماهیت وجودی انسان هیچ نیست جز فریب اما این تعریف زمانی صدق میکند که توانایی استدلال عقلانی برای هر دو قشر متفاوت جامعه که در متن فوق بدان پرداخته شد،،سلب شود به همین علت بخش دوم کتاب که خاطرهای است از شخصیت زیرزمینی داستان،،حول این مضمون میگذرد که شرایط اجتماعی و تاحدودی خود فرد نیز چگونه منجر به ایجاد تناقضاتی میشوند که در اثر ایجاد این تناقضات به فریب خود برای سرپوش نهادن بر ابتذال خویش در جامعه روی میآورند و به همین ترتیب نیز ما در این بخش با وجه پارا دوکسیکال شخصیت اصلی داستان که کم و بیش در بخش اول نیز به چشم میخورد مواجه میشویم و همچنین میفهمیم که چگونه این وجه متناقض نیز از عواملی به حساب میآید که متفکرین جامعه در دام آن گرفتار میشوند. ابتدای بخش دوم کتاب با شرحی از حضور شخصیت داستان در دوران کارمندیش آغاز میشود که بی شباهت به داستان همزاد داستایفسکی نیست، ما در این ساختار کارمندی با دو قشر افراد مواجه میشویم بخش اول را کسانی تشکیل میدهند که هیچ وجود متمایزی از نظام سیستماتیک کار مندی خویش ندارند، ارضای تمایلات کار فرما مساوی است با ارضای تمایلات آنها،،،آنچه که این افراد بدان نیازمندند در تقارب است با آنچه که هویت اجتماعی کارمندی مستلزم آن است و خلاصه آنکه تمامی وجودشان گویی به مثابه یک ماشین و یا ابزاری است که کارفرما هرگاه میل به تملک آن را در راستای اهداف خویش داشته باشد تسلیم است.اما بخش دوم کنشگران کارمندی که قهرمان داستان نیز در آن گروه به شمار میرود،،نمایانگر تشکل قسمی از افراد است که از مرتبه ذهنی بالایی بر خوردارند اما به سبب شرایط اجتماعی در این نظام کارمندی گرفتار آمدهاند و حال آنچه که در نظام ذهنی این لاجرمان به حضور در یک چنین نظامی در حال وقوع است این میباشد که عدم ارضای تمایلات بیرونی که در تاثر است از ابعاد ذهنی و درونی این افراد،،منجر به ایجاد روان رنجوری هایی بر این مبانا میشود که فرد،،یک وجود به تمام معنا ناتوان در اجتماع برای خود تصور میکند. و به همین این علت ،،فرد علاوه بر آنکه خود را به دلیل عدم تحقق آرزو هایش ناتوان میداند،،به ایجاد متصوراتی بر این مبنا میپردازد که تصور دیگران از وجود او نیز بر همین پایه ناتوانی و عجز وی شکل گرفته است. حال تناوب ادواری یک چنین وضعی منجر به بروز اختلالاتی متضاد و متناقص در نظام ذهنی فرد میشود،، بدین صورت که شخص گاه خود را ذلیل و ناتوان میشناسد و گاه برتری ذهنی خویش را از اطرافیانش به صورتی کاملا فاحش و آشکار میبیند و در اثر بروز چنین حالتی،،گاه میل به طغیان علیه آن عواملی که تواناییهای وی را نادیده میگیرند دارد و گاه میل به تسلیم در برابر کسانی که وجود وی را به تمام معنا ملتمس و ناتوان تلقی میکنند. و اما هنگامی که یک چنین وضعی از سوی کارگزران اجتماعی بر فرد تحمیل میشود، به دو صورت نمود پیدا میکند که در صورت اول،،شخص تمامی قوای ذهنی خویش را علیه این نیروها بسیج میکند تا هم به جامعه و هم به خویش تواناییهای ذهنی خود را به اثبات برساند،، اما به سبب ایجاد این اختلالات تصورش بر این میرود که دامنه ملزومات اجتماعی که بر تواناییهای وی تحمیل میشود بسیار فراتر از آن است که او توانایی مقابله با آن را داشته باشد،، به همین اثنا به رغم تمامی لذایذی که در اندک زمان کوتاهی به سبب طغیان علیه نیروهای اجتماعی بر فرد مستولی میشود،،وی عاجز میماند از هرگونه تحرک برای درهم شکستن این تصورات خیالی،، بدین سبب،، فرد در بخش دوم اختلات ذهنی خویش گرفتار میآید ،بدین صورت که هویت عاجز و حقیر خود را در اجتماع میپذیرد. اما باید در نظر داشت که بارزترین مشخصه این اختلالات ناپایداری آن است،،بدین صورت که هنوز،، هنگامی که برتری ذهنی فرد وی را به طغیان علیه شرایط اجتماعی تشویق میکند و شخص در اثر این تشویش آماده به اجرای عمل میشود،،ناگهان همه چیز از بین میرود و حالت دوم که بر مبنای متصورات عجز و ناتوانی او در نظر دیگران است بروز پیدا میکند. اما باید بدین موضوع نیز توجه کرد که مدت زمانی که فرد در جامعه حضور دارد بسیار بیشتر از آنچیزی است که فرد در تنهایی خویش به سر میبرد و به همین علت اختلال دوم ذهنی وی حال غالبی میباشد که بر او مستولی میشود. و به همین سبب نیز هنگامی که فرد از این حال فارغ میشود،، با ابتذال و سرافکندگی خود مواجه میشود که وی را به سرحد حقارت رسانده است به گونهای که عارضه تمامی این اختلالات منجر به اعمال قدرت بر افرادی میشود که همچون وی در اثر تخاصمات اجتماعی به پایینترین نقطه جامعه طرد شدهاند. و این همان سلسله اتفاقاتی است که شخصیت داستان با یک روسپی در روسپی خانهای مواجه میشود.و اما آنچه که در این قسمت جالب توجه است این میباشد که نحوه اعمال قدرت یک چنین افرادی بر کسانی که همچون خودشان گرفتار ناراستی هایی شدهاند،،اما از لحاظ ذهنی در رده پایینتری میباشند،، بدین صورت است که فرد به واسطه اندوختههای ذهنی خویش،،طرف مقابل را به اصلاح رفتار و منزه کردن خود از تمامی ناراستیها و سستیها راغب میکند،،،بدین صورت که آنچه که از این عمل انتظار دارد این است که فرد،، با عدم توانایی شخصی،،که به واسطه اندوختههای ذهنیش بر وی اعمال قدرت میکند مواجه شود تا بدین ترتیب احساس اقتدار و برتری اخلاقی از جهاتی بر وی مستولی شود،، اما آنچه که گریبان قهرمان داستان را میگیرد این است که شخص روسپی هنگامی که به اصطلاح با پندهای اخلاقی وی که در واقع با هدف اعمال قدرت انجام گرفته بود مواجه میشود،،میل به تحول وضعیت کنونی خویش و طغیان علیه تمامی ناراستی هایی میکند که جامعه بر وی ملزوم کرده است و این همان چیزی است که شخصیت اصلی داستان در اثر اختلالات ذهنی، برای تحقق آن ناتوان گشت،،به همین علت هم هنگامی که زن به خانه او میآید و او را در حالتی میبیند که مشغول نزاع و درگیری با صاحب خانه خود است،،شخصیت داستان تمامی تلاش خویش را برای حقارت زن به این علت که برتری شخصیتی خویش را به وی ثابت کند انجام میدهد.. در پایان اینکه این کتاب،، بیانگر این موضوع میباشد که دامنه ملزومات و تضادهای اجتماعی به قدری بر افراد اثر گذار است که حتی در این میان،، متفکرین جامعه نیز نمیتوانند از آن رهایی یابند به گونهای که محیط اجتماعی آنان را به ورطه تباهی حاصل از کارکردهای حاکم بر جامعه رها میکند و فرصت هرگونه مقابله و ساختار شکنی برای ایجاد یک دگر اندیشی را از آن میستاند و همین امر نیز نقطه عطف ایجاد بسیاری از اختلالات ذهنی برای این افراد و در نتیجه بسیاری از معظلات اجتماعی دیگر میشود.نگارنده: آریا آزاد |
راهکارهای مربوط به اصول تربیت کودکان در کشور عزیز ما و در وضعیت کنونی که جامعه آن در آن و تحت آن شرایط در حال پیشروی است، موضوع تربیت کودکان موضوعی بسیار مهم و با اهمیت از نظر والدین محسوب میگردد. به طور کلی این موضوع موجب ایجاد و بروز نگرانی در تعداد بسیار زیادی از والدین برای آینده فرزندشان شده است.گرایشها در این خصوص نسبت به گرایش هایی که در گذشته وجود داشته تا حدود بسیار زیادی دگرگون گردیده، و همگی باعث شدهاند تا بحث اهمیت تربیت کودکان و شیوه تربیت کردن او برای والدین وی اهمیت پیدا نماید. در حال حاضر، والدین بسیار زیادی وجود دارند که در این خصوص حتی تا حدی بسیار زیاد حساسیت نشان داده و همیشه به دنبال یافتن موضوعی و یا روشی جدید جهت ترتیب کردن فرزندانشان در این رابطه میباشند.اهمیت تربیت کودکانموضوع تربیت کودکان و مخصوصا کودکان نوپا ممکن است در مراحل اولیه تا حد بسیار زیادی مشکل به نظر برسد، ولی باید به این نکته جانبی نیز دقت نمود که بهره گیری از جدیدترین روشها و دنبال کردن موضوعات به روز در خصوص شیوهها و نقاط قوت و ضعف هر شیوه به صورت روزمره میتواند موجب افزایش آگاهی شما نسبت به شیوههای تربیتی گردد.راهکارهای مربوط به تربیت کودکاندر این مقاله قصد داریم تا راهکارهایی را در این راستا به شما عزیزان معرفی نماییم.تنبیه کردن تربیت کردن نیستدر همین ابتدا لازم است این نکته را به شما گوش زد نماییم که ادب کردن کودک در واقع خود نوعی آموزش محسوب میگردد. نباید آن را نوعی تنبیه محسوب نمایید. لازم است تا شما مطالب را به فرزندان خود بیاموزید، لازم است آنها یاد بگیرند که چگونه با دیگران کنار آمده، و یا چگونه با خطرات موجود در زندگی مواجه شوند. او باید یاد بگیرد که مشتاق یاد گرفتن و یا چیزهای خود را با دیگران تقسیم نماید، او باید یاد بگیرد که در زندگی برای رسیدن به اهداف خود صبر کرده و یا برای موضوعاتی احتیاط نماید.به کودک خود آموزش دهید که صبور باشدمهمتر از این یادگیریها این نکته دارای اهمیت خاص میباشد که فرزندان شما باید بیاموزند که برای موفقیت و دستیابی به هدف باید صبر کرده و تلاش نمایند، باید با شکست مواجه شده و از شکستهای خود درس بیاموزند، باید برای موفقیت دیگران تلاش کرده و در این راه برای آنها دلسوزی نمایند.هرگز کودک را تنبیه ننمایید!!باید با این نکته موافق باشید که هر چقدر هم که رفتار کودک موقع مواجه با شما بد باشد، نباید وی را تنبیه نمایید، اصلا نباید کتک زدن را از آپشنهای مد نظر خود در نظر داشته باشید. در حقیقت، کودک در صورت کتک خوردن تنها و تنها یک چیز را خواهد آموخت و آن هم این که از پدر و مادر خود بترسد.کتک زدن کودک موجب قلدری آن میشودبه عبارت دیگر، کتک زدن تنها یک پیام را به آنها انتقال میدهد و آن هم این که در صورتی که قدرت بیشتری از دیگران داشته باشی، آنها موظف به رعایت کردن دستورات تو بوده و به صورتی غیر مستقیم به وی خواهید آموخت که قلدرمداری کردن کاری خوب و توجیه پذیر میباشد.کنترل در کتک زدن غیر ممکن استگذشته از این موارد لازم است یک نکته اضافی دیگر در خصوص کتک زدن را به شما تذکر دهیم، ممکن است که شما اصلا تمایل به آسیب رسانیدن به کودک را نداشته باشید، ولی در هر صورت، زمانی که انسان عصبانی میشود تا حدود بسیار زیادی کنترل خود را از دست داده و همین باعث میشود تا میزان آسیب هایی که ممکن است به کودکان از طریق کتک زدن وارد نمایید از کنترل خارج گردد.بجای تنبیه کردن کودک اعمال بد، رفتارهای خوب وی را تشویق نماییدکودکان همواره در صدد جلب توجه هستند، معمولا از آن جایی که والدین نسبت به اعمال بد عکس العمل نشان میدهند، کودکان به صورت شرطی یاد میگیرند که با انجام اعمال بد، باعث جلب توجه والدین گردیده و از این طریق به خواسته خود که همان جلب توجه است برسند. بهترین راهکار برای این امر، میتواند این ترفند باشد که در ادامه برای شما آن را شرح خواهیم داد.به نکات مثبت کودکان عکس العمل نشان دهیدبهترین راهکار برای این خصوصیت، این خواهد بود که شما بجای تنبیه کردن رفتارهای بد کودک، رفتارهای خوب وی را تشویق نمایید، مثلا زمانی که در حال جمع آوری ریخت و پاشهای خود میباشد، ناگهان از خود رضایت و خوشنودی نشان داده و وی را تشویق نمایید، یا این که رفتاری همچون دادن اسباب بازی خود به کودکان هم سن و سال خود را از وی مشاهده نمودید، وی را تشویق کنید، به این ترتیب وی بجای جلب نظر شما از طریق رفتارهای بد، سعی خواهد کرد تا از طریق رفتارهای خوب نظر شما را به خود جلب نماید.پا فشاری بر روی حرفها از اصول تربیت کودکان میباشداز اصول اولیه تربیت کودکان به خصوص در زمان و دوران نوپایی وی، باعث میوشد تا به خوبی بتواند رفتار و حرف شما را درک نماید. در صورتی که به کودکی دستور میدهید که این عمل را انجام ندهد، باید انجام و عدم انجام آن عمل، امری کامل و برای همیشه باشد، سعی نکیند استثنا قایل شوید، در صورتی که روی حرف خود ثابت نه ایستید، در این صورت، کودک شما نمیتواند به خوبی حرف شما را درک نماید.به منظور تربیت کودکان با آنها به زبان سادهای صحبت کنیدنباید برای تذکر دادن به یک کودک از یک متن سخنرانی طولانی استفاده کرد، خیلی ساده به وی بگوید که این کار را انجام نده، مثلا به زبان ساده به او بگوید که این وسیله برای مثال خطرناک است، سعی کنید به زبان ساده حرف بزنید، و از بیان جملات طولانی خودداری نمایید. و در ادامه وی را برای انجام عمل درست راهنمایی نمایید، تنها به تذکر بد بودن آن عمل اکتفا ننمایید، بلکه به وی جایگزینی را نیز برای آن نشان دهید.اعمال جایگزین را به کودکان خود برای تربیت آنها پیشنهاد دهیدزیرا در صورتی که کودک یک عمل از وی منع گردد، در صدد تکرار آن بر خواهد آمد، ولی در صورتی که به وی عملی جایگزین نشان دهید و وی از انجام آن عمل خوشش اید و با آن سرگرم گردد، دیگر یاد عمل اشتباه قبلی نیافتاده و خود به خود شما به مقصود خود از منع وی از انجام این کار دست خواهید یافت.از روشهای تنبیهی طولانی کودک خودداری نماییدیک نکته بسیار حایز اهمیت میباشد، شما برای تنبیه میتوانید وی را وادار به انجام برخی از کارها نمایید که دوست ندارد، مثلا به وی بگویید که این جا راست بیایستد، این عمل میتواند از نظر شما ساده باشد، ولی برای وی بسیار سخت و دشوار خواهد بود، البته سعی کنید که این عمل اجباری در طی مدت زمانی طولانی به انجام نرسد، بهترین زمان برای انجام این دست از تنبیهات سه دقیقه است.برای تنبیه هیچگاه به کودک نگویید که به اتاق خودت بروتنبیه کردن کودک به عنوان فرستادن وی به اتاق خودش، در حقیقت باعث میشود تا وی فکر کند که اتاق خودش محلی برای تنبیه وی بوده و در این صورت، تمایلی برای ماندن در اتاق خودش نداشته باشد، به شدت در رابطه با این موضوع کمال توجه را داشته و به صورتی اکید از انجام آن خودداری نمایید.کارهایی را که انجام آن برای کودک مشکل میباشد به وی نسپاریدیکی از موارد و الگوهای تربیت کودکان، سپردن وظیفه به او میباشد، سعی کنید تا حد ممکن به فرزندتان رفتارهایی را توجیه کرده و یا وظایفی را به وی بسپارید که وی قادر به انجام آنها باشد، به عبارت بهتر، قادر باشد تا ماموریت به وی محول شده را به سادهترین شکل ممکن به اتمام برساند. این امر نیازمند شناخت مناسب از سطح تواناییهای فرزندتان میباشد.کودک را برای تفریحات طولانی مدت و خسته کننده است با خود نبریدکودکان طاقت و حوصله زیادی ندارند، آنها دوست دارند که امور محوله و یا فعالیتی که در حال انجام آنها هستند، در سریعترین زمان ممکن به اتمام برسند، سعی کنید تا آن جایی که امکان دارد، کودکان خود را به فواصل دور نبرید، مثلا در صورتی که قصد خرید کردن داشته و محلی که قرار است از آن خرید کنید دور میباشد، و یا مدت زمان این خرید شما طولانی خواهد بود، کودک خود را با خود به همراه نبرید.برای تربیت کودک، او را از وسایل وسوسه انگیز دور سازیدیک نکته برای تذکر دادن در این مورد بسیار اهمیت خواهد داشت، و آن این که در صورتی که کودک را در یک محیطی که برای وی وسوسههای بسیار زیادی ایجاد مینماید نگهدارید، دایما مجبور خواهید بود تا به وی نه گفته و وی را از انجام هر کاری باز دارید، به همین منظور، تا آن جایی که امکان دارد، وسایل و خوراکیهای وسوسه انگیز را از دید وی دور کرده و سعی کنید زیاد محیط اطراف کودک را برای وی وسوسه انگیز ننمایید.نحوه ارتباط کودک با جهان را مدیریت نماییداین نکتهای بسیار تامل برانگیز میباشد، نباید اجازه دهید کودکاتان به انجام اموری بپردازد که میتواند برای وی خطرناک باشد، کودکان به شدت از اعمال انجام شده از سوی دیگران تمایل دارند، سعی کنید وی از طریق بازی کردن با محیط اطراف آشنا شده و تجربیات خود را افزایش دهد، ولی در عین حال، به این نکته نیز توجه داشته باشید که کودکان شما نباید اقدام به انجام اعمال خطرناک به منظور تجربه کردن زندگی و جهان بیرون گردند.می توان به خوبی و به راحتی تمام این مسیله را مدیریت کرده و تا حد بسیار بالایی در این کار نیز موفق بود. شما وی را از انجام اعمال خطرناک به صورتی کاملا نامفهوم از نظر وی باز دارید، و در صورتی که قصد انجام عملی را دارد که تصور مینمایید میتواند برای وی خطرناک باشد، و یا خطرات احتمالی ای را در آینده برای وی به دنبال خواهد داشت، وی را از انجام آن عمل بازداشته و در عین حال سعی کنید به وی فعالیت دیگری معرفی نمایید که هم مورد توجه وی بوده و میتواند باعث سرگرمی او گردد، و هم این که ذهن وی را از تمرکز کردن بر روی انجام آن عمل خطا منصرف نموده و باعث شوید تا وی به انجام عملی محدود و کم خطر عادت نماید.منبع : مجله اینترنتی خریدار |
پدیده سواد مصنوعی و الگوی جدید نادانی دکتر لشکربلوکی روزانه فقط در تلگرام بیش از 3 میلیون مطلب منتشر میشود. جالب است بدانید در ساعت 4 صبح که میزان مطالب منتشر شده به کمترین مقدار خود میرسد نیز 25 هزار مطلب نشر مییابد. این میزان تولید محتوا در شبکههای مختلف اجتماعی در طول تاریخ بی نظیر و فوق العاده است و منجر به پدیده جالبی شده: "همه ما" راجع به "همه چیز" میدانیم اما با ویژگی هایی خاص. کارل تارو ژورنالیست معروف ژاپنی میگوید: هر وقت هر کسی از هر چیزی سخن میگوید ما وانمود میکنیم که درباره آن میدانیم. همکارانمان درباره فیلم، کتاب، قیمت ارز، حمله نظامی آمریکا صحبت میکنند سرمان را بالا و پایین میبریم یعنی من هم درباره آن میدانم. این در صورتی است که آنها درباره آن موضوع فقط نظرات کس دیگری را در یک شبکه اجتماعی خواندهاند و آن را بازگو میکنند همان گونه که ما نیز چنین میکنیم. ما به شکلی خطرناک به نوعی *کپی برداری* از دانایی نزدیک میشویم، که در واقع الگوی جدید *نادانی* است. ما با *سواد مصنوعی* روبرو هستیم. تحلیل و تجویز راهبردی:رسانهها باعث شدهاند به سرعت برق در معرض اخبار و به سرعت باد در معرض تحلیل اخبار قرار بگیریم. محیط اطراف ما پر است از اخبار مغشوش، اعداد و ارقام گول زننده و حرفهای جهتدار. سه مساله این موضوع را تشدید میکند: 1 . حجم بالای اخبار و تحلیلها. اطلاعات بیشتر یعنی فرصت کمتر برای بررسی دقیقتر آنها. 2 . سبک زندگی شتابان: زندگی امروزی نسبت به 200 سال پیش بسیار چگالتر شده است. یعنی میزان رخدادهای کاری و ارتباطاتی در واحد زمان بیشتر شده است. 3 . سواد مصنوعی: نظرات ما از پرسهزدن در شبکههای اجتماعی سرچشمه میگیرند، نه مطالعه کتابها! *این کپی برداری از دانایی، در واقع الگوی جدید نادانی است.* به همین خاطر است که اخبار درست، غلط، شایعه و حقیقت در فضای مجازی تقریبا هم ارزشاند. چرا؟ چون ما فرصت نمیکنیم که درستی آن چه را که دریافت میکنیم، بررسی کنیم. بلافاصله آن را میخوانیم و احتمالا آن را برای دیگران فوروارد (ارسال) میکنیم و در گفتگوهای خانوادگی یا دوستانه یا کاری مان از آن اطلاعات استفاده میکنیم که نشان دهیم از زمانه عقب نیستیم. *چه میتوان کرد؟* 1 . تعلیق قضاوت. نه باور کنید و نه رد کنید. زمانی که استدلال به نفع یا علیه آن گفته یا نوشته ندارید نه ردش کنید، قضاوت خود را معلق کنید تا زمان دریافت اطلاعات کافی برای قضاوت. 2 . در حالت *غیر طبیعی* قضاوت نکنید. دو روان شناس آمریکایی در مطالعات خود نشان دادند زمانی که افراد از آرامش فکری بیشتری برخوردارند، کیفیت قضاوتهای حرفهای شان افزایش پیدا میکند. مطالعات نشان داده زمانی که شتاب زده، هیجانی، خسته و پریشان هستیم، کیفیت قضاوتهای ما افت میکند و قضاوتی که در زمان شتاب زدگی میکنیم به اندازه قضاوت یک فرد مست [غیر عادی]، غیرقابل اتکاست. 3 . به ساختارهای مشکوک، حساس باشید. جملاتی که با فعل مجهول و بدون فاعل ساخته شدهاند مانند "گفته میشود" یا "شنیدهها حاکی از آن است که" و "یا بر اساس اخبار منتشر شده" روشی برای پیچاندن شما هستند. در این ساختارها خبر وجود دارد. اما منبع خبر وجود ندارد. 4 . برای هر چه میخوانید یا میشنوید از خودتان بپرسید: الف) آیا از منبع خبر/گزارش مطمین هستم؟ ب) آیا شواهد تاییدکننده یا استدلالهای قانع کننده آورده شده یا اینکه یک حرف به زبانهای مختلف تکرار شده؟ ج) آیا بین مقدمه و اطلاعات ارایه شده و نتایج رابطه منطقی وجود دارد؟ د) آیا تمام واقعیت بیان شده یا بخشی از واقعیت؟ 5 . از چرا و کلمات هم خانواده استفاده کنید. آدمهای دقیق دایم میپرسند چرا؟ چرا کاندیدای ریاست جمهوری شما بهتر است؟ چه چیز باعث میشود که فکر کنید قیمت ارز بالا میرود؟ چطور به این نتیجه رسیدید؟ 6 . در منطق، فصلی وجود دارد به نام مغالطات. برای تقویت تفکر سنجش گرانه (انتقادی) بخش مغالطات را بخوانید با بیش از 70 نوع مغالطه (=دامگاه اشتباه ذهنی) آشنا شوید. 7 . حضور در شبکههای اجتماعی مفید است. جریان آزاد اطلاعات در آن بسیار جذاب، مفید و غنیمت است. اما فراموش نکنیم که آنها نمیتوانند جایگزین کتاب و تفکر عمیق شوند. |
اشغال مواجههای ابدی با جسد وطن نسخه صوتی چیست؟ جایی از بهرام بیضایی شنیدم که بسیار افسوس میخورد نتوانسته بخش مهمی از آثارش را در قالب فیلم یا نمایش بسازد. دلسرد بود از رسم زمانه و دلنگران از دیده نشدن آثارش که الحق نگرانی بجاییست. قطعا "فیلمنامه (فیلمنشده) اشغال" یکی از آنهاست. فیلمی که بعید است اگر آنچه از روزگار جاریست جاری بماند - که امیدی نیست نماند - بخت در ساختن آن یار بیضایی باشد. که آنچه روایت میشود، آنجا که روایت میشود و آن چنان که روایت میشود، در این زمانه کوچک دور از دسترس این مرد بزرگ است.اشغال بارها برای فیلم شدن به کارگردانی بیضایی در نظر گرفته شده، و هر بار به مشکلی برخورده و نشده: در نیمه دوم دهه 1360 در لوکیشنی در مشهد، بار دیگر در 1388 که تا آستانه پیشتولید رفت و از ادامه بازماند، و در بهمن 1392 نیز که خبر بازگشت عنقریب بیضایی به ایران برای ساخت فیلم اشغال منتشر شد ولی این بار نیز ساخت اشغال منتفی شد. ~ویکیپدیاآنچه روایت میشود، روایت جستجوست ولی سوژه نه یافتن گمشده که ناکامی گمکننده در یافتن آن است. داستان، داستان خیزش یک زن است - به سیاق سگکشی اگر دیده باشید - و به سبک تقریبا همه داستانهای بیضایی که در آنها زنی با فریاد یک سو ایستاده و جهانی به تهدید سکوت آن سوی دیگر ایستاده است.آنجا که روایت میشود، بطن فشرده یکی از بلبشوترین سالهای تاریخ معاصر ایران است سالهای اشغال ایران به دست متفقین حین جنگ جهانی دوم، وقتی سربازان خارجی از "جسد وطن" دالانی برای کمکرسانی به جبهه شرق باز کرده بودند. کشور، اگر بتوان آن دو تکه از هم پاشیده را چنین نامید، به ویرانهای تبدیل شده از بیعرضگی حکمرانان و سردرگریبانی ملت. صد افسوس که ذهن ما در ساختن صحنهها به حکم، ناتوانتر از آنی را میبیند که میشد از دوربین بیضایی دید.و آن چنان که روایت میشود، تمامصحنهی ازهمپاشیدگی یک کشور است. روایت خیانت، دروغ، چاپیدن، چاپیدهشدن، بیارادگی، ننگ و سردرگریبانی جمعی و در یک کلام مرضی تاریخی ولی بدون تاریخ برای ملتی که انگار همیشه تکرار میکند سرگذشت خود را در سرنوشت خود. بیضایی به بهانه این جستجو ما را با خود به جایجای تهران در آن سالهای مخوف میبرد. جستجویی که به مرور بیش از پیش پوچ مینماید. ولی این جستجو نه بیپایان که در پایان بازتعریف میشود. آنجا که این زن (عالیه)، به یک باره آن سیاق محاورهای را که در سرتاسر فیلمنامه در دهانش بود به کناری تف کرده، در قامت آن زن آسیابان ایستاده فریاد میزند: "من جسد شوهرم را ندیدم، نه، من جسد وطنم را دیدم" فیلمنامه اشغال نوشته بهرام بیضاییامید مایه این جستجوست و همچون خود این جستجو پوچ و بیمنطق امیدی بی هیچ سرنخی، هیچ نشانهای، هیچ کورسویی. ولی جستجوگر امیدوار است. امیدی که در ابتدا ما را هم به آن میفریبد و بعد آنچنان که خود مصممتر میشود کمکم از امید ما میکاهد. میکاهد و آنقدر ضعیفمان میکند تا ما هم به تمام این جهان ناامید مقابل این زن پیوسته، در مقابلش بایستیم و با آنها همزبان فریاد زنیم: "تو درمیمانی عالیه!" و این پاسخ پیشگویانه را از سنت تاریخ بشنویم که:"وقتی درماندگان زیاد شدند درماندگی را از پا درمیآورند". بعد کمی جلوتر خط و نشانی برایمان کشیده میشود وقتی از زبان مردی و از قول کتابی میشنویم: "بعضیها را ناامیدی به کلی از پا در میآورد ولی بعضی دیگر تازه خطرناک میشوند". و تازه میفهمی با چه مانیفستی از امیدواری فردی در فاجعهبارترین شرایط اجتماعی روبرو شدهای.حالا جستجوی پوچ یک زن خطرناک را در ویرانههای ایرانی در پسزمینهای از حادثههای ناشی از وارفتگی یک ملت و وادادگی حکمرانان تصور کنید تا بفهمید چرا بیضایی شاید دیگر نتواند این فیلم را در وطن خود بسازد افسوس که جاریست آنچه از زمانه جاریست.کتاب فیلمنامه فیلمنشده اشغال توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان چاپ شده است. |
چرا کودکان به روانشناس نیاز دارند؟ روانشناسی کودکانکودکان همچون غنچههای زیبا هستند که برای شکوفایی و به ثمر رسیدن نیاز به مراقبت و رسیدگی دارند . روانشناس کودک فردیست که از زمان بدو تولد کودک در مراحل مختلف زندگی کودک در کنار والدین وی میباشد و به چگونگی تربیت کودک کمک میکند تا به بهترین شکل رشد کند . چرا که روانشناس کودک با روحیات ، نیازها و مشکلات کودکان و همچنین چگونگی برقراری ارتباط بین کودک و والدین وی آشنایی کامل دارد .بسیاری از کودکان در سنین مختلف بخاطر شرایط زندگی ، دچار انواع ناسازگاریها و مشکلات در زندگی خود میشود از ناسازگاری کودکان میتوان به موارد زیر اشاره کرد : 1 . پرخاشگری 2 . بد دهنی 3 . اختلال در خوابیدن 4 . اختلال در غذا خوردن و کم اشتهایی 5 . حالت افسردگی و اضطراب 6 . ترس از محیط پیرامون 7 . عدم آمادگی برای ورود به جامعه 8 . وجود مشکل در محیط مدرسه 9 . عدم تمرکز 10 . جویدن ناخن ها 11 . انزوا و گوشه گیری 12 . عدم هم بازی شدن با هم سن و سال هاو .این گونه ناسازگاریها در زندگی آینده کودک نقش به سزایی دارد .روانشناس کودکیک روانشناس کودک خوب ، با دلسوزی و با تکیه بر تجربیات و تخصص خود میکوشد تا رفتارهای کودک را مورد ارزیابی و بررسی قرار دهد سپس سعی میکند تا رفتارهای بعدی کودک را پیش بینی کند و منشاء این مشکلات و سطح پیشرفت آن را بیابد. سپس او بهترین روشهای درمان برای بهبود اختلال کودک را مییابد و با کمک والدین این ناسازگاریها ، مشکلات و ناهنجاریها را حل کرده و نهایتا رابطهای دوستانه و صمیمانه بین کودک و والدین وی ایجاد مینماید تاآیندهای درخشان در انتظار کودک شما باشد . |
تخصص ورزی فرهنگقرن سیزدهم در اروپا اوج قرون وسطی به شمار میآید.قرنهای میانه اکثر اوقات تداعیگر نوعی از سکون و رخوت در فرهنگ و اندیشه جهان غرب هستند.اما این دوره جدا از نقاط تاریک که ابدا کم نیستند . مزیت هایی هم به همراه داشته است.نوع بشر از ابتدای وجود و سپس پس از بنیان گذاشتن تمدنها با توجه به آگاهی اش نسبت به لزوم وجود و مفید بودن تفکیک حرفه شروع به فراگیری و گسترش حرفههای تخصصی کرد.در قرون وسطی به واسطه آموزههای مذهبی و ساختار کلیسا نهادهای اموزشی بیشتری در اروپا تاسیس شدند و تفکیک حرفه و دانش آموزی مرتبط با آن مورد توجه قرار گرفت.هرچند که رشتهها و مهارتها بسیار محدودتر از امروز بودند این کاستی نیز با شروع رنسانس و قویتر شدن دیدگاه انسان گرایانه تا حدودی بر طرف شد و مراکز نسبتا مدرن با تنوع رشتههای آموزشی پدید آمدند در نهایت همهی اینها باعث پیشرفت بخشی از جوامع غربی نسبت به سایر جوامع شدند .در اواخر قرن 19 و قرن 20 ام ایرانیان نسبت به علل پیشرفت جهان غرب علاقه نشان دادند.مهارت محوری و وجود نهادهای آموزشی یکی از این عوامل بود.پس مشابه این نهادها در ایران بنیان گذاشته شدند و در کنار درک و اقبال پیشین و عمومی مردم از ارزش مهارت و تخصص، نهادها و تفکرات روشنگرایانه باعث چندان شدن اهمیت این پدیده شدند.بدون شک مسیری که نوع بشر در راستا درک سودمندی تخصص و ایجاد نهادهای آموزشی تخصصی طی کرده است و نتیجه آنها در جهان غرب و سپس سایر جوامع نشان دهنده اهمیت و کارایی این پدیدهها هستند.با این وجود گاهی در شرایط فعلی اغلب جوامع لازم است اعضا یک جامعه بخشی از دانش تخصصی یک رشته خاص را برای بهتر زندگی کردن فرابگیرند بدون آنکه وارد حوزه تماما تخصصی آن رشته شوند.برای مثال اطلاعات فرهنگی و اجتماعی پیش نیاز شکل گیری تفکر صحیح و سواد اجتماعی هستند.و هر فردی برای شناخت و انتخاب بهترین کنشها و واکنشها در سطح فردی در اجتماع لازم است که بخشی از این دانش را بیاموزد.نباید تخصص ورزی را با این رویکرد اشتباه گرفت یا از اهمیت هر یک از این رویکردها کاست.فرد متخصص توانایی نشان دادن راه سودمندتر و در اصطلاح تجویز راه حل مساله را دارد.در حالی که لزوما فرد دارای دانش فردی از توانایی چنین کاری برخورد دار نیست.از طرفی کنشگر دارای دانش و سواد اجتماعی میتواند از بین راه حلهای ارایه شده بهترین را برگزیند و به انفعال و سردرگمی نخواهد رسید.تعارضی بین انتقال دانش به عموم مردم و تخصص محوری وجود ندارد و این دو رویکرد با اهمیت یکسان،دو بازوی اصلاح و بهبود شرایط جامعه هستند .ادامه دارد |
تجاوز اگرچه تعاریف بسیاری برای امر تجاوز ارایه شده اما ما به تعریف سازمان ملل اکتفا میکنیم.(مقاربت جنسی بدون رضایت)آمارها حاکی از آن هست که بیش از 95 درصد متجاوزین مرد و کمتر از 10 درصد قربانیان نیز افراد مذکر هستند.هرگاه بحث تجاوز پیش میآید اغلب گفته میشود خداراشکر در ایران مسیلهی تجاوز خیلی مطرح نیستپرسش اینجاست؟آیا آمار دقیق تجاوزهای جنسی را در دست داریم؟تجاوزهای مونث - مونث و یا مذکر - مذکر در زندانها تا چه حد شفاف سازی میشود؟متاسفانه با توجه به اطلاعاتی که از زندانهای ما درز پیدا کرده گاها نه تنها که خود زندانیها به یکدیگر تعرض جنسی میکنند. ماموران زندان نیز برای به حرف آوردن شخص زندانی و یا حتی شکنجه جسمی و روحی او به او تعرض میکنند که فکر میکنم لازم به ذکر نیست که بگویم هیچ راهی برای شکایت کردن از این نوع تعرض در زندانها وجود ندارد و البته در آمارهای کشوری هم وارد نخواهند شد.برای مثال چندی پیش مشخص شد که زندانی سیاسی که اخیرا نیز اعدام شد به قاضی پروندهی خود اعتراض میکند که شخص هم بند او ،او را مورد تعرض جنسی قرار میدهد.فکر میکنید پاسخ شخصی که قرار است برای ما عدالت را بار بیاورد چه بود؟(اگر خلاف میل ما رفتار کنی نه تنها او از بند تو خارج نخواهد شد که به دستور ما نیز به تو تعرض خواهد کرد.)قطعا نیازی نیست دربارهی ورود این نوع تجاوزها به آمار رسمی کشور چیزی بگویم.تجاوزها در مدرسه هامتاسفانه این اتفاق در مدارس پسرانه(+سربازی) بسیار شایعتر است در نتیجه در خبرگذاریها هم به آن کمتر پرداخته میشود.دلیل این اتفاق را شخصا اینگونه میدانم که خانوادهها به صورت کلی به سلامت جنسی و جسمی(طی تحقیقات اخیری که در ایران صورت گرفته دختران نسبت به پسران تناسب اندام بالاتری دارند با اینکه طبق آمار از آنها کم تحرکتر هستند) دختران خود بیشتر اهمیت قایل میشوند(بحث ازدواج و کالاانگاری دختران)در صورتی که برای پسرانشان تصور میکنند چون زور بدنی احتمالا بالاتری دارند توانایی مراقبت کردن از خودشان را دارند در صورتی که پسرانی که مورد تجاوز قرار میگیرند بویژه در جوامع مردسالاری نظیر ایران بیشتر تحت فشار عاطفی و روحی قرار میگیرند و به توعی با این اتفاق به آنها تلقین میشود که موجودیت خود را ازدست داده اندهرچند دختران هم در این زمینه مستثنی نیستند و ضربههای اجتماعی بر اساس از دست دادن افسانهی بکارت و عفت و .. افزون بر خود خاطره تلخ تجاوز باعث ایجاد نوعی مرگ فرسایشی خواهد شد.و خبر بدتر این است که تجاوز نه تنها از جانب معلمان که گاها از جانب خود دانش آموزان صورت میگیرد.که این موضوع نشان دهندهی بزرگترین ضعف نظام آموزشی کشور در زمینهی آموزش جنسی به کودکان و نجوانان در سنین پایینتر است.تجاوزهای افراد بالغ به کودکان و سپس تهدید آنها به دور از چشم خانواده چطور؟افرادی هستد که به نوعی بیماری جنسی تحت عنوان پدوفیلی مبتلا هستند این افراد از برقراری رابطهی جنسی با کودکان لذت برده و در چنین روابطی ارگاسم میشوند.متاسفانه گاهی این بیماری تا آنجا پیش میرود که باعث میشود فرد بیمار به خشونت متوسل شود و گاها باعث مرگ کودک قربانی شود.و اگر هم نشود بسیار کم پیش میآید که کودک معصوم لب بگشاید و برای پدر و مادرش تعریف کند که چه اتفاقی برای او افتاده است و بر فرض مثال هم که تعریف کند فکر میکنید چند خانواده حاضر میشوند توهم آبروی خود را کنار بگذارند و برای روحیهی فرزند خود دست به شکایت ببرند؟برای حل این مشکل میتوان کودکان را از سنین پایین و بر اساس ذهنیتشان،آنها را با روابط جنسی و اندامهای خصوصیشان آشنا کنیم و این امر تنها مختص به دختران نیست چرا که پسران هم مورد تعرض جنسی قرار میگیرند و چه بسا در جوامع مردسالاری نظیر جامعهی ما تحت خشونت عاطفی قویتری قرار گیرند.اصلا دربارهی روابط جنسی و اندامهای جنسی به کودک نباید دروغ گفت تا احتمال مورد تعرض قرار گرفتن آنها نزدیک به صفر شود.والدین,خواهر و یا برادرهای بزرگتر خانواده و اصلا هرکسی که در اطرافش کودکی را میشناسد میتواند از این کتاب استفاده کند و آن را هدیه کند.(نسخهی پی دی اف این کتاب را میتوانید از فیدیبو تهیه کنید.)تجاوزهای زناشویی و در قالب ازدواج اصلا در کشور ما راهی برای اثبات و اظهار شکایت دارند؟اگر نخواهیم بر روی حقایق تلخ جامعهی امروزمان ماله بکشیم همگی قبول داریم که در زندگی مشترک هم تجاوز صورت میگیرد.و حتی فرقی ندارد از طرف زن باشد یا مردتعریف که یادتان نرفته(مقاربت جنسی بدون رضایت)در حالی که در کشور ما اصلا راهی برای اعتراض به اینگونه تجاوزها نیست. و حتی دادگاه در صورت لزوم میتواند برای مرد اجازه ازدواج دوم صادر کند و به زن اجازه طلاق دهد(در صورتی که حق طلاق را نداشته باشد)اصلا از همهی اینها که بگذریم "تجاوزهای خاموش" چطور؟تجاوزهای که به خاطر آبرو و . سالها و شاید تا آخر عمر قربانی ممکن است پنهان باقی بمانندچند وقت پیش سر و صدای تعرض کیوان امامی به دختران بسیار بالا گرفت.از عمد اسمش را میگویم تا متجاوز بداند بخشش و سکوتی در کار نیست.طبق اعترافات خود او کمتر از یک سوم دخترانی که به آنها تجاوز کرده بود از او شکایت کرده بودند و این یعنی اوج فاجعه ..البته کیوان امامی شخص مشهوری نبود و نیست.چه بسیار سلبریتیها و سیاسیونی که به پشتوانه نام بلندشان تعرض میکنند و به بهانههای مختلف دهان قربانی را گل میگیرند.تعرض هایی که به علت تهدید قربانی، تجاوز، تبدیل به رابطهی نامشروع میشود که برای خود قربانی تجاوز هم حکم جزایی دارد.توضیح واضحات احتیاج ندارد اگر قربانی تجاوز در دام بیوفتد حتی ممکن است در دادگاه به علت برقراری رابطهی نامشروع ،خود هم مورد پیگرد قانونی قرار گیرد.البته اذعان میکنم این مورد بسیار دور از انتظار است اما صفر درصد هم نیست.و در نهایت بعد از همهی این لیست بلند بالا اگر کسی صدایش را بلند کند و فریاد بزند فکر میکنید برای چند تا از آنها پرونده قضایی تشکیل میشود؟نمونههای بارزی وجود دارد که نشان دهندهی آن است که برخی از شکایتها علاوه بر اینکه در آمار وارد نمیشوند در نطفه خفه شده و گاها به مرگ قربانی منجر خواهد شد.چند فیلم با موضوع تجاوز و یا سکانسهای دارای تعرض جنسی Straw Dogs (نسخهی قدیمی) ElleIrreversibleThe Color Purple (هر کدام را نخواستید ببینید این یکی را از دست ندهید)فروشندههیس،دخترها فریاد نمیزنندکتاب چراغها را من خاموش میکنم زویا پیرزاد هم روایت جالبی از این موضوع است. |
تجاوز یک انحراف جنسی است! یک انحراف جنسی به نام تجاوزامروز در خبرها خواندم مردی جوان به یک خانم هفتاد ساله تجاوز کرد. او دلیل تجاوز را پوشش نامناسب آن خانم عنوان کرد.این یک دلیل قابل قبول است،فقط برای یک جامعهی به شدت مردسالار،از نوع مرد خشن، مرد بی منطق.بگذارید از اول راجع به تجاوز صحبت کنیم.فکر کنیم اصلا چیزی در این باره نمیدانیم و قانونی هم وجود ندارد.میل به تجاوز یک نوع انحراف جنسی استتجاوز ارتباطی با میل جنسی ندارد.میل جنسی هیچ وقت باعث نمیشود کسی به دیگری تجاوز کند.این باور اشتباه است.خیلی از افرادی که تجاوز میکنند متاهل بوده، رابطهی جنسی منظم دارند.پس دلیل تجاوز وجود میل جنسی نیست.این دسته از بیماران با رابطه جنسی معمولی راضی نمیشوند. در این نوع انحراف جنسی شخص دوست دارد به زور و برخلاف میل دیگری با او رابطه برقرار کند.تنها در این صورت از لحاظ روانی ارضا میشود.انحرافات جنسی منشا درونی دارندنیازها و انحرافات جنسی دلیل درونی دارند، نه بیرونی.بنابراین با تغییرات محیط بیرون از بین نمیروند.پوشش یک زن، هر چقدر هم که نامناسب باشد، به یک فرد سالم از لحاظ روانی و جنسی، اجازهی تجاوز نمیدهد.رفتار جنسی یک مرد سالمیک مرد سالم دوست دارد با رفتار جنسی خود زن را تحت تاثیر قرار داده، به او لذت بدهد. تنها در این صورت میتواند از رابطهی جنسی لذت ببرد.مرد برای به دست آوردن رضایت زن تلاش میکند و وقت میگذارد،ولی حاضر نیست بر خلاف خواست او با او رابطه برقرار کند.در انحراف جنسی چه کسی مسیول استاین که مرد مسیول رفتار جنسی خود نیست، هم توهین به مرد است و هم ظلم به زن.این باور اشتباه هم مانند همه باورها و افکار غلط باید تغییر کند.شدیدترین میلها و نیازهای انسان را میشود با استفاده از قوانین درست مدیریت کرد.فرد متجاوز باید بداند یک بیمار است و عمل تجاوز نیز در همه جای دنیا جرم است.جامعه باید بداند فردی که به او تجاوز شده، یک قربانی است و نیاز به حمایت دارد.همهی ما باید بدانیم میل به تجاوز یک انحراف جنسی است و قربانی را سرزنش نکنیم.همهی ما باید اینها را بدانیم و به فرزندان خود یاد بدهیم.جهت مطالعه سایر مقالات اینجا کلیک کنید فایزه خانلرزاده روانشناس |
ریشه مشکلات اخلاقی امروز بشر این یادداشت مختصر لیکن ارزشمند در پی پاسخ به دستهای از سوالات اساسی انسان توسط استاد متفکر ، مرتضی مطهری به رشته تحریر در آمده است .موضوعات این یادداشت رو میتونید در عکس زیر مشاهده کنید : موضوعات این یادداشت*پدیده دعوت که فردی از افراد یک نوع، سایر افراد را به عقیده و مرامی بخواند و آنها را به سویی بکشاند، از مختصات اجتماع بشری است.شعاع ت ثیر این دعوتها از حیث عرض و طول و عمق یکسان نیست، متفاوت است. ت ثیر بیشتر آنها کم بوده و در ابعاد کوچکی صورت گرفته و می گیرد و لهذا از جنبه تاریخی و اجتماعی قابل توجه و اهمیت نیست. اما پاره ای از دعوتهاست که لااقل در یک بعد پیشروی داشته است، مثلا سطح وسیعی را و لو برای مدت کوتاهی فرا گرفته، و یا قرنهای متمادی - هر چند در میان مردمی اندک - دوام یافته، و یا نفوذی ریشه دار گرچه در میان مردمی اندک و در زمانی نسبتا کوتاه پیدا کرده است. این گونه دعوتها درخور اهمیت و شایسته بررسی و تحلیل و احیانا تجلیل است.آنچه بیش از همه در خور اهمیت و قابل توجه است، دعوتهایی است که در همه ابعاد پیشروی داشته است هم سطح بسیار وسیعی را اشغال کرده و هم قرنهای متمادی در کمال اقتدار حکومت کرده و هم تا اعماق روح بشر ریشه دوانده است.این گونه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسله پیامبران است. کدام مکتب فکری و فلسفی را میتوان پیدا کرد که مانند ادیان بزرگ جهان بر صدها میلیون نفر در مدت سی قرن و بیست قرن و حد اقل چهارده قرن حکومت کند و به سر ضمایر افراد چنگ بیندازد؟ همین جهت سبب شده که پیامبران، مستقیم یا غیر مستقیم، آفریننده اصلی تاریخباشند.تاریخ به دست بشر، و بشر بیش از هر چیز دیگر به دست پیامبران ساخته و پرداخته شده است. ناموس آفرینش، جهان را مسخر انسان، و انسان را مسخر نیروی ایمان، و پیامبران را سلسله جنبان این نیرو قرار داده است.*هر چیزی جز آنچه ایمان نام دارد، از عقل و علم و هنر و صنعت و قانون و غیره، ابزاری است در دست آدمی و وسیله ای است برای ارضای تمایلات و تسکین غرایز و ت مین خواسته های پایان ناپذیر او. آدمی همه اینها را در راه مقاصد و هواهای نفس خویش استخدام می کند و همچون ابزاری از آنها بهره می برد. تنها نیروی ایمان است، آنهم از نوع ایمانی که پیامبران عرضه می کنند که از یک طرف به تعبیر قرآن حیات تازه ای به روح می دهد[ 1 ]، یعنی با ارایه یک سلسله هدفهای عالی و انسانی و ما فوق طبیعی خواسته های نوی به وجود می آورد و بالتبع احساسات رقیق و عواطف لطیف خلق می کند و بال خره جهان درون انسان را دگرگون ساخته و بسی وسعت می بخشد، و از طرف دیگر تمایلات و غرایز طبیعی را تعدیل و مهار می نماید.در مقابل قدرت علمی و فنی بشر، هیچ دژ تسخیرناپذیری وجود ندارد جز یکی آن دژ روح و نفس آدمی است. کوه و صحرا و دریا و فضا و زمین و آسمان، همه در قلمرو قدرت علمی و فنی بشر است. تنها مرکزی که از این قلمرو خارج است، نزدیکترین آنها به آدمی است. مطیع کردن و مسخر ساختن این دژ به قول مولوی:کار عقل و هوش نیست، "شیر باطن سخره خرگوش نیست".و از قضا خطرناکترین دشمنان آسایش و آرامش، امنیت و عدالت، آزادی و مساوات، و بال خره خوشبختی و سعادت بشر در همین دژ پنهان شده و کمین کرده است:" عدی عدوک نفسک التی بین جنبیک."[ 2 ].*بشر امروز پس از این همه موفقیتهای علمی، دردمندانه می نالد. از چه می نالد؟کسریها و کمبودهایش در کدام ناحیه است؟ آیا جز در ناحیه خلق و خوی و "آدمیت" است؟ بشر امروز از نظر علمی و فکری پا به جایی نهاده که آهنگ سفر افلاک کرده و سقراطها و افلاطونها باید افتخار شاگردی اش را بپذیرند، اما از نظر روح و خوی و منش، یک "زنگی مست تیغ بران به دست" بیش نیست. انسان امروز با همه پیشرفتهای معجزآسا در ناحیه علم و فن، از لحاظ مردمی و انسانیت گامی پیش نرفته بلکه به سیاهترین دوران سیاه خویش بازگشته است با یک تفاوت، و آن اینکه از برکت قدرت علمی و فلسفی و ادبی خویش، برخلاف گذشته، تمام جنایتها را در زیر پرده ای از تظاهر به انسانیت و اخلاق، نوع پرستی، آزادی خواهی و صلح دوستی انجام می دهد. صراحت و یکرویی جای خود را به دورویی و فاصله میان ظاهر و باطن داده است. در هیچ دوره ای مانند عصر جدید در باره عدالت، آزادی، برادری، انساندوستی، صلح و صفا، راستی و درستی، امانت و صداقت، احسان و خدمت سخن گفته نشده است، و در هیچ عصری هم مانند این عصر بر ضد این امور عمل نشده است. در نتیجه بشر امروز مصداق سخن خداوند شده است:"و من الناس من یعجبک قوله فی الحیاه الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو لد الخصام. و اذا تولی سعی فی ال رض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل."[ 3 ].در جهان امروز از یک طرف لاف نوع خواهی و بشردوستی با بانگی هرچه بلندتر گوشها را می خراشد، و از طرف دیگر دامنه ملت پرستی - که خود نوعی توحش است - با همه تعصبات و خودخواهی ها و قساوتها و آتش افروزی های ناشی از آن روز به روز بالا می گیرد. این یکی از تناقضاتی است که منطق بشر امروز گرفتار آن است.آیا سخنی یاوه تر و دعوتی پوچتر از این می توان یافت که از طرفی مذهب، آن یگانه پشتوانه ارزشهای انسانی را پشت سر بگذاریم و از طرف دیگر دم از انسانیت و اخلاق بزنیم و بخواهیم با زور لفاظی و پند و اندرزهای توخالی، طبیعت بشر را تغییر دهیم؟ کاری است از قبیل نشر اسکناس بدون ضامن و پشتوانه.نه این است که بشر این قرن این نقصها و کمبودیها را احساس نمی کند و یا به فکر چاره نیفتاده است خیر، به تمام وجود خویش آن را لمس می کند. این فلسفه های پرطمطراق و سازمانهای عظیم بین المللی و اعلامیه های بلند بالا به نام "حقوق بشر"مولود چه احساسی غیر از احساس این کم و کسرهاست؟ اما مت سفانه مثل اینکه تجربه معروف "زنگ و گربه" بار دیگر تکرار می شود. عیب و اشکال کار همان عیب و اشکال است: فقدان قدرت اجرایی.این فلسفه ها و سازمانها و اعلامیه ها و قطعنامه ها سودی به انسان محروم نبخشید، بلکه نتیجه معکوس داد و "سرکنگبین صفرا فزود" ریسمانهایی که به نام بالا کشیدن او از قعر چاه به وجود آمده، به صورت حلقه هایی دور گلویش پیچیده و بیش از پیش آن را فشار می دهد.*حقیقت این است: چیزی که در نظام آفرینش محکوم چیز دیگر آفریده شده، به زور فلسفه و اعلامیه و مقاله و خطابه نمی توان آن را حاکم بر آن چیز قرار داد. علم و فکر و فلسفه حاکم بر طبیعت جهانی است اما محکوم طبیعت انسانی. حقوق بشر تا وقتی که فقط شکل یک فلسفه دارد، طبعا ابزاری برای طبیعت بشر خواهد بود.ما اکنون در جهانی زندگی می کنیم که آن چیزی که محکوم طبیعت بشر است سخت توسعه یافته و نیرو گرفته، اما آن چیزی که حاکم بر طبیعت اوست ناتوان مانده است و لااقل به نسبت توسعه و توانایی آن دیگری پیش نرفته است. نتیجه آن همه پیشرفتها در سطح مسایلی که محکوم طبیعت بشر است این شده که هرکس در راهی که می رود و در پی مقصودی که می خواهد، سریعتر و پرقدرت تر می رود و می دود بدون آنکه در نوع خواسته و طرز تفکر او در باره زندگی و هدف زندگی و در احساسات و تمایلات و عواطف او و بال خره در سطح مسایلی که حاکم برطبیعت اوست کوچک ترین تغییری پیدا شده باشد. بشر تا توانسته محیط اطراف خود را تغییر داده بدون آنکه بتواند یا بخواهد خود را و طرز تفکر خود را و عواطف و تمایلات خود را عوض کند. ریشه مشکلات امروز بشر را در همین جا باید جست، همچنان که ریشه نیاز بشر را به دین و معنویت و ایمان و پیامبر نیز در همین جا باید به دست آورد.مصلح و مفکر بزرگ اسلامی، اقبال لاهوری می گوید:"بشریت، امروز به سه چیز نیازمند است: تعبیری روحانی از جهان، آزادی روحانی فرد[ 4 ]و اصولی اساسی دارای ت ثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند.".آنگاه اضافه می کند و می گوید:"شک نیست که اروپای جدید دستگاههای اندیشه ای و مثالی ت سیس کرده است، ولی تجربه نشان می دهد که حقیقتی که از راه عقل محض به دست می آید نمی تواند آن حرارت اعتقاد زنده ای را داشته باشد که تنها به الهام شخصی حاصل می شود. به همین دلیل است که عقل محض چندان ت ثیری در نوع بشر نکرده، در صورتی که دین پیوسته مایه ارتقای افراد و تغییر شکل جوامع بشری بوده است. مثالیگری اروپا هرگز به صورت عامل زنده ای در حیات آن در نیامده و نتیجه آن "من" سرگردانی است که در میان دموکراسیهای ناسازگار با یکدیگر به جستجوی خود می پردازد، که کار منحصر آنها بهره کشی از درویشان به سود توانگران است. سخن مرا باور کنید که اروپای امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت است."[ 5 ]اگر نهرو، نخست وزیر فقید هند، پس از یک عمر لادینی در شامگاه عمر خویش به جستجوی خدا برمی آید و معتقد می شود که: "در برابر خل معنوی تمدن جدیدی که رواج می پذیرد، بیش از دیروز باید پاسخهای معنوی و روحانی بیابیم" برای این است که به ریشه اصلی مشکلات امروز بشر پی برده و دانسته که بشر امروز بیش از هر وقت دیگر نیازمند به آزادی روحانی و معنوی است و [رفع ] این نیازمندی بدون اینکه در طرز تفکر و جهان بینی او تغییر اساسی داده شود - که هستی و حیات را بامعنی بداند نه پوچ و عبث - میسر نیست. و اگر برنارد شاو را می بینیم که می گوید:"چنین پیش بینی می کنم و از هم اکنون آثار آن پدیدار شده است که ایمان محمد مورد قبول اروپای فردا خواهد بود، و به عقیده من اگر مردی چون او صاحب اختیار دنیای جدید شود طوری در حل مسایل و مشکلات دنیا توفیق خواهد یافت که صلح و سعادت آرزوی بشر ت مین خواهد شد.".برای این است که احساس می کند که علاوه بر لزوم تفسیری روحانی از جهان و لزوم آزادی روحانی افراد، اصولی اساسی دارای ت ثیر جهانی لازم است که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند و به قول اقبال: "مبتنی بر وحیی باشد که از درونی ترین ژرفای زندگی بیان شود و به ظاهری بودن صوری آن رنگ باطنی دهد".قرآن در آیات زیبا و دلنشین خود سه چیز را به عنوان شدیدترین نیازمندیهای بشر یادآوری می کند: 1 . ایمان به "الله"، ایمان به این که "جهان را صاحبی باشد خدا نام". به عبارت دیگر تفسیری روحانی از جهان. 2 . ایمان به رسول و رسالت او یعنی ایمان به تعلیمات آزادیبخش و جانداری که تکامل اجتماع را بر مبنای روحانی توجیه کند و به زندگی صوری رنگ معنوی بدهد. 3 . جهاد به مال و نفس در راه خدا[ 6 ]، یعنی آزادی و آزادگی معنوی.نیازی مبرم تر از این نیازها نتوان یافت.در میان مکتبها و مسلکها و دینها و آیینها، تنها اسلام است که قدرت پاسخگویی به این سه نیاز را دارد. پس از چهارده قرن که از ظهور اسلام می گذرد، جهان همان اندازه نیازمند آن است که در روز اول بود. آن روزی که احساس این نیازها عمومیتپیدا کند - و چنین روزی دور نیست - بشر راهی جز اینکه خود را به آغوش اسلامافکند نخواهد داشت.امروز نوعی ضعف و اعراض نسبت به همه مذاهب مشهود است. اسلام نیز در درون خود دچار نوعی بحران است. حقیقت این است که اسلام در این جهت غرامت اشتباه کلیسا را می پردازد. عکس العمل های ناهنجاری که کلیسا در دوره رنسانس در برابر علم و تمدن نشان داد، ضربه بزرگی به حیثیت مذهب به طور عموم وارد آورد و سبب شد که افکار سطحی خاصیت دین و مذهب را به طور کلی مبارزه با علم و دانش تلقی کنند. این قضاوت دیری نخواهد پایید. از هم اکنون بر کسانی که لااقل در تاریخ اسلام مطالعه ای دارند روشن است که حساب اسلام از کلیسا جداست. اسلام خود بنیانگذار یک تمدن عظیم است و در تاریخ افتخارآمیز خود دانشگاهها به وجود آورد و دانشمندان نابغه به جهان تحویل داد و به علم و تمدن کمک فراوان کرد. [با مطالعه تاریخ اسلام ] به ارزش عظیم و غرورآمیز خدمات اسلام به تمدن بشری و دیون بسیار سنگین اروپای امروز به تمدن اسلامی واقف [می شویم ] معلوم [می گردد] که آنچه در باره اسلام صادق است درست ضد آن چیزی است که در باره کلیسا صادق می باشد. کلیسا نه تنها تمدنی به وجود نیاورد بلکه تمدنی را که به او گرویده بود فاسد کرد، ولی اسلام خود تمدن درخشانی به وجود آورد و به جهان عرضه داشت. اسلام تنها دینی است که توانسته خود بنیانگذار یک تمدن همه جانبه بشود. به قول شیخ محمد عبده:"اروپا از آن روزی که مذهب خویش را رها کرد جلو رفت و ما از آن روزی که مذهب خویش را رها کردیم عقب رفتیم."تفاوت دو مذهب از همین جا روشن می شود . رها کردن اروپا مذهب خویش را، پس از برخورد با جهان اسلام صورت گرفت و این رها کردن به صورت گرایش به ارزشهای اسلامی انجام شد.*دیباچه کتاب سیری در سیره نبوی ص 23 [ 1 ] ." یا یها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم". انفال/ 24 .[ 2 ] . حدیث نبوی:[ بزرگترین دشمنان تو همان نفس توست که میان دو پهلوی توست ].[ 3 ] بقره/ 204 و 205 [ و پاره ای از مردم هستند که سخن آنها در( مصالح) زندگانی دنیا تو را به شگفت آورد و خوشایند توست و خداوند را بر آنچه در دل دارند گواه می گیرند و حال آنکه سرسخت ترین دشمنان هستند و چون از نزد تو بروند، کوشش می کنند تا در زمین فساد کنند و کشت و زرع( منابع اقتصادی) و نسل( نیروهای انسانی) را تباه سازند].[ 4 ] تنها آزادیهای سیاسی و اجتماعی کافی نیست.[ 5 ] . احیای فکر دینی در اسلام، ص 203 و 204 .[ 6 ] ." تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله ب موالکم و نفسکم". صف/ 11 . |
نظام آموزشی و بازتولید فرهنگی، یا من میخوام مهندس بشم! این مطلب در شمارهی دوم مجلهی دانشجویی "مداد" در مهر و آبان 1389 چاپ شد. نشریهی مداد به صاحبامتیازی، مدیر مسیولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر میشد. نوشتههای چاپ شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسندهی این مطلب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد.نویسنده: نرگس احمدی (نام مستعار)تصویر چاپ شده برای این مطلب - چرا به مدرسه میروی؟ - برای اینکه سواد یاد بگیرم. - چرا سواد یاد بگیری؟ - تا مهندس(یا دکتر) بشم.احتمالا این سوال و جواب برای کسانی که اخبار صدا و سیما را میبینند بسیار آشناست، سوال و جواب کلیشهای بین خبرنگار تلویزیون و کودک هفت سالهای که در حالی که یک شاخه گل در دست دارد و لبخندزنان (یا گریان!) در روز شکوفهها دوران تحصیلش در مدرسه را آغاز میکند. در همین سوال و جواب ساده چند نکته وجود دارد که دقیقتر شدن در آنها خالی از لطف نیست: نخست این که کودک مدرسه را تنها مکانی میداند که میتواند به او سواد بیاموزد، دوم این که او سواد آموخته شده در مدرسه را تنها وسیلهای میداند که میتواند آیندهای مثبت به عنوان دکتر و . برای او رقم بزند و سوم این که از نظر او دکتر (یا مهندس) بودن آن قدر مثبت است که جای چراجویی بیشتر را برای خبرنگار یا هر پرسشکنندهی دیگر باقی نمیگذارد.اما به واقع آیا تمام پیش فرضهای اخیر آن گونه که کودک به ت سی از بزرگترها وانمود میکند بدیهی است؟ یا تنها شعارهایی هستند که به خاطر تکرار بیش از حد بدیهی پنداشته میشوند؟شاید باور به پیش فرضهای اخیر از نخستین آموخته هایی باشد که مدرسه کودک را ملزم به یادگیری آنها میکند، این بار پیش از شروع تحصیلات رسمی و به وسیلهی کسانی به جز معلمان رسمی یعنی والدین. اما این تازه آغاز ماجراست آن چه در مدارس به دانش آموزان آموزش داده میشود بسیار فراتر از چیزی است که از آن به عنوان آموزش رسمی یاد میشود. منظورم برنامهی درسی پنهان 2 است.در واقع کودک در مدرسه میآموزد که چگونه منضبط، وقت شناس و مطیع دستورات مقام ارشد و البته همرنگ با جماعت باشد.شاید در نگاه اول کسب این ویژگیها چندان عجیب یا ت سف بار نباشد، به واقع اینها دقیقا همان چیزهایی هستند که فرد برای اینکه بتواند زندگی آسوده و قابل قبولی داشته باشد به آنها نیازمند است.اما بیایید برخلاف همیشه با عینک تردید به ماجرا نگاه کنیم در بعد فردی این آموزهها دقیقا ویران کنندهی خودانگیختگی هستند. فروم فرد خودانگیخته را کسی میداند که احساسات، افکار و افعالش بیانگر نفس او باشد،به همین معنا هنرمند کسی است که بتواند خویشتن را خودانگیخته بیان کند،خلاقیتهای علمی هم از نظر او در زمره فعالیتهای خودانگیخته قرار میگیرند با این تفاسیر عدم اقبال اغلب هنرمندان و دانشمندان در مدرسه قابل توجیه است.خودانگیختگی از آن روی حایض اهمیت است که آزادی مثبت یعنی آزادی ازنوعی که به تکامل فرد منجر میشود و نه ان نوعی که گرفتاری او در دامن فاشیسم و نازیسم و دیگر مکاتب و ایسمها را در پی دارد فعالیت خودانگیختهی مجموع تمامیت یافتهی شخصیت است،چیزی که به هیچ وجه در نظام آموزشی مورد ت کید نیست ( 3 ).در بعد اجتماعی هم آنچه والدین به کودک میآموزند تضمین کنندهی بقای مدارس به شکل فعلی آنهاست و آموختههای پنهان در مدارس یعنی انضباط، اطاعت و همرنگی با جماعت همه و همه تضمین کنندهی بقای نظم پیش از خود هستند.بنابراین در مدارس فرهنگی باز تولید میشود که استیلای طبقهی حاکم را دوام میبخشد و مدارس را در زمرهی ابزار ایجاد هژمونی فرهنگی ( 4 ) قرار میدهد، در واقع باید اذعان کرد که نقش مدارس در ایجاد هژمونی فرهنگی میتواند به مراتب بیش از تلویزیون و سایر رسانهها باشد چرا که ابزار اخیر اندک انتخابی برای فرد در گوش کردن یا نکردن و تسلیم شدن یا نشدن به پیامهای رسانهای قایل میشوند، اما در مدارس فرد از سنین کودکی ناچار است علاوه بر شنیدن، گردن نهادنش به آموزشهای علنی و پنهان مدارس را به تمامی نمایش دهد چرا که در غیر این صورت بازخواست، تحقیر یا تنبیه خواهد شد. از سوی دیگر به خاطر سن کم فرد هنگام ورود به مدرسه و مدت زیادی که تحت سیطرهی نظام آموزشی قرار دارد ت ثیر آن روی شخصیت فرد به شدت تشدید میشود.حال بیایید با همان عینک تردید به برنامهی علنی درسی نگاه کنیم: برنامهای که در آن بیشترین اهمیت به دروس ریاضی و علوم داده میشود،کسانی که در این دروس قوی هستند با استعداد تلقی میشوند و آنها که در این دروس ضعف دارند به هرچیزی متوسل میشوند تا در این دروس موفقیتی عایدشان شود چرا که میدانند این ضعف میتواند آنها را از رسیدن به مدارج عالیتر باز دارد.اما چرا این دروس؟! ویژگی عینک تردید این است که نخست و بیش از هر چیز سرمایه داری را به عنوان پاسخ هر سوالی برجسته میکند.بله در واقع اینها دروسی هستند که پیشرفت تکنولوژی را ممکن میکنند و پیشرفت تکنولوژی به معنای تولید بیشتر است،همان دلخواه سرمایه داری.فرد مفید برای سرمایه داری فردی است که بتواند به آن در تولید بیشتر کمک کند پس باید فرد به هر وسیلهی ممکن تلاش کند در دروس مورد نظر سرمایه داری پیشرفت کند و چه چیزی بیش از کسب ارزشی که بر مبنای دروس مورد نظر سرمایه داری تعریف شده میتواند افراد را به این کار تشویق کند؟پس افراد بهتر تولید کنندههای بهتر هستند و البته تولیدکننده هایی بهترند که بهتر مصرف کنند.کارخانهی بزرگ آموزش و پرورش در پایان محصولش را با این اتیکت تحویل میدهد: 99 % آمادهی حفظ نظم سرمایهداری موجود.البته بدبینی اشاره شده نسبت به نظام آموزشی کنونی به هیچ عنوان به معنای ت یید نظام آموزشی گذشته نیست، چه اگر در نظام کنونی آموزشی برنامهی درسی پنهان فردیت اشخاص را هدف گرفته و با القای خواستها و غایتهای به ظاهر متفاوت و در باطن یکسان میکوشد ولو به بهای سلب امکان فعالیت خودانگیخته از فرد، بقای نظم موجود را تضمین کند، در گذشته قدرت چه در قالب پدر خانوادهای که فرزندش را وادار به ادامهی پیشهی خود میکند وچه در سیمای پادشاه و نظام حکومتیای که به طبقات فرودست اجازهی کسب علم نمیدهد، آشکارا فردیت شخص را میکشت و از این انسان از خود بیگانه به هر نحو که میخواست استفاده میکرد. 1 . بازتولید فرهنگی به معنای راه و روش هایی است که طی آنها مدارس، همراه با سایر نهادهای اجتماعی، موجب استمرار و تکرار نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی میشوند.[جامعه شناسی گیدنز] 2 . ایلیچ در نظریات جامعه شناسانهاش در مورد آموزش و پرورش از این اصطلاح فراوان استفاده میکند. 3 . بحثهای مربوط به مفهوم خود انگیختگی و همچنین انواع مختلف آزادی در کتاب گریز از آزادی اریک فروم به تفصیل مطرح شده است. 4 . هژمونی اصطلاحی است که "گرامشی"آن را باب کرده تا چگونگی سلطهی یک طبقه بر طبقهی دیگر را به وسیلهی آمیزهای از وسایل سیاسی و ایدیولوژیکی وصف کند و به طور کلی به مجموعه ابزاری اطلاق میشود که طبقهی حاکم به وسیلهی آن استیلایش بر جامعه را حفظ میکند. |
دروغ معجزه انسانی اولین باری که با دروغ مواجه شدم رو به یاد دارم!دوست بچگی من سامانروزی از روزهای سه سالگی توپ مورد علاقهام ترکید. دوست بچگی هایم برای دلداری به من گفت: "ناراحت نباش، من اینقدر از این توپها خونمون دارم که نمیتونیم پامون رو روی زمین بذاریم! برات یکی میارم."خانواده بسیار مقیدی داشتم پس این اولین مواجهه من با دروغ بود فکر میکردم واقعا در یک استخر توپ زندگی میکنند (استخر توپ فضایی پر از توپ در پارکهای قدیم بود). بالاخره یک روز به منزل ایشان رفتم ولی دریغ از یک عدد توپ!اینکه کسی بتواند چیزی را که وجود ندارد به زبان بیاورد. در آن روزها برای من مثل جادوگری بود!چیزی که باعث شد امروز بتوانم دیدگاه متفاوتی در باره دروغ داشته باشم و درباره آن بنویسم این بود که در سه سالگی نه از دست سامان ناراحت شدم و نه عصبانی من حس دوستی را درک کردم که با ارایه یک تصویر زیبا توانست من را از عمق ناراحتی بیرون بیاورد.آن روز به نظرم سامان نابغهای بود که توانست مساله انسانی پیچیدهای را با راه حلی ساده حل و فصل کند.طرح مسالهدروغ مثل ماره کسی که مارها رو نمیشناسه از همشون میترسه ولی کسی که مارها رو میشناسه دقیقا میدونه از کدوم لازم نیست بترسه، از کدوم میتونه استفاده مفید ببره و البته از کدوم هم باید بترسه؟به عقده من سه دسته اصلی دروغ وجود دارد که هر کدام را از دو منظر شنونده و گوینده بررسی میکنم.دروغ برای کلاهبرداریاین نوع دروغ به تنهایی مسیول بدنام کردن هر نوع دروغ و دروغگوست و همین ایشون صحبت کردن در مورد دروغ و دروغگو رو ممنوع کرده .به طور مثال من با کمک این نوع دروغ یک ماشین 500 میلیون تومنی که وجود نداره رو به شما میفروشم!سخنی با شنونده:شنونده عزیز عصبانیت شما کاملا قابل درکه. میفهمم که چقدر احساس مورد سواستفاده واقع شدن یا تجاوز روانی رو با خودتون به دوش میکشید. اما ما با 1000 زبان و به 1000 روش هم که دروغ و دروغگو را منفور اعلام کنیم باز هم نمیتوانیم جلو تمام کلاه برداریها را بگیریم!در نهایت باز هم هر کسی بتواند کلاهبرداری کند این کار را میکند. حتی من و شما هم اگر بتوانیم کلاهبرداری کنیم میکنیم! اما برای مقابله با آن چند توصیه برایتان دارم: 1 - اطلاعاتتان را بالا ببرید هم در مورد کلیت کار (در همین مثال: معاملات ماشین) و هم در مورد طرف مقابل و مورد کلاهبرداری (در این مثال: ماشین و فروشنده). طبیعیست که اگر بدون اطلاعات درست و کامل وارد معاملهای شدید اگر کلاهتان بر باد نرود فقط خوش شانسی آوردید و حالت نرمال آن است که کلاهتان برداشته شود. 2 - مثل تکنیک شعبده بازها (دروغ شعبده بازها در دسته سوم قرار میگیرد و در ادامه بررسی میشود) دروغ گوی کلاه بردار سعی میکند با تصویری زیبا حواس شما را از اصل ماجرا پرت کند که متوجه کلاهبرداری نشوید. برای همین هر گاه پیشنهادی شگفت انگیز دریافت کردید که در اغلب موارد سود هنگفتی پشت آن است اصلا هول برتان ندارد! زمان بخرید و اندکی در تنهایی اوضاع را سبک و سنگین کنید. - وارد معاملهای که در آن تخصص کافی ندارید نشوید. لطفا اول تخصص پیدا کنید.در نهایت کلاهبرداری اجتناب ناپذیر است و تنها کسی که میتوانید سرزنش کنید خودتان هستید که بدون اطلاعات کافی وارد معامله شدهاید.سرزنش کلاهبردار دردی را دوا نمیکند چون همیشه یکی دیگر پیدا میشود.البته منظور این نیست که بخواهم طرفدار کلاهبرداری باشم! اما حقیقت این است که زندگی فقط از جانب خودمان قابل کنترل است. پس مقصر شناختن دیگری همواره بیهوده است.سخنی با گوینده:کلاهبردار عزیز سلام میدانم چقدر به خودت افتخار میکنی که توانستهای راه صد ساله را یک شبه بروی. قطعا هوش و درایت شما در امر قالب کردن چیزها به کسانی که در آن زمینه تجربه کمتری دارند قابل ستایش است.قطعا شما بچه زرنگتر از آنی که حرفهای من برایت مهم باشد اما لطفا قبل از برداشتن کلاه بعدی چند نکته زیر را در نظر بگیر: 1 - آب بندی کردن آدمهای ساده قطعا به ترویج بی اعتمادی کمک میکند و جامعهای پر از بی اعتمادی برای زیستن شما و فرزندانتان سخت است. 2 - درست است که شما بچه زرنگید و در دام این کلاهبرداریها نمیافتید اما اگر لحظهای بتوانید تصور کنید این آدمهای ساده مناسب برای کلاهبرداری معمولا همه زندگیشان را به دست شما میسپارند و اگر آن زیرها وجدانی برایتان باقی مانده شاید توجه به این نکته برایش جالب باشد. 3 - هر چند توجه نمیکنید ولی نکاتی مثل دست بالای دست بسیار است و یا ماه پشت ابر نمیماند برای شما ساخته شده.در نهایت ابراز زرنگی شما باعث آگاه شدن هرچه بیشتر مردم شده و از این بابت همگی از شما سپاسگزاریم.دروغ برای انکار!متداولترین این نوع دروغ را از بچهها میشنویم آن هم وقتی با تمام وجود سعی دارن بگن فلان کار رو نکردند! در حالی که اینطور نیست .حالتی که دروغ برای انکار اتفاق میوفتهاین دروغ بیشتر از اینکه انگشت اتهام رو به سمت گوینده بگیرد به سمت شنونده میگیرد واقعا اگر شما سر از تن بچه بدبخت قطع نکنید آیا باز هم دروغ میگوید؟؟سخنی با شنونده:در بیشتر مواقع گفتن حقیقت خیلی خیلی سخت است خصوصا اگر به شما به هر ترتیب از مقام یا قدرت بیشتری نسبت به گوینده برخوردار باشید. این دروغ معمولا از بچگی شروع میشود و حتی آدمهای 50 سالهای که دروغ انکار میگویند معمولا مادر پدر ترسناکی داشتهاند.(البته من روانشناس فرویدی نیستم اندک مطالعهای دارم ولی بیشتر از تجربه زندگی مینویسم)روایت است که چرچیل به خاطر شخصیت کاریزماتیک ای که داشته همواره مستعد شنیدن این نوع دروغ بوده و برای همین ممکن بوده که اطلاعات درست به دستش نرسد. این اطلاعات غلط میتوانست چرچیل را به بی عرضهترین و خرابکارترین شخصیت تاریخ تبدیل کند. اما چرچیل این ویژگی خود را پذیرفت و به جای آنکه دست و پا بزند و همه را به خاطر دروغ گویی تنبیه کند و جنگ جهانی دوم را به هیتلر ببازد یک گروه سازماندهی کرد که وظیفه شان رساندن حقیقت بی کم و کاست به چرچیل بود.شما هم اگر از دروغ شنیدن خسته شدهاید میتوانید این چند تکنیک را به کار ببرید: - گوینده دروغ مشخصا از شما یا عواقب کار خودش ترسیده کمی فضای امن برای شجاع بودن نیاز دارد. او را درک کنید و اندکی فضای امن مهیا کنید. - همه ما اشتباه میکنیم درک طرف مقابل زمانی آسان میشود که به یاد بیاوریم خودمان هم اشتباه کردهایم. - ممکن است این ترس از بچگی در گوینده وجود داشته باشد و اصلا مساله ترسناک بودن شما نباشد از خودتان و اشتباهاتتان برایش حرف بزنید. تا شجاعت پیدا کند.در نهایت توصیه میکنیم در مواقعی که اعتراف گرفتن آنقدرها هم مهم نیست از حقیقت چشم پوشی کنید شما که بازپرس قضایی نیستید! معمولا هم پیدا کردن مقصر در حل مساله کمکی نمیکند به جای آن دنبال راه حل باشید.همانطور که در دروغ قبل گفتم ما فقط توان اصلاح خودمان را داریم. برای همین توصیه میکنم شنونده بهتری شویم تا دروغهای کمتری بشنویم.سخنی با گوینده:من هم دروغ انکار گفتهام بارها هم گفتهام. زمانی که میترسیدم قضاوت شوم، میترسیدم طرد شوم، میترسیدم تنبیه شوم. در شرایط مختلف دروغ انکار گفتهام اما همیشه یک مورد ثابت بود: میترسیدم!شنونده شما هم حتما تا به حال دروغ انکار گفته همه گفتهایم. ترس در همه وجود دارد قرار نیست ترس را از بین ببریم فقط کافیست تمرین کنیم حتی زمانی که میترسیم هم شجاع باشیم.ما رشد میکنیم و اگر امروز از دیروزمان بهتریم به خاطر اشتباهات دیروزی ست که امروز دیگر نداریم. این دروغها تلنگری ست که به ما نشان میدهد بخشی از وجودمان به پاکسازی نیاز دارد پس اگر با این بخش از وجودمان شفاف باشیم راحتتر میتوانیم به آن پی ببریم و اصلاح کنیم. در نهایت مهم نیست با شنونده صادق هستیم یا نه؟ هر چند اگر صادق باشیم اعتماد به نفس و شجاعت خوبی به خودمان میدهیم. مهم این است که با خودمان صادق باشیم و از این تلنگر برای بهتر شدن استفاده کنیم.حس فوق العاده ایست روزی که با تمام بدیها و خوبی هایمان چیزی برای پنهان کردن نداشته باشیم و به همه ابعاد بد و خوب وجودمان افتخار کنیم.من آن روز را برای خودم و شما آرزو میکنم. در نهایت به هرکس که دروغ میگویید بگویید. در بیشتر مواقع اصلا زندگی شما به آنها مربوط نیست و دارند فضولی اضافی میکنند(باز هم در این مواقع توصیه میکنم یک به شما ربطی نداره محترمانه بگویید به جای دروغ این به شجاعتتان و ترک دروغ گفتن کمک میکند). اما با خودتان صادق باشید تا هر موقع دروغ گفتید بفهمید و بتوانید از خودتان بپرسید "چرا دروغ گفتم؟؟"دروغ به عنوان هنراگر دروغ گفتن به معنای بیان چیزی که حقیقت ندارد (به هر روش ممکن) باشد بیشتر هنرها در دسته دروغ قرار میگیرند ساناز سه سالهای که برای اولین بار با چنان شور و هیجان با دروغ آشنا شده بود اگر کتاب هری پاتر هم میخواند (اون موقع کتاب هری پاتر نبود و من هم سواد نداشتم) حتما در نظرش واقعا مدرسه هاگوآرتزی وجود داشت که در قسمت ممنوعه آن یک سگ سه سر زندگی میکرد و شمعها به صورت معلق روی سالن نهارخوری ایستاده بودند.پس خانم جی کی رولینگ بیش از 10 جلد دروغ نوشته و با این حال تا مدتها پر فروشترین نویسنده عموم مردم بوده! یا مثلا نقاش مورد علاقه من ونگوگ سراسر دروغ نقاشی میکرده و یا بازیگران سینما در تمام صحنه مشغول دروغ گفتن هستند.شب پر ستاره اثر ونگوگ: خوب تا جایی که میدونیم هیچ شبی مثل این نیست!بین هنرها آن هایی که دروغ بیشتری دارند عنوان خلاقانه گرفتند و دهها بار بیشتر ستایش شدند. حقیقت این است که ما از دست هنرمندان عصبانی نمیشویم چون آنقدر هنرمند نیستند که فریبمان دهند! اما دروغ گوها فریبمان میدهند حالا در این فریب خوردن دو حالت وجود دارد حالتی که ضرری به ما میرسد (دروغ کلاهبرداری) و حالتی که اصل مطلب چه طبق فرمایشات جناب دروغگو باشد و چه 180 درجه مخالف آن به حال ما فرقی نمیکند! (دروغ انکار و دروغ هنر)اما در فریب خوردگی حالت دوم (بی ضرر) چرا از این اجرای زده هنرمندانه که فقط برای شما اکران شده به عنوان یک استندآپ دروغ (برگرفته از استندآپ کمدی) لذت نمیبرید؟سخنی با شنونده:شما دقیقا میدانی آنچه میشنوی حقیقت ندارد اینکه حقیقت داشته باشد یا نه هم به حال شما هیچ فرقی نمیکند!پس لازم نیست کارگاه بازی دربیاوری یا اینکه تناقضات را به رخ گوینده بکشی فقط راحت لم بده و از داستان تخیلی ای که به صورت زنده برایت روایت میشود لذت ببر و البته یادی هم از من بکن :)والا همین داستان رو اگر تو تیاتر میشنیدید باید برای صندلی ردیف جلو (به قیمت امروز) 50 هزار تومن پول میدادید! پس چرا با جاسوس بازی بیخود لذت شنیدن رو از خودتون صلب میکنید؟سخنی با گوینده:من به عنوان یکی از شنوندههای خوب واقعا از خلاقیت شما تشکر میکنم اما شاید بهتر باشد چند نکته را در نظر بگیرید: 1 - اگر دقت کرده باشید احتمالا بیشتر شنونده هایتان گوشهای مخملی یا خاکستری ندارند! شاید برخیها به رویتان بیاورند و خیلیها هم همین زحمت را به خودشان نمیدهند! اما بیشتریها میفهمند که حرف هایتان حقیقت ندارد.در این صورت شما کم کم به عنوان یک آدم خالی بند شناخته میشوید و اگر از عواقب این حسن شهرت آگاهی ندارید خواندن مجدد داستان چوپان دروغگو را برایتان تجویز میکنم. 2 - احتمالا دوستان زیادی هم نمیتوانید داشته باشید چون درست است که همه از استند آپ دروغتان لذت میبرند اما برای صمیمی شدن یه مقدار غیر قابل اعتماد به نظر میرسید.در نهایت توصیه میکنم که خودتان با اعلام قبلی یا اعلام بعدی استند آپ دروغتان را از بقیه صحبت جدا کنید تا عواقب مذکور گریبانتان را نگیرد.در نهایت من به شخصه هنرتان را میفهمم و هر جا لازم باشد ازتان حمایت میکنم.#لذت_دروغ |
شهرداری، تنها متولی شهروندی نیست مسیولیتپذیری و مفهوم شهروندی در گفتوگو با احسان کاظمیآیا شهروندان اصفهانی شهروندان مسیولیتپذیری هستند؟مردم ما بیشتر مسیولیتگریزند که مسیلهای فرهنگی رفتاری است. البته من ریشههای آن را در فرهنگ نمیدانم چون فرهنگ ملی و فرهنگ دینی ما سرشار از آموزههای مرتبط با مسیولیتپذیری است.پس ریشه مسیولیتگریزی ما در کجاست؟ما در حوزه شهروندی مفاهیمی بسیار مهم قبل از مسیولیتپذیری داریم که باید تبیین شود. یکی از آنها احساس شهروندی است. احساس اینکه به شما بهعنوان شهروند نگاه میشود. وقتی از مسیولیتپذیری حرف میزنیم، یعنی فرد در برابر کاری که باید انجام دهد امکاناتی در اختیار دارد که بعدا بهدلیل وجود همین امکانات از او تعهد و مسیولیتخواسته میشود مثلا در سطح شهر امکانات زیرساختی و ایمنی برای رانندگی فراهم شده است و مسیولیت رانندگی امن بر عهده شماست. نمیتوان بدون فراهم کردن امکانات، انتظار مسیولیتپذیری داشت. درباره بچهها هم همینطور است. اگر امکانات در اختیارشان نگذاریم، نمیتوانیم از آنها مسیولیتپذیری بخواهیم. اما قبل از آن، باید معنای مسیولیتپذیری را بدانیم. این یعنی فرد به نقش و جایگاه خود و توانمندیها و امکاناتش و وظایفی که بر عهدهدارد آگاهی و اشراف داشته باشد، به وظایفش عمل کند و در برابرش پاسخگو باشد. هیچ مسیولیتی در حیات اجتماعی انسان، غیرمرتبط با مسیولیتهای دیگران نیست مثلا معلم مسیول است که خوب درس بدهد و دانشآموز مسیولاست که سوال بپرسد و خوب بیاموزد و هیچکدام یکطرفه مسیول نیستند.چه کسانی بازیگران حوزه مسیولیتپذیریاند و هرکدام چه وزنی دارند؟در زمینه مسیولیت اجتماعی بازیگران متفاوت و زیادی وجود دارد اما یکی از مهمترین نقشها را خود شهروندان بازی میکنند و البته نقش آنها در کنار دیگر بازیگران این عرصه معنا مییابد. شما اول باید احساس کنید شهروند هستید. بعد هویت شهروندیتان مشخص شود. این هویت باید به شما تقدیم شود، نه تحمیل سپس شما این هویت را کسب میکنید و بعدا مفاهیم مرتبط با شهروندی را میآموزید و آن را متناسب با شهری که در آن زندگی میکنید و متناسب با شخصیت خودتان بروز میدهید. بعد نوبت آموختن حقوق، مسیولیتها و وظایف شهروندیو به همین ترتیب مهارتی مثل مشارکت است. مثلا شرکت در انتخابات را عدهای حق خود و عدهای وظیفه خود میدانند اما این اساسا یک مهارت است و حق و وظیفه نیست. ذهن شرقی ماست که به دو قسمت وظیفه در برابر دیگران و حق در برابر دیگران تقسیم شده است ولی در ذهن انسان مدرن، پیش از اینها، مهارتهای زندگی مطرح است که مشارکت کردن و مشارکتجویی و ترغیب به مشارکت از آن جمله است. همین مشارکتطلبی فرد را به احساس تعلق به جامعه میرساند و این حس تعلق به تعهد و تعهد به کیفیت زندگی شهری میانجامد. بعد از این، وارد حوزههای اخلاقی میشویم که در آن حفظ احترام دیگران، توجه به نیاز شهروندان خاص مثل معلولان یا سالمندان و توجه به حیوانات و محیطزیست مطرح میشود. اگر مسیولیتپذیری را مهارت قلمداد کنیم، پس باید امری تربیتی باشد.درست است که مهارت است، ولی حق هم هست یعنی حاکمیت حق دارد از ما بخواهد مسیولیتهایی را بپذیریم و ما هم حق داریم که اختیاراتی داشته باشیم و مقدماتی برایمان آماده شود.همه مفاهیم ازجمله مفاهیم اجتماعی عناوین اصلی و فرعی دارند. به مسیولیتپذیری هم باید به همین دید و بهعنوان مهارت نگاه کنیم چون من اول باید ماهر باشم تا بتوانم وظیفهای را انجام دهم و ماهر باشم تا بتوانم حقم را طلب کنم. مسیولیتپذیری بهعنوان یک مهارت، امری آموزشی و تربیتی است. ابتدا در خانواده باید مسیولیتپذیری را به بچهها یاد بدهند. بعد نوبت مدرسه است و بعد رسانه. اگر در این میانه تناقضی شکل بگیرد، وضعیتی پدید میآید که از نبود آموزش هم بدتر است. مسیولیتپذیری به نوعدوستی و احقاق حقوق ختم میشود و پدید آمدن تناقض در بسیاری موارد کار را دشوار میکند. ما هنوز نمیدانیم اگر با ماشین با کسی تصادف کنیم فرار کنیم یا نکنیم نمیدانیم اگر چنین صحنهای را دیدیم پلاک ماشین را برداریم یا نه؟ اینها همه تناقض است. مهم نیست که شما میدانید باید شهروند مسیولیتپذیری باشید مهم این است که در لحظه لازم مسیولیتپذیری خودکار در وجود شما شکل بگیرد. همه ما میدانیم نباید دروغ بگوییم ولی چرا میگوییم؟ چون توجیهات فراوان را به ما یاد دادهاند. دلایل را عقل و منطق میسازد و توجیهات را عادات. چقدر سازمانهای آموزشی و تربیتی ما به کودکان و نوجوانان روش زندگی مسیولانه را یاد میدهند؟نکته دیگر این است که بازیگران اصلی این عرصه، یعنی مربیان جامعه و خود فرد، در موقعیتهای مختلف مسیولیتپذیری را به نفع خودشان مصادره نکنند. یکی از بارزترین ویژگیهای رفتاری ما ایرانیان تقدم نفع فردی یا گروهی بر نفع جمعی است. حضرت علی (ع) میفرمایند: "حقیقت را بگو، حتی اگر به زیان تو باشد سر پیمان خود باش، حتی اگر به نفع تو نباشد." برداشت من از مسیولیتپذیری چیست و آیا میخواهم آن را به نفع خودم مصادره کنم؟ مثلا اگر جناح من بر سر کار آمد، مسیولیتپذیری این است که کسانی را بر سر کار بیاورم که این جناح را به قدرت رساندند؟بسیاری مواقع مسیولیتناپذیر بودن در حوزه اجتماعی عملا به این دلیل است که دیگر بازیگران این عرصه نقش خود را بهخوبی ایفا نکردهاند.این یکی از اشتباهات ماست که مقصر هرضعفی را دیگران میدانیم. در صورتیکه به هر حال تا سن خاص و جای خاصی، دیگران یا والدین بر فرد ت ثیرگذارند و بعد از آن خود او میتواند مفاهیم ذهنیاش را بازآفرینی کند. مثلا شخصی که تا پانزده سالگی همواره به همراه پدرش به مسجد میرفته، بعد از مطالعه و تحقیق به این نتیجه میرسد که یکی از راههای ارتباط با خداوند، گرهگشایی از کار مردم یا در خدمت جامعه بودن است. در چنین موقعیتی خود فرد بر خودش اثر گذاشته است. مسیولیتپذیری یکی از نشانههای بلوغ عاطفی، اجتماعی، روانی و عقلی است و نشاندهنده این است که فرد فقط به منافع خود فکر نمیکند و به این باور و مهارت رسیده است که باید مسیولیتهای خود را در قبال جامعه بهخوبی انجام دهد. حالا به ادبیات و فرهنگ ما نگاه کنید: کلاه خودت را بگیر باد نبرد گلیم خودت را از آب بیرون بکش کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من دیگی که برای من نجوشد، میخواهم سر سگ در آن بجوشد. همه اینها فردگرایی را تبلیغ میکند. حال میان این همه تبلیغ فردگرایی، من باید به خودم بیایم و بگویم این چه زندگیای است که من فقط باید برای خودم کار کنم؟ باید جایی برای دیگران هم کاری انجام دهم. این اصطلاح "کار کردن روی خود" یعنی چه؟ یعنی سرانجام بند نافهایی را که به ذهن ما و عادات و تربیت و منش ما وصل شده ببریم و ببینیم خودمان چگونه میخواهیم زندگی کنیم.فکرمی کنید اینکه روی خودمان کار نمیکنیم بین همه ما عمومیت دارد؟عمومیت که قطعا ندارد ولی بیشتر افراد دوست دارند دیگران را تغییر دهند چون معتقدند تا دیگران درست نشوند، آنها هم درست نمیشوند در حالی که بهترین راه تغییر دادن دیگران تغییر دادن خود است.نکته دیگر این است که اولویتهای افراد مختلف هم با هم فرق میکند. ممکن است مفهومی مثل مسیولیتپذیری برای شما اهمیت داشته باشد پس به دنبال آن میروی، روی خودت کار میکنی و میفهمی مسیولیتپذیری چیست و چگونه باید ایجاد شود اما مفاهیم دیگر کمتر برایت اهمیت دارند، چون اولویت و ضرورت نبوده پس به دنبال آن نرفتهای. من میگویم درباره فلانی به شما دروغ گفتم، چون میخواستم آبرویش نرود پس آبروداری برای من ارزش است شما میگویی باید راستش را میگفتی تا او اشتباهش را بپذیرد و مسیولیت عملش را به عهده بگیرد، چون مسیولیتپذیری اجتماعی برای شما مهم است. همه اینها ارزشاند اما اولویتها با هم فرق میکند. بنابراین شاید مسیولیتپذیری عمومیت نداشته باشد و هر کسی فکر کند شخص مسیولی است. شاید هم واقعا در زندگی فردی و خانوادگی مسیول باشد، ولی در حوزه شهروندی و اجتماعی مسیولیتپذیر نباشد. بنابراین لازم است ارزش و اهمیت مسیولیتپذیری در قبال جامعه را در شهروندان بهعنوان یکی از اولویتهای رفتاری پررنگتر کنیم.نقش قوانین در افزایش مهارت مسیولیتپذیری شهروندان چیست؟قوانین نقش تسهیلگری و نظارتی در مسیولیتپذیری شهروندان دارند. نکته مهم این است که شهروندی هیچ ربطی به جنسیت، قومیت و موقعیت سازمانی ندارد. شهروندی جایگاهی است که چه بخواهید و چه نخواهید باید آن را احراز کنید بنابراین نمیتوان گفت قانونگذار باید بهعنوان یک بازیگر با قوانین و اصول و امکانات کاری کند که مسیولیتپذیری در جامعه ما رشد کند، بلکه تربیت اثربخش از یک سو و بازآفرینی مفهوم مسیولیتپذیری اجتماعی شهروندان از سوی دیگر میتواند در توسعه مهارت مسیولیتپذیری اجتماعی موثر واقع شود. اگر شما مسیولیتپذیر بار آمده باشید، حتی اگر بهدلیل یک قانون اشتباه به زندان بیفتید، باز هم مسیولیتپذیر خواهید بود. شما در هر موقعیتی مسیولیتپذیرید چون آن دو بازیگر، یعنی مربیای که انسان را تربیت میکند و انسانی که مفاهیم را در خود بازآفرینی میکند، خوب عمل کردهاند و اگر خوب عمل نکرده باشند، قانونگذار هم نمیتواند آنقدرها در مسیولیتپذیری شهروندان اثرگذار باشد. قانونگذار میتواند تسهیلگر باشد، ولی بازیگر اصلی نیست.حاکمیت چه نقشی دارد؟ در کشورهای توسعهیافته قانون وضع میکنند، اما قبلش تسهیلات و امکاناتی آماده میکنند تا شهروند خودش به سمت رعایت قانون گام بردارد. اینها اقدامات حاکمیت است، چه حاکمیت محلی، چه حاکمیت کلان. مربیان جامعه و خود شهروند هرچقدر هم دست و پا بزنند، نهایتا اگر تسهیلات و امکانات فراهم نباشد، مسیولیتپذیری راه به جایی نمیبرد.مسیولیتپذیری یکی از حلقههای اصلی مفاهیم گسترده شهروندی است. حاکمیت است که باید همه مفاهیم را برای شما تبیین کند، حس شهروندی و هویت شهروندی به شما بدهد و فرایند مشارکت جمعی را برای شما تسهیل کند تا شما احساس مسیولیت بکنید. حاکمیت نمیتواند صرفا بر مسیولیتپذیری تمرکز کند. البته الآن همین کار را میکنند، مثلا در بحث کمبود برق، از شهروند مسیولیتپذیر میخواهند صرفهجویی کند، اما ممکن است خودشان عامل به این صرفهجویی نباشند. وقتی من بهعنوان مسیول مدیریت شهری تعریفم از مسیولیتپذیری این است که فقط شهروندان باید این کار را بکنند، مسیولیتپذیر نیستم و این مفهوم را به نفع خودم مصادره کردهام. شما این وضعیت را چنان ساده تحلیل میکنید که گویی برای داشتن شهروند مسیولیتپذیر کافی است بایستههای مشخصی را کنار هم جمع کنیم تا به هدفمان برسیم. پس چرا این را در جامعه نمیبینیم؟ آیا قانونگذار یا شهرداری یا شورای شهر ما ناآگاهاند؟ چرا اینقدر خطا داریم؟ چندین سال است در کمیته فرهنگ شهروندی بایدها و نبایدهایی میآورند که هیچکدامش مقدماتش آماده نیست. دلیلش چیست؟دلیلش این است که واقعا خودشان هم نمیدانند شهروندی چیست. من سالهاست تلاش میکنم بگویم شهروندی چیست ولی مت سفانه هیچ اهمیتی داده نمیشود. شاید تصور برخی از مسیولان این باشد که توسعه فرهنگ شهروندی وظیفه مدیریت شهری و شهرداریهاست ولی من معتقدم همه سازمانهای آموزشی، فرهنگی، اجتماعی و خدماتی، انتظامی و . باید در بسط و گسترش این فرهنگ مشارکت کنند. اگر این همگرایی و همکاری پدید بیاید، مقدمات و امکانات شهروندسازی و شهروندگرایی در شهرهای ما فراهم خواهد شد. البته لازم است در این زمینه از کسانی دعوت به کار شود که تخصص و دغدغه لازم را داشته باشند و مفهوم شهروندی را از شعارها و مانورهای نمایشی و فعالیتهای سطحی و سلیقهای دربیاورند.حاکمیت و شورای شهر، چه راست و چه چپ، میخواهند چهره خوبی از خود به جا بگذارند تا دوره بعدی هم ر ی بیاورند.حضرت امام سالها پیش در سخنانشان به نکته خوبی اشاره کردند و گفتند: "کاری بکنید که آن کار ماندگار شود، نه اینکه کاری بکنید که خودتان ماندگار شوید." حرف بسیار عمیقی است اما بعضیها هنوز بعد از چهل سال به این نکته نرسیدهاند و میگویند چهکار کنیم که باز هم بمانیم و باز هم ر ی بیاوریم و چگونه هر موقعیتی را سکوی پرش خود، نه ارتقای جامعه قرار دهیم.حتی اگر کسی بخواهد بماند باید کارهای خوب بکند. کار خوب کردن هم مستلزم زمان طولانی، مثلا ده سال است. او میبیند نمیتواند ده سال بماند پس تصمیم میگیرد یک کار کوتاهمدت سهساله بکند تا مردم ببینند و دوره بعد هم بماند.ما در این زمینه دو مشکل داریم: یکی اینکه کار فرهنگی اصولا سلیقهای است. ممکن است شما عاشق موسیقی باشید و وقتی مسیول فرهنگی شهر میشوید، حوزه موسیقی رشد کند و دیگر اهالی فرهنگ و هنر در حاشیه قرار گیرند. نکته دیگر اینکه ما برداشت ناقصی از مسایل فرهنگی داریم. در اینجا هم همان اولویت دادن نفع شخصی بر نفع جمعی است که کار دستمان داده است. مت سفانه مدیریت در حوزه فرهنگ در جامعه ما در بسیاری از سازمانها و نهادهای تصمیمگیر و برنامهریز، هم مبتنی بر سلیقهها و سفارشها و هم براساس دیدگاههای ناقص و سطحی است و هم بیشتر تلاشها برای ماندن است نه اثرگذار بودن کار. میپرسید اگر اینقدر ساده است پس چرا انجام نمیشود پاسخ این است که چون انسانها تا وقتی به ضرورت نرسند، کاری انجام نمیدهند و برای رسیدن به ضرورت تغییر باید فهم اجتماعی را هم در میان مسیولان و هم شهروندان افزایش داد.کی و چگونه به این ضرورت میرسند؟وقتی ببینند راه دیگری وجود ندارد. انسان هوشمند ضرورتها را قبلا پیشبینی میکند. پیامبر فرمود: "عاقبتاندیشی مایه عاقبتبهخیری است." انسان هوشمند عاقبتاندیش است. تا زمانی که درباره کمبود آب هشدار داده نشود، صرفهجویی نمیکنیم. تازه همین هم موقت است. فردا اگر باران بیاید و آب پشت سد ت مین شود، دوباره وضع همین است چون تربیت نشدهایم و در درون خودمان مفاهیم را بازنگری و نهادینه نکردهایم. البته بعضیها اصولا نمیخواهند چیزی درست شود، چون در فضای مبهم کارهای بسیاری میشود کرد، طوری که کسی نفهمد. اگر همهچیز در حوزه شهروندی شفاف باشد، دیگر مشخص است که چه کسی جایش کجا هست و کجا نیست. در روانشناسی روشی هست که میگوید وقتی نمیتوانی کسی را متقاعد کنی، گیجش کن. وقتی نمیتوانی کار فرهنگی درست انجام دهی، شلوغبازی دربیاور. شما نسخهای دارید که در آن شهر بهجای مردم، شهروند دارد. فرضکنیم شما شهردار شهرید یا مسیول همان واحدی که میتواند شهروند تربیت کند. چه میکنید؟اولین کار این است که شهروندی را از مصادره شهرداری درمیآورم. چرا این تصور وجود دارد که مسیولیت شهروندسازی فقط به عهده شهرداری است؟ شهروندی به همه سازمانها و نهادها مربوط است و همهجا باید شهروندی را آموزش دهند. دومین کار این است که مفهوم شهروندی را ترویج میدهم. در فرانسه فرهنگسراها اولین بار برای ترویج زندگی شهری و فرهنگ شهروندی ت سیس شدند. همان الگوی فرهنگسراها در ایران پیاده شد اما در آنها کلاسهای هنری و کامپیوتر و فنی حرفهای و . برگزارکردند. شهروندی را ساده میکنم یعنی همه مفاهیمی را که شهروندان نیاز دارند، از ازدواج و طلاق، بچهداری، خرید ماشین و .، بر اساس قوانین شهروندی برای آنها تبیین میکنم. سادهسازی مفاهیم شهروندی چیست؟ مثلا من میخواهم مشارکتجویی در مدرسه و دانشگاه را به شما یاد دهم. اول از همه باید به تو یاد دهم که در زندگی شخصیات، تویی که حق تصمیمگیری داری بنابراین در زندگی خودت مشارکتطلب باش و مسیولیت خود را به دوش دیگران نینداز. وقتی توانستی مشارکت در زندگی خودت را یاد بگیری، بیشتر ترغیب میشوی در عرصههای اجتماعی مشارکت کنی چون میگویی من در این جامعه حقم را گرفتهام و جایگاه دارم و به خاطر این جایگاه میخواهم برای این جامعه کاری بکنم. سادهسازی این مسیله کار سختی نیست ولی چرا نمیخواهند و نمیگذارند و چرا فکر میکنند نمیشود، واقعا من هم نمیدانم.این سادهسازی چگونه انجام میشود؟ابزارهایی بسیاری هست که میتواند در خدمت سادهسازی شهروندی باشد، از در و دیوار شهر گرفته تا برنامههای تلویزیونی، از رسانههای مجازی گرفته تا منبرهای مساجد. حساسیتها و علایق مردم را باید دانست. اگر میخواهید شهروندی را به مردم یاد دهید، با زبان حالشان با آنان حرف بزنید. مردم ما قابلیت این را دارند که بهتر زندگی کنند اما ما نمیدانیم از کجا باید شروع بکنیم. اگر من مسیول بودم، همه نیروها و امکانات شهری را بسیج میکردم تا مردم یاد بگیرند شهروند بودن کار سادهای است.بعد از سادهسازی مفاهیم، چه اتفاقی میافتد؟بعد به مردم آموزش میدهیم. البته آموزش کافی نیست و باید تربیت کنیم. آموزش مقطعی است و تربیت مستمر است. شخص وقتی وارد دانشگاه میشود میبیند همان مفاهیمی که در کودکی به او آموزش داده شده با زبان دیگری به او گفته میشود. وقتی وارد جامعه میشود، ازدواج میکند یا حتی وقتی مهاجرت میکند میبیند شهروندی مستتر و جاری و ساری در همه مفاهیم زندگی است. اینگونه نیست که شخص سه ماه آموزش شهروندی ببیند و بعد تمام شود. تربیت یعنی همه عناصر فرهنگی در خدمت شهروندی و توسعه فرهنگ شهروندی باشد.میتوانید نمونه موفقی از این فرایند در کشورهای توسعهیافته مثال بزنید؟ به هر حال آنها هم از جایی شروع کردهاند. آنها از خانواده شروع کردهاند و بعد مهدکودکها. مثلا در لندن کتابی چاپ شده که قانون اساسی بریتانیا را با تصویر و زبان کودکانه برای بچهها توضیح داده است. این یعنی سادهسازی و قابل فهم کردن مفاهیم سنگینی مثل قانون اساسی برای بچهها. در مهدکودکهای انگلیس عمده آموزشی که به بچهها میدهند مهارت ارتباط است. اگر ارتباط را یاد بگیری، میتوانی با همهچیز و همهکس، با نژادهای مختلف، اقلیتهای مختلف، حیوانات و . ارتباط برقرار کنی. عمده مشکلات ما در جامعهمان به ارتباط مربوط است. آموزش در این نوع کشورها بر سه اصل استوار است: تفریح، آزمایش و کنجکاوی. همهچیز به این سمت پیش میرود که شما یک انسان سالم باشید. اگر همه عناصر در راستای رسیدن به یک هدف در کنار هم قرار نگیرد و هر عنصری بخواهد کار خودش را بکند، ضد هدف اصلی عمل میکند. ما برای تربیت انسان سالم به تفکر واحد و همت عالی احتیاج داریم.فرض کنیم مسیولیت تربیت شهروندان، آنطور که مدنظر شماست، به عهده شما گذاشته شود. شما به چه چیزهای نیاز دارید و چقدر زمان میخواهید تا اصفهانی با شهروندان سالم و مسیولیتپذیر از شما تحویل بگیریم.قطعا تصور چنین چیزی هم بسیار فانتزی است ولی اگر چنین فرضی بکنیم، میگویم ابتدا به من اجازه دهید مفهوم شهروندی را از اول تا آخر با زبان ساده و بهصورت کاربردی برای اقشار مختلف بنویسم. بعد به آموزشوپرورش، صداوسیما، مساجد، سازمانهای دولتی، خانوادهها و . برنامههاو ایدههایی برای رسیدن به این هدف میدهم. این مثل نخی است که تمام دانههای تسبیح را جمع میکند و نهایتا فقط به یک گره نیاز دارد. در جامعه ما سندرم عقل کل بودن بیداد میکند و هرکس فکر میکند خودش همهچیز را میداند و لازم نیست با دیگران همفکری یا مشورت بکند اما اگر تفکر مشترک وجود داشته باشد، شهروندی حل بسیاری از معضلات اجتماعی خواهد بود. زمان خیلی زیادی هم نمیخواهد، بیشتر عزم و اراده میخواهد. اقتصاد را چقدر در این زمینه ت ثیرگذار میدانید؟اقتصاد چندان مهم نیست البته نگاه به اقتصاد مهم است. در هند میبینیم مردم فقیری که کفش به پا ندارند، در گرمای ظهر، در صف سینما ایستادهاند یا پیرمرد فقیری که کنار خیابان زندگی میکند هر روز روزنامهاش را میخرد. مت سفانه برای بسیاری از برنامهها، سمینارها و جشنوارهها، هزینههای زیادی صرف میشود که برخی از آنها چندان ت ثیری هم در رشد و بالندگی جامعه ندارد ولی برای توسعه فرهنگ شهروندی آن طور که شایسته است سرمایهگذاری نمیشود.برای دانلودنسخه کامل ماهنامه اینجا کلیک کنید.مارا درشبکههای اجتماعی دنبال کنید: instagram : baraye _ fardatelegram : |
درباره کتاب "ما ایرانیان" مسعود فراستخواه نسخه صوتی کتاب "ما ایرانیان" در نوار و فیدیبو موجود است.کتاب پیش رو پژوهشیست روشمند درباره خلقیات ما ایرانیان و تغییرات آن طی قرون. کاملترین کتابیست که تا کنون در این زمینه نوشته شده و یک سر و گردن از تلاشهای دیگری که در زمینه فهم علل توسعهنیافتگی این سرزمین و ارتباطش با ویژگیهای اخلاقی مردم ایران انجام گرفته، بالاتر است. ادعاهای نویسنده بر پایه پیمایشها و نظریات مطرح علمی بیان شده وبر خلاف آثار دیگر(تذکرهها و سفرنامهها و .)تجربیات شخصی را محور قرار نداده است.حرف اصلیاش این است که خلقیات یک ملت به هیچ عنوان "ذاتی" و تغییرناپذیر نیست و چیزی به نام "ویژگیهای اخلاقی ثابت ایرانیان" وجود خارجی ندارد. فرهنگ امریست سیال که در بستر تاریخ، وقایع و نهادها شکل میگیرد و با تغییر آنها نیز تغییر میکند. دکتر فراستخواه با بررسی چهار نظریه(از جمله توضیح مفهوم نهاد، نظریه بازیها و ممها) و ارایه روایتی تاریخی از جامعه ایران، شما را قانع میکند که این قول متواتر که "تا ما ایرانیها تکتکمان بااخلاق نشویم پیشرفت نمیکنیم" تا چه حد سادهانگارانهاست. در واقع، خلقیات ما و هر ملت دیگری "معلول" مناسبات و منطق موقعیتی زندگی در ایران و قواعد بازی نهادینه شده در کشورمان است نه "علت" آن. پس راه ارتقای اخلاقی ما تمرکز بر ساخت نهادهای دولتی و مدنی و توسعه آنهاست، نه خودمحوری و سعی در پرورش صفات اخلاقی شخصی.او با مثالهای متعدد نشان میدهد که چطور یک نهاد فاسد، فرد را نیز فاسد میکند و اخلاق را بیمعنی. در فضایی که بدون زرنگی و پارتیبازی نمیتوان به جایی رسید، آیا اجتناب از این کار سادهلوحی به حساب نمیآید؟ وقتی کسی میخواهد از شما سبقت بگیرد، آیا به خود میگویید "بگذار این راه را بره، حتما عجله دارد،" یا اینکه بر عکس:" اینها یکی دو تا که نیستند، همه میخوان زرنگی کنند. اگر بخوام به همه راه بدم که باید تا صبح توی ترافیک بمانم." این دو مثال به خوبی نشان میدهند که در ساختی هرجومرجی، چطور اخلاقی عمل کردن نه تنها عاقلانه نیست بلکه احمقانه نیز هست. ما ایرانیان نه "ذاتا" از بقیه بااخلاقتریم، نه بیاخلاقتر. اما به عللی بسیار پیچیده از جمله جبر جغرافیا، استبداد، هرج و مرج، ناامنی و .، که فراستخواه به خوبی آنها را توضیح میدهد، نتوانستهایم نهادهای بلندمدت درست کنیم. ضعف نهادها ریشه محافظهکاری، دورویی، منفعتپرستی، حامیپروری و دیگر رذایل اخلاقیست که امروز شاهد آن هستیم. خلاصه بررسی این کتاب را میتوانید در پادکست "دغدغه ایران" نیز بشنوید. |
زهرا امیر ابراهیمی، دختری که تنهایش گذاشتیم! سیزده سال از آن اتفاق گذشت. دو شب پیش بود که زهرا امیرابراهیمی حرف زد دربارهی آن فیلم و من را دچار قصهی آن روزها کرد. وقتی در کنار خیابانها سیدیهایی فربهشده از ماجرای او به اشتباق خریده میشود، وقتی که بسیاری از ما مانند ابنالوقتهای توسریخورده و موشصفت این روزها نخواستیم دفاع کنیم از او چون کارهای مهمتری داشتیم شاید. چون بلد نبودیم بایستیم جلوی این نکبت منتشر و از این دختر جوان دفاع کنیم. برخی میگفتند باید خودکشی کند، در تحریریهی روزنامهی "هممیهن" سردبیر تصمیم گرفت بهمناسبت نمایشگاه عکسی از او تصویرش را منتشر کند مگر کاری کرده باشیم، روزنامه به خاطر همین گزارش توقیف شد . فیلماش در دستگاهها میچرخید. فیلم بدن این زن و آن مرد را گوشت طعام بسیاری کردهبود. و صدایی از بسیاری از ما بلند نشد مگر در گپوگفتهای شخصی و گروهی. کمترکسی شجاعت داشت صدا،رسا بلند کند علیه این وقاحت. وقتی دختر رفت از ایران بسیاری خیالشان راحت شد. اینکه فراموش میشود، زلف بر باددادن از یاد میرود اما دختر این زخم و فکر میلیونها نگاه را با خود برد. بخشی از هویتاش شد و جنگید. گفت پخشکنندهی فیلم که بوده و چهطور از دنیا رفته که خود داستانیست عجیب. مثل قصههای باستانی. مثل حکمتی که در روایتها خواندهایم. اما ما این دختر را تنها گذاشتیم با تنهایی که او را کاویدند، منهدم کردند و منتظر سکانس پایانی، خودکشی یا گموگورشدناش بودند. همه بعد مرور قصه از یاد بردندش چون مصرف شدهبود. چون بسیاری از ما ابنالوقتهایی بودیم که باید دندانمان را در گلوی مخالف فرومیکردیم و تهمت و افترا میبستیم برای پوشاندن خبث مرکب وجودمان و چه انتظار از ابنالوقت که بیاید و سینه سپر کند پشت این انسان. آبروی از دسترفتهی زهرا امیرابرهیمی دخلی نداشت به ما. ما که در فیلم نبودیم، ما که نفسمان بهشماره نیفتاده بود از غم. دستی گشاده نداشتیم برای پذیرفتن و فقط مشت بود. من شرمندهام از اینکه نتوانستم کلمهای بنویسم آن زمان. فقط مثل بسیاری در دل آه کشیدم. لعنت به این آهها که فقط در آلودهگی هوا گم میشوند. ما او را، انسان را رعایت نکردیم. بسیاری از ما باید شرم آن سکوت را برای همیشه به جان داشته باشیم. شرم دختری که زنده ماند تا نشانمان دهد که خفهشدن مقابل خشونت و پردهدری چهقدر روح را حقیر میکند. او زنده ماند و بسیاری از ما، تکهای ما مرد. زنده باد زندهبودن او و تابآوردناش. جرات زندهماندن در این خشونت کار هر کسی نبود و او تاب آورد. هرچند این زخم بر او و ما باقی خواهد ماند. |
ساسی و تتلو: خروجی عملکرد سیاستگذاری فرهنگی! تتلو و ساسی، محصول عملکرد مدیران فرهنگی کشورند. آنها دانسته یا نادانسته جوانان را هل دادهاند به سمت افرادی که نه هنری دارند و نه شخصیت و منش مناسب. در تازهترین اتفاق، ساسی، ویدیو کلیپی ساخته با همراهی یکی از بازیگران فیلمهای مستهجن.در روزگاری به سر میبریم که مدیران فرهنگی کشور همچنان مشغول سانسور موسیقی سنتی و مفاخر آن هستند. مدیران صداوسیما نیز سنتور و دوتار را پشت آباژور و گلدان مخفی میکنند یا دوربین جشنواره موسیقی را در دورترین و کورترین جای سالن میگذارند تا آلات موسیقی دیده نشود. مبادا دین مومنان به خطر افتد. آنها نه تنها تلاشی برای معرفی موسیقی فاخر به ویژه موسیقی ملی و سنتی نمیکنند بلکه هر چه بتوانند در آموزش و اجرای برنامههای موسیقی مانع ایجاد میکنند. مردم بلیت میخرند اما وقتی به سمت سالن کنسرت میروند درها بستهاست و برقها قطع! یادمان نرفته پس از لغو کنسرتها در مشهد، سولههای صنعتی چناران به سالن اجرا تبدیل شده بود!سانسور سازهای موسیقی سنتی ایرانی در پشت پتو و گلدان!نتیجه اقدامات تخریبی علیه موسیقی ملی سنتی، چیزی جز بیگانگی نسل جوان و نوجوان با موسیقی سنتی نیست. ماحصل این خل فرهنگی، ابتذال و بیهویتی موسیقیایی در نسل جوان است. خل یی که البته با موسیقی مبتذل پر میشود نه با آنچه مدیران فرهنگی کشور و صداو سیما میخواهند.تتلو و ساسیتتلو و ساسی، محصول عملکرد مدیران فرهنگی کشورند. آنها دانسته یا نادانسته جوانان را هل دادهاند به سمت افرادی که نه هنری دارند و نه شخصیت و منش مناسب.در تازهترین اتفاق، ساسی، ویدیو کلیپی ساخته با همراهی یکی از بازیگران فیلمهای مستهجن. حضور او در این کار، نوجوانان و جوانان بی خبر را میبرد به سمت جستجوی اینترنتی برای کشف سابقه این بازیگر زن سینمای پورن. نتیجه کاملا مشخص است.کلاهترا بگذار بالاتر جناب مدیر فرهنگی. جناب مدیر صداوسیما!سیاستهای فرهنگی کشور، عرصه هنر و تغذیه موسیقایی جوانان و نوجوانان را واگذار کردهاند به افرادی هیچ ضابطهای را بر نمیتابند و کودکان و نوجوانان را به سمت آسیبهای جدی اخلاقی سوق میدهند. یک راه برای کاهش چنین آسیبهایی برداشتن محدودیتهای بی دلیل از سر موسیقی به ویژه موسیقی سنتی است. و نیز تلاش برای معرفی و آموزش هر چه بیشتر آن. |
کودک آزاری مدرن به سبک ساسی مانکن!!! کودک آزاری فقط کتک خوردن نیست کودک آزاری فقط پرخاشگری کلامی نیست آهنگ و کلیپ دکتر ساسی مانکن مصداق بارز کودک آزاری است.در کلیپی که پسر بچهای بین چند خانم مانکن و به ظاهر زیبا و با پوششی نه چندان مناسب، نشسته است، شنیدن حرف هایی که پوچ و توخالی ست، نمونهای متاسفانه کامل از #کودک_آزاری است.حالا که سیستم درستی برای نظارت به موسیقی وجود نداره، این وسط مسیولیت ما اعضای جامعه و مخصوصا والدین چیست؟ ما چه کاری میتونیم بکنیم؟زمانی که آهنگ قرش بده سکسی، ساسی مانکن منتشر شد، خیلی از موسسات و گروههای موسیقی کودک در مراسمهای تولد و جشنهای مدرسهای، از این آهنگ استقبال کردن، فارغ از اینکه چه تاثیرات مخربی میتونه روی بچه هامون بذاره و بدتر از اون، خیلی از والدین از سر ناآگاهی از بچههای خودشون هنگام خوندن این آهنگ فیلم گرفتن و قربون صدقهی بچشون رفتن و خب حالا با توجه به عدم اعتراض تک تک ما آدما و مخصوصا والدین، با آهنگ جدیدی به اسم "دکتر" مواجه میشیم.توی جهانی که شاید هیچ کس به فکر ما نباشه توی جهانی که هر کس دنبال منفعت شخصی خودشه بهترین راه، انتقاد و اعتراضه انتقاد از اشتباهات و اعتراض به حقوقمون که مورد تعرض قرار گرفته.والدین عزیز، بیاید با هم تلاش کنیم مراقب گوشها و روان بچه هامون باشیم!!!سعی کنیم هر آهنگی رو جلوی بچهها گوش ندیم سعی کنیم هر حرفی رو جلوی بچهها نزنیم و هر حرکت غلطی که کودکمون از سر ناآگاهی انجام میده، مورد تشویق قرار ندیم و قربون صدقش نریم و فیلم نگیریم.بررسی رفتارهای عجیب تتلو و ساسی مانکن از نگاهی ساده خواننده هایی مثل تتلو و ساسی مانکن از نظر روانشناسی، هوش بسیار بالایی دارند!!!هوش اقتصادی بالا .این دسته از افراد فقط به دنبال کسب "جلب توجه" و "دیده شدن" هستند.در روانشناسی ما دو دسته توجه داریم. توجه مثبت و توجه منفی. اگر کودکی به طور مثال غذای خودش رو کامل بخوره، مامان و بابا بهش لبخند میزنند و آفرین میگن . درواقع بهش "توجه مثبت" میکنند.اگر همون کودک پا به زمین بکوبه و جیغ بزنه، مامان یا بابا بهش بگن: بسه انقدر اعصاب من رو خورد نکن . یعنی دارن به کودک "توجه منفی" میکنند.برای اون کودک توجه مثبت یا منفی، لبخند زدن یا اخم کردن، فرقی نمیکنه. اون فقط دنبال "جلب توجه" هست و دقیقا مادر و پدر تو تله میافتند و خواستهی کودک رو برآورده میکنند.همین امر باعث میشه کودک به رفتار اشتباه خودش ادامه بده و با پا کوبیدنهای مکرر و جیغ زدنهای همیشگی توجهی که میخواد رو به دست بیاره.اما این مورد رو در رفتارها و آهنگهای افرادی مثل تتلو و ساسی مانکن مشاهده میکنیم. اینها با خواندن و پخش چنین آهنگ هایی سعی دارن توجه مردم رو به دست بیارن. براشون مهم نیست که توجه مثبت باشه یا منفی!!!! براشون مهم نیست که از مردم ایول گفتن و آفرین تحویل بگیرن یا فحش و ناسزا!!! اونها با این روش توجه لازم رو دریافت میکنند و به راحتی تا سالیان سال خودشون رو در ذهن مردم حک میکنند.نظر شما چیه؟ کامنت بذارید تا تبادل نظر کنیم.نویسنده : ندا مسعودی - روانشناس گروه کودک زیرک |
پروژه Iran Untold - ترویج هر آنچه جذاب و ایرانیست ایران، به استناد تمام خارجیهایی که برای اولین بار پا به ایران میذارن، یکی از ناشناختهشدهترین یا بهتر بگم بدشناختهشدهترین کشورهای روی کره زمینه. حالا این به خاطر تبلیغات سوء دشمنان و رسانههاشون بوده یا بیعرضگی خودمون و دولتمردانمون، بهکنار.واقعیت اینه که متاسفانه اکثر غیر ایرانیهایی که تا به حال ایران رو از نزدیک ندیدن، ایران رو به عنوان کشوری خشک، بیآب و علف، عقب افتاده، خطرناک و ناامن میشناسن که کل اقتصادش شامل نفت و فرشه و مردم خشن، عصبانی و دگمی داره. هر ایرانی که مدتی خارج از خاک ایران زندگی کرده، حداقل یکبار این تجربه رو داشته که باید به مخاطب غیر ایرانیش ثابت کنه که "به خدا ایران هم برفداره" تازه برف نمونه خوبشه! به برخی بیسوادترهاشون باید ثابت کنیم که برق و کامپیوتر و آب لولهکشی و ماشین و هواپیما و دانشگاه هم داریم! شاید تنها نکته مثبت این داستان اینه که وقتی اکثر خارجیها برای اولین بار میان ایران، تا چندین روز هاج و واج، در بهت عظمت و پیشرفت علم و دانش، تنوع زیستی، فکری و طبیعی ما ایرانیها میمونن. نه اینکه ما تو همه اینا آس روزگاریم، نه. علت اینه که اونا انتظار خیلی بدتر از اینها رو تو ذهنشون داشتن. من تجربه دست اول این داستان رو با صدها سرمایهگذار خارجی که با ترس و لرز برای اولینبار پا به ایران میگذاشتن رو داشتم. همشون اول با دلهره، ترس و کنجکاوی میومدن و بعد از چند روز با هیجان و احترام و عشق اینجا رو ترک میکردن. یه بار شریکم ازمپرسید: رامین، چرا این اروپاییها وقتی میان اینجا اینقدر ازایران و ایرانیها تعریف و تمجید میکنن ولی خود ما ایرانیها اغلب ناراضی هستیم و مدام غر میزنیم. گفتم چون اکثر اروپاییها قبل از اینکه بیان اینجا انتظار و توقع دیدن یه جایی مثل آنگولا و بورکینافاسو رو دارن (با احترام به آنگولا و بورکینافاسو) ولی وقتی میان از میزان توسعه و پیشرفت ما نسبت به ذهنیتی که داشتن شوکه میشن، ولی ما خودمون رو اگه نگیم با اروپا، ولی حداقل با کره و ترکیه مقایسه میکنیم و احساس عقب افتادگی نسبت به دنیا رو داریم.جدا از دلایل و خوب یا بد بودنش، یه واقعیت دیگه هم هست، اونم اینکه همه چیز در خارج از ایران و در رابطه با ایران جنبه سیاسی داره. فرهنگ، ورزش، تاریخ و حتی اولین سوالی که به عنوان یه ایرانی از شما میپرسند احتمالا یه جورایی سیاسیه. این رو میشه تو مصاحبههای رسانههای خارجی در حین جام جهانی با بازیکنان و هواداران ایرانی دید، یا در رابطه با تصویرسازی از ایران تو فیلمهای هالیوودی و یا تو کتابهای تاریخ باستان مدارس که ایران باستان حذف یا تحریف شده. متاسفانه هم مردم ایران و هم مسیولان ایرانی، نه تنها برای بهبود این نگاه تکبعدی سیاستزده کاری انجام ندادن بلکه با رفتار، گفتار و جر و بحثهاشون اغلب به این نگاه دامن زدهاند.یه نکته دیگه اینه که کشور ما اهمیت و قدرت نرم تبلیغ، تصویرسازی و بازاریابی بینالمللی با استفاده از رسانههای سنتی و مدرن رو درست درک نکرده و بطور سیستماتیک کاری در این حوزه انجام نداده. شما وقتی برنامههای تلویزیونهای بین المللی مثل CNN و Bloomberg رو نگاه میکنید با آگهیهای تبلیغاتی کشورهای مختلفی مواجه میشید. از سرمایهگذاری در هند تا خرید ملک در دبی، از جاذبههای گردشگری ترکیه تا فرصت سرمایهگذاری در اندونزی. این آگهیهای تبلیغاتی معمولا با هدف اصلی گسترش گردشگری و همچنین جذب سرمایهگذاری خارجی در اون کشورها توسط دولتهاشون سفارش داده میشن و هزینههای هنگفتی براشون میشه، ولی این تبلیغات نتیجه غیرمستقیمی هم دارند که کمتر ازش یاد میشه و اون تصویرسازی جذاب در ذهن مخاطب درباره اون کشور و فرهنگ و مردمشه. تو این تبلیغات از ایستگاه شلوغ و کثیف قطار در کلکته و یا خوابگاه کارگران پاکستانی در دبی تصویری نمیبینید. این تبلیغات با تصاویر جذاب، دلنشین، مدرن و آرامش بخششون، هم کمک به جذب سرمایه و گردشگر میکنن و هم به تصویرسازی رمانتیک و دلنشین در ذهن مخاطب میپردازن، که بهره و فوایدی بسیار مفید و بلندمدت برای اون کشور و ملت در بر داره. فکر نکنم امروزه دیگه کسی در دنیا تصویر بیابانی خشک و بیآب و علف از دبی توذهنش داشتهباشه. اون تصویر با ذهنیتی از آسمانخراشهای بلند، هتلهای پنج ستاره، مراکز خرید بزرگ و ماشینهای لوکس جایگزین شده و این ذهنیت جدید به همون بیابان بیآب و علف کمک کرده سالانه میلیونها نفر مسافر و میلیاردها دلار سرمایه جذب کنه و اقتصادش رو رونق بده. حالا بیایم تصاویری که در ذهن مخاطب غیرایرانی در مورد ایران شکل گرفته رو مرور کنیم و اونها رو با واقعیتهای ایران مقایسه کنیم. این خارجیهای ناآگاه بیشتر از طریق رسانههای غرض ورزشون و همچنین فیلمهای جشنواره پسند ما تصاویری از ایران میبینن و تو اون تصاویر متاسفانه ورژن ایرانی ایستگاه قطار کلکته و خوابگاه کارگران پاکستانی ما رو دیدن ولیکن جنبههای جذاب و مدرن و مخاطب پسند ما رو ندیدن. نمادهای منفی ما رو (که کم هم نیستند) خوب میشناسند ولی نمادهای مثبت و جذاب ما رو (که زیاد هم هستند) اصلا نمیشناسند.برخی از بازخوردهایی که من با گوشای خودم از سرمایهگذاران خارجی در روز اول حضورشون در ایران شنیدم: - باورم نمیشه مردم اینجا به راحتی تو خیابون خرید میکنند. - چقدر در ایران جاده آسفالت زیاد دارین. - خیابانهای تهران چقدر تمیز هستند و ماموران شهرداری مدام در حال شستشو. - انتظار داشتم با بادیگارد مسلح من رو از فرودگاه بردارید ببرید تو یه چادر واسه مذاکره. - چقدر تعداد خانمها تو خیابونهاتون زیاده.و یه چیزیکه بدون استثنا همه اقرار میکنند: چقدر جمعیت جوون پر انرژی، پرتکاپو و خوشتیپ زیاده!با این سطح توقع و انتظار از ایران فکر نکنم برای بهبود اون ذهنیت به نکات مثبت خارقالعاده و یا تصویرسازیهای ساختگی نیازی داشتهباشیم. یه فیلم عادی از زندگیهامون میتونه چندین فرسنگ تصویر اونها از ایران رو بهبود بده.حالا جنبه شخصی داستان وچیشد که تصمیم گرفتم اینمتن رو بنویسم و یه پروژه جدید رو با شما به اشتراک بزارم:از روز تولد 40سالگیم تو اردیبهشت پارسال به اینورهمش فکرم درگیر تعریف پروژه جدیدیبرای دهه پنجم زندگیم بود. یه پروژهای که به افکار و آرمانهام بخوره، اینقدر بزرگ و تاثیرگذار باشه که ارضام کنه، اینقدر باحال و هیجانانگیز باشه که وسطش بیخیال نشم، ولی در عین حال اینقدر هم جمع و جور و شدنی باشه که با همکاری جمع کوچکی از پسش بر بیایم. تو این چند روز و به لطف قرنطینه و حبس خانگی ناشی از کرونا فکر کنم به تعریفاونپروژه رسیدم.پروژه Iran Untold :هم خودم هیجان زدهام و هم دوست دارم هر چه زودتر با آدمهایی که دغدغههای مشابه دارن و میتونن کمک کنن این ایده رو در میون بذارم و باهاشون راجع بهش صحبت کنم، که با کمک هم استارتش رو بزنیم. علت اصلی نوشتن این متن هم همینه، که بتونم با تعداد بیشتری از همفکران و داوطلبان بالقوه آشنا بشم.اینپروژه به شناختی که در سالهای اخیر از خودم و علایقم پیدا کردم و مراوداتی که با غیر ایرانیها داشتم برمیگرده. هم تو دوران دانشجویی و هم در دوران کسبو کارم همیشه کاری که بیش از هرچیزی من رو راضی و خوشحال میکرده، شناساندن و تبلیغ و ترویج ایران و جنبهها و ظرفیتها و محصولات و فرصتهای جذابش به خارجیها بوده. هم فعالیتهای دانشجوییم در انجمن دانشجویان ایرانی دانشگاه در خارج از کشور و هم فعالیتهای جذب سرمایه از خارجیها در فیروزه این فرصت رو بهم داده که بتونم در مورد ایران و ظرفیتهاش با تعداد زیادی از خارجیها صحبت کنم، از خوبیهاش بگم، تبلیغش رو کنم و به قول معروف پزش رو بدم.پروژه Iran Untold ماموریت و رسالتش دقیقا همینه:رسالت Iran Untold بهبود تصویر ایران در نگاه و ذهن غیرایرانیهایی که هیچ شناختی از ایران ندارند و راهکار Iran Untold برای رسیدن به اون هدف، تولید سیستماتیک محصولات دیجیتال کوتاه ولی باکیفیت، مثل فیلم، پادکست و اینفوگرافیکی که به صورت رایگان در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی به زبانهای انگلیسی و فارسی (و بعدها زبانهای دیگر) منتشر بشه. رسمی ترش میشه این: - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - پروژه Iran Untold - شناساندن و ترویج هر آنچه جذاب و ایرانیستپروژه Iran Untold سعی دارد با گرد هم آوردن متخصصین، داوطلبین و یاریدهندگان از سراسر جهان با تولید محتوای با کیفیت و تراز اول دیجیتال به آموزش، معرفی و ترویج هر آنچه ایرانیست برای مخاطبان جهانی بپردازد. ما امیدواریم با تولید فیلم، پادکست، اینفوگرافیگ و دیگر محصولات کوتاه دیجیتال در حوزههای مختلف منجمله فرهنگ، تاریخ، غذا، گردشگری، ورزش، جغرافیا و . به زبانهای مختلف و ارایه رایگان آنها به مخاطبین، همه جنبهها و ظرفیتهای جذاب ایران عزیزمان را به دنیا بشناسانیم. از آش رشته تا استوانه کوروش، از بومگردی در روستاها تا پریدن از آتش در چهارشنبه سوری، پروژه Iran Untold میخواهد با اتکا به پژوهش دقیق و تولید محتوای کوتاه، جذاب و با کیفیت به ترویج هر آنچه ایرانیست کمک کند.پروژه Iran Untold با حضور فعال در شبکههای مجازی به جذب داوطلبین، دریافت کمکهای مالی و حرفهای و همچنین جمعآوری محتوای دیجیتال همچون عکس، فیلم و طرحهای قابل عرضه کاربران و علاقمندان خواهدپرداخت. این پروژه برای رشد و توسعه وابسته به کمکهای مالی و حرفهای علاقمندان و داوطلبان میباشد. شایان ذکر است که تمامی تولیدات Iran Untold رایگان و از طریق اینترنت و فضای مجازی قابل دسترس عموم قرار خواهدگرفت. هرگونه درآمد احتمالی از تبلیغات و یا فعالیتهای آتی دیگر، دوباره به پروژه باز خواهدگشت و صرف توسعه آن خواهدشد.این پروژه مستقل، بی طرف، خصوصی و بدون وابستگی به هیچ سیاست و یا عقیده خاصی میباشد و فقط با هدف ترویج ایران و هر آنچه ایرانیست شکل گرفته. - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - من با تمام وجود دوست دارم در حد توانم، چه از نظر مالی و چه از نظر حرفهای، در رسیدن به این هدف نقش ایفا کنم و به بهبود تصویر ایران در ذهن جهانیان کمک کنم و از اینجا از همه دوستان، خوانندگان، علاقمندان و داوطلبان خواهش میکنم که به این پروژه بپیوندند و با هر ظرفیتی که در توان دارند، از وقت و پول و اهدا مهارت حرفهایشون گرفته تا معرفی این پروژه به دوستان و نزدیکان و کمک به وایرال شدن محصولاتش کمک کنند.خدا روشکر معرفی دیزی سنگی و یا جاذبههای گردشگری به خارجیها چیزی نیست کهکسی باهاش مشکلی داشتهباشه و بتونه بین ما ایجاد دشمنی و رقابت و بدبینی کنه. تو تصویرسازی زیباییها و جذابیتهای ایران عزیز در ذهن جهانیان همه با هم میتونیم شریک باشیم، چرا که این کار واسه خودمون و اطرافیانمون و کشورمون فقط نفع داره و ضرری به کسی نمیرسونه.اگر علاقمند به کمک هستین لطفا از طریق توییتر و یا پیام زیر این متن با من در تماس باشین و از تواناییها و ظرفیتهای قابل ارایهتون برام بنویسین. ما به خیلی از تخصصها و مهارتها بخصوص تولید محتوا، طراحی گرافیک، عکاسی، فیلمبرداری، ادیتینگ، و کارگردانی نیاز داریم. به امید خدا و با یاری دوستان و داوطلبان عزیز انشاالله به زودی شاهد انتشار اولین محصولات این پروژه خواهیم بود. قدم کوچک اول برای آرمانی بزرگ و زیبا.در پایان از طولانی بودن این متن و ادبیات خودمونیش پوزش میخام. این اولین تجربه من با ویرگول بود.به امید روزهای بهتر در کنار هم.مراقب خودتون باشید. |
به دست آوردن مسیولیت آموزش مسیولیت به کودکانبه دست آوردن مسیولیتمسیولیت انجام عواقب رفتارها و رویدادهایی است که در حیطه وظیفه شخص قرار دارد. مسیولیت پذیری با زندگی با مثالهایی از کودک و اوایل کودکی به کودک آموزش داده میشود. با مسیولیت نمیتوان احساس مسیولیت ایجاد کرد ، کودک باید این احساس را درونی کند. در این مرحله ، ارتباطات و نظم درون خانواده از جایگاه مهمی برخوردار است. نظم و انضباط آگاهی از مسیولیتهای فرد و پذیرش پیامدهای طبیعی و اجتماعی این موارد در زندگی وی است. ضروری است که از دوران پیش دبستانی ، زمینههای آزادی و قوانین اساسی خاصی را به کودک بیاموزید. به عنوان مثال ، او هنگام بازی در مهد کودک ، این اختیار را دارد که اسباب بازیهای خود را به دلخواه توزیع کند ، اما وقتی بازی تمام شد ، باید بتواند آن را جمع کند. با این حال ، یکی از بزرگترین اشتباهاتی که در اینجا مرتکب شده این است که مراقب به جای جمع آوری اسباب بازیهای کودکان ، این کار را انجام میدهد. با این رفتار ، کودک میآموزد که اگر مسیولیت خود را انجام ندهد ، مجبور نیست با عواقب این مسیله روبرو شود و شخص دیگری به جای آن مسیولیتهای خود را انجام میدهد. در نتیجه این یادگیریها ، کودک رفتار پرهیز از مسیولیت را نشان میدهد و این را تعمیم میدهد. در حالی که مسیولیتهای خود به کودک آموزش داده میشود ، قوانینی که به ترتیب خاصی در خانه تنظیم شده است ، به او کمک میکند. به عنوان مثال ، شستن دستها قبل و بعد از غذا ، داشتن یک خواب منظم ، مسواک زدن قبل از خواب ، تهیه کیسه مدرسه از شب قبل. قبل از انتظار برای انجام مسیولیتهای کودک در این زمینه این مهم است که به کودک بگوییم به گونهای که او بتواند درک کند مسیولیت او چیست ، چگونه باید این کار را انجام دهد و هنگام انجام یا عدم انجام آن چه عواقبی را ممکن است به دنبال داشته باشد.نگرش والدین و ارتباطی که آنها با کودک برقرار میکنند یکی از مهمترین موضوعات کسب مسیولیت است. اگر نگرشی که باید در این دوره اتخاذ شود تحمل بیش از حد است ، یعنی پذیرفتن بی قید و شرط همه چیز ، به عبارت دیگر ، عدم نظم ، کودک ممکن است دچار خودخواهی و رفتار ضد اجتماعی شود. برخی از این رفتارها عبارتند از: ممکن است نسبت به مزارع دیگران بی احترامی شود ، همان کاری را که در حال حاضر در ذهن او است انجام دهد و نسبت به عواقبی که رفتار وی برای دیگران به همراه دارد بی حساسیت باشد. مشکلات متفاوتی ممکن است پیش بیاید که نگرش دیگری که باید در این دوره اتخاذ شود اقتدار بیش از حد بر کودک و یک نظم سختگیرانه ظالمانه است. برخی از این مشکلات ممکن است این باشد که کودک صفت فردی وابسته یا ویژگی فردی سرکش - سرکش را بروز میدهد. برای این افراد این امکان وجود دارد که احساساتی مانند خشم ، نفرت ، خشم یا ترس نسبت به فرد اقتدارگرا (والدین) داشته باشند.مسیولیت دادن به کودکانبرای اینکه فرزندان مسیولیت پذیری و انضباط را درونی کنند ، والدین باید نگرشی مبتنی بر عشق اتخاذ کنند. نباید فراموش کرد که کودکان با مشاهده محیط و به ویژه اعضای خانواده ، قسمت زیادی از دانش خود را به دست میآورند و اعضای خانواده باید در این مرحله مسیولیتهای خود را انجام دهند. ضمن دادن مسیولیت به کودکان ، ضروری است وظایفی را که به عنوان مسیولیت آنها در این زمینه تعریف میشود به آنها واگذار کنید و فضایی برای یادگیری از پیامدهای رفتار آنها باز شود. |
مرثیهای برای تولید فرهنگی و رسانهای ایران متمدن چرا جهود توانست مسلمان نتوانست امروز برای کار اداری خدمت یکی از چهرههای فرهنگی استان رسیدم تا در خصوص برنامهای فرهنگی مشترک با همدیگر گفتگو کنیم موضوع همکاری و تولید محتوای را به این مسیول محترم گفتم اما جالب بود جوابی که گرفتم این بود در این استان با وجود همه کارشناسان و اساتید رشته مورد نظر سالی دو مقاله هم تولید نمیشود .در عوالم خود غرق شدم به چهره معتبر فرهنگی مات نگاه کردم به ابنیه و امکنههای که هرکدام با عناوین دهن پر کن فرهنگی با چهرههای معتبر علمی و فرهنگی مدعی این جواب به من بود .دیگر سوال خودم را پی گیری نکردم و در سکوت خود بدون اینکه توجیهات مسیول محترم را گوش کنم این واقعیتهای دردناک را مرور کردم تا به سطور دردمندانه تبدیل شد از مرثیهای بر باور فرهنگی !!! و چراهایی خود را اینگونه مطرح و بی جواب گذاشتم چرا 3 درصد یهودیان جهان که جمعیت همه شان 15 میلیون هم نمیشود، امروز صاحبان شبکههای تلویزیونی و روزنامهها و اینترنت و حتی صنعت سینما هستند؟ چرا یهودیان با همین جمعیت اندک، صاحب اکثر بانکها و موسسات مالی مهم کره زمین هستند؟ به این دو سیوال "به دور از احساسات و شعارزدگی" فکر کنیم.تا همین لحظه، جهان اسلام، با یک میلیارد جمعیت و صاحب بزرگترین منابع ثروت بودن، در زمینه خبررسانی، تولید محتوی سیاسی و فرهنگی و علمی در وسعت جهانی، چقدر سهم دارد ؟این عقب ماندگی عمیق جهان اسلام وقتی ناراحت کننده است که فکر کنیم در این زمین مهم و استراتژیک داریم با یک تیم یک میلیارد نفری، مقابل یک تیم 15 میلیون نفری بازی را واگذار میکنیم. آنها از صدها سال پیش استراتژی پشت استراتژی طراحی کردند، برای اجرای اش متخصص تربیت کردند، باهوشترین افراد جهان را بکار گرفتند و از ثروت شان برای به ثمر نشاندن این نقشهها استفاده کردند.خلاصه پدافند فرهنگی ما این است که داریم مثل شهرزاد و هزار و یک شبش، بحران را عقب و عقبتر میاندازیم و این یک دلیل مهم دارد. اغلب مدیران ارشد فرهنگی ما، هنوز در حوزه "مدیریت رسانه" و "تولید محتوی" کاربلد نیستند.سالها پیش در حوزه فرهنگ و هنر ارزشی هنرمندی از فرزندان مستعد این سرزمین ظهور کرد و آثار زیبا و تاثیر گذاری را تولید و برای سالهای طولانی بعد از خود نیز یادگارهای روشن گذاشت بسیجی نخبهای بود در تولید محتوی نامش مرتضی آوینی بود و همیشگی در تارک هنر ارزشی ماند. یک معمار و نویسنده خوب بود هنر را میفهمید و ذاتا چون جستجوگر بود شخصیت جالبی داشت . از یک سنی به بعد سبک کاری خود را یافت و این مساله گره خورد با دوران فیلم سازی و نویسندگی اش که در زمان دفاع مقدس بود و تبلیغ آرمانهای انقلاب. این آدم، فارغ ازگذشتهاش، ناگهان در فضای رسانه ایران درخشید. خلاق بود، با سلیقه بود، و مخاطب شناسی عالی در تولید محتوی داشت. سادهاش این که، غیر همفکرش را هم میتوانست پای تولید محتوی اش بنشاند و این خیلی مهم بود. همین فرد با مدیریت مجموعه روایت فتح و سبک نبوغ آمیزش در تولید محتوی به اندازه یک لشکر رسانهای روی ذهن مخاطبان در آن دوره خاص تاثیر عمیق و ماندگار داشت. سیوال. مثل این آدم توانا و نخبه، ما در 40 سال اخیر چندتا توانستهایم تربیت کنیم؟ یک مشکل ما در تولید محتوی رسانهای یا فکری، حتی در شبکههای مجازی مثل تلگرام و توییتر و غیره چه هست؟ این که جبهه ما دست آدمهای ناوارد، خنگ و بدون خلاقیت است.هنر یک مدیر رسانه، یا دارنده صفحه اجتماعی، این است که بگوید خوب من که میدانم همفکر من پای حرفم هست، باید بلد باشم آن که مثل من فکر نمیکند را جذب کنم. این یهودیان و انگلیسیها، در بخش رسانه یکی از هنرهای شان همین است.یعنی هدف شان تاثیر گذاشتن روی گروههای فکری غیرخودی است. آوینیها اینها را فهمیدند، اما این مدعیان معاصر عرصه فرهنگ و رسانه نفهمیدند. نتیجه؟ ریزش زیاد مخاطب. حال نتیجه این نابلدی و استراتژیهای غلط خودمان را چطور میدهیم؟ با فیلتر کردن با خاین و احمق شمردن آن هایی که به خاطر کم کاری ما به سوی آنها رفتهاند.بلد نیستیم تولید محتوی درست و حسابی و جذاب برای نسل جدید بکنیم و چه میکنیم؟ آنها را مجبور میکنیم که یا به زور در فضای رسانهای مان بمانند، یا هزینه امنیتی یا مالی یا زمانی حضور آنها را در منابع وابسته به آن سو بالا میبریم.پاک کردن صورت مساله! راه حل کاملا موقتی و نه ریشهای. متاسفانه دنیا گرد است. گرد خوب نیست. من میتوانم زیاد زور بزنم، اما مادامی که به جای زور فکر بکر نکنم، پر زورتر از من باز هم خواهد آمد. روز از نو، روزی از نو ."شاهرخ احمدزاده " |
نقش فناوری در زیست اخلاقی شهروندان چکیده:فناوری جزء لاینفک زندگی امروز است که در شکلگیری فرهنگ جوامع و تغییر سبک زندگی انسانها نقش بهسزایی دارد. فرهنگ اخلاق محور یا سبک زیستن اخلاقی همواره از خاستگاههای بشر بوده که ت ثیر فناوری برآن قابل توجه است. یکی از زیرساختهای موثر در تحقق زیست اخلاقی، فناوریو بهرهگیری از آن در مدیریت بخش عمومی جامعه است. استفاده از فناوری درطراحی و ارایه زیرساختهای لازم، میتواند موجب از بین رفتن زمینه مواجهه با تعارضات و چالشهای اخلاقی و در نتیجه، به حداقل رسیدن هزینههای اخلاقی عمل کردن در سطح جامعه شود. در این مقاله، فرض بر این است که کاربست فناوری با طراحی و ملاحظاتی خاص، موجب تغییر وضعیت فردی و اجتماعی افراد در سطح جامعه میشود به گونهای که زمینه قرارگرفتن در موقعیتهایی که ممکن است به عملغیر اخلاقی بیانجامد، به حداقل برسد. از اینرو، در این مقاله به دنبال تبیین و تحلیل این مسیله هستیم که طراحی و کاربست فناوری چگونه میتواند موجب بروز و ظهور رفتارها و اعمال اخلاقی و ارتقای سطح اخلاق در جامعه شود.نویسندگانمحمد سلیمی : کارشناس ارشد مدیریت دولتی و پژوهشگر موسسه رسانه دانش نوراعلیرضا آل بویه : عضو هییت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامیفاطمه جمشیدی : دانشجوی دکتری رشته کلام امامیه دانشگاه قرآن و حدیث مطالعه کامل مقاله در پیوند زیر |
چرا سازمانها نمیتوانند با فرهنگمدیریت دانش کنار بیایند؟ چرا سازمانها نمیتوانند با فرهنگمدیریت دانش کنار بیایند؟چرا سازمانها نمیتوانند با فرهنگمدیریت دانش کنار بیایند؟فرهنگسازمانی میتواند موجب تقویت فعالیتهای مدیریت دانش و یا مانع آن شود. شاخصهای فرهنگسازمانی، ارزشها و باورها، هدایتکننده رفتارها و عملکردهای کارکنان در سازمان بوده و تغییر آنها بسیار دشوار و زمانبر است. فرهنگ، محرک قدرتمند مدیریت دانش است و بسیاری از مولفههای فرهنگسازمانی در رفتار کارکنان خود را نشان میدهد. متولی اصلی شناسایی ریشههای رفتاری کارکنان و ت ثیرگذاری آن بر سایر شاخصهای سازمانی، واحد منابع انسانی است. برای شناسایی نقاط قوت و قابلبهبود، تعیین اهداف عملکردی و درک فرصتهای موجود برای رشد مدیریت دانش، متولیان مدیریت دانش باید از این واحد سازمانی انتخاب شوند و یا باید با این واحد در تعامل و همکاری دوجانبه باشند.چرا سازمان نمیتواند و یا نمیخواهد فرهنگ دانش را بهبود بخشد؟ریشه برخورد و مقابله با فرهنگ در سازمانهای مختلف دلایل مختلفی دارد. صحبت در مورد موضوعاتی ملموس و بهظاهر "فیزیکی " مانند فناوری اطلاعات، ساختار سازمانی، دادهها یا مواردی از این قبیل بسیار آسانتر و قابلقبولتر است تا صحبت پیرامون موضوعی مانند فرهنگ که ملموس نیست. در بسیاری از سازمانها، درباره ارزش و نتایج اقدامات مختلف صحبتمیشود اما اندازهگیری فعالیتهای مرتبط با فرهنگسازمانی کمی دشوار است و این موضوع موجب میشود تا تمایل چندانی برای کار در این حوزه مهم سازمانی وجود نداشته باشد.تعاریف مختلفی ازآنچه "فرهنگسازمانی" نامیده میشود وجود دارد فرهنگ محرک قدرتمند مدیریت دانش است. همه ما این جمله را در ظاهر قبول داریم اما در عمل شاید کمتر به آن معتقد هستیم.واژه "کالچر" از زبان کلاسیک و شاید پیش از کلاسیک لاتین ریشه گرفته که به معنای کشتوکار یا پرورش بوده است. این کلمه با توجه به این معنی، در کلماتی مانند کشاورز ( agriculture )، باغداری ( horticulture ) و پرورش زنبور عسل ( bee culture ) بهکار رفته است. بر اساس شواهد موجود، واژه "کالچر" برای اولین بار در سال 1750 میلادی در زبان آلمانی به معنای فرهنگ بهکاررفته است. اگر سازمان را بهمثابه یک زمین کشاورزی در نظر بگیریم، بر اساس این تعریف، فرهنگ، خاک سازمان است. هرچه این خاک بارور باشد، مدیریت دانش نیز رشد بهتری در آن خواهد داشت.در سازمانی که فرهنگ مدیریت دانش شرایط مطلوب دارد، کارکنان در بیان عقاید و ایدههای نوآورانه احساس آزادی کرده و در این رابطه ترس و تهدیدی در مورد امنیت شغلی وجود ندارد. در مقابل، در سازمانی که افراد از ارایه ایدهها و تفکرات جدید هراس دارند، فضای مناسبی برای خلق دانش مهیا نخواهد شد و کارکنان دچار عارضه سکوت سازمانی میشوند. پایداری مدیریت دانش در سازمان نیازمند فرهنگسازی است، هرچند فرهنگسازی و ایجاد اعتماد در میان کارکنان کار دشواری است. سازمان هر آنچه برخلاف فرهنگسازمانی باشد را نمیپذیرند و این بدین معنا است که مدیریت دانش درصورتیکه از طریق فرهنگ در سازمان جاری نشود شکست میخورد.یکی از تعاریف جالب در رابطه با فرهنگ این است "فرهنگ چیزی است که وقتیکه رییس نگاه نمیکند، رخ میدهد." با این تعریف، فرهنگسازمانی زمانی پابرجاست که کارکنان بدون نظارت رییس، کار خود را انجام میدهند زیرا آنها درک مشترکی از اهداف بلندمدت و کوتاهمدت سازمان دارند. گاهی ممکن است این باور القا شود که کارکنان بدون نظارت، رفتار نادرستی انجام میدهند و از زیر کار شانه خالی میکنند. درباره این موضوع تجزیهوتحلیلی صورت پذیرفته و نظریهای با عنوان "فاصله قدرت" مطرح شده است.در 25 ژانویه 1990 ، پرواز 52 آویانکا در لانگ آیلند سقوط کرد و باعث کشته شدن 73 نفر از 158 سرنشین آن شد. مالکوم گلدول در کتاب خود با عنوان " Outriers " این نظریه را مطرح میکند که عامل کلیدی در این حادثه اثر "فاصله قدرت" آشکار است. گفته میشود که این یک برخورد فرهنگی است. خلبان کلمبیایی قادر به مخالفت با کنترلکننده آمریکایی که مقام بالاتری از او داشته نبوده تا به او بگوید که سوخت هواپیما رو به اتمام است و هواپیما بهراحتی قابلانتقال یا بازگشت نیست و او مجبور است بهصورت اضطراری فرود بیاید. مطرح نکردن این موضوع موجب شد تا موتور هواپیما خاموش شده و بدون آتش و انفجار از آسمان سقوط کند. درواقع هیچ سوختی برای این هواپیما باقی نمانده بود!مت سفانه این تنها فاجعه هوایی به دلیل فاصله قدرت، در تاریخ نیست. برای مثال، مشاهدات مشابهی در مورد سقوط بین دو جت مسافربری در جزیره تنریف ، سقوط هواپیمای کره در گوام و سقوط هواپیمای باربری ژاپنی انجامشده و "فاصله قدرت" بهعنوان یک عامل در هر چهار مورد از این اتفاقات ذکر شده است.گیرت هافستد یکی از زیربناییترین مطالعات در حوزه ارزشهای محیط کار که فرهنگسازمانی را شکل میدهند، انجام داده است. او مجموعه وسیعی از اطلاعات را که طی سالهای 1967 تا 1973 از کارکنان IBM گردآوری کرده بود، تحلیل کرد و سپس این مطالعات را در سطح چندین کشور تعمیم داد. طبق تحقیقات هافستد، یکی از پارامترهای مهم در فرهنگسازمانی شاخص "فاصله قدرت" است. درجایی که فاصله قدرت زیاد است، مافوقها و زیردستان ازنظر وجودی با یکدیگر مساوی نیستند و سیستم طبقهبندی بر پایه همین عدمتساوی موجود طراحی میشود. سازمانها، قدرت را تا آنجا که ممکن است در دست افراد معدودی متمرکز میکنند و به زیردستان گفته میشود که چهکاری انجام دهند و ارتباط بین افراد مافوق و زیردستها تنها از بالا به پایین خواهد بود. امتیاز این شاخص نشاندهنده این است که تا چه حد اعضای کم قدرتتر در سازمان اقتدار افراد بالادست را میپذیرند.در مورد سازمانی که فرهنگ را "چیزی که وقتی رییس نگاه نمیکند، رخ میدهد" تعریف میکند، شاخص فاصله قدرت نقش بسیار پررنگی ایفا میکند. وقتی رییس در محل کار حضور دارد رفتار افراد متفاوت است زیرا بین رییس و کارکنان ارتباط مطلوبی وجود ندارد، اما بهمحض عدم حضور رییس در واحد، رفتار و سبک کارکردن کارکنان نیز دستخوش تغییرات بسیار زیادی میشود. این سبک مدیریتی، احتمالا منجر به کاهش نوآوری و خلق ایده و دانش جدید و پیشرفتهای روبهجلو خواهد شد.فاصله قدرت تنها مسیلهای نیست که میتوان از تجزیهوتحلیل فرهنگ یک سازمان آن را کشف کرد و عوامل متعدد دیگری نیز بر روی فرهنگسازمانی اثرگذار است اما بهطورکلی کنترل و نظارت مستقیم، مانعی بزرگ در توسعه مدیریت دانش است. در سازمانهای سنتی که فرهنگ بوروکراتیک و سلسله مراتبی حاکم است، امکان نوآوری و خلق دانش بسیار کم بوده و تمرکز در تصمیمگیریها موجب میشود تا افراد تمایل چندانی برای مشارکت نداشته باشند. بر اساس مطالعات مختلفی که در سالهای اخیر انجامشده، سبک رهبری تفویض اختیار و مشارکتی، ت ثیر بسزایی در رشد فرهنگسازمانی و مدیریت دانش دارد.نقش رهبران و مدیران سازمان در بهبود فضای اعتماد بین کارکنان بسیار پررنگ است. باید به آنها آموزش داد که چگونه میتوانند از طریق بهبود ارتباطات و الگو بودن برای سایر همکاران، به پیشرفت فرهنگ مدیریت دانش کمک کنند. کار باغبانی بر عهده رهبران سازمان است پس علاوه بر باروری زمین باید باغبانهای خوبی پرورش داد تا از این زمین به بهترین شکل استفاده کنند. خاک هر سازمانی با هر شرایطی اگر باغبان خوبی داشته باشد بارور میشود. نقش رهبران سازمان در بارورسازی این خاک بسیار مهم است.مدیران ارشد سازمانباید با مجموعهای از اقدامات، بستر پیادهسازی و توسعه مدیریت دانش را بهبود بخشیده و کمک کنند تا همکارانشان رشد مطلوبی داشته باشند. هرچقدر بستر فرهنگی سازمان بارورتر باشد، محصول نهایی نیز باکیفیتتر خواهد بود.نقش مدیران در بهبود فرهنگ مدیریت دانش بسیار کلیدی و اثرگذار است. بسیاری از کارکنان سازمان به آن چیزی اهمیت میدهند که توسط مدیرانشان مهم بهحساب بیاید. مدیران ارشد سازمان با همکاری عملی خود در فرآیندهای مدیریت دانش و ت کید بر اجرای آن میتوانند باورها و ارزشهای سازمانی و فرهنگ مدیریت دانش در سازمان را با سرعت چشمگیری تغییر دهند.درست است که فرهنگ مانند یک هیولا است اما چیزی است که میتوان با آن کنار آمد. پی بردن به آنچه افراد درباره آن فکر میکنند برای شناسایی و تشخیص مشکلات و یافتن راهحلها، یکی از اقداماتی است که میتواند موجب ارتقا سطح فرهنگی یک سازمان شود.باروری مجدد خاک فرهنگی سازمان، نیاز به زمان دارد و در کوتاهمدت اتفاق نمیافتد اما از طرفی منتظر ماندن و دست روی دست گذاشتن هم دردی از مدیریت دانش دوا نمیکند. راهکار مناسب در چنین شرایطی، استفاده از بسترهایی است که درگذشته بارور بوده و بذر اقدامات بهبودی در آن رشد کرده است. این افسانه که فرهنگ سازمان غیرقابل تغییر است، یا چیزی است که ارزش تلاش را ندارد، کاملا نادرست است. این را میتوان از درسی که از سقوط هواپیما بیان شد، آموخت!برای مطالعه مطالب تخصصی مدیریت دانش گروه مشاوره مدیریت داش دانا را دنبال کنید.صفحه گروه مشاور مدیریت دانش دانا در لینکدینمنبع: Why can ' t we deal with knowledge culture ? Robert Taylor , 2019 #زهرا_اسکندری #مدیریت_دانش #گروه_مشاوره_مدریت_دانش_دانا #مشاوره_مدیریت_دانش #مشاور_مدیریت_دانش #شرکت_مشاور_مدیریت_دانش #شرکت_مشاوره_مدیریت_دانش #پیاده_سازی_مدیریت_دانش #استقرار_مدیریت_دانش #آموزش_مدیریت_دانش # موفقیت در پیاده سازی مدیریت دانش #مدیریت تغییر بستری برای مدیریت دانش # نرم افزار مدیریت دانش #گروه مشاور مدیریت دانش دانا # فرهنگ سازمانی و مدیریت دانش |
داستان یک عکس عجیب! عکسی جالب با داستانی جذابعکس بالا، عکس جالب، عجیب و ت ملبرانگیزیست و داستانی دارد که از خود عکس جالبتر و ت ملبرانگیزتر است. پیشنهاد میکنم در میان مطالعات "کرونایی" و شاخهبهشاخه خود، زمان کوتاهی را نیز به مطالعه داستان این عکس که اتفاقا به نوعی به سرنوشت جامعه ما نیز گره خوردهاست، اختصاص دهید.بیابان برهوتی بود. میگفتند در گذشتههای خیلی دور، جای سرسبز و خرمی بوده، اما قرنها حکومت سلسلهها و پادشاهان ظالم و مستبد، از آن فقط یک "خارستان" (محل رویش خارها) به جا گذاشته بود:همه جا شرک و دروغ، همه جا ظلم و ستم، چهره مردم شهر، همگی آیه غمقصرها قصر بلا، حاکمش تشنه خون، مردم شهر غریب، همه در بند و زبونبیابان برهوت جامعهمردم بیچاره، خیلی درد میکشیدند، کارشان شده بود ضجه زدن البته فریاد که نمیتوانستند بکشند، ضجههاشان در نق زدنها و غرغر کردنهای همیشگی خلاصه میشد، از صبح که بیدار میشدند تا شب که میخوابیدند همهاش از ظلمها، تبعیضها، بیعدالتیها، اختلاسها، حماقتها، دوروییها، سوءاستفادههای از دین، وعدههای دروغین و امثال آن گفته و بر باعثان و بانیان پیدایش و استمرار این وضعیت فجیع لعنت میفرستادند. خلاصه، جامعه دو دسته شدهبود، یک گروه اندک ظالم که سوار مردم شده و خون آنها را میمکیدند و یک گروه اکثریت مستمند که جز ناله و نفرین کاری از دستشان بر نمیآمد.چند سالی بود که در میانه این "دشت بیفرهنگی"، معدود افرادی هم پیدا شدهبودند که در هیچ یک از دو دسته بالا نمیگنجیدند آنها نه از "ظالمان رانتخوار" بودند و نه از سایرینی که "بودن"شان خلاصه شدهبود در "ناله و نفرین کردن". این گروه اندک، به جای تکرار شکوهها، وقت آزاد خود را به "آبیاری و دانهپراکنی" اختصاص داده و "کار فرهنگی" میکردند.برخی در این دشت بیفرهنگی، باغبانی اختیار کرده بودنداوایل، کسی (چه از اقلیت حاکم و چه از اکثریت محکوم) آنها را نمیدید، مدتی که گذشت، دیده شدند اما به حساب نمیآمدند، بعدترها، برخی از اطرافیانشان به آنها اعتراض میکردند که:"این کارها فایدهای نداره، نه که کارهای بدی باشه، اتفاقا خیلی هم خوبه، اصلا بهترین کارهاست، چه کاری بهتر از کتابخوانی؟ چه کاری بهتر از مثنویخوانی؟ چه کاری بهتر از شاهنامهخوانی؟ چه کاری بهتر از کارهای فرهنگی؟ چه کاری بهتر از فعالیتهای محیط زیستی؟ چه کاری بهتر از توانمندسازی ضعفا؟ چه کاری بهتر از آگاهیافزایی؟ ولی تو این شرایط، آب در هاون کوبیدنه، نمیذارن، هر رشتهای که ببافین، پنبهاش میکنن، نکنه فکر کردین وقتی میگن "ما میخوایم همه جا رو گلستان کنیم" واقعا راست میگن؟ به خدا دروغ میگن، نه که نتونن، نمیخوان، آخه به نفعشون نیست، اگه اوضاع درست بشه که دیگه نمیتونن خون مردم رو بمکن، اگه بفهمن شما هم دارین موفق میشین یه گوشه - کنارهایی رو سرسبز کنین، میان جلوتون رو میگیرن، تا حالاش هم اگه مزاحمتون نشدن، چون کارهاتون خیلی کوچیک بوده، چون هنوز چیزی از توش در نیومده، چون با منافع اونا برخورد نکرده نیومدن یقهتون رو بگیرن. اونا همه چیز رو زیر نظر دارن، منتظر نمیشن که منافعشون رو تهدید کنین بعد بیان سراغتون، به محض اینکه احساس کنن ممکنه در آینده منافعشون رو تهدید کنین، میان چوب لای چرختون میذارن، همه رشتههاتون رو پنبه میکنن، باید اول فکری به حال اونا کرد، ندیدین همه جا رو حصار کشیدن؟ ندیدین هر جایی که یه کمی سبز و خرم بشه میرن دورش نرده میکشن و رو درش قفل میزنن؟ از بس حصار و نرده کشیدن اینجا شده عین زندان . هر کجا اندکی طراوت و رونق میگرفت، تعطیل میکردنداز بس حصار کشیده و قفل زده بودند، جامعه به یک زندان شبیه شدهبود . درختی که نمونده ندیدین هر جوانهای رو از ریشه میکنن؟ ندیدین هر شکوفهای رو گل نشده پرپر میکنن؟ تا وقتی سایه اونها رو سرمونه نمیشه کاری کرد، باید اول به پر و پای اونا بپیچیم، باید اول یه کم اونا رو عقب برونیم تا بعد فضا کمی باز بشه بتونیم کار کنیم. تازه، فرض کنیم اصلا مزاحم شما نشدن و گذاشتن کارتون رو بکنین، گیرم تونستین سه چهار گوشه این دشت بیفرهنگی وسیع رو سبزهکاری کنین، که چی؟ با این خرده کاریهای پراکنده اینجا باغ و بستان نمیشه، اصلا قبول، میشه، ولی هیچ فکر کردین چقدر طول میکشه، فرض کنیم هیچ کس مزاحم شما نشه و بزارن کارتون رو بکنین، به نظرتون این خارستان شوم با این خردهکاریها بعد از چند سال به یه باغچه حداقلی که بشه توش زندگی کرد تبدیل میشه؟ صد سال؟ دویست سال؟ پونصد سال؟ این کارها امکانات میخواد، باید در سطح وسیع انجام بشه، باید آموزش و پرورش رسمی و رسانه دولتی پای کار بیان که در سطح وسیع جواب بده، اینام که همهاش دست اوناس و اتفاقا ازشون سوء استفاده میکنن، با همینها در جهت عکس فعالیتهای شما کار میکنن، با همینها تاریخ رو وارونه نشون میدن، دین رو زیرورو میکنن، به جای آگاهی، جهل به خورد مردم میدن، خلاقیت، استعداد و شور و انگیزه بچهها رو از بین میبرن، صدها نفر هم اگه تو گوشه و کنار این خارستان وسیع کارهای فرهنگی کنن، اونا با همین ابزاری که در اختیار دارن حاصل زحمات همه رو به راحتی دود هوا میکنن، بدتون نیاد، خیلی زحمت میکشین، ولی تلاشهای شما نه تنها نتیجه مثبتی نداره بلکه یه ضرر بزرگی هم داره، یه بخشی از مردم که انتظار میره بالاخره به خودشون اومده و موی دماغ اونا بشن رو به این کارهای فانتزی و بیفایده مشغول میکنین، راستش با این کارهاتون فقط درمان اصلی رو به عقب میندازین، ول کنین بابا، هم خودتون رو بیخود خسته نکنین و هم بزارین مردم زودتر راه خودشون رو پیدا کنن، به جای این کارها، باید بر "نافرمانی مدنی"، "نقد حاکمان"، "مطالبهگری از مسیولان" و "اصلاح ساختارها و قوانین" تمرکز کنیم و فعلا تو این شرایط، فرصت و انرژیمون رو با این کارهای فانتزی هدر ندیم، وقتی در چارچوب ساختار موجود کارهای به قول خودتون "فرهنگی - مدنی" میکنید، غیر مستقیم دارین اونا و ساختار معیوب موجود رو هم ت یید میکنین، یعنی ساختار رو قبول دارین، یعنی اونا رو ت یید میکنین که دارین تو چارچوب و قوانین شون فعالیت میکنین، با این کارهاتون انگشت اتهام رو میارین رو مردم، یعنی تا حالا هم که اوضاع خراب بوده، تقصیر خود ما بوده که از این کارها نکردیم، با اینکه همه میدونیم تقصیر مردم نیست. نقصیر اوناست، همین که نمیان سراغتون نشون میده که اونا هم میدونن که کارهای شما در نهایت به نفع اوناست، یه جورهایی مردم رو سرگرم میکنین که مزاحم اونا نشن، اونام از خدا خواسته، با خیال راحتتری اختلاس و ظلم و فساداشون رو پیش میبرن".باغبانها اما با حوصله گوش داده و بعد برای متقاعد کردن مخاطبانشان پاسخ میدادند:"به نظر ما، راه اصلاح جامعه، اعم از فرهنگ، اقتصاد و حتی سیاست جز این نیست، طول هم که بکشه، به هر حال راه همینه [ 1 ]، اگه پدران ما طی سدههای گذشته به جای چرخوندن چرخه نحس "استبداد - آشوب - هرجومرج - یک استبداد جدید" [ 2 ]، کارهای فرهنگی و مدنی آهسته، پیوسته، نرم، آگاهیمحور، سازماندهنده، مهارتافزا و توانمندساز انجام میدادن، دهها و شاید صدها سال پیش اینجا باغ و بستان شدهبود، البته فناوریهای ارتباطی، فضای مجازی و امثال اون امکانها و فرصتهای جدیدی برای ما فراهم کرده که در اختیار پدرانمون نبود. اون کسانی که شما خیلی روشون ت کید دارین و مهمترین چیز براتون اینه که یه جوری بهشون فشار بیارین که عقب رونده بشن، سلطهشون با "ناآگاهی، بیفرهنگی، ناتوانی و پراکنده بودن مردم" سازگاری داره، به هر اندازهای که بتونیم "آگاهی عمومی"، "مهارتهای مدنی (مهارتهای گفتگو، همکاری، مدارا، تفکر نقادانه و غیره)" و "سازمانیافتگی مردم" رو بهبود ببخشیم، به همون اندازه به اونها هم فشار وارد میشه که یا رویهشون رو اصلاح کنن و یا عقبنشینی کنن، لازم نیست حتما علم "مقابله با حاکمان ظالم" رو به دست بگیریم، اتفاقا، اگه این پرچم رو در دست بگیریم، کار خراب میشه، از یک طرف، اونا بیخودی حساس میشن و از طرف دیگه، هر چی آدم هیجانزده، احساساتی، متعصب، عجول، تندرو و امثال اون هست زیر پرچم جمع میشن و فضایی که قرار بوده "فرهنگی - مدنی" باشه رو به یک "فضای احساسی - رادیکال" تبدیل میکنن. تازه، همیشه در میان مسیولان فاسدترین و ظالمترین حکومتها معدود "مومنان آل فرعونی" حضور داشتهاند که دستشان بسته است. رونق دادن به فعالیتهای فرهنگی - مدنی به مرور امکانها و فرصتهای بیشتری برای ایفای نقش مثبت آنها ایجاد میکند. اون چیزهایی که شما ت کید دارین و اتفاقا خیلی چیزهای ارزشمند و بایستهای هم هستند، یعنی نافرمانی مدنی، نقد حاکمان، مطالبهگری از مسیولان و اصلاح ساختارها و قوانین اولا، با فعالیتهای ما هیچ تضادی نداشته و اتفاقا جزیی جداییناپذیر از فعالیتهای فرهنگی و مدنی محسوب میشن و ثانیا، به تواناییها، آمادگیها و شرایطی نیاز دارن که باید این شرایط وآمادگیها رو فراهم کنیم، این امور ارزشمند اصلا از جنس "کار فرهنگی و مدنی" هستند و به هر اندازه که بتونیم فرهنگ و مدنیت رو بالا ببریم، آمادگی لازم برای پرداختن موثر و کارآمد به "نافرمانی مدنی" و امثال اون رو بیشتر کردهایم. مردم ناآگاه، ضعیف (از حیث مهارتهای مدنی) و ذرهوار (اتمیزه، پراکنده، سازماننیافته) مثل "یک گروه از کارگران ساده و غیرماهر هستن که اونها رو همین الان از گوشه و کنار شهر جمع کردهباشین (یعنی همدیگر را نشناخته و همکاری نداشتهاند)"، تنها کاری که از این جور گروههای کارگری بر میآید "تخریب و خاکبرداری" است، اگر میخواهید ساختمان بسازید، نیاز به یک تیم کاری دارید، کارگران ماهر، مهندسانی متخصص، طراح، مجری، ناظر و غیره، همچنین، کارگرانی که به مهندسان بالادست خود اعتماد داشته و حاضر باشند بر اساس توصیههای آنها عمل کنند. در غیر اینصورت، ساختمانی که میسازین از این چیزی که الان داخلش هستیم بهتر از آب در نمیاد. نافرمانی مدنی و امثال اون از نوع "ساختن و اصلاح کردن" است، از نوع کار فرهنگی است و لذا به حداقلی از آگاهی، مهارتهای مدنی و انسجام و سازمانیافتگی نیاز داره، "عجله" کار رو خراب میکنه، چه طور ممکنه با مردمی که هنوز "احساس نیاز به دانستن نداشته" و "همه خود را علامه دهر میدونن" به نافرمانی مدنی و امثال آن پرداخت؟ بله، همون طور که میگید، اونا از ابزار رسانه و آموزش در خلاف جهت آگاهی و فرهنگ استفاده میکنن و بودجه و امکانات زیادی هم در اختیار دارن، اما برای تبدیل کردن "خارستان" به "گلستان" نیازی نیست به جنگ خارها برید، کافیه در گوشهوکنار خارستان چشمههایی رو جوشان کنید، بعد میبینید که از در و دیوار زندان خارستان گل و سبزه خواهد رویید، این عالم حساب و کتابی داره، شعوری در این عالم نهفته است، فعالیتها و حرکتهایی که با شعور هستی و هدف عالم سازگاری داشته باشن خیلی زود راه خودشون رو باز میکنن. در طول تاریخ، در مورد کدام تحول بزرگ مشابهی این جوری بوده که اول بودجه و امکانات و شرایط در اختیار کنشگران اجتماعی قرار گرفته و راه هموار شدهباشه تا بعد اون تاریخسازان قدمرنجه فرموده جوامعی را متحول کردهباشند؟ در مورد پیامبران وضعیت چگونه بوده؟ در مورد مصلحان اجتماعی بزرگی چون گاندی، ماندلا و امثال اونها چه طور؟ آیا دموکراسیترین، توسعهیافتهترین و مطلوبترین کشورهای دنیا در نتیجه تقابل عجولانه و رادیکال با نظام پادشاهی و کلیسای متحجر به این جا رسیدهاند؟ نه، اتفاقا کشورهای مورد نظر هنوز ساختار و قالبشان پادشاهیه اما به مرور روح دموکراسی، توسعه و مدنیت را در این کالبد دمیدهاند. در مقابل، بسیاری کشورها سریع رفتن سراغ قالب و جسم جامعه، اونها ساختار پادشاهی رو حذف و یک ساختار دموکرات و مدرن برپا کردند در حالی که روح حاکم بر این بدن جدید همچنان همان روح استبدادی قبلی باقی موند. یه تفاوت بزرگی هم که تو نوع نگاه ما و شما وجود داره و نمیذاره خوب حرف همو متوجه بشیم اینه که شما از زاویه "اخلاقی، روانشناسی و مقصریابی" به مسایل جامعه نگاه میکنین، یعنی عامل اصلی ظلم و فسادها رو خلاصه میکنین تو "بد بودن حاکمان و مسیولان"، بیشتر دنبال مقصر هستین، ولی ما این معضلات رو به چشم "بیماری اجتماعی" میبینیم، بیماریای که اولا باید شناختش و ریشهیابیش کرد و بعد هم درمان. بله، کار کار بلند مدته، البته این امکان وجود داره که طول زمان نتیجه دادن این مسیر رو کم کرد، اما نه با عجله و امثال اون، بلکه راهش اینه که سایرین هم بخشی از زمان و انرژیای که به نقزدن و غرغر کردن اختصاص میدهند رو کم کرده و با فعالیتهای فرهنگی - مدنی همراه بشن، راهش اینه که "تماشاچیانی" که در حاشیه ایستاده و فقط برای کنشگران فرهنگی - مدنی کف میزنند نیز آستین همت بالا زده و بیان به میانه میدان. در مورد این هم که میگین این جور کارها در سطح و مقیاس کوچیک فایده نداره و لذا بهتره ما هم عمرمون رو روشون هدر ندیم، جوابتون رو از زبان مولوی میدیم که فرمود:تو نگو "همه به جنگ اند و ز صلح من چه آید" / تو یکی نهای هزاری، تو چراغ خود برافروزکه یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر / که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز [خمیده]"احتمالا دارید فکر میکنید که "این داستان مربوط به کدام کشور است؟". این داستان مربوط به همه کشورهاست، تا اینجای داستان برای همه کشورها یکسان بوده، اما از اینجا به بعدش دو سیر متفاوت داره که در قالب دو بخش مجزا تعریف میکنم:حالت الف)در بعضی کشورها، بیشتر مردم به جای همراه شدن با حرکتهای "فرهنگی - مدنی"ی بلند مدت، ت کید داشتند که "زود و با زور" [ 3 ] به نتیجه برسند (یا شاید کنشگران فرهنگی - مدنی موفق نشدند مردم را مجاب و متقاعد کنند که با آنها همراه بشوند). بنابراین، در یک چرخه نحس "استبداد - هرجومرج - استبداد" [ 2 ] گیر افتادند. روزگار آنها یا خلاصه میشد در "مکیده شدن خونشان و غرغر کردنهای روزانه"، یا دست به شورشهای کوری میزدند که سرکوب میشدند یا انقلابهای موفقیتآمیزی رقم میزدند که به جایگزینی یک نظام استبدادی جدید به جای نظام استبدادی قبلی منجر میگردید. این کشورها، قرنها همین مسیر را دنبال کردند و مردمشان طی صدها سال همواره خطاب به "کنشگران فرهنگی - مدنی" اعتراض میکردند که "این کارها فایده نداره، وقت نداریم، باید یه راهی رو بریم که زودتر به نتیجه برسه"!حالت ب)در بعضی کشورهای دیگر، فعالیتهای فرهنگی - مدنی رونق فزآیندهای گرفت. همان طور که معترضان این نوع فعالیتها هشدار میدادند، در خیلی مواقع، به محض این که گوشه و کناری از دشت بیفرهنگی جامعه در نتیجه فعالیتهای آهستهوپیوسته کنشگران فرهنگی - مدنی سبز و خرم میشد، سلطهگران تمامیت خواه سروکلهشان پیدا میشد. آنها مناطق روبهخرمی را حصارکشی کرده و ورودی آن محلهای فرهنگی - مدنی را قفل میزدند. اما کنشگران کوتاه نیامده و آهستهوپیوسته به تلاشهای فرهنگی - مدنی خود ادامه میدادند. همچنین، به مرور، هم به تعداد کسانی که با برنامههای فرهنگی - مدنی مشارکت میکردند افزوده میشد و هم به تعداد کنشگران.آن قدرها که کنشگران فرهنگی - مدنی در اوایل کار میگفتند هم طول نکشید که عموم مردم از شرایط محیط زیست جمعی خود احساس رضایت میکردند. راستش، تغییرات به قدری تدریجی و نرم بود که اصلا کسی متوجه نشد "خارستان" اولیه، در چه مقطع و زمانی به "باغ و بستان" تبدیل شد. اصلا نیاز نشد کسانی بیل و کلنگ به دست گرفته، قفلها را شکسته و حصارها را نابود کنند. خود حصارها و حتی قفلها هم به بخشی از باغ تبدیل شدند.ابتدا مردم به رنگ کردن نردهها پرداختند، بعد سعی کردند از حصارها نیز برای تزیین استفاده کنند، ساقههای پیچکهای بالارونده از حصارها بالا رفتند و هیچ کجا از بذرپاشی و آبیاری آهستهوپیوسته مردم که دیگر تقریبا همه آنها کنشگر فرهنگی - مدنی شدهبودند - به دور نماند.به مرور، همه جا تحت ت ثیر فعالیتهای باغبانان قرار میگرفتشاخههای پیچک از نردهها و حصارها بالا رفتند مردم (کنشگران فرهنگی - مدنی) حصارها را تزیین میکردندبه مرور، سبزهها، علفها، بوتهها، گلها، درختچهها و درختها به قدری زیاد شده و بالا آمدند که تمام حصارها به زیر سبزهها رفت و دیگر به چشم نمیآمدند. آن قدر به آبیاری ادامه دادند که حتی بسیاری از حصارهای چوبی هم جوانه زده و سبز شدند.حتی خود حصارهای چوبی هم جوانه زده و سبز شدنددرست است که در برخی باغ و بستانهای کنونی هیچ اثری از قفل و حصار وجود ندارد، اما این به معنای آن نیست که مردم و کنشگران آن جوامع بالاخره یک زمانی دست به کار شده و حصارها را از زمین کندهباشند، بلکه آنها فقط کار خود را میکردند: بذرافشانی، آبیاری، چشمه جوشانیدن، جوی کندن و به طور خلاصه: "باغبانی". حصارها هم به مرور زنگ زدند، به زمین ریختند، جذب خاک و سپس جذب ریشههای گیاهان شدند. به این ترتیب، مواد موجود در حصارها نیز به سهم خود، به رشد و بالندگی گلها و گیاهان کمک کردند.باغبانان حصارها را به بخشی از باغ تبدیل میکردندباغبانان حصارها را به بخشی از باغ تبدیل میکردند باغبانان حصارها را به بخشی از باغ تبدیل میکردند شاید برایتان خیلی مهم باشد که بدانید در این جوامع، چه قدر طول کشید که "حال مردم خوب شود". پاسخش این است که "خیلی زود". راستش، در این جوامع، قبل از ایجاد باغ و بستان مذکور و در همان شرایطی که تا چشم کار میکرد هنوز فقط خارستان بیآب و علف دیده میشد، اول یک باغ و بستان نامریی شکل گرفت که اگر چه قابل دیدن نبود، اما مردم خرمی آن را احساس کرده و از زیبایی و طراوت آن بهرهمند میشدند. این باغ نامریی، در روح و روان مردم شکل گرفته بود، در ساحت دل و عرصه بینالاذهانی آنها. مردمانی که از "ناامیدی، نق زدن، غرغر کردن، آیه ی س خواندن، بیهدفی، بیانگیزگی، بلاتکلیفی، غم پراکنی، غصه خوردن، به مسخرهبازی گذراندن، انرژی منفی متصاعد کردن و امثال آن" دست برداشته و امیدوارانه، دست به دست هم داده بودند که سرزمینشان، میهنشان و وطن شان را آباد کنند، خود را درون یک باغ و بستان درونی احساس میکردند. زندگیشان معنا و هدف یافته بود. همین که احساس میکردند راه را یافتهاند، همین که خود را در مسیر صحیح میدیدند، همین که میدانستند دارند آن کاری را میکنند که باید بکنند و همین که میدانستند در نتیجه تلاشهای آنها، آینده بهتر از گذشته و حال خواهد بود، احساس رضایت عجیبی به آنها دست میداد. هر روز، به دنبال راهکاری، توصیه حکیمانهای، دستاویزی، قوت قلب و روشنی چشمی، گنجهای میراث کهن و حاصل انباشت علم و دانش بشری (کتابها) را گشوده و مطالعه میکردند. با این کار، با چه شرابها، میوهها و حظهایی مواجه میشدند که پیش از آن در کنج کتابخانههایشان خاک میخورد.به ویژه اوایل کار، خیلی طول میکشید که در مورد چیزی به توافق رسیده، توانشان را هماهنگ و متمرکز کرده و بتوانند یک گام به جلو بردارند، اما برداشتن گامهایی که خودشان با تلاش ذهنی و عملی فراوان برداشتهبودند، چنان نشاط و حظی در آنها ایجاد میکرد که با "بودن در هیچ باغ و بستانی" قابل مقایسه نبود. وقتی میدیدند علم، آگاهی، توانایی، مهارتها و به طور کلی شخصیتشان دارد رشد میکند احساس رضایت میکردند. علاوه بر اینها، بیشترین عامل نشاط و رضایتشان بودن در کنار هموطنانی امیدوار، باانگیزه، کنشگر و تعالیجو بود. هموطنانشان، یعنی همان کسانی که تا دیروز فقط بذر ی س و ناامیدی میپراکندند، فقط مظلوم نمایی میکردند، فقط منتظر بودند کس دیگری برای بهبود شرایط زیست آنها گامی بردارد، هر صبح در کمال بلاتکلیفی و بیبرنامگی چشم باز میکردند و دایما در حال ناله و نفرین بودند، کسانی که تا دیروز قابل اعتماد نبودند، هر لحظه ممکن بود پایشان را روی سر ما بگذارند که خودشان را یک پله بالا بکشند، هر آن ممکن بود زیرآب ما را بزنند و خلاصه همگی به عنوان تهدیدهای بالقوه دیده میشدند، دیگر یاران قابل اعتماد و کنشگری بودند که بودنشان مایه دلگرمی بود.مردم این جوامع، ابتدا فقط با هدف خلاص شدن از "خارستان موجود" و رسیدن به "باغ و بستان" نهایی دست به تلاش زدند، آن هم وقتی مطمین شدند اگر خودشان آستین بالا نزنند، امکان ندارد اوضاعشان بهتر شود. به عبارت دیگر، در ابتدا، آنها از روی اضطرار و ناچاری مجبور شدند سختی و رنج بالا رفتن از کوه را به جان بخرند، به این امید که شاید دهها سال بعد، خودشان و یا حتی فقط فرزندانشان شرایط بهتری داشتهباشند، اما وقتی "رهرو" شده و لذت "کوهنوردی" را تجربه کردند، آن هدف اولیه (رسیدن به مقصد) برایشان به حاشیه راندهشد.ای نسخه نامه الاهی که تویی / وی آینه جمال شاهی که توییبیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست / از خود بطلب، هر آن چه خواهی که توییمردم سایر جوامع، وقتی نشاط و آرامش آنها را میبینند، گمان میکنند "حال خوب آنها" نتیجه "باغ و بستان" ظاهریی است که در آن زندگی میکنند و با خود میگویند "خوش به حال شان، اگر ما هم در آن باغ و بستان زندگی میکردیم، مثل آنها شاد و آرام بودیم"، اما اگر از خود آن باغبانان بپرسید، به شما میگویند که باغ و بستانی که علت اصلی نشاط و آرامش آنهاست، باغ و بستان دیگری است و حتی این باغ و بستان مشهود نیز چیزی نیست جز نمود و بروز عینی آن باغ و بستان درونی. آنها لذتی را تجربه کردهاند که اگر هزاران بار دیگر بر سر این دو راهی قرار گرفته و مجبور باشند از میان دو باغ و بستان "بیرونی" و "درونی" یکی را انتخاب کنند، باز هم باغ و بستان درونی را انتخاب خواهند کرد، نه آن باغ و بستان قابل رویتی که مردم سایر جوامع شبانه روز حسرتش را میخورند. جالب آنکه آن باغ و بستان اصلی، درونی است و لذا برای تجربه کردن آن هیچ مانع و حایلی بر سر راه مردم جوامع مختلف وجود ندارد.کلام آخربه نظرتان سرنوشت جامعه ما از کدام نوع خواهد بود: حالت الف (استمرار چرخه نحس استبداد و هرجومرج) یا حالت ب (اول تجربه کردن باغ و بستان درونی و بعد هم متجلی شدن آن در عالم بیرون)؟به نظرم، جامعه ما نیز بالاخره از این چرخه نحس نجات یافته و باغ و بستان خواهد شد، اما این که این فرآیند چقدر طول بکشد، بیش از هر چیز دیگری به ما و تصمیممان بستگی دارد: این که همچنان میخواهیم فقط آیه ی س خوانده، بذر ناامیدی پراکنده، ناله و نفرین کرده، منتظر نجات دهندهای بوده و امواج منفی متصاعد کنیم، یا عزممان را جزم کرده، بیلچه و آبپاش به دست گرفته و با برنامههای فرهنگی - مدنی همراه شویم (یا خودمان آغازگر چنین فعالیتهایی شویم) [ 4 ] [ 5 ].فکرش را بکنید، اگر به جای بلاتکلیفی، غرغر کردن و عمر گذراندن بیهدف در این خارستان (دشت بیفرهنگی)، در راستای آباد کردن آن دست به کار شده و با میراث حکمای گذشته (مولوی، حافظ، سعدی، نظامی، فردوسی و غیره) و آثار دانشمندان داخلی و خارجی م نوس شویم، اگر به جای مشارکت در انتشار و منعکس کردن امواج منفی، با سایر باغبانانی که امیدوارانه و بانشاط مشغول کار شدهاند همراه و دمخور شویم، اگر دست به دست هم دهیم به مهر که میهن خویش را کنیم آباد، زندگی چقدر خواستنی میشود.بله، به هر حال، همواره کسانی هم هستند که بدون این که در ایجاد یک باغ نقشی ایفا کرده باشند، بر سر سفره میوههای آن مینشینند، اما آنها از روی جهل شان است که فکر میکنند زرنگی کردهاند، آنها باغ و بستان اصلی را تجربه نکرده و بعید است در آینده نیز تجربه کنند. تصمیم با خود ماست، میخواهیم از باغبانانی باشیم که لذت "تبدیل کردن خارستان به گلستان" را تجربه میکنند یا آمادهخورانی که از این "بالاترین لذات زندگی دنیا" محروم مانده و ترجیح میدهند بر سر سفرههایی بنشینند که دیگران فراهم آوردهاند. فکر میکنید در عالم پس از مرگ، کدام گروه حال و روز بهتری خواهد داشت؟!ما به اتفاق برخی دوستان، حرکتهای فرهنگی - مدنی "انجمن فکر و فلسفه کرمانشاه" و "جلسات کتابخوانی کرمانشاه" را آغاز کردهایم. دوستان دور و نزدیک دیگری را نیز میشناسم که فعالیتهای ارزشمند مشابهی دارند. به سایرینی که هنوز در این مسیر قرار نگرفتهاند نیز پیشنهاد میکنم به جای صرف کردن اوقات فراغت و توان و فرصت آزادشان پای سریالهای بیسروته تلویزیونی، پرسهزدن و از این شاخه به آن شاخه پریدندر فضای مجازی و نق زدن و غرغر کردن که همگی روح و روان را ناآرامتر و افسردهتر میکنند، دور و برشان را جستجو کرده و حرکتهای فرهنگی - مدنیای که در محدوده زندگیشان شکل گرفتهاست را پیدا کنند. بر اساس علاقه و سلیقهشان، با یکی - دو تای آنها همراه شده و به جای اینکه خود را با ایفای نقش بازیگران تلویزیونی مشغول کنند، خودشان یکی از نقشهای اصلی داستان واقعی "آباد کردن ایران" را به عهده بگیرند.شاید هم بخواهید با دوستان و آشنایانتان، حرکت مشابه جدیدی را شروع کنید. در هر صورت، موفق و نیک فرجام باشید.به امید باغبان شدن همه ما ایرانیان به امید اینکه باغ و بستان درونی خودمان را بر پا و تجربه کنیم به امید فردایی بهتر به امید ایرانی آباد پانویسها:[ 1 ] مصطفی ملکیان: "من بهطور کلی هنوز هم به اصالت فرهنگ قایلم نه به اصالت سیاست و نه به اصالت اقتصاد. هنوز هم معتقدم بهترین کاری که یک انسان، چه برای خودش و چه برای شهروندان و چه اساسا برای همنوعانش میتواند انجام دهد، آگاهیبخشی تام و تمام است. .. البته این راه، راهی است طولانی و تدریجی که چهبسا خیلیها را ناامید میکند، اما من فکر میکنم این یگانه راه است. وقتی راه، یگانه باشد، یعنی دیگر چارهای جز این نیست. اگر از شهری به شهری دیگر، پنج جاده وجود داشته باشد، البته ما باید کوتاهترین، مطمینترین و بیعواقبترین جاده را انتخاب کنیم. اما اگر از شهری به شهر دیگر فقط یک جاده وجود داشته باشد و ما واقعا بخواهیم از این شهر به شهر دیگر برسیم، باید این جاده را در پیش بگیریم. هر چقدر هم این جاده طولانی باشد، هر چقدر هم که سنگلاخی باشد و هر چقدر هم عواقب داشته باشد. من معتقدم یگانه راه، راه تحول فرهنگی است. با اینکه میدانم انسان در این راه باید خون جگر بخورد، اما میگویم راه دیگری وجود ندارد. بنابراین ما باید راه تحول فرهنگی را برویم" (مصاحبه استاد ملکیان با روزنامه شهروند درباره "ریشه اعتراضات آبان 98 ، قابل دسترسی در کانال تلگرامی مصطفی ملکیان".[ 2 ] استاد همایون کاتوزیان (دانشگاه آکسفورد) توضیح میدهد که در تاریخ ایران چرخه "استبداد - هرجومرج - استبداد" یا "حکومت استبدادی - جامعه استبدادی - حکومت استبدادی" برقرار بودهاست. یعنی ابتدا حکومت موجود به دلیل نبود هر گونه ضابطه محدود کنندهای به مرور به استبدادی شدن میل میکردهاست. با نزدیک شدن حکومت به نقطه "اوج استبداد"، کل جامعه به تنگ آمده و به شکل کور و بیبرنامه (با شعار "هر چی میشه بزار بشه، شاه فقط باید بره") بر نظام استبدادی میشورید. با از هم پاشیدن نظام استبدادی، این بار همه چیز به دست یک "جامعه بیضابطه" یا همان "جامعه استبدادی" میافتاد و لذا "هرجومرج"ی طاقتفرسا همه جا را میگرفت. از آنجا که برای تصاحب تاج پادشاهی هم هیچ ضابطهای جز "زور" وجود نداشت، در گوشهوکنار مملکت مدعیان زیادی برای تصاحب تاج پادشاهی قیام میکردند. ثبات و امنیت به حداقل ممکن (تقریبا صفر، حتی کمتر از امنیت و ثبات اندکی که تحت سلطه نظام استبدادی وجود داشت) میرسید. راهزنان، گردنکشان و قلدران کوچه و بازار مجال پیدا میکردند به جان مردم بیفتند. شرایط به قدری سختتر (نسبت به شرایط نامطلوب تحت نظام استبدادی) میشد که مردم رفتهرفته برای دوران نظم حداقلی و استبدادی پیشین حسرت خورده و پادشاه مستبد مغلوب شده را نیز "شاه شهید"، "پادشاه عادل"، "شاه کبیر"، "شاه مظلوم"، "نور به قبرش بباره" یا امثال آن مینامیدند. برای برون رفت از این هرجومرج خانمانسوز و حصول حداقلی از نظم و ثبات، مردم و نخبگان به مرور گرد کسی که برای تصاحب تاج و تخت شانس بیشتری داشت (زورمندترین مدعی) جمع شده و کمک میکردند که با تاجگذاری او قایله ختم شود. شخص جدیدی که موفق شده بود با زور به پادشاهی برسد، به طبع، موسس یک سلسله و نظام استبدادی جدید میشد "روز از نو، روزی از نو".[ 3 ] زندهیاد، مهندس مهدی بازرگان، در کتاب ارزشمند "سازگاری ایرانی"، یکی از ایرادهای بنیادین و موانع اصلی توسعه ما ایرانیان را این میداند که به جای پرداختن به فعالیتهای "آهستهوپیوسته، بلندمدت و زیربنایی"، عجله داریم که خیلی زود و با زور به اهداف خود برسیم. پیشنهاد میکنم توضیحات مختصر ایشان در این باره را در اینجا مطالعه بفرمایید.[ 4 ] دکتر محسن رنانی بیان میکند: "امیدوارم که به لطف الهی بتوانیم بیشتر و بهتر در حوزه توسعه، در حوزه کودکی و در حوزه آموزش، با همکاری شما کار کنیم. و جامعهمان را کمک کنیم که یک گام کوچک، یک گام کوچک و باز یک گام کوچک به سمت بهبود شرایط حرکت کنیم. گامهای بزرگ را دنبالش نباید باشیم. انقلابهای واقعی انقلابهایی است که با حرکتهای کوچک و آرام محقق میشود. انقلابهای بزرگ و گسترده فقط ویرانگری به جا میگذارند. انقلابهای واقعی همین حرکتهای کوچکی است که ما از خودمان شروع کنیم، از خانوادهمان شروع کنیم و از مدارسمان شروع کنیم. توسعه از همین گامهای کوچک و از همین اقدامات اندک آغاز میشود. ما در این صد ساله بعد از مشروطیت به خطا و به خطا و به خطا گمان میکردیم که "توسعه و پیشرفت از بالا شروع میشود و باید حکومتها عوض بشوند تا جامعه متحول بشود" یا "باید حکومتها متولی تغییر باشند و با برنامههای فراگیر توسعه و غیره و غیره جامعه را متحول کنند" و در این صد سال، ما همه سرمایههایمان را همه منابع کشور را در این مسیر صرف کردیم، نابود کردیم و تخریب کردیم و امروز به گمان من روزیست که باید برگشت کنیم و متوجه این موضوع باشیم که توسعه از خانه، توسعه از مدرسه و توسعه از تک تک ماها شروع میشود [توسعه] از تحول در فرد، از تحول در خانواده و تحول در مدرسه شروع میشود" (گزارش بازدید از یک مدرسه خلاق و کودک - محور، کانال پویش فکری توسعه).[ 5 ] دکتر مقصود فراستخواه در پاسخ به این پرسش که "برای بهبود خلقیات ما ایرانیان، ارتقاء فرهنگ و اصلاح جامعه چه باید کرد؟" بیان میکند: "پاسخ تنها دو کلمهاست: "یادگیری" و "کنش". مراد از یادگیری تنها یادگیری فردی نیست، بلکه یادگیری گروهی، سازمانی و اجتماعی است . یادگیری اجتماعی تنها از جنس شناخت نیست، بلکه در آن عنصر عمل و پراکسیس [کنش هدفمند، تمرین کردن، کاری را در عمل پیش بردن] هم وجود دارد. از رهگذر کنش انتقادی و خرد ارتباطی، الگوی زیست اجتماعی بهتری را مشق و تمرین میکنیم و میآموزیم. هر حلقهای که به وجود میآوریم، هر اجتماع محلی، هر نهاد مدنی و هر پویش درونزای جمعی و هر جنبش عمیق اجتماعی میتواند نقطه عزیمتی برای دانش بیشتر، بینش ژرفتر و منش اجتماعی بهتر باشد . ما نیازمند رویکردی شبکهای و طرحی آهسته و پیوسته هستیم. باید همهجانبه و شبکهای نگاه کنیم و طرحی ژرف و مشارکتجویانه و نه نخبهگرایانه بجوییم. تغییر و تحول یک طرح گسترده است که به مشارکت فراوان مردم نیاز دارد. همه باید در این طرح آهسته، پیوسته، همهجانبه و گسترده مشارکت کنند [کنیم]" (کتاب "ما ایرانیان"، چاپ دهم، صص. 222 و 221 ).پایان!سایر یادداشتهایم را میتوانید از طریق لینکهای زیر ببینید:کانال وحید احسانی در تلگرامصفحهام در اینستاگرامصفحهام در ریسرچگیت |
بررسی مفهوم کودک و ادبیات کودکان با نگاهی انتقادی به تاثیر اندیشههای نوین این حوزه در ایران صحبت از کودک و هرآنچه که مربوط به اوست به مفهوم امروزی آن در کشور ما سابقهی چندان طولانی ندارد. شایداگر به دیدهی اغماز بنگریم بتوان در متون ادبی، علمی و حتی مذهبی در زمان پیش از اسلام و بخصوص پس از آن نشانه هایی از توجه به دوران کودکی را یافت. اما این اشارات بیشتر یا با هدف پند و اندرز به کودکان و بزرگسالان بوده و یا از کودکی به عنوان مفهومی کنایی جهت بیان منظور استفاده میشده است.برای روشن شدن بیشتر موضوع بهتر است از رویکردهای مختلفی که به مفهوم کودکی پرداختهاند آغاز کنیم. در گذشته دو رویکرد عمده در این حوزه وجود داشته است. اولین رویکرد معتقد است در دوران کودکی وجود فرد در یک وحدت زیبایی با طبیعت قرار دارد و تلاش میکند ویژگیهای آن دوران را در زمان بزرگسالی نیز در وجود افراد زنده کند. این دسته کودک را همچون هدف مینگرند. این شیوهی تفکر در میان برخی از شاعران بیشتر مشاهده میشود. اما رویکرد دوم که به کودک همچون وسیله مینگرد برای دوران کودکی ارزشی قایل نیست و هدف از آن را تلاش برای پرورش انسانی بالغ با تمام ویژگی هایی که برای زندگی اجتماعی یک بزرگسال به آن نیاز دارد میداند. ریشهی این رویکرد به اندیشههای افلاطون باز میگردد.اما رفته رفته با گسترش جوامع و توسعه یافتن علوم در سطوح مختلف دانشمندان در هر حوزه تلاش کردند به مفاهیم موجود در حیطهی کاری خود نگاه دقیقتر و نقادانهتری داشته باشند. در موضوع کودک شروع این تلاشها را در غرب میتوان در کتاب "امیل" ژان ژاک روسو دید. هرچند رویکرد دوم یعنی "کودک همچون وسیله" در اندیشههای وی قابل پیگیری ست اما در این اثر به نوعی برای کودک شخصیت مستقلی قایل است. وی معتقد به این اصل است که تربیت باید ریتم طبیعی کودک و نوجوان را حفظ کند. او پیشنهاد میکند جریان یادگیری را نباید با تعجیل از طرف بزرگسالان شتاب داد. اگر این اصل رعایت نشود نگرشی غیر عقلانی و تغییر شکل یافته از اخلاق ایجاد خواهد شد.پس از آن در دو قرن اخیر علوم مختلف انسانی از روانشناسی گرفته تا جامعه شناسی و فلسفه در تکوین نگاه امروزی به کودک تلاشهای شایانی داشتهاند. اما به نظر میرسد اوج این تحول دیدگاه را بتوان در رویکردهای انسان گرایانه مانند آنچه در اندیشههای دریدا، مزلو و کارل راجرز مشاهده میکنیم و پس از آن در نظریات وجودی دریافت. از دید روانشناسان انسان گرا یا اومانیستها ویژگیهای منفی همچون ویرانگری، ستمگری و بدخوهی، ذاتی نیستند. بلکه واکنش هایی خشن هستند در برابر سرکوب شدن نیازها، عواطف و تواناییهای ذاتی ما. از آنجا که این ماهیت ذاتی یا خیر و یا خنثی است و نه شر، بهترین کار این است که به جای پس زدن آن را به ظهور درآوریم و برانگیزانیم. اگر بگذاریم که این سرشت زندگی ما را رهبری کند رشدی سالم، پربار و شاد خواهیم داشت. وجود چنین نگرش مثبتی به ذات هر کودک باعث میشود برای هر کودک به شخصه ارزش و اهمیت خاص و ویژهای قایل بود. زیرا نتیجهی شکوفایی این ماهیت ذاتی در هر انسانی منحصر به فرد خواهد بود. نظریه پردازان وجودی یا اگزیستانسیالیستها خواهان دادن آزادی کامل به کودک هستند. آنان این آزادی را برای رشد طبیعی ضروری میدانند. آنان به جای ارایهی روش هاس تشویقی و تنبیهی در ارتباط با کودکان به تقویت رابطهی کودک با " خویش " میپردازند و او را در "انتخاب" و "تصمیم گیری" هایش یاری میرسانند. به نظر آنها کودک وقتی بهتر رشد میکند که از رقابت شدید، نظم و انضباط خشن و ترس از شکست مصون بماند. بنابراین هر کودک میتواند با درک نیازها و ارزشهای خود و از عهدهی تجربه برآمدن برای تغییر رشد کند. در این روش " خودارزیابی" نقطهی شروع و پایان فرایند یادگیری است. تاکید اصلی در هر مقولهای متوجه "کودک" به عنوان موضوع اصلی است و این با دیدگاه هایی مانند ناسیونالیستها و یا مارکسیستها در نگاه به کودک که هدفشان نه خود کودک بلکه محیا ساختن افرادی جهت ساختن جامعهای با ویژگیهای مدنظرشان و یا صیانت از آن است کاملا در تضاد است.به عبارتی دیگر میتوان گفت در رویکردهای جدید به مفهوم کودک، به فردیت او بیش از مفاهیم اجتماعی اهمیت داده میشود. شاید به این دلیل که تحولات جوامع مختلف در طول تاریخ نشان داده است جامعهی پویا و سالم از اشخاص سالمی که توانستهاند به نحوی مطلوب و قابل قبول فردیت خود را به ظهور برسانند تشکیل شده است. تاریخ به ما نشان داده است که زمان تکثیر انسانها بر اساس یک الگوی واحد که توسط یک فرد،حکومت، ایدیولوژی و یا سازمان مطلوب تشخیص داده شده به سر آمده است.حال در این میان ادبیات کودکان نیز به عنوان یکی از حوزههای مرتبط در این زمینه مسلما تحت تاثیر این سیر تحولی بوده است. همان گونه که در آغاز سخن نیز گفته شد در گذشته مفهوم کودکی در کشور ما بسیار با آنچه که امروزه میشناسیم فاصله داشته است. این واقعیت درمورد ادبیات کودکان نیز به چشم میخورد. پند و اندرز و نصایح حکیمانه و امثال و حکم و داستانهای عامیانه و لالاییها، قالبهای اصلی در این زمینه هستند که همانها نیز یا مخاطب اصلیشان بزرگسالان بودند و تنها ظاهر کودکانهای داشتند مانند " موش و گربه" ی عبید ذاکانی و یا در نگاهی خوش بینانه برای انتقال مفاهیم مورد نظر جهت پرورش بزرگسالانی مطلوب نگاشته میشدند.اما پس از انقلاب مشروطه در ایران و مواجهه با تحولاتی که در غرب رخ داده بود و ترجمهی بسیاری از آثار اندیشمندان دنیای معاصر، ادبیات کودکان در ایران نیز دستخوش تحولات قابل توجهی شد. آثاری چون "احمد" طالبوف و یا "ماهی سیاه کوچولو" از صمد بهرنگی و یا " شغال شاه" از احسان طبری، شاخصترین آثاری هستند که هرچند هرکدام بیانگر طرز تفکری خاص هستند، اما همگی در نیمه اول قرن اخیر براساس اندیشههای سیاسی و اجتماعی نگاشته شدند. همزمان با این آثار نویسندگانی هم بودند که بیشتر به وجه تعلیمی ادبیات کودکان توجه داشتند مانند عباس یمینی شریف. در دههی 50 تحت تاثیر اندیشههای افرادی چون علی شریعتی نویسندگان زیادی آثاری با درون مایههای مذهبی و اندیشههای دینی برای کودکان خلق کردند. پس از انقلاب اسلامی و بخصوص با پایان جنگ بتدریج آثاری پدید آمدند که بر جریان سیال ذهن و یا ریالیسم جادویی استوار بودند. این جریان فضای جدیدی را بر قصهها حاکم کرد. فضایی زیبا، فانتزی، خیال انگیز و دوست داشتنی. واقعیت این است که از آن زمان به بعد ادبیات کودک از لخاظ ظاهری و تکنیکی رشد روزافزونی داشته است. مقایسهی آثار این دهه و حتی سه دههی پس از آن با نیمهی اول قرن اخیر که در سال پایانی آن هستیم به زعم کارشناسان نشان میدهد که ادبیات کودکان در کشور ما از نظر زیبایی، استحکام زبان و ساختار پیشرفتهای قابل توجهی داشته است.اما سوال اینجاست که آیا این پیشرفتها با تحولاتی که در یک قرن اخیر در دیدگاههای فلسفی و روانشناختی در دنیا رخ داده نسبتی داشته است؟ رویکردهای نوینی همچون اننسان گرایی و اگزیستانسیالیسم چه جایگاهی در ادبیات کودک امروز ما دارند؟ به نظر میرسد به دلیل وجود محدودیتهای ساختاری و سیاسی در جامعهی ما و وجود حساسیتهای ویژه در این زمینه سیر این تحولات بسیار کند است. امروز بیش از هر زمان دیگری جامعهی ادبی ما نیاز دارد که در کنار ایجاد لذت از کتاب خواندن برای کودکان که همانا هدف اصلی ادبیات کودک است، در عین حال برای کودکان موجودیت ویژهای قایل باشد و بدون نصیحت، سرزنش و یا حتی تشویق و ترغیب به صورت طبیعی کودک را با " خویش" آشنا سازد. آثاری که در پی آموزش یک رفتار صحیح و یا نمایاندن رفتار نادرست کودک جهت اصلاح آن نیست نمیخواهد یک اندیشه و یا ایدیولوژی که به زعم نویسنده بهترین است را در ذهن کودک جای دهد. بلکه میکوشد لذت بردن، کودکی کردن و تجربه کردن را به کودک بیاموزد او را با طبیعت آشتی دهد و نهایتا زمینه را برای شکل گیری شخصیت منحصر بفرد او آماده سازد. |
رسم و رسوم تازه مردم کشور ما از دیرباز رسم و رسومات خودشان را داشتهاند و طی تاریخ اینها بی تغییر ماندهاند و عموما هم قابل احترام بوده و میباشند. در سالیان اخیر نیز رسم و رسوماتی باب شده است که به سرعت فراگیر شده و ظاهرا قرار است پابرجا باقی بماند و به عنوان میراثی لز نسل به ما به نسلهای بعدی برسد. مثلا کافی است تا کالایی در بازار ارزان شود آن وقت میبینید که هیچکس آن را نمیخرد و همه به شدت معتقدند صبر کنید پایینتر هم میآید. یا بالعکس کالایی گران شود مثلا آپارتمان دلار طلا و حتی همین پیاز آن وقت است که همه هجوم میبرند تا گرانتر نشده برای خودشان فرزندانشان اجدادشان و سایر متعلقات و وابستگان میخرند! بعد کافی است افزایش قیمت همان مورد متوقف شد و سیر نزولی پیش بگیرد که طبق رسم اول خرید آن کلا منتفی شده و صبر کنند تا دوباره گران شود! اینگونه میشود که پیاز 1500 تومانی را هیچکس نمیخرد ولی برای پیاز 20 هزار تومانی تنظیم بازار صف میکشند. از دیگر رسومات سده اخیر دید و بازدیرهای هر روزه و البته مجازی است به این شکل که ابتدا در حدود 30 تا 50 گروه را مشخص کرده و عضو میشوی از قبیل اقوام، همکاران اداره، همکلاسیهای دانشگاه، رفقای قدیمی، بچه محلهای جدید، اعضای ساختمان، هییت مدیره ساختمان، هییت مدیره همان ساختمان بجز فرزاد و بعد هر روز حدود ساعت 6 در تک تک گروهها سلام میفرستی و بعد منتظر پاسخ از تک تک اعضای دامه دانه آن گروهها میشوی و ساعت 12 شب بخیر میگویی به همه غیر از آنها که جواب سلام صبح تو را ندادهاند! از دیگر رسومات چند دهه اخیر رسم "خود بیشتر از تو بدبختتر بینی" است. به این شکل که رسم شده است در مواجهه با درد دل مخاطب حتما باید دل درد بگیری تا بفهمد حال تو در هر زمینهای از او بدتر است. کافی است تا بگویی من کتف راستم درد میکند و مسکن لازم دارد تا جواب بشنوی به کتف چپ من که نمیرسد چون مسکن افاقه نکرده و باید قطع شود! یا بگویی اجارهها بالا رفته و سخت شده تا جواب بدهند من که اثاثم وسط خیابان است! از دیگر عادات منجر به رسم همین رسم نانوشته سفر به شمال است که گویی سنت چند هزار ساله ما بوده است چون تا حدی دارای جزییات دقیق، مثل زمان حرکت، مسیر، بار و بندیل تا ناهار روز اول و عصرانه شب دوم میباشد که حتی لایحه بودجه سال قبل هم انقدر دقیق نبود! خلاصه این رسمها زیاد است و مجال اندک و فرصتهای بعدی هم زیاد |
دموکراسی بحران تا بحران آزادی وقتی که پروپاگاندا دموکراسی را به مسلخ میبرد!در سالهای اخیر حجم انبوه ادبیات ضدایرانی، در رسانههای معاند به گونهای بوده که بسیاری از مردم و حتی برخی کارشناسان سیاسی براین باورند که مشکل غرب با ایران به مسیله هستهای بازمی گردد اما گذر زمان نشان داد که خصومت واشنگتن با تهران ریشههای عمیقتری از بهانههای مطرح شده در گفتمان ایران ستیزانه است. تاجایی که یکی از کارشناسان آمریکایی طی یادداشتی در روزنامهی واشنگتنپست با اشاره به این نکته که هستهی اصلی اختلاف آمریکا با ایران ایدیولوژیکی است، تصریحکرده بود که سیاستکنترل تسلیحات، برای مهار ایران کافی نیست.مصادیق این شکاف عمیق ایدیولوژیک را نیز میتوان در برخی کلمات رسانهها پیدا کرد. اگر در طول چهار دهه قبل، به ادبیات رسانههای معاند و وابسته توجه کنیم، "دموکراسی" از جمله کلید واژه هایی است که در همان رسانهها به بهانههای مختلف به مثابه حربهای علیه نظام اسلامی مطرح شده است. مسیله اصلی دشمنی غرب با ایران را میتوان در این کلید واژه ریشه یابی کرد. این مسیله، موفقیت الگوی مردمسالاری دینی درجمهوری اسلامی است که مبنای مشروعیت را قوانین اسلامی در نظر گرفته و چالشی جدی برای معرفتشناسی غربی به حساب میآید.دموکراسی ( democracy ) در لغت یعنی:"حکومت به وسیله مردم". این اصطلاح همچون بسیاری از مفاهیم، در علوم اجتماعی، تعریفی جامع و مانع ندارد و تعاریف متعدد و معانی مختلفی از آن ارایه میشود به همین دلیل علیرغم ویژگیهای مثبت بسیار، متاسفانه نظیر بسیاری از مفاهیم ارزشمند دیگر نظیر آزادی، عدالت و . در جهان غرب بار معنایی خاصی پیدا کرده و از معنا و محتوای ظاهری و اصلی خود تهی گردیده است. برخی دموکراسی را به عنوان روشی که در پی به حداقل رساندن خطاهای مدیریتی در جامعه و به حداکثر رساندن مشارکت مردم و کاهش دادن نقش افراد، به عنوان فرد، در تصمیم گیریهای سیاسی میدانند. بطور کلی، وجه اشتراک همه تعاریف دموکراسی در انسان فارغ از قید و بندها و یا به عبارتی دقیقتر "انسان محوری" است. این اصطلاح مهم ریشه در بحران معرفتی غرب دارد و در پی بینش مادی حاکم در غرب و پذیرش این جهانی و نفی معنویت، در قرن 19 میلادی پدید آمد.جایگزینی شناخت حسی_تجربی به جای وحی، از جمله ثمرات اصلی این بحران بود که انسان را به عنوان موجودی آزاد از هرگونه قید و بندهای خاص تعریف نمود. با گذر چند دهه، این بینش در دنیای غرب به صورت گسترده رواج یافت و بنیان بحرانهای اخلاقی در غرب را پایه ریزی کرد. بدین ترتیب، فقدان اخلاق عالی انسانی به عنوان یکی از مهمترین ویژگیهای دموکراسی غربی یاد میشود و حتی در ارجحیت خواسته اکثریت بر مصلحت جامعه به عنوان یکی دیگر از ویژگیهای دموکراسی، ریشه دوانده است چرا که گاهی اتفاق می افتد که اکثریت مردم در اثر جهالت و یا با تکیه بر هوی و هوس و تمایلات نفسانی خود، چنین خواسته هایی را که حتی خلاف مصلحت جامعه هستند را مطالبه کنند. نکته جالب توجه آنکه بسیاری از این قبیل آزادیها با فشارها و اعتراضات عمومی و یا سیاستهای دولتی، بصورت قانون رسمیت یافته و وضعیت بغرنجی را پدید آورده است مانند مردم آمریکا که بر خلاف رای گنگره آمریکا آزادی نوشیدن و مصرف مشروبات الکلی را خواستار بودند و ممنوعیت آن را شکستند. همچنین بحران انقلاب جنسی و فروپاشی خانواده در غرب نیز از رهگذر برقراری چنین آزادی هایی به وقوع پیوسته است. متاسفانه پرداختن به مقوله آزادی در کشور خودمان، در رویکرد و ادبیات برخی رسانههای نفوذی پیرو خطوط و مبانی فکری غرب، ضمن مسایلی چون حجاب، دقیقا همان چیزی است که قرنها پیش در تاریخ غرب میبینیم. در حقیقت بحران اخلاقی که دنیای غرب را از هم متلاشی کرده اکنون جامعه ما را نیز تهدید میکند. اما خوشبختانه، در کشور ما نمیتوان این وضعیت را بحران اخلاقی نامید. بنابراین همه ما وظیفه داریم که با روشنگری در جامعه و حضور قوی در مقابل طیف روشنفکری غرب زده از طریق تقویت مبانی و خودسازی، از بروز بحران اخلاقی در کشور و جامعهخود جلوگیری نماییم.آشفتگی و تناقضات نیز از مشخصات دموکراسی است. در مبانی فکری غرب، خواست و رضایت مردم آزاد، مبنای مشروعیت است و مردم قدرت و مشروعیت را به دستگاه حکومتی و رییس حکومت میبخشند و فقط قدرتی که از مسیر اراده و خواست عمومی مردم به فرد واگذار شود مشروعیت دارد و دیگر مسیرهای انتقال قدرت رسمیت ندارد. لکن برای سلب ارزش آزادی مورد بحث، همین قدر کافی است که فرد منتخب توانسته باشد بنابر هر دلیلی از طریق تبلیغات (پروپاگاندا) نظر مردمی را که از هرگونه قید و بندهای خاص آزاد شدهاند، به سوی خود جلب کرده و از سوی اکثریت آنان انتخاب گردد. لذا روسو می گوید:"هرگز نمی توان ملتی را فاسد نمود ولی اغلب ملت را گمراه میتوان گمراه کرد و آنوقت چنین به نظر می رسد که ملت، زیان خود را می خواهد". این امر موجب میشود که تغییرات اساسی نیز از جامعه رخت بر بندد چرا که به دلیل ملاک بودن ر ی اکثریت مردم به عنوان مبنای مشروع، مدعیان قدرت برای حفظ ر ی، از طریق عوام فریبی و هماهنگی با ذایقه اکثریت یا اثرگذاری بر اراده مردم از طریق تبلیغات اقدام میکنند فلذا این امر مردم را نسبت به دستکاری در سنت های موجود و در اموری که که به آن خو گرفتهاند با دشواری مواجه میسازد. |
نامجو ( قسمت یک) آنچه که واضح است، در طول تاریخ و تکامل بشر زنها بدلیل ضعف جسمانی (نسبت به مردها) در سلطه مردان بودهاند. نویسنده ریشه این سلطه را تنها در تفاوت قدرت جسمانی زنها و مردها میبیند و معتقد است اگر در طول تاریخ زنها کمتر از مردان در علم، فرهنگ، هنر، سیاست و . شاخص میشدند به دلیل همین سلطه ناعادلانه مردها بوده است. گواه بر این ادعا همین بس که در سده اخیر که با خیزش جنبشهای فمینیستی، نسبت زنهای شاخص در حوزههای مذکور به شدت افزایش یافتهاست. اینکه زنها عقلشان ناقص است یا هر چیز دیگری مهمل محض است. یک مرد را هم اگر در انزوا قرار دهی و اعتماد بنفسش را بگیری و ابتکار هر گونهعملی را از دستش بستانی، به کمتر از زنهای نوعی تاریخ بشر تبدیل خواهد شد. در طول تاریخ ظلمی بی امان به نصف بشر توسط نصف دیگر بشر شد. ظلمی که آنقدر ریشه در جان و ذهن مرد ایرانی دوانده شده که در سال 2020 شاهد کشتن دختر توسط پدر هستیم. این انتهای همه چیز است. صحبت از انواع تجاوز و تعرض همه بعد از آن قرار میگیرد. چه شد که مرد ایرانی، پدر ایرانی به خود اجازه یک چنین عملی میدهد؟ساده است آن پدر پدری داشت که مادرش را میزد، برادری دارد که زنش را میزند، همسایهای دارد که دخترانش را از تحصیل محروم کرده است، پسری دارد که مفتخرانه تجاوز میکند. و پیری سر کوچه که او را برای با ناموس بودنش تحسین میکند. چه باید کرد؟مهندسی معکوس!بی شک شما نمیتوانید این معضل را از ریشه حل کنید، و باید به سراغ برگهای بروید از آن به ریشه برسید. آن پدر بزرگ به قدری مغزش سنگ شده است که حرف در آن نمیرود،آن پدر هم همینطور. اما داستان در مورد پسرانشان فرق میکند. آموزش و ترس شاید دو بال نجات بخش این موضوع باشد. 1 . آگاهی از مصادیق تجاوز 2 . آگاهی از طبعات تجاوزآگاهی از حقوق برابر زن و مرد هم در مراحل بعدی قرار دارد. این نوشته ادامه دارد |
جامعه بی ارزش ارزشها فانوسهای دریایی هستن که از گم شدن کشتی وجود ما انسانها جلوگیری میکنن، ارزشها همون "معناهای زندگی" هستن که بدون اونها افسردگی و بی حوصلگی و اهمال کاری و صدتا آسیب روانی دیگه ایجاد میشه. ارزشها شامل اصیلترین خواستهها و تمایلات شماست. اینکه کی باشین، با مردم و خودتون چطور رفتار کنین، توی شغل تون چجور باشین و به کجا برسین، برای سلامتی و معنویت و اجتماعتون چکار کنین و . اماشنیدین میگن : باهاش یکی به دو نکن. طرف چیزی برای از دست دادن نداره ؟ تا حالا بهش فکر کردین که این یعنی چی ؟شما حساب کنین مردی رو که اعتیاد داره، با همسرش هم مشکل داره و همسرش دایم داره میزنه توی سرش و ناله و نفرین میکن و همه مشکلات خانواده رو میندازه گردنش، تازه یه بچه نوجوون هم دارن که داره روی اعصاب پدر و مادر راه میره و خودش و خانواده رو به سر حد جنون میرسونه، این مرد جدیدا به خاطر بداخلاقی و مشکلاتش در آستانه اخراج از کار هم هست.به نظرتون این فرد میتونه خودش رو دوست داشته باشه؟می تونه ارزشهای جامعه ش رو بشناسه و بهشون پایبند باشه؟می تونه همسری مناسب یا پدری خوب باشه؟این آدم هیچی برای از دست دادن نداره. اگه تا مرز مردن مصرف کنه، اگه خودش رو از بالای پل بندازه پایین یا دار بزنه، خیلی هم براش ترسناک و سخت نیست، چون دیگه هیچ چیزی براش ارزش نداره، نه همسر و رابطه با اون، نه والد بودن و رابطه پدر و فرزندی، نه کار و رابطه با همکاران، نه دین که میگه خودکشی گناهه، نه حتی خودش، واقعا خودش هم برای خودش دیگه ارزشی نداره.حالا یه جامعه رو در نظر بگیرین که از لحاظ اقتصادی یه جورایی همه درگیرن، خبر اختلاس و دزدی دکل و دستبرد به بانک و کلی خبر ناجور دیگه. از لحاظ فرهنگی و اجتماعی هم که چند روز یه دفعه خبر بنیتا و ابوالفضل و افتادن اتوبوس بچهها تو دره، در کنار مشکلات دیگهای مثل عدم امنیت زنان در جامعه و خشم و عصبانیتی که همه آدمها توی چهره و کلامشون دارن، از لحاظ سیاسی هم که هرجا میشینی در مورد سیاستهای ریز و کلان بحثه و سایه جنگی که از سرت رفع نمیشه و بی احترامی ای که به ایرانیان توی گوشه گوشه دنیا میشه.به نظر شما دیگه چی برای آدمای این جامعه میتونه ارزش باشه؟ به چی باید پایبند باشن؟ با کدوم فانوس دریایی میشه جلوی گم شدن کشتی انسانهای این جامعه رو گرفت؟چجوری میشه به این مرد یا امثال این مرد که تا این حد تحت فشار و استرس هستن گفت درست رانندگی کن، با بچه خوب رفتار کن تا بزهکار نشه، سعی کن کمتر سیگار بکشی که برای سلامتت خطر داره، به همسرت بیشتر توجه کن و هزار تا دیگه از این دستورات اخلاقی و اجتماعی.به دور و بر خودتون نگاه کنین. چقدر زن و مردهای تحت فشار و سختی میبینین که مجبورن از صبح تا شب فقط کار کنن که بتونن شکمشون رو سیر کنن و حتی دیگه وقتی برای استراحت ندارن. اونوقت چطور میشه به این آدمها گفت بیاین کتاب بخونین که سرانه مطالعه کمه. یا سعی کنین روزانه یکساعت پیاده روی کنین.به نظر میرسه جامعه ما کلا هدف و مقصودی نداره و جامعه کلا بی ارزش شده.به نظر شما کشتی این جامعه داره به کدوم سمت میره؟اگه جوابی براش ندارین به این فکر کنین که سرنشینان این کشتی که من و شما باشیم آیا هدف و ارزشی برای خودمون داریم؟آیا اگه همه جامعه بی ارزش شد من هم حق دارم بی ارزش باشم ؟ سوال خیلی اساسی و سختیه. |
ورود آمازون به بازار هند و چین - چالشی پیچیده ( Case Study ) مدتی پیش دوره مدیریتی که در سایت کورسرا برگزار میشد رو گذروندم، دوره نسبتا طولانی و جذابی بود. در انتهای دوره برای ارزیابی نهایی، در قالب یک مقاله دو صفحهای پاسخ و تحلیل و راهحل مشکلی که از سوی قایم مقام سابق آمازون مطرح شده بود رو ارسال میکردیم تا نمره قبولی صادر بشه. مطرح کننده مشکل Peter Faricy قایم مقام سابق آمازون بود که 2 سال پیش این شرکت بزرگ رو به مقصد مدیرعاملی Discovery inc ترک کرد. ایشون عضوی از هییت مشاورهای و تخصصی دانشکده مدیریت دانشگاه میشیگان هستند. دورهای که بنده گذرونده بودم هم توسط اساتیدی به نامهای Scott Derue و Maxim Sytch بودند که حقیقتا دانششون پلهها جلوتر از اساتید دیگر مدیریت هست.چالش لجستیک آمازون در چین و هندچالشی که در ادامه مطرح میکنم، چالشی هست که پیتر فاریسی یکبار در سال 2011 برای ورود به بازار چین و بار دیگر در سال 2018 برای ورود به بازار هند با آن مواجه بود. چالش رو در ادامه از زبان پیتر فاریسی که مربوط به سال 2018 است، در قالب چند پاراگراف بیان میکنم:آمازون همچنان مثل گذشته با سرعت بی سابقهای رشد میکند و خروجی فعالیتهای آمازون استثنایی و باور نکردنی است. به احتمال زیاد در یکسال آینده حدود 400 نفر به تیم آمازون اضافه خواهند شد و ما در آمازون بیش از 2 میلیون فروشنده را در 10 کشور جهان مدیریت میکنیم. اگرچه شرکت در مسیر رشد است و قطعا از موفقیتهای خود لذت میبرد، آیا به درستی برای حفظ و پرورش فرهنگ کارآفرینی که برپایه نوآوریهای بنیادین باشد تلاش کردهایم؟ آیا فرهنگی که تاکنون آمازون را به موفقیت رسانده در ادامه هم میتواند موفق باشد؟ درست است که در عمل به خوبی پیش رفتهایم و خوب عمل کردهایم اما باید تلاش خودمان را در ابداع و اختراعات جدید و نوآوریهای شرکت ادامه دهیم.نوآوری در فناوری، ارباب تکنولوژیها موبایل!بگذارید مثالی بزنم تا نیاز آمازون را به درستی مطرح کنم. در اکثر بازارهای بالغمان، مشتریان از رایانه و لپ تاپ برای خرید استفاده میکنند. اخیرا ما وارد هند و چین شدیم، جایی که مشتریان و خریداران بیشتر از موبایل خود استفاده میکنند. در واقع بسیاری از نوآوریهای انجام شده در شرکت در زمینه نوآوریهای فناوری، مناسب تلفنهای هوشمند و موبایلها نبوده است. مثلا اگر مشتری در لپ تاپ، هنگام جستوجو در سایت، 20 نتیجه یا بیشتر را به راحتی مشاهده میکند، در سیستم عامل موبایل و گوشی هوشمند، این عدد به طرز قابل توجهی کم میباشد. بسیاری از الگوریتمهای فیلتر ما در گوشیهای هوشمند پاسخگوی نیاز مشتری نیستند. ما باید نیاز مشتریان را به درستی تشخیص بدهیم. اگر در این زمینه درست عمل نکنیم قطعا با توجه به گسترش روزافزون خرید موبایل و فضای رقابتی بیشتر، خریداران را از دست میدهیم! باید به خریداران قدرت انتخاب بیشتری بدهیم.فرهنگ جامعه، سکوی پرتاب یا لبه پرتگاه؟فرهنگ شرقی و فرهنگ کهن هندی، دو چیزی هستند که شرکت آمازون تاکنون در بازارها و مارکتپلیسهایی که در آنها فعالیت داشته مشابهشان را ندیده است. دو فرهنگ و جامعهای که هر دو کهن، پرجمعیت، خاص و نیازمند تحلیل و بررسی درست هستند. ورود آمازون به هر یک از این دو کشور، میتواند رشد و پیشرفتی را به ارمغان آورد که شاید تاکنون موفق به رسیدن به آن نشده باشیم اما، حضور بدون تحلیل و بررسی درست از این فرهنگها و جوامع، میتواند شکستی بزرگ را برای شرکت و آینده تجاری آن حاصل شود. شکستی که یادگیری از آن، برای از سرگیری برخی معاملات و فرآیندهای کاری شاید نتواند کمکی به حال شرکت در حوزه آسیا کند.فرهنگ سازمانی، رقابت یا همکاریما اقدامات بسیاری را برای تقویت فرهنگ آزمایش و نوآوری آمازون انجام دادهایم. برای مثال ما تمام ایدهها و اختراعات را در قالب سندهایی مفصل ثبت و ذخیره میکنیم. ما جلسات و همایشهای علمی برگزار میکنیم که در داخل آنها نوآوریها و خلاقیتها در سرتاسر دپارتمانها به نمایش گذاشته شده و تشویق میشوند. رقابتهای نوآورانه نیز وجود دارد که برنده این رقابتها پاداش میگیرد. فرهنگی سازمانی ایجاد کردهایم که پاداشها واضح و مشخص باشند و انتظار افراد با واقعیت سازگار باشد و همچنین جوایز و افتخارات افراد، در صفحه اختصاصیشان، نمایش داده میشود. این امر کمک میکند تا افراد تلاش کنند تا جوایز و افتخارات بیشتری را روی صفحه شخصی خود به نمایش بگذارند.برای پیاده سازی برخی ایدهها که ممکن است زمان زیادی برای اجرایی شدن نیاز داشته باشند، به صاحبان اینگونه ایدهها این اختیار داده میشود تا ایده خود را در برنامه سه ساله شرکت بگنجانند. همچنین از مهندسان و اعضای شرکت به صورت منظم نظرسنجی به عمل میآید که آیا تیم آنها به اندازه کافی روی نوآوری و خلاقیت سرمایهگذاری کرده و وقت صرف کرده یا نه یا مثلا مشکلات مطرح شده در تیم به قدر کافی ابعاد قابل بررسی و ایدهپردازی دارد یا بسیار ساده و یا حتی بسیار سخت است؟تصمیمی سختبه عنوان مدیر مجموعه میتوان از بازارهای چین و هند دست کشید و آنها را رها کرد و خب با توجه به بلوغ بازار و حضور پررنگ در دیگر کشورها، جایگاه کنونی را حفظ و از انجام ریسک ورود به هند و چین فاصله گرفت چرا که ما هوز هم در بازار کنونی موفق و یکه تاز محسوب میشویم. در واقع یکی از تصمیمات سختی که یک مدیر برعهده دارد، تصمیم درباره تخصیص منابع است. قطعا وسوه کننده است که بهترین افرادتان را روی پروژههای کم خطر و بالغ و جواب داده بگذارید.ما نیاز داریم تا فرهنگی سازمانی ایجاد کنیم تا افراد در هنگام شکست یاد بگیرند و خلاق باشند. بسیاری از نوآوریهای شرکت با شکست مواجه شدهاند که البته بی نهایت نکات آموزنده برای افراد داشتهاند. برای استفاده درست و یادگیری در هنگام شکست، باید یاد بگیریم که دقیق و مثل یک انسان بالغ با شکست مواجه شویم.راه حلی خطاب به هییت علمی دانشکده مدیریت دانشگاه میشیگانبا توجه به محدودیتی که در ارایه پاسخ به چالش مطرح شده وجود داشت( 2 صفحه) تمام تلاش خودم رو کردم تا بتونم راه حلها و نکات مهمی که به ذهنم میرسید رو هنگام نوشتن مقاله راه حل به اساتید دوره، یادداشت کرده و چیزی رو از قلم نندازم. در ادامه سرتیتر و نکات مهمی که مطابق دوره مذکور به ذهنم میرسید رو در قالب "مقاله پاسخی کوتاه و تیتروار" خطاب به پیتر فاریسی مطالعه خواهید کرد.شناخت فرهنگ، سنت و طرز رفتار جامعه چین و هندبا توجه به آمارهای موجود در تحقیقات اخیر دانشگاه میشیگان و البته با همکاری دانشگاه هاروارد، مردم آسیای شرقی و جنوب شرقی و همینطور مردم هند و آسیای جنوبی، در اکثر مواقع با شغل و کارشان ارتباط برقرار نمیکنند( 6 درصد فعالیت مفید کاری و 74 درصد رضایت شغلی) و تقریبا رفتار سازمانی و کاری آنها نقطه مقابل فرهنگ آمریکایی و اروپای غربی است.( 29 درصد فعالیت مفید کاری و 83 درصد رضایت شغلی) موارد زیر باید به دقت مورد مطالعه و بررسی قرار بگیرند:حضور ادیانی چون هندو و بودایی در این مناطق، همچنین گسترش اسلام در هند که عقایدی متفاوت غرب و وابستگی بسیاری را میان اعتقادات و زندگی آنها به وجود آورده است.یکی از نکات مورد توجه مردم این دو سرزمین، توجه به ارزشهای ذاتی و برتریهای ذاتی افراد نسبت به برتریهای خارجی افراد میباشد. بالعکس مردم خاورمیانه و بخصوص مردم عرب، که قدرت و ثروت و از این قبیل ارزشهای بیرونی را ارزشمند میدانند، مردم چین و هند به ارزشهای والای بشری و ذات افراد اهمیت میدهند.قطعا این خطا را نباید کرد که مردم چین و هند به خاطر عظمت و شهرت آمازون، به آن روی خوش نشان میدهند و البته هماهنگی آمازون و موفق بودن آن در جامعه و فرهنگ نوین اروپایی و آمریکایی، دلیل قابل قبولی بر موفق بودن آن در این دو منطقه نیست.سیاست استخدامیبا توجه به سیاست استخدامی شرکت آمازون مبنی بر استخدام 400 نیروی جدید در این شرکت، بهترین راهکار این است که افرادی مورد توجه قرار گیرند که ریشه فرهنگی با مادری آنها چین یا هند باشد و یا از فرهنگ و جامعه چین و هند مدت زمان طولانی فاصله نگرفته باشند. دلیل این پیشنهاد این است که بتوان درک درستی از عقاید و فرهنگ این جوامع پیدا کرد. فارغ از بحث فرهنگ و جامعه این دو منطقه، قطعا وظایف و استعدادها و مهارتهای این افراد متناسب جایگاههای شغلی خالی شرکت، ارزیابی شوند.این کارمندان وظیفهای مضاف بر دیگر اعضای شرکت دارند که باید هم برای آنها و هم دیگر اعضای شرکت از روز اول واضح و روشن باشد، "این اعضا میتوانند در بهینه و هماهنگ کردن ایدهها با این دو منطقه کمک شایانی کنند و به کمک این افراد ایدههای نامناسب فرهنگ این دو جامعه را بتوان پیدا کرد و روی ایدههای مناسب سرمایهگذاری کرد." در جلسات از این افراد بیشتر استفاده شود و همواره نظرشان درباره این مسایل پرسیده شود. شایسته است که از همان ابتدای ورود به شرکت، در جلسات و ایدهپردازیها شرکت کنند تا هم کل شرکت با فرهنگ آنها و جوامعشان بیشتر آشنا شوند و هم افراد تازه وارد، با سیستم و فرهنگ سازمانی آمازون از همان ابتدا آشنا شوند و وفق پیدا کنند. "یک رابطه سازمانی دو طرفه"تحقیقات میدانی و بررسیهای روانشناسی این جوامع حایز اهمیت است اما ابتدا باید درک درستی از فرهنگ این جوامع در میان فرهنگ سازمانی آمازون ایجاد شود والا اعضای شرکت به درستی ویژگیهای مشتریان این مناطق را درک نمیکنند.شناسایی درست مشتریانفکر کنم نیاز به تاکید نباشد که بخشی از شعار آمازون این است که: . Amazon is the earth ' s most customer - centric company .پس نباید فراموش کرد که آمازون، "باید" با فرهنگ خریداران و هم فروشندگان این مناطق و با سنت و رسوم خرید و فروش بومی این مناطق آشنا باشد.مردم چین و در کل شرق آسیا معمولا به محصولات داخلی خود میبالند و از آن حمایت میکنند، هر چند معیوب باشد. پس همواره باید راه حلی برای رقابت با نسخه داخلی آمازون در چین پیش بینی شود.مردم هند سینمای خود را بهتر از سینمای هالیوود میدانند و این بر کسی پوشیده نیست. این نشان دهنده ارجحیت محصول داخلی آنها بر محصول خارجی است. قطعا برای سرویس مثل Amazon Music & Video این نکته حیاتی است.چینیها معمولا تحت تاثیر دیگران و آرام هستند و بالعکس هندیها پرانرژی و اثرگذار هستند.چینیها برابری و حس اینکه همگی قدرتی یکسان دارند را بیشتر میپسندند ولی در میان هندیها ساختار hierarchy Structure یا هرمی مورد پذیرش اکثریت مردم میباشد.*تمام موارد ذکر شده فقط بر روی عامه مردم این جوامع صادق است و گسترش و بسط دادن جملات بالا به تمامی مشتریان این دو مناطق غلط میباشد.باید جلوه دیگری از آمازون را که متناسب فرهنگ و جامعه چین و هند است به مردم این دو کشور نشان داد، چه برخورد با فروشندگان، چه برخورد با خریداران و چه نیروها و دپارتمانها و دفاتر متمرکز بر این دو منطقه، همگی باید "نسخه چینی یا هندی" آمازون را به تصویر بکشند.در آخر این بخش شاید نیاز به ذکر کردن نباشد اما در جامعهای مثل هند، کمک گرفتن در اکثر زمینهها از سلبریتیها، که مردم شدیدا تحت تاثیر آنها هستند، در تغییر سیاستهای شرکت و بهبود آن و یا تبلیغات شرکت در این مناطق مفید هستند.(این کمک گرفتن محدود به تبلیغات نشود!)ایده پردازیبرای هر عضو از شرکت، بیشتر از آنکه در قبال ایده یا خلاقیت یا رقابتی که سر ایدهاش شکل گرفته، پاداش و جایزه مهم باشد، کنترل داشتن بر ایده و نیز حضور در هنگام اجرای ایده و همینطور آزاد بودن نسبی در اختصاص دادن زمانهایش به ایدهپردازی برایش شیرینتر و مهمتر است. اهمیت داده شدن به ایده، اجرا شدن آن، یا دیدن اثرات اجرای آن در تغییر و بهبود روند کاری شرکت برای اعضا جذابتر است.خوب است که همه اعضا، بدون استثنا، در بیان ایدهها چه به صورت جمعی چه به صورت انفرادی سهیم باشند. بهتر هم خواهد بود اگر اعضا با کمک هم ایده پردازی کرده و ایدههای کاملتر و ترکیبی ارایه دهند. (همیشه میگویند، ذهن چند نفر بهتر از یک نفر کار میکند). اختصاص دادن بخشی از ساعت کار اداری، بخشی از زمان فعالیت در آمازون، به تفرک درباره ایدهها و پرورش آنها اختصاص داده شود. (مثل گوگل، هرچند ممکن است این زمان کوتاه به نظر بیاید و یا موفقیت ایدههای خروجی از آن به درستی قابل ارزیابی نباشد. متاسفانه اینکار در آمازون بیشتر نمادین بوده و اکثر ایدهها و نوآوریهای اجرا شده حاصل تفکر نیروهای خارجی شرکت بوده است.) اگر تمام زمان ایده پردازی صرف رقابت و یا همایش و نمایش شود، قطعا فرصت بهبود، همفکری و پرورش ایدهها و یا کامل کردن آنها با کمک هم تیمیها وجود نخواهد داشت. استفاده از استراتژی CCOR (نماد co - create opportunities or build positive relationship ) را در این زمینه پیشنهاد میکنم.چالشها و ایدهها نباید بیش از حد آرمانی، بلند مدت یا پیچیده تعریف شوند. البته که تفکر روی چنین چالشها و ایدههایی مفید و البته ثبت آنها برای آینده مفیدتر است اما سرمایهگذاری بیش از حد فکری روی آنها خطرناک است. هیچوقت نباید فراموش کرد، تاثیرگذاری یک فرد در سازمان در آینده قابل پیش بینی نیست و تناسب ایده هر فرد با شرایط و اوضاع کنونی ممکن است با آینده یکسان نباشد. شرایط هیچگاه ثابت نمیماند و علم همواره در حال پیشرفت است و ناممکنها ممکن میشوند. (نیاز به ثبت و ایجاد اسناد از ایدهها)اگر اعضا حس کنند ایده آنها هر چند ساده و کوچک، تغییری اندک در سیاستهای آمازون ایجاد کرده، قطعا حس خوبی پیدا کرده و برای بهبود شرکتی که خود را قادر به اصلاحش میدانند نهایت تلاششان را میکنند.اگر رقابت در ایده پردازی به سمتی برود که تنها تعداد ایدهها افزایش پیدا کند(تصور شخصی من این است که همواره رقابت در ایده پردازی از کیفیت کاسته و به کمیت میافزاید)، کیفیت و معقول بودن ایدهها کم رنگ میشود و ایدههای ترکیبی و کار تیمی جای خود را به تفکرات انفرادی و رقابتهای بی مورد میدهد. در نظر گرفتن قواعد Foster healthy competition در زمینه رقابت درون سازمانی حتما رعایت شود.تشکیل دو بال شرکت در منطقهدر نهایت به عنوان بخش آخر، پیشنهاد من تشکیل دو دپارتمان مخصوص این دو کشور است. البته که این سیاست میتواند در کشورهای دیگر هم متناسب شرایط پیاده شود.دپارتمان کارشناسان مردم شناسیشناسایی و مطالعه مردم این مناطق، رسم و رسومات و فرهنگ آنها و البته طریقه استفاده آنها از گوشی موبایل، شرایط و علل استفاده از آن، همچنین نوع رفتار آنها با برندها، الگوی خرید و فروش آنلاین، خرید و فروش اجناس غیر ملی و غیر بومی، توجه به بازار داخلی این کشور و موارد بسیاری که قطعا در قالب این مقاله قابل بحث نیست، همگی باید مورد تحقیق، پژوهش و بررسی قرار بگیرند و اسناد مستدل و محکمی مبنی بر هر تصمیم سازمان متناسب موارد بالا در این مناطق شکل بگیرد.دپارتمان تحقیق و توسعه مارکتینگ گوشیهای هوشمنددرست است که گوشیهای هوشمند در حال پیشرفت و رشد در میان مردم هستند اما قطعا استفاده هر جامعه از این تکنولوژی متناسب همان جامعه و فرهنگ همان جامعه است. در جامعهای مثل ایران، استفاده از نرم افزارها و سایتهای خارجی مرسوم نیست اما شبکههای اجتماعی بسیار مقبول است. در کره جنوبی محصولات تکنولوژیک غیر کرهای توان رسوخ به تجارت و صنعت آنها را نداشته و قطعا یکی از اهرمها و مراکز ایده و مطالعه شرکتهایی چون سامسونگ هستند. در هند و چین نیز باید برندهای گوشی موبایل(مثل هواوی)، اندازه صفحه نمایشهای آنها، سیستم عامل آنها به دقت مورد مطالعه و برای برنامه ریزیهای کوتاه مدت و بلند مدت در نظر گرفته شوند، محدودیتها یا گاهی آزادیهای خاصی که در این کشورها برای فعالیت شرکتی مثل آمازون وجود دارد، همگی باید در قالب یک دپارتمان تخصصی و حتی جدا از دپارتمان مادر خود یعنی مارکتینگ، مورد مطالعه و توسعه قرار بگیرند.در نهایت همیشه باید در نظر داشت، اگر بار اول ورود به چین یا هند با مشکل یا شکست مواجه شد، اگر احتمال موفقیت دوباره با تغییر سیاست ممکن بود، دوباره تلاش کنید. گاهی هم هدف گذاریهای جدید راه حلی در قبال شکست و یافتن راهی جدید برای پیشرفت است.پی نوشت: مقاله بالا نتیجه مطالعه 3 ماهه بنده روی این چالش بود. البته که نقصها و ایراداتی در اون وجود داره که خوشحال میشم حتما با بنده به اشتراک بگذارید تا در مطالعه جدیدی که جزییتر چالش جدیدی رو در حال بررسی هستم، نکات شما رو حتما در نظر بگیرم. |
چگونه هوشاجتماعی خود را تقویت کنیم؟ در حالیکه به نظر میرسد برخی از افراد بدون اینکه تلاش خاصی بکنند، از هوشاجتماعی برخوردارند، دیگران باید برای تقویت آن، تلاش کنند.خوشبختانه، روشهای خاصی وجود دارند که میتوانند به شخص در ساخت مهارتهای اجتماعی کمک کنند. در ادامه، این روشها را به شما معرفی میکنیم:دقت کنید که چه چیزی (و چه کسی) در اطراف شماست.افراد با هوشاجتماعی، ناظر هستند و به افراد و مسایل اطراف خود توجه ویژهای دارند.اگر فکر میکنید شخصی از اطرافیان شما دارای این مهارت است، با دقت به رفتارها و گفتار او در جمعها توجه کنید تا بیاموزید این گونه افراد چگونه با دیگران تعامل دارند.هوشهیجانی خود را تقویت کنید.هوشهیجانی اگرچه به هوشاجتماعی شباهت دارد، اما، هوشهیجانی بیشتر مربوط به چگونگی کنترل احساسات خود و نحوه همدلی با دیگران است. این امر، مستلزم تشخیص زمانی است که یک احساس را تجربه میکنید - که به شما کمک میکند آن احساسات را در دیگران تشخیص دهید - و متناسب با آن احساسات، عمل کنید.فردی که هوشهیجانی خوبی دارد، میتواند به راحتی احساسات منفی مانند نا امیدی یا عصبانیتاش را در جمعها و فضاهای اجتماعی، کنترل کند.به اختلافات فرهنگی احترام بگذارید.فرهنگهای مختلف را بشناسید تا بتوانید تفاوتهای فرهنگی را درک کنید.فرهنگهای مختلف را بشناسید تا بتوانید تفاوتهای فرهنگی را درک کنید. اصولا انسانها، بیشتر مهارتهای اجتماعی را از خانواده، دوستان و جامعه پیرامون خود میآموزند، اما یک فرد با هوشاجتماعی بالا، درک میکند که هر فرد با یک فرهنگ مختص به خود پرورش مییابد و بر اساس تربیت خود ممکن است پاسخها و آدابورسوم متفاوتی نسبت به موضوعهای مختلف داشتهباشد.این امر به خصوص در کشور ما که دارای فرهنگهای متفاوتی میباشد و نیز در روابط بینالمللی اهمیت بسیاری پیدا میکند. شناخت فرهنگهای مختلف به ما کمک میکند تا هوشمندانهتر با دیگران رفتار کنیم و در روابط اجتماعی موفقتر باشیم.درست گوشدادن را تمرین کنید.با کارکردن بر روی مهارتهای ارتباطی، هوشاجتماعی خود را تقویت کنید - یکی از آن مهارتها، گوشدادن است.حرف دیگران را قطع نکنید. اندکی تامل کنید و پیش از پاسخ دادن به آنچه شخص دیگری میگوید، خوب فکر کنید. به سخنان دیگران با دقت گوش فرادهید، تا بتوانید منظور و مقصود صحبتهایشان را به درستی دربابید.از افراد مهم زندگی خود قدردانی کنید.افراد با هوشاجتماعی، روابط عمیقی با افراد مهم زندگی خود دارند. به احساسات همسر، فرزندان، دوستان، و همکاران خود همواره توجهویژهای داشته باشید.اگر نزدیکترین افراد زندگی خود را نادیده بگیرید و به احوال و احساساتشان توجهای نداشته باشید، رابطه شما کمکم با آنها رو به سردی میرود و دیگر نمیتوانید به راحتی آن روابط را صمیمی کنید.مهارتیافتن در هوشاجتماعی اصلا آسان نیست - اگر چنین بود، هیچوقت در مهمانیها و جمعها مشکلی وجود نداشت. با این وجود، تقویت هوشاجتماعی به شما کمک میکند تا زندگی موفقتری داشته باشید. |
گران شدن بنزین این روزها ذهنهای مردم مانند کلافی گره خورده شده ، به گمانشان گران شدن بنزین اینگونه آنها رابهم ریخته ،بعضیها هاج و واج به خرابی هایی که بوجود آمده نگاه میکنند و احتمالا زیر زبان میگویند خدا لعنتشان کنه که بنزین را گران کردند.اما به راستی گران شدن بنزین خون مردم را به جوش آورده ؟اصلا پسر بچهای که در منطقه فقیر نشین زندگی میکند و بارها به پدرش گفته آیا میشود یک روزی ما هم ماشین بخریم ،گران شدن بنزین برایش فرقی دارد ؟ مگر او اصلا میداند قیمت قبل بنزین چقدر بوده ؟ گران شدن بنزین باعث جرقه زدن به دردهای مردم بود تا آتش بگیرند ، آنها میدانند گران وارزان شدن بنزین برایشان تفاوتی ندارد اما نمیدانند ،نخریدن گوشت و نخوردنش باعث شده خون به مغزشان نرسیده و همصدا با صاحبان خودرو شوند ، مردم گران شدنها را تحمل کردند تا اینکه بالاخره ضعف بر آنها مستولی شد، صداها فقط صدای دهان مردم نیست اینها صدای گرسنگی شکمشان است ،که هرچه بلندتر فریاد میکنند کمتر شنیده میشوند چرا که آنها که باید بشنوند فقط دربارهی بنزین میشنوند نه نبود نان . |
کودک طلبکار مطالبهگر و مسیولیتپذیر نخواهد بود کودک و مسیولیتپذیری اجتماعی در گفتوگو با دکترالهام فخرایی اگر مسیولیتپذیری را مهارت در نظر بگیریم، بهترین زمان آموزش آن، مانند بسیاری از مهارتهای دیگر، کودکی است. فردی که در کودکی گامبهگام با مهارت نحوه ارتباط با خود، خانواده، دوستان و جامعه آشنا شده و مسیولیتهای متقابل هریک را تمرین کرده است، در بزرگسالی راحتتر میتواند با بایدها و نبایدهای زندگی مدنی در مقام یک شهروند واقعی برخورد کند و رفتاری متناسب با موقعیت بروز دهد.کودک و مسیولیتپذیری اجتماعی را در گفتوگو با خانم دکتر الهام فخرایی، یکی از کارشناسان جوان شهر که دانشآموخته روانشناسی و یکی از فعالان اجتماعی است، بررسی کردهایم. امید که ماحصل گفتوگو ارتقای سطح مسیولیتپذیری شهروندان را در پی داشته باشد.لطفا در ابتدا تعریف مسیولیتپذیری اجتماعی را بیان کنید. آیا این تعریف درباره کودکان هم صدق میکند یا متفاوت است؟مسیولیتپذیری اجتماعی را میتوان از زوایای مختلفی دید. در نگاه اول، این کلمه تداعیکننده مفهوم مشارکت است. در نگاه تربیتی بهجای اینکه ارزشها به مسیولیتپذیری اجتماعی بینجامد، مسیولیتپذیری به سمت ارزشهای اخلاقی میل میکند یعنی مسیولیتپذیری در قالب مهارت تمرین میشود و بعد به رفتارهای اخلاقی میانجامد. ما در جامعهمان سعی میکنیم افراد را از ارزشهای اخلاقی به مسیولیتپذیری اجتماعی سوق دهیم درحالیکه در خارج از ایران برعکس است. شاید یک دلیلش این باشد که در نظر ما مسیولیتپذیری همیشه دربرابر چیزی یا کسی است و از من فردی شروع میشود. مثلا همیشه در موضوعات روانشناسی میگویند تو در برابر بدنت مسیولی، در برابر سلامتت مسیولی و اگر مثلا اینگونه یا آنگونه باشی، مسیولیتت را بهخوبی انجام دادهای. حال اگر این شعار را کمی وسیعتر کنیم، این مفهوم نیز گستردهتر میشود من دربرابر خودم، دربرابر دیگران و حتی دربرابر جهان و افرادی که در آن زندگی میکنند مسیولم. نکته مهم این است که نقطه شروع مسیولیتپذیری اجتماعی بهلحاظ مفهومی کجاست. از این لحاظ، به نظر میرسد اگر از مهارتها و ارزشهای اجتماعی به سمت ارزشهای اخلاقی حرکت کنیم، موفقتر خواهیم بود. مثلا اگر به قوانین مدنی بهعنوان ضرورت اجتماعی احترام بگذاریم، حتی اگر پلیسی یا دوربینی نباشد، بازهم قبل از خط عابر پیاده توقف میکنیم. در گام بعدی، آنجا که دیگر قوانین مدنی وجود ندارد که مرا جریمه کند یا به من پاداش دهد، من خودم را موظف میدانم، مثل آنچه در سمنهای اجتماعی میبینیم آنها برای خودشان ارزشگذاری اخلاقی میکنند. اینجاست که تمرین مهارت مسیولیت اجتماعی به سمت ارزش اخلاقی متمایل میشود. برعکس این قضیه هم وجود دارد یعنی همان چیزی که ما در کشورمان تجربهکردهایم. از سنین پایین سعی میکنند ارزشهای اخلاقی را آموزش دهند ولی انگار اثر اجتماعی چندان زیادی نداشته است. سوال این است که چرا با این همه شعار و آموزههایی که در کتابها آوردهایم، آثار مسیولیتپذیری اجتماعی در جامعه دیده نمیشود. توجه به این دو نکته اهمیت دارد که باید از فرد به سمت جامعه حرکت کرد و از مهارت اجتماعی به سمت ارزش اخلاقی گام برداشت.منظورتان از مهارتهای اجتماعی همان بایدها و نبایدهاست؟این بایدها و نبایدها همان قانون است که ضرورت جامعه مدنی است و افراد جامعه آن را آموزش میبینند. در جامعه مدنی من موظفم دیگران را در نظر بگیرم. ممکن است من دربرابر سلامت فردی خود مسیولیتپذیر نباشم، یعنی مثلا سیگار بکشم، ولی در مکان عمومی، باید رعایت حال دیگران را بکنم و در اتاق مخصوص سیگار، این کار را بکنم. حتی ممکن است رشدیافتهتر باشم و دیگر سیگار نکشم. مصرف الکل در کشورهای اروپایی ممنوع نیست، ولی وقتی فرد الکل مصرف میکند، خودش را موظف میداند که رانندگی نکند. نکته مهم در باب ضرورت اجتماعی این است که فرد خودش را موظف به رعایت قانون بداند.چرا در مقایسه با جوامع توسعهیافته ما کمتر خود را موظف به رعایت این مسایل میدانیم؟در جوامعی مثل ما که درگیر توسعهیافتگی است، قوانین مدنی بهخوبی آموزش داده نمیشود یا در فاز اجرا برش کافی ندارد یعنی من اگر قوانین مدنی را رعایت نکنم، نه قانونی من را توبیخ میکند و نه سایر شهروندان به من واکنش نشان میدهند. یکی از ارکان دینی ما امر به معروف و نهی از منکر است اما عملا آن را یاد نگرفتهایم و تمرین نکردهایم. حتی در ارتباطات عادی هم از اینکه به همدیگر تذکر دهیم پرهیز میکنیم و آن را به عهده حکومت و قانون و نهادهای حاکمیتی میگذاریم. حکومت هم سالهاست به موارد جزیی محدود شده و همانها را تکرار میکند درحالیکه این موضوع بسیار گسترده است. در آموزش کودک نیز ما همیشه از بهشت و جهنم حرف میزنیم درصورتیکه پاداش و تنبیه تا سن خاصی ت ثیرگذار است. درحالیکه در جامعه ما حتی بزرگسالان بهلحاظ نظام اخلاقی در کودکیماندهاند یعنی اگر پاداش باشد، کاری را میکنند و اگر جریمه باشد، کاری را نمیکنند. حال چگونه میتوان جامعه را از تصمیمهای اخلاقی کودکانه به تصمیمهای اخلاقی بالغانه رساند؟ این امر قاعدتا نیاز به آموزش و تمرین دارد و بخشی از آن قطعا بر عهده آموزشوپرورش است که غایب بزرگ بحثهای آموزش مدنی، مهارتهای زندگی، اخلاق و سواد شهروندی در جامعه ماست. مسیولیتپذیری دو ساحت فردی و اجتماعی دارد. نسبت و رابطه مسیولیتپذیری فردی با مسیولیتپذیری اجتماعی چگونه است؟در مباحث مربوط به انواع سواد، همواره دو نوع سواد مطرح میشود: یکی سواد شخصیتی و دیگری سواد مدنی یا شهروندی که اینها هردو باید آموزش داده شود. در سواد شخصیتی فرد میآموزد به خودش احترام بگذارد و به سلامت جسمی و عاطفیاش توجه کند و در سواد مدنی یاد میگیرد حقوق دیگران را رعایت کند. کودکان تا ششسالگی خودمحورند یعنی خودشان را دوست دارند. در این مرحله باید به آنها آموزش داد که به خودشان احترام بگذارند و بهشان گفت تو خوبی ولی در گامهای بعدی باید به آنها آموزش داد تا به دیگران هم احترام بگذارند و دیگران هم خوباند. آموزشهای خانوادهها بسیاری اوقات به کودک القا میکند که خوب است اما از آنطرف به کودک یاد میدهند دیگران بدند و کودک فکر میکند فقط خودش مهم است و فقط باید به خودش احترام بگذارد و اگر در همین مرحله بماند، دیگر به مرحله مسیولیتپذیری اجتماعی نمیرسد. البته اگر همان مرحله اول را هم به کودک یاد دهیم کار بزرگی کردهایم چون کسی که به خودش احترام نمیگذارد به دیگران هم احترام نمیگذارد. معمولا کسی که در بزرگسالی مرتکب بزه میشود در کودکی یاد نگرفته خودش را دوست داشته باشد و به خودش احترام بگذارد. گاهی اوقات در بررسی یک جامعه میبینیم طرحوارهای که بیشتر افراد برای خود ساختهاند طرحواره بیارزشی است مثلا ما بهعنوان شهروند سوار اتوبوس میشویم و میبینیم کثیف است، اما کسی اعتراض نمیکند چون خود را آنقدر ارزشمند نمیداند که حتما سوار اتوبوس تمیز شود و در قبال هزینهای که میپردازد خدمات خوبی به او ارایه شود. ما مطالبه نمیکنیم چون خودمان را چنان ارزشمند نمیدانیم که مطالبهگر باشیم.این نکتهدر موضوعات مختلف، مثلا کودکآزاری جنسی، بسیار مهم است. اگر کودک یاد نگرفته باشد برای خودش ارزشقایل باشد، مطالبهگر باشد و به دیگران نه بگوید، بیشک در معرض آسیبهای ناشی از کودکآزاری جنسی قرار میگیرد. مسیولیتپذیری در ظاهر مهارت است، اما پایه و مبنای آن عزتنفس و اعتمادبهنفس است. مت سفانه آنطور که باید و شاید به این مسایل پرداخته نشده است.حدیثی هم از امام هادی (ع) هست که میفرماید: "کسی که به خودش اهانت میکند، از شرش در امان نخواهی بود". گمان میکنم همین مضمون را دربردارد.فرض کنیم شما سیاستگذارید و میتوانید بر فضای آموزشوپرورش، فضای مدیریت فرهنگی شهر و کانونهای فرهنگی ت ثیر بگذارید و برایشان برنامهریزی کنید. چه کسانی را بازیگران عرصه مسیولیتپذیری اجتماعی و ارتقای آن میدانید؟ وزن هرکدام از آنها چقدر است و برای هرکدام چه م موریتی قایلید؟مسیولیتپذیری ابتدا در سطح فردی مطرح میشود. کوچکترین واحد اجتماعی نیز خانواده است یعنی نقطه شروع این کار خانواده است. بهطور کلی آموزشوپرورش در این زمینه نقش اساسی دارد. اقتصاد و قوانین مدنی نیز بازیگران مهم این عرصهاند. جغرافیا هم تا حدی بر این موضوع ت ثیر میگذارد. درمجموع بازیگران این عرصه خانواده، آموزشوپرورش و قانونگذاران مدنی و سیاستهای اقتصادی هستند.آموزشوپرورش قطعا باید برنامه مشخصی داشته باشد. در اروپا، از سالهای 1900 به بعد، برنامهای با عنوان "برنامهای برای زندگی" در آموزشوپرورش مطرحشد. آنها دریافته بودند که کودکان پساز سپری کردن دوران مدرسه و ورود به اجتماع با مشکلات زیادی مواجهاند نه سواد عاطفی دارند، نه سواد مدنی و نه سواد زیستمحیطی. سرانجام با پژوهشو مطالعه به این نتیجه رسیدند که محتوایی که بچهها در مدرسه یاد میگیرند برای مسایل زندگی کاربردی نیست پس بستهای برای آموزشهای مخصوص به بچهها طراحی میکنند. این بسته عناوین مختلفی دارد، مثل PSH ، SMCS و در آن، جای خالی آموزشهای موردنیاز کودکان پر میشود. آموزشوپرورش ما متمرکز بر سوادآموزی است که تازه آنهم درست صورت نمیگیرد. برای آموزش مسیولیتپذیری علاوه بر سواد اجتماعی، به سواد شناختی و سواد عاطفی هیجانی هم نیاز است. آیا اینها در مدرسه به کودک آموزش داده میشود؟ ما حتی در دوران مدرسه بیشتر احساس بیارزشی میکنیم و در تعامل با مدرسه مرتبا مقایسهو حتی تحقیر میشویم. بچه مهدکودکی میگوید من بچه بدی هستم چون مربی دایم به او میگوید بنشین سرجایت بچه بد یا میگوید من بچه بدی هستم چون شیطان مرتب مرا گول میزند. وقتی بچهای تصور میکند این شیطان است که او را گول میزند، مسیولیت کارش را نمیپذیرد. همین فرد اگر در بزرگسالی مرتکب جرمی شود، میگوید من گناهکار نیستم. حتی خود ما وقتی مجرم را دستگیر میکنیم، انگشت تمام اتهامات را به طرف او میگیریم و او را موجودی بیارزش میبینیم که باید دور انداخته شود ولی مسیولیتهای خودمان را در نظر نمیگیریم. در سیاستهای کلان، حاشیه شهرها چه جایگاهی دارد؟ اگر سواد شهروندی و عاطفی بچهای که در حاشیه زندگی میکند رشد نیابد، بعد به مرکز میآید و بزه میکند. ما تصور میکنیم اگر مرکز را آموزش دهیم کافی است. در یکی از کشورهای خارجی یک برنامه تلویزیونی مخصوص بچههای حاشیه شهر تهیه شده به نام "خیابان سوسمی" که مطالعات آن در دانشگاه هاروارد هفت سال به طول انجامیده است. این برنامه 120 جایزه علمی معتبر گرفته و دوازده سال است بهطور مرتب تولید میشود و در نزدیک به پنجاه کشور از آن الگوبرداری شده است. آیا ما برای تولید چنین برنامهای هفت سال زمان صرف مطالعه میکنیم؟ ما برای کودکان در مرکز هم برنامه نداریم چه برسد به کودکی که در حاشیه شهر است.ما در کشورمان هنوز برای کودکان عادی برنامه آموزشی مدون و مشخصی در زمینههایی مانند موضوعات جنسی نداریم ولی در خارج از کشور حتی برای کودکان توانخواه ذهنی و جسمی برنامه دارند. در برنامههای PSH و SMCS حتی یک کودک هم نباید نادیده گرفته شود. کودکان توانخواه هم به میان کودکان عادی میآیند تا من عادی یاد بگیرم او هم جزیی از جامعه است و من باید با او تعامل کنم و به او احترام بگذارم. در بعضی مدارس صندلی چرخدار میآورند و هرروز یکی از بچهها روی آن مینشیند تا بفهمد کسی که روی این صندلی مینشیند برای آب خوردن، مطالعه کردن، عبور و مرور و . در چه وضعیتی قرار میگیرد و چه مشکلاتی دارد تا شرایط زیستیاش را درک کند و بهجای ترحم به او احترام بگذارد. کدامیک مهمتر است؟ از کجا باید شروع کنیم؟ما نمیتوانیم از آموزشوپرورش شروع کنیم و بچهها را آموزش دهیم، اما خانواده را رها کنیم نمیتوانیم آموزشوپرورش و خانواده را مدیریت کنیم، اما سیاستگذاریهای فرهنگی و اقتصادی را رها کنیم. اینها با هم یک مجموعهرا تشکیلمیدهد. مهم این است که سیستماتیک عمل کنیم. آموزش مثلثی است که خانواده، کودک و آموزشوپرورش ریوس آن هستند، اما در ایران تعاملی بین خانوادهها و آموزشوپرورش برقرار نیست. همچنین اگر بخواهیم برنامه آموزشی جامعتری داشته باشیم، باید سیاستهای اقتصادی و فرهنگی هم وارد شوند و نقش خود را ایفا کنند.چه کسی باید این نگاه و عملکرد سیستماتیک را حاکم کند؟ خانوادهها و آموزشوپرورش با سمنها همراهی نمیکنند و سیاستگذاریهای اقتصادی نیز در راستای حمایت از آنان نیست. آموزشوپرورش مشکلات مالی و آموزشی خودش را دارد. خانوادهها هم با مشکلات اقتصادی درگیرند. پس متولی این امر کیست؟ با این همه آشفتگی، نقطه شروع باید کجا باشد؟البته سمنها موثرند چون با فضای جامعه و خانوادهها سروکار دارند. اگر در سیاستهای کلان، سمنها با مسیولان شهری مرتبط شوند و اگر قرار است بودجهای به این امر اختصاص یابد هدفمند باشد، نقش بسیار موثرتری هم ایفا خواهند کرد. نکته دیگری که در مسیولیتپذیری در خانواده مهم است این است که پدر و مادرها اجازه دهند بچهها با مشکل مواجه شوند مسیلهرا بفهمند و آن را حل کنند. در ابعاد بزرگتر هم همین است. مسیولان شهری نیز باید اجازه دهند مشکلات جامعه دیده شود، فهمیده شود و برایش راهحل پیدا شود باید برنامه داشته باشند و نظارت کنند برنامهها بهدرستی اجرا شود. البته قرار نیست خودم به تمام قسمتها وارد شوم، بخشی را میتوان به سمنها سپرد، بخشی را به آموزشوپرورش و بخشی را به خانواده. اهمیت خانوادهها بسیار زیاد است. سمنها هم بهتر است ارتباطات خود را گستردهتر کنند و بیشتر در بطن جامعه فعال باشند. باید با هم بودن را تمرین کنیم و مشارکت مدنی را بیاموزیم. مهمترین ویژگی هر جامعه برای بررسی میزان مسیولیتپذیری افراد آن، میزان و کیفیت رفتارهای مدنی است. در مسیولیتپذیری و در هر مولفه دیگری که بهعنوان ارزش روی آن دست میگذاریم، اگر از ضرورت جامعه مدنی به سمت ارزش اخلاقی حرکت کنیم بسیار موفقتر از زمانی خواهیم بود که از ارزش اخلاقی به سمت جامعه مدنی برویم. فرق ما با کشورهای توسعهیافته در این زمینه همین است که آنها از ضرورت جامعه مدنی شروع کردند و بعد به اخلاق رسیدند. من مسلمان اگر به کشورهای آنان وارد شوم، میبینم آنها بیشتر از ما که در دینمان توصیههای اخلاقی فراوان است، آداب را رعایت میکنند.چه شاخصهایی برای شناخت مشارکتپذیری و مسیولیتپذیری در جامعه، بهویژه در میان کودکان وجود دارد؟ برای آموزش این امر به کودک دو بال وجود دارد: یکی ارزشگذاری شخصی بر کودک و دیگری انتظار داشتن از او. اگر وظیفهای برای کودک مشخص میکنیم، باید از او انتظار داشته باشیم آن را متناسب با تواناییهایش انجام دهد. در جامعه فعلی به نظر میرسد والدین بهخاطر سختیهایی که خودشان کشیدهاند، همه امکانات را برای کودک فراهم میکنند، کارهایش را انجام میدهند و هیچ انتظاری هم از او ندارند. کودک در این حالت طلبکار بار میآید و نه مطالبهگر. برای تعریف شاخص مسیولیتپذیری باید انتظارات و وظایفی تعریف کنیم و لوازم آن را در اختیار کودک قرار دهیم. شاخصهای دیگر تعهد، وفاداری، همکاری و صداقت است. اینها شاخصهای رفتار شهروندی است. کودک در کنار همسالانش در مهدکودک متوجه میشود که این فضا و وسایل آن متعلق به همه است و توزیع منابع را یاد میگیرد. سالهاست که گفته میشود آب متعلق به همه نسلهاست ولی هنوز در اصفهان که مردمش بهتر از هرجایی خشکسالی را درک کردهاند، افرادی هستند که موقع شستن ماشین شیر آب را باز میگذارند یا نیروهای خدمات در آفتاب ظهر فضای سبز را آبیاری میکنند. این افراد تفکر سیستماتیک ندارند و به نظر میرسد یا هنوز مسیله را نفهمیدهاند یا خودتنظیمی را یاد نگرفتهاند و باید از بیرون دستورالعملی باشد تا وادار به انجام کاری شوند. نباید اینقدر به کودک بگوییم شیطان تو را گول زد باید خودتنظیمی را به او یاد دهیم تا بداند میتواند تصمیم بگیرد، نه بگوید و راهحل پیدا کند. کسی به من ایراد گرفت که شیطان در مفاهیم دینی ما وجود دارد و شما به بهانه خودتنظیمی آن را نادیده میگیرید. نکته این است که اگر من خودتنظیمی را یاد گرفته باشم و تمرین کرده باشم، مفاهیم دینی ابزاری میشوند تا خودتنظیمی من قویتر شود، نه اینکه تعطیل شود. در همین مباحث کودکآزاری جنسی، اخیرا کسی بود که میگفت شیطان مرا گول زد. خیلی عجیب است که یک بزرگسال برای توضیح اشتباهش سهمی برای خودش قایل نیست و این را به کس دیگری موکول میکند و او را مسیول میداند. اینها همه برمیگردد به آموزشهای کودکی. قطعا سهم آموزشوپرورش پررنگ است. سمنها و خانوادهها هم نقش دارند و تلاشها باید سیستماتیک و در رستای هم باشد.یکی از مشکلات ما این است که بهدلیل فضای سیاسی موجود تمام متصدیان در پی کارهایی هستند که سریعا به نتیجه برسد چون اطمینانی به فردا ندارند و میخواهند کاری کنند که بازخوردش را جامعه و مدیران بالادست ببینند تا ارتقا پیدا کنند. حتی در دانشگاهها هم تحقیقات بلندمدت صورت نمیگیرد. طرحها بهسرعت مطرح میشوند و بعد جایشان در قفسههاست.اتفاقا در بیشتر موارد بهتر است این نتایج در قفسهها بماند چون اگر اجرا شود معلوم نیست چه بلایی سر جامعه میآید. واقعیت این است که ما باید برای فرایند ارزشگذاری کنیم و چندان به دستاورد توجه نکنیم. در تربیت کودک هم همینطور است یعنی من والد به تولید کودکم توجه میکنم و فرایند کار را در نظر نمیگیرم مثلا نقاشیاش را میبینم و میگویم چرا از خط بیرون زدهای اما کاری را که انجام داده نمیبینم. وقتی میخواهیم برای کودک که سرمایه اصلی جامعه است کاری کنیم، باید ببینیم سرمایه ما چیست تا تولیدات من متناسب با سرمایه من باشد.سخن پایانی.موضوعی که انتخاب کردهاید بسیار مهم است. خوب است اگر سیاستگذاریها به سمت توجه به این موضوع متمایل شود.چند نکته وجود دارد که بهتر است پدر و مادرها و کسانی که با بچهها سروکار دارند بدانند. یکی اینکه لازم است به بچهها فضا بدهند تا خود آنها مسایل را تجربه کنند و برایشان راهحل پیدا کنند. نکته دیگر اینکه از زبان مسیولیتپذیرانه استفاده کنند یعنی اگر کاری کردند، بگویند من کردم مثلا نگویند لیوان از دستم افتاد و شکست بگویند لیوان را شکستم. سومین نکته این است که عذرخواهی را یاد بگیرند و آن را به کودکان هم آموزش دهند. نکته آخر هم این است که برای مسیولیتپذیری باید بیشتر بر فرایندها ت کید کنند و بدانند هر فرایندی درازمدت و زمانبر است.برای دانلود نسخه کامل اینجا کلیک کنید. |
شخصیتهای متفاوت تا چه میزان میتوانیم دیگران را قضاوت کنیم؟ تا بحال صحبتهای زیادی درباره افرادی که در جامعه توسط بقیه درک نمیشوند گفته شده. داستانهای زیادی نقل شده درباره آدمهای مشهور و تاثیر گذاری که زمانی حتی از مدرسه یا کار اخراج شدند ، نه بخاطر ناتوانی، به این دلیل که سبک تواناییهای آنها برای دیگران قابل درک نبود. چند وقت پیش، درباره یکی از تیپهای شخصیتی mbti به مطلبی برخوردم که باعث شد دوباره به این موضوعات فکر کنم. به آدم هایی که توسط بقیه درک نمیشوند. به کسانی که مدام قضاوت میشوند و . یکی از تیپهای نسبتا نادر mbti مجادلهگر یا همون entp است. یه thinker برونگرا چه انتظاری میشه داشت از این تیپ شخصیت؟!افراد entp را میتوان ساختار شکن و مباحثه کننده هایی قهار دونست. افرادی نه چندان عملگرا، با قدرت استدلال بالا و خلاق. اما در مورد این افراد مسیلهای وجود داره کنترل کردن قدرت درونی برای entpها کمی سختتر از بقیه افراد است. اونها اغلب بی احساس برشمرده میشوند و از هوش همدلی نسبتا پایینی برخوردارند. وقتی مشکلی برای فردی پیش بیاد، بجای همدردی ممکنه به چشم چالش فکری جدید به موضوع نگاه کنند. درسته که entpها شوخ طبع و سخنورند و اعتماد به نفس بالایی دارند اما ممکنه گاهی حتی سنگدل به نظر بیان.یکی از سرچهای گوگل درباره entpها اینه که آیا entpها سایکو هستند؟ اول به نظرم خنده دار اومد. اما بعد در سایت quora یه تاپیک نسبتا عجیب دیدمیکی از نظرات واقعا درگیرم کرد. فردی اومده بود و توی پاسخی بلند بالا توضیح میداد که شباهتهای زیادی بین بیماران روانی و entpها هست و دونه دونه مقایسه میکرد. منظور از Psychopath قالبا بیماران روانی دارای رفتارهای خشونت آمیزه. بخاطر همین احتمال میدم برداشت اون فرد از رک گویی و مواقعی که مجادله گرها احساسات بقیه رو در نظر نمیگیرن این بوده که اونها حتما بیمار روانی ای، چیزی هستند:) اما خلاصه یکیاز پاسخها این بود: ENTPs are not psychopaths any more often than people of other types are . The MBTI helps you understand how you view the world . و نمیشه درباره سلامت روانی افراد به این شکل قضاوت کرد. افراد زیادی هستند که شیوههای رفتاری خاص دارند کهگاهی برای ما غیر قابل درکه چون دریچهی نگاه ما به جهان با دریچه اون افراد متفاوته. و قاعدتا درست نیست که ما اون افراد رو طرد کنیم یا همچین نظرات بی پروایی دربارشون بدیم. همه ما مدام از قضاوت شدن مینالیم درحالی که خودمون کوچیکترین تلاشی نمیکنیم که افراد متفاوت رو درک کنیم و جهان رو برای اونا جای بهتری کنیم. سوال من اینه که چند نفر میتونن خودشون رو از زیر بار قضاوتها بیرون بکشند و به موفقیت برسند؟ ما با هر قضاوتمون و برخورد نامناسبمون در اصل استعدادی رو میکشیم. در کل فکر میکنم درک افراد متفاوت از احساس، منطق و همدلی متفاوت باشه. ما فقط باید شیوه کنار اومدن با هر فرد رو بفهمیم. یادمون باشه آدمها به سبب هر ویژگی منفی ای که دارند بیشتر از همه خودشون رنج میکشند. اگر کمکی نمیکنیم، حداقل میتونیم بار اضافی ای روی شونههای اون فرد نگذاریم. |
آیا ملی گرایی همان نژاد پرستی است؟ در پی آشوبهای اجتماعی پس از کشته شدن جرج فلوید توسط پلیس آمریکا، اخیرا جو تبلیغاتی گستردهای علیه نژادپرستی براه افتاده که خصوصیات بسیار عجیب و پر تناقضی هم دارد.بعنوان مثال، در زمان اوج نژادپرستی سفیدپوستان، رایج بود که برخی مکانهای عمومی منحصرا برای افراد سفیدپوست قابل استفاده بود و سیاهپوستان اجازه ورود به آنها را نداشتند. در قرن بیستم و در پی تحولات اجتماعی، این شیوه تبعیض نژادی منسوخ شد و خودداری از ارایه خدمات به شهروندان بر اساس رنگ پوست قانونا منع و قابل مجازات گردید.اما یکی از خصوصیات جنبش "جان سیاهپوستان ارزش دارد" که پس از کشته شدن جرج فلوید براه افتاده، افزایش مجدد تفکیک نژادی است. البته اینبار به جای اینکه انحصار برای سفیدپوستان باشد، مکانها و خدماتی را منحصر به سیاهپوستان کردهاند. California School District Promotes Segregated ' Black Parent ' Meeting | The Daily Wire چه اتفاقی برای فرهنگ غربی افتاده که اینطور دایره وار از تفکیک نژادی برای حمایت از سفیدپوستان شروع کرده و نهایتا به تفکیک نژادی برای حمایت از سیاهپوستان رسیده؟ و جالبتر اینکه همه اینها با شعار مبارزه با نژادپرستی است. بعنوان مثال اگر کسی اعتراض کند که تفکیک نژادی به هر حال مصداق تبعیض نژادی است و تفاوتی نمیکند با چه دلایلی صورت پذیرفته باشد، بلافاصله مورد حملات شدید طرفداران مبارزه با نژادپرستی قرار گرفته و برچسب "نژادپرست" را روی پیشانی وی حک خواهند کرد!دنیای امروز، دنیای سلطه همه جانبه نولیبرالیسم است. نولیبرالیسم در ابعاد اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، و اجتماعی، ساختارهای خود را گسترانیده. دشمن اصلی و بدیل و نقطه مقابل نولیبرالیسم همان ملی گرایی است.اما در گذشته نولیبرالها معمولا بطور مستقیم علیه ملی گرایی موضع گیری نمیکردند، بلکه تاکید خود را روی ضدیت با نژادپرستی میگذاشتند. به تدریج این ذهنیت جا انداخته شده که ملی گرایی همان نژادپرستی است، و امروز هر گروه یا گرایش سیاسی که اندکی رنگ و بوی ملی گرایانه داشته باشد بطور خودکار به نژادپرستی متهم میگردد.به همین دلیل، نگاه سطحی و ظاهری به شعارهای نولیبرالها میتواند بسیار فریبنده و گمراه کننده باشد. در ظاهر امر، از حقوق انسانی و حقوق بشر و برابری انسانها و برابری نژادها و مبارزه با تبعیض میگویند. اما در عمل هدف نولیبرالها هویت زدایی است.این هویت زدایی محدود به نژاد هم نیست. نولیبرالها با هر نوع هویتی سنتی سر دشمنی دارند. بعنوان مثال، فمینیستهای دهههای 1960 و 1970 کلمه جدیدی در زبان انگلیسی اختراع کردند که بصورت ( Womyn ) نوشته میشد و معنای آن معادل "زن" بود. هدف از اختراع و استفاده از این کلمه مجعول، این بود که کلمه ( Man ) را که در انگلیسی به معنای "مرد" است، از کلمه ( Woman ) حذف کنند. چون در فرهنگ جدید و مطلوب فمینیستها، زن باید کاملا مستقل از مرد بوده و کوچکترین وابستگی، حتی در زبان و کلمات، نسبت به مرد نداشته باشد.نولیبرالهای امروزی، بخصوص شرکتهای بزرگ سرمایه داری، یک قدم جلوتر رفته و کلمه مجعول ( Womxn ) را اختراع کردهاند که به کلی منکر جنسیت زنانه شده و تاکید بر سیال بودن جنسیت و امکان انتخاب آزادانه هر جنسیتی را در هر لحظه به هر فردی میدهد.مشابه این طرز فکر و عملکرد را ما در ایران هم دیدهایم. پس از انقلاب، مدتی هر کلمه یا عبارتی که "شاه" در آن وجود داشت را جزو الفاظ رکیک و غیرقابل استفاده به حساب میآوردند. به همین دلیل فی المثل "کرمانشاه" ناگهان تبدیل شده به "باختران"!هویت زدایی یعنی همین که هر گونه آثار و نشانه هایی که انسانها را به یاد هویت سنتی و اصیل خود بیاندازد حذف و نابود کنیم. - % D9 % 85 % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA - % D8 % B3 % DB % 8C % D8 % A7 % D9 % 87 - % D9 % 85 % DB % 8C - % D8 % B4 % D9 % 88 % D8 % AF - % D8 % B1 % D9 % 88 % D8 % B2 - % D8 % AA % D8 % A7 % D8 % B1 % DB % 8C % DA % A9 - % D9 % 88 - % D8 % B4 % D8 % A8 - % D8 % B1 % D9 % 88 % D8 % B4 % D9 % 86 - d9rase24qjmn اینکه در فیلمها و سریالهای صدا و سیمای جمهوری اسلامی مدتی اینطور باب شده بود که همه شخصیتهای منفی و منفور باید اسمهای اصیل فارسی و شاهنامهای میداشتند، و همه شخصیتهای مثبت و مقبول اسمهای با ریشه عربی، در راستای همین سیاست هویت زدایی بود که تلاش میکرد یک عقبهای را پاک کرده و طرحی بکلی نو در اندازد. اتفاقا طرفداران آن طرز فکر هم استفاده از اسمهای شاهنامهای را نشانه نژادپرستی میدانستند.در فرهنگ نولیبرال امروزی هم در مدارس آمریکایی برای بچهها دوره "آموزشی" میگذارند و توجیهشان میکنند که هر سفیدپوستی باید دایما احساس گناه کرده و از خودش متنفر باشد. و اگر این سفید پوست مرد و دارای گرایش جنسی متعارف نسبت به زنان باشد هم که دیگر کارش با کرام الکاتبین است! خاک بر سری از این بالاتر؟! هم سفیدپوست باشی، هم مرد، و تازه تمایلی به همجنسبازی هم نداشته باشی؟! آخ آخ آخ . - race - theory - and - struggle - for - equality / یکی از دلایلی که اغلب ملی گرایی را با نژادپرستی یکی میدانند این واقعیت تاریخی است که معمولا جنبشهای ملی در جوامع غربی، ماهیت نژادپرستانه هم داشتهاند. بعنوان مثال فاشیسم در ایتالیای موسولینی، و ناسیونال سویالیسم در آلمان هیتلری، و حتی تاریخچه ملی گرایی در فرانسه و انگلیس و آمریکا، همگی رگههای تند نژادپرستی را در خود داشتند. از تجارت بردههای سیاه پوست در آمریکا تا حکومت آپارتاید در آفریقای جنوبی، بنیانهای نژادپرستانه بسیار پررنگ و اساسی در خود داشتند.لذا تعجبی هم ندارد اگر عدهای که ابتدا و انتهای تاریخ را در غرب جستجو میکنند این دو را یکی تصور کرده و ملی گرایی را معادل فاشیسم میدانند.اما در حقیقت علت اصلی که ملل غربی برای ایجاد هویت مشترک در جوامع خود ناچار به نژادپرستی متوسل میشدند این بوده که دیگر عناصر هویت ساز فرهنگی مشترک میان آنان یا بسیار ضعیف بوده و یا بکلی وجود نداشتهاند.این در حالیست که تمدن ایرانی از طرفی سابقهای چندین هزار ساله داشته و از طرف دیگر هویت ایرانی هرگز ماهیت نژادی نداشته و ایران همیشه از نظر قومی کشوری متلون بوده. یعنی اولا اگر نولیبرالهای غربی ادعا میکنند به دنبال ساختن تمدنی جدید هستند که بر پایه نژادپرستی نباشد، ما چنین تمدنی را از هزاران سال پیش داشتهایم، و لذا دلیلی ندارد هویت خود را نفی کنیم. ثانیا، ضدیتی که نولیبرالهای داخلی و خارجی با تمدن ایرانی دارند، خود نشانه دیگریست که ثابت میکند هدف اصلی اینها مبارزه با نژادپرستی نیست، بلکه هویت زدایی و بستر سازی برای جا انداختن آن طرح نوی است که گاها با عنوان "نظم نوین جهانی" شناخته شده و منافع سرمایه داری جهانی و نولیبرال را دنبال میکند.از سوی دیگر، گروهی از ایرانیان که اتفاقا میهن پرست و ایران دوست هم هستند، به دلیل تاثیرپذیری از افکار و اندیشههای غربی، تمدن ایرانی را در حد یک ایدیولوژی نژادپرستانه مانند فاشیسم تقلیل داده و لذا نهایتا در خدمت همان نولیبرالهای وطن فروشی در میآیند که قصد نابودی فرهنگ و تمدن ایرانی را دارند. بعنوان مثال، توهین به قومیتهای ایرانی، توهین به جوامعی که در حال حاضر از جغرافیای سیاسی ایران جدا شدهاند، مانند افغانها، عراقیها، آذریها و غیره، یا اصرار بر فضیلت نژاد آریایی و برتری ژنتیکی و از این دست گرایشات فکری، گذشته از اینکه هیچ سنخیتی با فرهنگ کهن ایرانی ندارند، تماما تداوم اندیشههای وارداتی از همان غرب هستند و در صورت رواج گسترده، زمینه را برای گرفتار شدن ما به همان تضادهای اجتماعی فراهم میکند که موجب شکافهای شدید میان جمعیت جوامع غربی امروز شده است.اگر نولیبرالیسم یک درس مفید و کاربردی برای ما داشته باشد، همین مطلب است که نژاد و قومیت هیچ اهمیتی در همگرا و همسو کردن جامعه و ملت سازی ندارد. کافیست به کشورهای غربی نگاهی بیاندازیم و مشاهده کنیم چطور جمعیتی متشکل از مهاجران هفتاد و دو ملت، از چینی و هندی و ویتنامی و تایلندی گرفته تا برزیلی و آرژانتینی و مکزیکی و غیره، همگی طوری ارزشهای نولیبرال را پذیرفته و حول آن همگرا شدهاند که گویی نسل اندر نسل با همین آداب و ارزشها زندگی کردهاند. علیرغم ترکیب قومیتی تا این اندازه متلون، پیش بینی رفتار و کردار و علایق و سلایق جمعیت مهاجر کار بسیار سهل و ساده ایست. چون همگی یکجور فکر کرده، یکجور رفتار کرده و علایق و سلایق بسیار مشابهی دارند.آن ایرانی که فی المثل خلق و خو و طرز فکر و فرهنگ آمریکایی را میپذیرد به همان اندازه آمریکایی است که مابقی آمریکاییها. این ایرانی ممکن است به آمریکا مهاجرت کند، یا در ایران بماند. اگر مهاجرت کند به وطن اصلی خود رفته، و اگر در ایران بماند از وطنش دور مانده و در حسرت بازگشت به اصل خود عذاب میکشد.هر کسی کو دور ماند از اصل خویشباز جوید روزگار وصل خویشاز سوی دیگر، کسی که در اعماق وجودش فرهنگ ایرانی را سازگار با هویت شخصی و درونی خود میبیند، چه در آمریکا باشد و چه در ایران همچنان ایرانی است. چنین شخصی در ایران احساس آرامش کرده و در آمریکا حس خواهد کرد از اصل خود دور مانده.لوید آستین، وزیر جنگ آمریکا در دولت بایدنلوید آستین، وزیر جنگ دولت جو بایدن که خود یک سیاهپوست است، برای ایران اینطور خط و نشان کشید:ایران باید به خاطر داشته باشد که ایالات متحده از سربازان آمریکایی دفاع خواهد کرد. جمهوری اسلامی باید رفتار درستی داشته باشد.اتفاقا جناب آقای جلایی پور، فعال سیاسی اصلاح طلب داخلی هم مشابه همین اظهارات را دارند:*خصیصهای در ایران است که من به آن مصلحتگرایی یا عملگرایی دقیقه نودی میگویم.*هنر تندروها این بوده که جلوی اصلاحات بایستند و کار مملکت را هم به اینجا رساندهاند،*حاکمیت میتوانست کار کشور را به تحریمها نکشد اگر سیاست خارجی دوران اصلاحات ادامه پیدا میکرد،*اصلاحات جاهایی رخ میدهد که حکومت در مقابل آن قرار نگیرد،*دموکراسی یعنی زنده شدن جامعه مدنی،*من زنده بودن جامعه مدنی را در قضیه آقای شجریان با گوشت و پوستم حس کردم،*وقتی حاکمیت جلوی اصلاحات را میگیرد ما باید انقلاب کنیم؟ نه انقلاب نمیکنیم،*این کشور مال همه است،*اصلا مهم نیست که سال دیگر اصلاحطلبان در قدرت باشند یا نباشند ما به طرف تغییر سیاستهای داخلی و خارجی حرکت میکنیم،*جناح تندرو باید همه چیز را بیازماید. تندروها باید با چشم خود ببینند که سرشان را به دیوار میزنند.روایت جهانگیری از یک ادعای عجیب اقتصادی در محضر رهبر انقلاب / "بهزاد نبوی" از ریاست جبهه اصلاحات ایران کنار گذاشته میشود؟ / تلگرام باعث "عدم تمکین" زنان شده است! - تابناک | TABNAK منظور جناب جلایی پور از ادامه پیدا کردن سیاست خارجی دولت اصلاحات، تسلیم بلاقید و شرط در مقابل آمریکاست. یعنی ایشان معتقدند ایران باید همان مسیری را میپیمود که لیبی پیمود. - % D8 % A8 % D8 % A7 - % D8 % A2 % D9 % 85 % D8 % B1 % DB % 8C % DA % A9 % D8 % A7 - % D9 % 88 - % D8 % AA % D8 % AC % D8 % B1 % D8 % A8 % D9 % 87 - % D9 % 84 % DB % 8C % D8 % A8 % DB % 8C - bkjwcdordwy4 جناب جلایی پور تنها نیست. بخش قابل توجهی از جامعه ایران همین نظر را دارند. منظور از آمریکاییهای مقیم ایران دقیقا همینها هستند.اگر ادعا کنیم هویت ایرانی بزرگترین میراث فرهنگی بشری است، سخن به گزافه نگفتهایم. ایرانیان اولین امپراطوری جهانی را هزاران سال پیش تشکیل دادند، و از همان زمان تا امروز، تمدن ایرانی همیشه ماهیتی فراگیر و فراقومیتی داشته. تضاد امروز ما با غرب از جنس تضاد قومیتی نیست، بلکه تضاد تمدنی و فرهنگی است. ما به دنبال حفظ و احیای هویت ملی و میراث فرهنگی خود هستیم، و غرب به دنبال نابود کردن هر گونه هویت ملی و مخدوش سازی میراثهای فرهنگی.یکی از راهها و شیوههای هویت زدایی، استفاده از شعار مبارزه با نژادپرستی است که در ظاهر موجه و قابل پذیرش است، اما در عمل با هدف نفی هر گونه هویت ملی استفاده میشود.اگر هدف واقعا مبارزه با نژادپرستی بود، اتفاقا فرهنگ ما در این زمینه بسیار موفقتر از فرهنگ غربی است که از نژادپرستی سفید به نژادپرستی سیاه رسیده.مبارزه با نژادپرستی یکی از شعارهای محوری نولیبرالیسم است، و سرمایه داری جهانی نولیبرال برای تداوم و بقای خود نیازمند تداوم تنش میان قومیت هاست. نابرابری بی سابقه اجتماعی که در جوامع غربی مشاهده میشود، با همین شعار مبارزه با نژادپرستی توجیه میشود. از سوی دیگر، سرکوب اعتراضات اجتماعی در حکومتهای دموکراتیک غربی نیازمند نوعی کلاه شرعی است تا ظاهر موجه این حکومتها را حفظ کند. اخیرا یکی از ژنرالهای آمریکایی پیشنهاد داد برای محافظت از پایتخت آمریکا در برابر معترضین و شورشیان، یک نیروی نظامی واکنش سریع در داخل خاک آمریکا تشکیل شود. اگر شعار دموکراسی را جدی بگیریم، این یعنی نیروی نظامی که از منتخبین مردم در برابر مردمی که آنها را انتخاب کردهاند حفاظت میکند!البته حتی آمریکاییها هم میدانند چنین چیزی با عقل جور در نمیآید، و به همین دلیل است که تعریف دموکراسی تغییر کرده و دیگر تاکید روی "حاکمیت مردم" یا "نظر اکثریت" نیست، بلکه مساله اصلی حالا "محافظت از حقوق اقلیتها" است. و مبارزه با نژاد پرستی یکی از ارکان همین محافظت از حقوق اقلیتها محسوب میشود. - % D8 % A7 % D8 % AC % D8 % AA % D9 % 85 % D8 % A7 % D8 % B9 % DB % 8C - % D9 % 88 - % D8 % AA % D8 % B1 % D9 % 88 % D8 % B1 % DB % 8C % D8 % B3 % D9 % 85 - % D8 % AF % D8 % A7 % D8 % AE % D9 % 84 % DB % 8C - tubguehzr9su یکی از کاراییهای رسانهها مخلوط کردن مفاهیم با هم است بطوریکه نهایتا مطلب متناقض یا خلاف واقعی را بجای واقعیتی موجه به خورد مخاطبان میدهند. این کارایی را در مساله "مبارزه با نژادپرستی" به وضوح میبینیم. 1 - بطورکلی ملی گرایی و نژادپرستی دو مقوله بکلی مجزا و مستقل از همند، اما در رسانههای نولیبرال وانمود میشود اینها یکی هستند. 2 - هدف اصلی از تبلیغات علیه نژادپرستی، هویت زدایی است. 3 - در راستای پروژه هویت زدایی، هر کسی هویت جا افتادهتر و محکمتری داشته باشد، به همان نسبت بیشتر متهم به نژادپرستی میشود. 4 - هر کس هویت مخدوشتر و مجهولتر و سطحیتری داشته باشد، مورد تایید و حمایت جریانات نولیبرال قرار میگیرد. 5 - تضاد اصلی میان ما و غرب، تضاد قومیتی نیست، بلکه تضاد در سطح تمدنی است. 6 - هدف غرب نابودی همه هویتهای سنتی، و جایگزین کردن آنها با هویت واحد جهان وطنی نولیبرال است که مرکزیت آن در غرب قرار داشته و نابرابری در سطح جهانی را تشدید و متداوم مینماید. 7 - پادزهر و تنها شیوه موثر مقابله با نولیبرالیسم ویرانگر و ضد انسانی غربی، تاکید بر ملی گرایی است. - % DA % A9 % D8 % B3 % DB % 8C - % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C - % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA - % D9 % 88 - % D9 % 87 % D9 % 88 % DB % 8C % D8 % AA - % D9 % 85 % D9 % 84 % DB % 8C - % DB % 8C % D8 % B9 % D9 % 86 % DB % 8C - % DA % 86 % D9 % 87 - l7tkxvxsndoh در دنیایی که هر روز کلمات تازهای معنای قدیمی خود را از دست داده و بار معنایی جدیدی به آنها منتسب میشود، و همچنین در شرایطی که کلمات شناخته شده حذف شده و کلمات مجعول جدیدی اختراع میشوند، حتی افراد به غایت با سواد و عالم هم به راحتی فریب شعارهای ظاهری را میخورند. چه رسد به مردم عادی که چشمشان به دهان دیگران است. - % D9 % 88 - % D8 % AA % D8 % AE % D8 % B1 % DB % 8C % D8 % A8 - % D8 % B2 % D8 % A8 % D8 % A7 % D9 % 86 - fben77mbu97p |
حق و حقوق و فرهنگ آپارتمان نشینی احتمالا شما هم این اصطلاحی را که ما ایرانیها فرهنگ آپارتمان نشینی نیاموختهایم شنیده باشید. اما برای ارتقای این فرهنگ چه باید کرد؟اولین قدم شناختن حق و حقوق ماست. در ادامه به این حق و حقوق آپارتمان نشینی اشاره میکنیم.آنهایی که پیگرد قانونی دارد* آپارتمان ملک شخصی نیست و با بقیه واحدهای مجتمع شریک هستید.* قبل از اینکه در آپارتمان مستقل شوید از تمامی حق و حقوق خود مطلع شوید. پارکینگ و انباری را طبق سند در اختیار بگیرید و از انباری و پارکینگ دیگران استفاده نکنید.* قسمتهای عمومی ساختمان، مخصوص به تمامی ساکنین است. قبل از استفاده باید تمامی ساکنین مجتمع رضایت داشته باشند.* از گذاشتن کفش، گلدان و یا وسایل دیگر در راه پلهها و راهروها خودداری کنید.* از ضربه زدن به دیوارها هنگام جابجا کردن اشیا نظیر میز و مبل و غیره اجتناب کنید چرا که باعث اذیت بقیه ساکنین میشود و بهتر است این کار را در زمانهای مناسب انجام دهید.*به هیچ عنوان حق امر و نهی با ساکنین آپارتمان را ندارید. از جدل و بحث با ساکنین اجتناب کنید.* از آویزان کردن لباس، که از بیرون ساختمان قابل مشاهده باشد خودداری کنید.* نگه داری سگ، کبوتر، قناری و غیره در تراس و یا بخشهای عمومی آپارتمان ممنوع است.آنهایی که احتیاج به اطلاع دارد*در صورت بروز هر گونه خرابی، سریعا مدیر ساختمان را آگاه کنید.* مدیر ساختمان باید از بین ساکنین مجتمع و با رضایت تمامی ساکنین انتخاب شود.* در صورتی که آسیبی به وسایل عمومی ساختمان وارد شود، همان شخص باید هزینهی تعمیر را پرداخت کند.* اسباب کشی با آسانسور ممنوع است و سرایدار باید از اسباب کشی ساکنین با آسانسور جلوگیری کند.* وجود اختلاف بین ساکنین در چار چوب این موارد باید توسط مدیر حل شود.* مدیر ساختمان حق دخالت در مسایل شخصی افراد را ندارد.* تمامی همسایگان باید به قوانین صادر شده از سوی مدیر احترام گذاشته و آنها را به طور کامل رعایت کنند.* مدیر ساختمان نباید به هیچ عنوان خود را از بقیه ساکنین ارجح بداند و از طرفی دیگر ساکنین باید قدر زحمات مدیر را بدانند و به او احترام بگذارند.* از دیگر قوانین آپارتمان نشینی، حفظ شیونات اسلامی است. آقایان از راه رفتن با شلوارک و زیر پیراهن در فضاهای عمومی دوری کنند. |
بحران معاصریت در جوامع در حال گذار: درنگی در چرایی ناشادی جامعه ایران عباسعلی منصوریعضو هیات علمی دانشگاه رازیجامعه ناشادپرده اول:هرازچندگاهی در مورد میزان شادی یا افسرگی کشورها آمارهایی ارایه میشود و معمولا اعلام میشود که ایران رتبه خوبی در شاخص شادی ندارد.من نمیدانم این آمارها چقدر درست و دقیق است. ولی صرف نظر از این آمارها و مقایسه ایران با سایر کشورها ،من به چشم و حواس خودم این را احساس میکنم که مردم ایران چندان مردم شادی نیستند.البته که شادی و ناشادی آنچنان پدیده ملموسی نیست که ابزار سنجش آن در دست من و دیگری باشد تا با آن میزان شادی یا ناشادی مردم را اندازه بگیریم اما معیارها و مولفههای مشهودتری هستند که با وجود آنها نمیتوان مردمان یک سرزمین را مردمانی شاد دانست از جمله: حس بی اعتمادی، حس نا امیدی، حس سرخورده گی ،میل به مهاجرت،عصبی بودن مردم، گستردگی خط فقر و .پدیده ناشادی یک ملت علل مختلفی میتواند داشته باشد هر چند که بنیاد آن به علل محدودی برگردد. از جمله این علل بنیادی که چندان بر اهل نظر و حتی بر عموم مردم پوشیده نیست میتوان به موارد زیر اشاره نمود:ناپایداری امور و تصمیمها و ساختارها ، مشکلات اقتصادی و معیشتی ، نداشتن هنر و مهارت زندگی در دنیای مدرن و کنار آمدن با اقتضایات آن ،جدی بودن آیین سوگواری در سنت تاریخی ایران و . .پرده دوم:یکی از علل ریشهای ناشادی مردم ایران این است که ایران کنونی یا بهتر است بگویم مردمانی که در این مقطع زمانی در ایران زندگی میکنند - با بحران معاصریت مواجه است یعنی گذشته و آینده ستبری دارد و منشا ناشادی اشتغال بالفعل ذهن مردمان این سرزمین در این گذشته و آینده ستبر است.کسی که بیشتر در حال زندگی کند کمتر دستخوش غم و اندوه میشود. برای همین است که کودکان به ندرت غمگین میشوند و حتی شاید نسبت دادن حالت روحی به نام غم به کودکان نادرست و بی معنا باشد و درستتر آن باشد که بگوییم کودکان فقط ناراحت میشوند اما غمگین نمیشوند. زیرا غم همراه با نوعی حسرت و پشیمانی است و کودکان چندان حسرت و پشیمانی را تجربه نمیکنند.یک ملت برای اینکه بتواند شاد زندگی کند و از آرامش پایدار و قابل قبولی برخوردار باشد، باید تعادلی بین گذشته،حال و آینده آن برقرار باشد. از آنجایی که انسان (برخلاف بسیاریی از حیوانات که زیستی در گذشته یا حال ندارند)موجودی است که در این سه وقت زندگی میکند اگر تعادل بین این سه وقت به هم بخورد،تعادل ذهنی و عاطفی او هم به هم خواهد خورد.و البته در این تعادل ضروری است که جامعه معاصریت داشته باشد یعنی غلبه با زمان حال باشد و وزن حال بیشتر از دو زمان دیگر باشد.و این هنگامی میسر است که مردمان یک جامعه و ساختار سیاسی آن، زیست جهان زمانه خود را به رسمیت بشناسند و گذشته برایشان مقدس و معیار سنجش حق و باطل نباشد و از زاویه دید گذشتگان و مفاهیم و جهان ذهنی و عاطفی ایشان به جهان و انسان ننگرند بلکه سیال بودن فهم و دگرگون شدن ارزشها و فرهنگها را یک حقیقت بداند نه یک خطر و انحراف یا دسیسه دشمنان.معاصریت لزوما به معنای تطابق داشتن با سبک زندگی زمانه نیست.چون این تطابق لزما برخواسته از اندیشه نیست بلکه گاهی برخواسته از اضطرار و یا برخواسته از میل انسان به راحت زیستن است. لذا ممکن است جامعهای در سبک ظاهری زندگی در حال زندگی کند اما ارزشها و آمالها و فهم او از جهان و انسان،تطابقی با سیر علم و عقلانیت زمانه نداشته باشد.معاصیرت به معنای جدی گرفتن سیر و روند تاریخ علم و اندیشه و مشارکت در این سیر است.معاصریت به معنای گشودگی و فراهم بودن صحنه برای گفت و گو و تجدید نظر است.نکته مهمی که در باب "نقش معاصریت در شادی یک ملت" باید به آن توجه مضاعف داشته باشیم،این است کهگرچه نقش معاصریت و غلبه زمان حال بر گذشته و آینده برای نیل به شادی یک حقیقت فرا زمانی و فرا مکانی است اما با این حال اهمیت زیستن در حال و بهره مندی از مواهب آن برای انسان امروزی حیاتیتر و ضروریتر است.انسان مدرن و جوامع فعلی( چه جوامع توسعه یافته و چه در حال توسعه و حتی جوامع فقیر)کمتر میتوانند آرمانی زندگی کنند. برای انسان امروزی نقد زندگی کردن و زمان حال اهمیت بسیار بیشتری از آینده دارد و ننگ و نام برای او در زمان حال معنا دارد و کمتر حاضر است که بخاطر آرمانها و عقاید و مفاهیم از شادی و لذات زمان حال خود دست بکشد و همچون انسان گذشته سالها در رنج و عسرت زندگی کند. نکته دیگر اینکه انسان و جامعه مدرن به لحاظ عاطفی و روحی بسیار شکنندهتر از انسان ماقبل مدرن است.به همین خاطر هم نحوه و نوع خشونت گرایی او معتدلتر است و خشونت ستیزی برای او یک ارزش و فضیلت است و هم آستانه تحمل او در مقابل سختیها و مرارتها کمتر است و بالتبع زودتر دستخوش ناشادی و یاس میشود.پرده سوم:اگر در جامعهای آینده وزن بیشتری داشته باشد یعنی افراد یک ملت از حال فعلی خود ناراضی باشند و همواره منتظر یک افق و اتفاق خاص باشند و در عین حال این انتظار برخواسته از طی نمودن یک مسیر مشخص و سنجیده شده و یک تعهد و وفاق همگانی نباشد، ترس و نگرانی نسبت به آینده آنها را مضطرب،پریشان و در نظر و عمل متذبذب خواهد کرد و روشن است که کسی با وجود اضطراب و پریشانی و تردید نمیتواند شاد زندگی کند.هنگامی که بخشی از نیازها و خواستههای اصلی و در عین حال فوری و جدی افراد در آینده ذهنی ایشان باشد، طبیعتا بخش زیادی از ذهن ایشان مصروف به آینده اندیشی( و در واقع آرزو اندیشی) خواهد شد و هر گاه که واقع نگرانه به امور نگاه کنند در بن دل و اعماق ذهن خود چنین حساس کنند که حرکت جامعه ایشان در یک مسیر واحد،معقول و نسبتا پایدار سیر نمیکند، احتمالات ذهن و روان ایشان را درگیر خواهد کرد و هموراه این احتمال را بسیار جدی میبینند که ممکن است که هر آن اتفاقی در کشور بیفتد یا تصمیمی اتخاذ شود که بخشی از آینده ایشان را تباه کند. لذا نسبت به این بخش از زندگی خود ( که گرچه هنوز فرا نرسیده است اما افراد آن ملت در جهان ذهنی خودشان به صورت بالفعل در آن زیست میکنند)دایم در استرس و احساس نا امنی به سرخواهند بود. این تاریک و مبهم بودن چشم انداز،نمی گذارد که ایشان در شادی عمیق یا پایداری زیست کنند. بلکه آینده برای ایشان همچون اندیشدن به مرگ هادم لذات استاگر ملتی دایم خواستهها و طلبهای فعلی اش را در یک مدت زمان طولانی به امید تحقق یک آرمان و تغییر بنیادی در آینده سرکوب کند،این سرکوب کردن خواستههای طبیعی در مدت زمان طولانی حتما روان او را خسته و ناشاد و غیر خلاق خواهد کرد.ضمن اینکه ملتی که نیازهای فوری و اصلی خود در زمان حال را برآورده نمیکند و بخش مهمی از آنها را به آینده واگذار میکند، ورشکست خواهد شد یعنی به جایی میرسد که نیازهایش چنان انباشته و فوری میشوند که دیگر نمیتواند با خریدن زمان و احاله امور به آینده مبهم،زمان حالش را کج دار و مریز پیش ببرد.اما اگر در جامعهای گذشته وزن بیشتری داشته باشد حسرت بر گذشته و غفلت از واقعیات کنونی همچون دو لبه یک قیچی شادی افراد آن جامعه را پاره پاره خواهد کرد. اگر ملتی همچون یک فرد یا خانواده از موقعیت و مقام افتاده، دایم در گذشته پر افتخار خود به سر ببرد، عاقبت واقعیات کنونی طعم تلخ نداشتهها و نقص هایش را به او خواهند چشاند. گذشته وقتی مقدس گردد، حفظ آن رنج و درد غیر معقول بر مردم تحمیل خواهد کرد.ملتی هایی که گذشته غنی و تمدنهای مشهور دارند،این گذشته همچون یک چاقوی دو لب تیز است .هم میتواند سبب رشد و بالتبع شادی ایشان شود و هم میتواند همچون غل و زنجیری دست و پای ایشان را میبنددالبته از سوی دیگر اگر ملتی در ارتباط با گذشته خود دچار تفریط شده و تمام گذشته خود را فراموش کند و شیفته وار در حال یا ناظر به آینده بزیید،حتما بحران هویت دامن گیر او خواهد شد و در مواجه با ملت هایی که از گذشته خویش در ادبیات و فرهنگ و سبک زندگی خود بهره میگیرند، بر حال ایشان حسرت خواهد خورد و احساس ضعف، بی ریشگی و عدم اصالت خواهد کرد.ضمن اینکه بی گذشتگی روح شهروندان یک ملت را مبتلا به ملال حاصل از مصرف گرایی و تغییر دایم خواهد کرد. لازمه شادی جدی و پایدار،حدی از ثبوت است. اگر ثبوتی در فرهنگ و ارزشها و معماری و ..نباشد تغییر و تحول دایم ذهن را پریشان خواهد کرد. زیرا ذهن برخلاف هوس خواهان ثبوت و وحدت است.پرده چهارم:اما چه میشود که یک جامعه دچار بحران معاصریت میشود.یعنی گذشته و آینده یک جامعه ستبر و لحظات حال آن نحیف و نحیفتر میشود.این پرسشی است که طرح آن را باید به فال نیک گرفت و شاید طرح آن مهمتر از پاسخ آن باشد. زیرا طرح آن(به معنای پرسش شدن آن برای اهل خرد و قلم یک جامعه) به معنای گام نهادن در مسیر پاسخ آن است و در این نوع پرسشها پیمودن مسیر پاسخ موضوعیت خاص دارد.اما نکته مهم در پیمودن این مسیر این است که در تلاش برای پاسخ به این پرسش که"چه میشود که یک جامعه دچار بحران معاصریت میشود؟ وچگونه میتوان از غلبه آینده و گذشته در جوامع در حال گذار کاست و معاصریت و زیست در اکنون ایشان را بیشتر نمود؟"به همان اندازه که باید مراقب باشیم که دچار خطای معرفتی"ساده انگاری حقیقت" نشویم به همان اندازه هم باید مراقب باشیم که دچار سخت کردن بی وجه مسالهها و نادیده گرفتن بدیهات عقلی نشویم. و از ندیده گرفتن علل مشهود(که غالبا بر زبان جامعه شناسان،اقتصاد دانان و سیاستمدران جاری میشود)و غرق شدن در اندیشههای انتزاعی پرهیز کنیم.قصد بنده در این نوشتار بررسی پرسش چرایی ابتلای یک جامعه به بحران معاصریت نیست اما مایل هستم که در اینجا پاسخی که عجالتا به ذهنم میرسد را طرح کنم. به نظرم که یکی از علل مهم و در عین حال کلان و ریشهای این امر حرکت غیر تدریجی و طفره گونه یک جامعه است.هنگامی که در یک جامعه سرعت تحولات فکری - فرهنگی و تکنولوژی و سبک زندگی بسیار سریع باشد به گونهای که یک یا دو نسل متوجه و بلکه درگیر این تغییر سریع شوند،در چنین حالتی افراد آن جامعه گذشته بسیار متفاوتی با حال کنونی خود دارند و بسیار سریع و ناخواسته تن به تحولات جدید داده و با آنها همراه میشوند. این عدم تدریج سبب میشود که ایشان از گذشته خود یک انقطاع عاطفی و فکری نداشته باشند بلکه از در اضطرار و پیش آمد روزگار از گذشته خود فاصله بگیرند.در این حالت بسیاری از ارزشهای گذشته همچنان برای ایشان ارزش است و بسیاری از ارزشها دنیای کنونی برای ایشان در حکم ضد ارزش یا حداقل محل تردید است. برای افراد چنین جامعهای بخشهای زیادی از سبک زندگی قبلی همچنان در حکم یک نوستالژی است و همچنان برای ایشان معنادار و منشا خوشی است. لذا افراد چنین جامعهای دایما به گذشته و خاطرههای خود سرک میکشند و از فقدان بسیاری از آن مطلوبها حسرت میبرند .و حسرت یک عامل جدی برای ناشاد زیستن است .یکی از علل اینکه جوامع قبلی کمتر دچار ملال و افسردگی میشدند و پدیده شادی عمومی در آنها قابل رویتتر بود همین است که حرکت آنها بسیار تدریجی و کند بود لذا ذهن آنها چندان درگیر حوادث و حالات گذشته و احتمالات و اتفاقهای آینده نبود. |
قصهی زندگی خود را قشنگ بنویس و این قصهی قشنگ را زندگی کن! جلد کتاب در اولین نگاه توجهام را به خود جلب کرد، کتاب را تک و تنها پشت شیشه ماشین دیدم که بیرون را نگاه میکرد، لبخندی از سر شوق زدم و از پشت شیشه عمویم را دیدم که دست تکان میداد و میگفت که "برش دار مال خودت "،لبخندم بیشتر کش آمد و بلاخره بعد از رد و بدل کردن چند تعارف کتاب مال من بود.به عکس جلد نگاه میکردم و برایم جالب بود که سرگذشت چنین انسانی را مطالعه کنم، بدون دست، بدون پا،اما بعدا فهمیدم با قلب و ایمانی بزرگ.با ذوق صفحات کتاب را ورق میزدم و بی صبرانه منتظر بودم مطالعه را شروع کنم.بلاخره فرصت مطالعه مهیا شد و من شروع به خواندن کردم، با خواندن کتاب لحظه به لحظه بیشتر از حس خوب و انرژی مثبت نیک سرشار میشدم.تصور میکردم کتاب پر از تجربههای تلخ و عبرت آموز باشد اما بیشتر پر از امید و ایمان و رنگ زندگی بود.نیک وی آچیچ سخنران انگیزشی و مدیر سازمان و مدیر سازمان غیر انتفاعی زندگی بی حد و مرز است.او اهل استرالیا است و در جنوب کالیفرنیا زندگی میکند.این کتاب برای من از هر کتاب انگیزشی ای ، انگیزشیتر بود، در کل کتاب حضور پررنگ خدا و ایمان زیبای نیک را احساس میکردی، مهربانی ،عشق ،ایمان در کلمه به کلمه کتاب جاری بود، انسان هایی که از ایمان به خدا بی بهرهاند هیچوقت نمیتوانند چنین آرامش و لبخندی را تجربه کنند.نیک توضیح میدهد که چگونه با ایمان به خدا و امید بر ناملایمات زندگی چیره شده و مشغول فتح پی در پی قلهی آرزوهایش است.در این جا بریدههای هایلایت شده کتاب را مینویسم که بماند به یادگار، برای روزهایی که جویای امید و لبخند میشوم.رنج نتوانسته است طرح قشنگ لبخند را از روی لبهای این آدمها پاک کند.رنج نمیتواند ایمان را از دلها بدزدد.اگر دل در گرو خدا داشته باشیم، خوشبختی در هر شرایطی ممکن است.اوضاع همیشه بهتر میشود.البته، اگر نگرش تو منفی نباشد.خدا هرگز آن قدر بر شانههای تو بار نمیگذارد که نتوانی آن را حمل کنی.زمان نشان خواهد داد که دشواریهای زندگی، چندان هم دشوار نیستند.آنچه تو را میترساند، ممکن است موجب خوشبختی و شادمانی تو شود.هرگز مایوس نشو، زیرا زندگی موهبتهای بسیار را برای تو تدارک دیده است.مهم نیست چه زمانی به مقصد میرسی، مهم آن است که در راه باشی. وقتی خدا را در کنار خویش احساس کنی، دیگر نگران چیزی نخواهی بود.مطمین خواهی بود در هر آنچه روی میدهد، خیری نهفته است.به یاد داشته باش که خدا به کسانی کمک میکند که به خودشان کمک کنند.تو میتوانی آرزو کنی،رویا بسازی،امیدوار باشی.اما باید برای رسیدن به آرزوها و رویاها و امیدهای خود کاری بکنی.خبر خوش آن است که آینده ممکن است صدها بار بهتر از آنی باشد که تو تصورش را کردهای.در زندگی، تصادفی در کار نیست.هر نفسی که میکشیم،هر گامی که بر میداریم، اقتضای مشیت الهی ست.اگر به لذات زود گذر زندگی تکیه کنی، فقط به طور گذرا ارضا میشوی.هرچقدر هم نقل قول از کتاب بنویسم باز هم نتوانستهام رنگین کمان عطوفت جاری در کتاب را بیان کنم.پیشنهاد میکنم کتاب را مطالعه کنید، حتی اگر حس و حال کتاب خواندن ندارید این کتاب میتواند به شما لبخند و امید هدیه کند.*خوشحال میشم نظرتون رو باهام به اشتراک بزارین. |
هنوز هیچی سلامنمیدونم چرا دارم اینکارو میکنم ولی بهتر از هیچیه.یکم حرف داشتم باهاتون.یه خواهشی دارم . لطفا شما قضاوت نکن.کسی که باید بدونه خودش میدونه و اون بالا نشسته.برای چی هم دیگه رو قضاوت میکنیم؟چرا بد قضاوت میکنیم؟حتی درمورد یه قاتل هم حق نداریم قضاوت کنیم .یه سوال:تا حالا فکر کردی که چند نفر تو دنیا هستن که هیچکس رو ندارن که باهاش درد و دل کنن و بتونن هرچی میخوان بهش بگن؟چند نفر اینجورین؟به اسمون نگاه کن . میبینی چقدر بزرگه؟فکر میکنی چند نفر؟چند نفر؟چند نفر؟چند نفر؟تو عضو اونا نیستی . تو مارو داری. هنوزم نمیخوای قبول کنی؟ البته حق داری. فضای مجازی قابل اعتماد نیست . .چند نفرن که باید تنها روی بالشتشون گریه کنن؟در اخر میخوام یه فرهنگی رو که اشتباه جا افتاده رو درست کنم:برای چی جملهی "به تو چه" بی ادبی حساب میشه؟ نباید اینجوری باشه. خب وقتی نمیخواد به تو چیزی بگه باید اینو بگه دیگه.لطفا با شنیدن "به تو چه"ناراحت نشیم. درخواست زیادیه؟ خب میدونم عادت بهش سخته ولی بازم میشه. باید از یه جایی شروع بشه دیگه .کمی مرتبط، شایدم همینجوریپ.ن:از همه ممنونم که تولدمو تبریک گفتن(حتی اونایی که تبریک نگفتن هم ممنون. بقیه جبران کردن :) . )پ.ن: حواستون به رنگیا هم باشه :) امروز روزشونه :) |
جامعه چیست ؟ بنا به تعاریف علمی ، میتوان گفت جامعه به مجموعه ای از انسانها میگویند که در جبر یک سلسله نیازها و تحت نفوذ یک سلسله عقیدهها و ایده ها و آرمانها، در یکدیگر ادغام شده و در یک زندگی مشترک غوطه ورند. نمیتوان صرفا به تودهای از مردم که در یک سرزمین زندگی میکنند جامعه گفت ، چرا که مهم نتایج و امکاناتی است که هر فرد هنگام قرار گرفتن در جامعه ملزم به رعایت آنها یا برخورداری از آنهاست . در واقع جامعه امکاناتی را برای افراد بوجود میآورد که انسان به تنهایی نمیتواند از آنها بهره مند باشد . اما تمام جوامع بشری از تمام جهات میل به پیشرفت ، توسعه و رشد دارند ، توسعه اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ، علمی و غیره . اما برای ایجاد توسعه در یک اجتماع ، شرط اول ایجاد توسعه اجتماعی است. میردال از توسعه اجتماعی با عنوان آرمان نو شدن نام میبرد و میگوید زمانی یک جامعه توسعه اجتماعی را تجربه میکند که شرایط زیر در جامعه حاکم باشد :خردگراییتوسعه دانش و اجرای موثر برنامههای توسعهافزایش مشارکت اجتماعی ارتقا سطح زندگی تمام اقشار جامعه برابری اقتصادی و اجتماعی تمام اقشار جامعه بهبود نهادهای مدنی و رفتارها و عادات و رسوماستحکام و قوام ملیاستقلال ملیدموکراسی بهطور ریشهای و گسترده در جامعهانضباط اجتماعی با نگاهی به این موارد به راحتی میتوان دریافت که هیچ یک از این موارد در جامعه امروز ایرانی وجود ندارد ، مشارکتهای اجتماعی نزدیک به صفر و مختص به افراد وابسته به قدرت است. تمام برنامهها و قوانین بیشمار وضع شده طی چهل سال اخیر باعث شده حتی اگر بهترین برنامهها را نیز برای اجرایی کردن در اختیار دولت قرار دهید، آنقدر قوانین موازی و پیچیده و ناقص وجود دارد که نتیجه نخواهد داد . هنگامی که اداره کشور طبق برنامه انجام نشود ، حیف و میل منافع و ذخایر و توزیع رانتی آن به اشخاص وابسته به قدرت را شاهد هستیم . در نتیجه کم کم سطح زندگی عدهی کمی از جامعه به عرش رفته و باقی مردم جامعه به زیر خط فقر سقوط میکنند . نظم اجتماعی به همراه اخلاق گرایی از بین خواهد رفت و هر کس سعی میکند فقط خود و خانوادهاش را به هر طریق اخلاقی و غیر اخلاقی ، درست یا غلط نجات دهد. یعنی دیگر نام یک جامعه را نمیتوان روی این مردم نهاد. در این میان سیاست گذاران به جای تفکر و عمل برای بهبود مشکلات و حفظ جامعه ، سعی خود را برای حفظ بقای سیاسی خود میکنند . هنگامی که نهاد قدرت سعی در حفظ بقای خود داشته باشد دیگر نمیتواند اخلاق گرا باشد ، چرا که مجبور به ایجاد آرامش از طریق ارایه آمار و اخبار دروغ به جامعه است . یعنی به جای تلاش برای بهبود شرایط ، تیشه به ریشه اعتماد عمومی و اخلاق گرایی زده و باعث گسستن جامعه از هم میشود . چرا که هیچ قدرت سیاسی بدون اخلاق گرایی دوام نخواهد آورد . حتما میدانید دلیل حمله چنگیز خان مغول به ایران چه بود ؟ چنگیز پس از تاخت و تاز در چین شمالی توانست پکن را تسخیر کند. آنچه از شواهد برمیآید لشکرکشی چنگیز به ایران برای بدست آوردن سرزمینی تازه و کسب غنایم نبود زیرا چنگیز با وجود کشور پر ثروت و عظیم چین که در تصرف داشت به لشکرکشی به ایران نیازی نداشت. چنگیز به رواج بازرگانی و تردد تجار علاقه فراوانی داشت و بازرگانی را تشویق مینمود و برای همین در صدد برآمد با سلطان محمد خوارزمشاه که او را پادشاهی مقتدر میدانست روابط دوستانه برقرار سازد. به همین منظور جمعی از تجار خود را به ریاست محمود یلواج با هدایایی به خدمت سلطان محمد فرستاد و او را از وسعت کشور و قدرت و لشکر و آبادانی متصرفاتش مطلع ساخت. در سال 1218 میلادی ( 614 ه .ق) تعدادی بازرگان مغول را که تعدادشان به 450 نفر میرسید و ظاهرا اکثر آنها نیز مسلمانان بودند ، به دستور چنگیز با کالاهای بازرگانی و توصیه نامهای شامل درخواست چنگیز برای تجارت با ایران برقراری رابطه بین دو دولت، به قلمرو سلطان خوارزمشاه فرستاد، اما غایرخان (اینالجق) حاکم اترار که برادرزاده و تحت حمایت ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه بود، در مال بازرگانان طمع کرد و تجار مغول را به اتهام جاسوسی در سرحد قلمروی مورد حکومتش توقیف کرد و سپس با اجازه سلطان محمد خوارزمشاه که در آن هنگام در ولایت عراق بود و گزارش غایرخان را نشانه سوءنظر چنگیز تلقی کرد، تمامی این بازرگانان را قتلعام کرد. سپس گماشتگان خوارزمشاه بار کاروان را که شامل 500 شتر طلا، نقره، مصنوعات ابریشمی چینی، پوستهای گرانبها و امثال اینها بود فروختند و مبلغ حاصل را به مرکز دولت خوارزمشاهی فرستادند.چنگیز خان هنگامیکه از واقعه اترار مطلع گردید، با کنترل خشم خود، آخرین تلاشش را برای جلب رضایت از طریق دیپلماتیک انجام داد. وی یک مسلمان که پیش از این در خدمت سلطان تکش بود و توسط دو مغول همراهی میشد را جهت اعتراض به عملکرد غایرخان (اینالجق) اعزام کرد و خواستار تسلیم شخص وی شد.سلطان محمد مایل به استرداد غایرخان نبود زیرا بیشتر لشکریان و غالب سرکردگان لشکر او از خویشان غایرخان بودند و همچنین مادر سلطان محمد، ترکان خاتون، که در کارها نفوذ داشت نیز به قدرت ترکان قنقلی پشت گرم بود و چنین شد که سلطان محمد نه تنها درخواست چنگیز خان را قبول نکرد بلکه سفیر چنگیزخان که برای ابلاغ این درخواست استرداد غایرخان به پایتخت خوارزمشاهی آمده بود نیز به امر سلطان محمد به قتل رسید و همراهان او با ریش و سبیل بریده به نزد چنگیز بازگردانده شدند. این رفتار جنگ طلبانه محمد خوارزمشاه هجوم چنگیزخان را به آسیای مرکزی تسریع نمود.به دلیل از بین رفتن اخلاق گرایی نزد سیاست مداران آن زمان ، جرقه آتش قتل عام ایرانیان توسط چنگیز زده شد. آنچنان که سپاه چنگیز پس از عام تمام مردم ری ، نیشابور، سبزوار، همدان، اترار و خطه شمالی ایران ، حتی دستور داد حیوانات را نیز زنده نگذارند. این اتفاق زمانی افتاد که حکومت تمام تلاش خود را به جای پیشرفت و بهبود ، صرف بقای سیاسی خود کرده بود تا هر چند با دروغ، خود را مقتدر نشان دهد ولی با اولین تلنگر از صفحه روزگار محو گردد . |
چرا کتاب نمیخوانیم؟ بررسی ضعف فرهنگ کتابخوانی از منظر تاریخی سرانه ی آمار مطالعه در کشور ما بسیار پایین است. سازمانهای دولتی، موسسات نظرسنجی و پژوهشهای مختلف دانشگاهی، آمارهای مختلفی را گزارش میکنند. بااینهمه اگر بخواهیم میانگین بگیریم به رقم متوسط 5 تا 7 دقیقه میرسیم. بهعبارتدیگر هر ایرانی بهطور میانگین 5 تا 7 دقیقه مطالعه میکند. نگفته پیداست که در احتساب سرانهی مطالعه، مطالعهی کتب درسی و کمکدرسی و نیز خواندن کتب مقدس و مذهبی بهحساب نمیآید چون در اولی، با یک وظیفهی درسی و تحصیلی و در دومی با نوعی وظیفهی مذهبی و آیینی سروکار داریم. در بعضی شاخصها حتی مطالعهی محتوای روزنامهها و مطبوعات هم مصداق مطالعهی واقعی دانسته نمیشود. بههرحال سرانهی مطالعه در کشور ما کماکان تکرقمی است. نگاهی گذرا به جدول تطبیقی سرانه ی مطالعه در کشورهای مختلف نشان میدهد که ما درزمینهی فرهنگ مطالعه، در جایگاه بسیار بدی قرار داریم. یک شهروند ژاپنی بهطور متوسط 90 دقیقه در روز مطالعه میکند. سرانهی مطالعه برای انگلیسیها، آمریکاییها و آلمانیها به ترتیب 55 ، 20 و 44 دقیقه است. آنچه پدیدهی مزبور را فاجعهبارتر میکند آن است که شهروند ایرانی نهتنها در مقایسه با شهروندان کشورهای توسعهیافته، بلکه در مقایسه با شهروندان کشورهای درحالتوسعه بسیار کمتر با کتاب و کتابخوانی انس دارد. وضعیت پیش رو دو سوال مهم را ایجاد میکند؟سوال اول به چیستی و چرایی این پدیده مربوط میشود: به چه دلیل یا دلایلی فرهنگ کتاب و کتابخوانی در میان ما ایرانیان پایین است؟ در ادامه میتوان پرسید که آیا میتوان دراینباره کاری انجام داد و وضعیت را تغییر داد؟ در نوشتهی حاضر سعی داریم به این دو سوال مهم پاسخ دهیم. در این راستا به آراء یکی از اساتید و صاحبنظران کشورمان، جناب آقای دکتر مهدی محسنیان راد استناد میکنیم. دکتر محسنیان راد با تکیهبر مفهوم سه کهکشان ارتباطی مارشال مکلوهان، سیر تحول فرایندهای ارتباطی کشورمان را بررسی و تحلیل کرده است. به اعتقاد نگارندهی این نوشته، میتوان پاسخ هایی نو و قانع کننده برای این دو سوال مهم پیدا کرد.یک معضل تاریخیبسیاری از ما بر این اعتقاد هستیم که ضعف فرهنگ مطالعه در میان ما عمدتا رنگ و بوی اقتصادی دارد. عدهای میگویند فشار اقتصادی روی انسان ایرانی به حدی است که اصولا مجال و فرصت و فراغتی برای مطالعه نمیماند. عدهای هم از گرانی قیمت کاغذ سخن میگویند. بدون شک، کمتر مسیله و معضل اجتماعی وجود دارد که نتوان ردپای عامل اقتصاد را در آن دید. اما بهراستی اگر وضعیت اقتصادی و معیشتی اکثریت ایرانیان متفاوت بود، سرانهی مطالعه، تغییر چشمگیر و معناداری پیدا میکرد و به میانگین جهانی نزدیک تر میشد؟ باید گفت سیر فرایندهای ارتباطی در کشور ما بهگونهای بوده است که اصولا حتی اگر فشار اقتصادی کنونی نبود نمیشد فرهنگ کتابخوانی بهتری را انتظار داشت.بهعبارتدیگر ما از نوعی نقص تاریخی بنیادی رنج میبریم. ماهیت این نقص بهگونهای است که توضیح فرهنگ پایین مطالعه را به کاری پیچیده و دشوار تبدیل کرده است و با اتکا به یک تحلیل اقتصادی ساده نمی توان این پدیده را توضیح داد.متفکر بزرگ کانادایی، سیر تحول ارتباطی جوامع انسانی را به سه دوره یا کهکشان تقسیم میکند: کهکشان شفاهی، کهکشان گوتنبرگ و کهکشان مارکونی. کهکشان شفاهی، عصر ارتباطات شفاهی و چهره به چهره است. در دورهی شفاهی، ابزار اصلی ارتباط و انتقال اطلاعات، زبان و کلام بود. شکل هنری که در اینجا غلبه دارد شعر است. در این دوره انتقال فرهنگ و اطلاعات به شکل سینهبهسینه انجام میشد. باید توجه داشت که مکلوهان، دورهی قبل از اختراع ماشین چاپ را هم در ذیل دورهی شفاهی قرار میدهد. بهاینترتیب کتب خطی و دست نویس هم در این دوره حضور دارند. استدلال مکلوهان این است که تا قبل از اختراع ماشین چاپ توسط گوتنبرگ آلمانی، کتب دست نوشته در انحصار نخبگان و اقشار محدودی (بهعنوانمثال ارباب، کلیسا ، اشراف و نجبا) بود بهاینترتیب عامهی مردم عملا به این کتاب ها دسترسی نداشته اند و شکل و رسانهی ارتباطی آنها، همچنان کلام و گفتار است.به اعتقاد دکتر محسنیان راد جامعه و فرهنگ ایرانی در دورهی کهکشان ارتباطی، غنای بسیاری داشته است. ادبیات شفاهی و شعر و شاعری رونق بسیار داشته است و حتی شاهد حضور نوعی رسانهی شبه جمعی ( نقالی، تعزیهخوانی و ..) ازایندست هستیم. جامعهی ما به لحاظ تعداد کتب خطی و کتابخانهها، بنیهی فرهنگی بسیاری نیرومندی داشته است. بااینحال تجربهی چند لشکرکشی بزرگ به جامعه و فرهنگ ایرانی (حملهی اسکندر مقدونی، اعراب، حکومتهای ترکتبار ماورای قفقاز، مغول ها و .) سبب نابودی بخش زیادی از این گنجینهی فرهنگی شد. اگر چنین نمیشد جامعهی ایرانی، بستر و سختافزار لازم برای مهاجرت و گذار موفق از کهکشان شفاهی به کهکشان گوتنبرگ را دارا بود. آنهمه کتاب میتوانست سال های سال، خوراک لازم جهت تغذیهی ماشینهای چاپی که در دورهی بعد ظهور پیدا میکردند را فراهم آورد.اما ضایعهی اصلی در دورهی دوم یعنی کهکشان گوتنبرگ اتفاق میافتد. مبد شروع این دوره، اختراع ماشین چاپ در سال 1456 میلادی است. کهکشان گوتنبرگ ویژگیهای خاص خود را دارد. رسانهی اصلی این دوره، کتاب و مطبوعات و اقلام چاپی است. در دوره ی شفاهی، غلبه با زبان و گوش بود اما در اینجا چشم است که اهمیت پیدا میکند. بهعبارتدیگر فرهنگ کهکشان گوتنبرگ از نوع "دیداری" است نه شنیداری. کتاب و کتابخوانی ت ثیرات شگرفی روی فرهنگ و حتی طرز فکر انسان ها بهجا میگذارد. البته باید توجه داشت که این ت ثیرگذاری صرفا به کسب اطلاعات بیشتر مربوط نمیشود. کتاب ذاتا بهگونهای است که تفکر منطقی، خطی و انتقادی را تشویق میکند.به اعتقاد دکتر محسنیان راد ریشهی ضعف فرهنگ کتاب و کتابخوانی ما ایرانیان را باید در همین کهکشان گوتنبرگ جستوجو کرد. غرب در سال 1456 ( سال اختراع ماشین چاپ) وارد این دوره شد و تا سال 1895 ( اختراع رادیو) در این دوره ماند. بهعبارتدیگر اجداد غربیهای امروزی چیزی حدود 400 سال در این دوره زندگی کردهاند و به رسانهی غالب آن زمان یعنی کتاب و نشریات خو گرفته بودند. از طرف دیگر در این دورهی تاریخی، تعداد افرادی که سواد خواندن و نوشتن داشتهاند به مقدار زیادی رشد داشته است. به لحاظ سیاسی و فرهنگی این چهارصد سال، دورهی رشد و شکوفایی آزادی و دموکراسی در غرب بوده است. ولی آیا این زمینهها در جامعهی ما وجود داشته است؟ پاسخ این سوال بدون شک منفی است. اولا ما با یک ت خیر تقریبا 200 ساله وارد عصر گوتنبرگ میشویم. اولین ماشین چاپ چند سده بعد وارد ایران میشود. البته این تازه اول ماجرا است. در آن دوره (مصادف با دورهی حکومت ناصرالدینشاه قاجار) اکثریت ایرانیان سواد خواندن و نوشتن نداشتند و کتاب و روزنامه کالایی تجملی محسوب میشد. از همه بدتر فضای استبدادی حاکم بر آن عصر باعث میشد که سانسور و ممیزی شدیدی بر حوزه چاپ و نشر اعمال شود. فقدان فرهنگ آزادی بیان و عقاید هم بر وخامت اوضاع میافزود. مطبوعات این دوره غالبا حکومتی و دولتی بودند و محتوای اصلی آنها مدح و ستایش مفرط شاهان قاجار بود. روزنامهی رسمی حکومت در دورهی ناصرالدینشاه یعنی وقایع اتفاقیه بهزور به کارکنان دولت فروخته میشد طوری که به زورنامه مشهور شده بود. میتوان حدس زد در چنین شرایطی، کتب و مطبوعات، محلی برای طرح افکار و جهان بینیهای نو و متفاوت نبود و زمینهی اقبال عوام را به اقلام چاپی فراهم نمیآورد.اما عامل آسیبزای جدیدی درراه بود. در سال 1895 و با اختراع رادیو توسط مارکونی ایتالیایی، وارد کهکشان مارکونی میشویم. دورهی مارکونی علی رغم تفاوتهای بنیادی که با دو دورهی قبلی داشت یک تشابه مهم هم داشت که جلوی رشد و توسعهی فرهنگ کتابخوانی را سد میکرد. دورهی مارکونی نوعی بازگشت به دورهی شفاهی است: در اینجا هم، گوش یکبار دیگر به اندام ارتباطی اصلی تبدیل میشود. به اعتقاد دکتر محسنیان راد این بازگشت به ذایقهی ما ایرانیان خوش میآمد چون همانطور که گفتیم جامعهی ما در اصل یک جامعهی شنیداری است. سابقهی درخشان ما در دورهی شفاهی ( شعر و ادبیات و نقالی و .) این بار به ضرر ما عمل کرد. در جوامع دیگر کهکشان مارکونی جای کهکشان گوتنبرگ را نگرفت و فقط آن را تکمیل کرد اما در جامعهی ما عملا همان آثار کمرنگ و محدود عصر گوتنبرگ را تضعیف کرد.خلاصه، جامعهی ما برخلاف همتایان غربی خود با ت خیری 200 ساله وارد عصر چاپ شد و بدون آنکه بهقدر کافی در این دوره اطراق کند و به کتاب و کتابخوانی عادت کند به دورهی بعدی مهاجرت کرد. وقتی اولین ماشین چاپ توسط ارامنه وارد ایران شد بعضی روزنامههای کشورهای اروپایی، تیراژ چندمیلیونی داشتند. فرهنگ شنیداری دورهی مارکونی به حدی بافرهنگ شنیداری ما سازگار بود که بهمراتب بر وخامت اوضاع افزود. بهاینترتیب تا جایی که به کتاب و کتابخوانی مربوط میشود، فرهنگ ارتباطی ما نوعی مخلوق عجیب الخلقه است و این به آن خاطر است که ما بهقدر کافی در کهکشان گوتنبرگ زندگی نکردهایم.آنچه گفته شد چکیده ای از آراء مارشال مکلوهان بود. همانطور که گفته شد دکتر مهدی محسنیان راد نظریهی مکلوهان را بومی کرده و با تکیهبر آنیکی از دلایل بنیادی ضعف فرهنگ کتاب و کتابخوانی در جامعهی ایران را توضیح داده است. اکنون در جایگاهی هستیم که میتوانیم سعی کنیم به سوال دوم هم پاسخ دهیم: آیا میتوان در راستای تقویت فرهنگ کتاب و کتابخوانی کاری کرد؟مت سفانه نمیتوان به این سوال مهم، جوابی خوش بینانه داد. جامعهی ما بهواسطهی تجربهی ناقص و سطحی دورهی چاپ، با یک ضایعهی جدی و احتمالا جبرانناپذیر مواجه شده است. بهواسطه این تجربهی تاریخی منفی، عادت و فرهنگ کتابخوانی در وجود ما و چند نسل قبل از ما نهادینه نشده است. از طرف دیگر رشد فرهنگ آنلاین و ظهور رسانههای نوپدید بر پیچیدگی و وخامت اوضاع میافزاید. در موج چهارم ( بعد از رادیو و تلویزیون) فرایند توسعه و تکامل فرهنگ ارتباطی فرهنگ کتاب و کتابخوانی در حاشیه قرار می گیرد. بهعبارتدیگر اینترنت، فضای مجازی و رسانههای نوظهور، عرصه را حتی بر جوامعی که سنت فرهنگ مطالعهی نیرومند و ریشهداری دارند تنگ کرده است. کارشناسان در اقصی نقاط جهان، نگران کاهش سرانهی مطالعه کتب و محتواهای جدی (چه به شکل چاپی و چه به شکل الکترونیک) هستند. در چنین شرایطی، جامعهی مثل ما که در اصل با کتاب و کتابخوانی انس چندانی نداشته است بهمراتب بیشتر تحتفشار قرار خواهد گرفت.منبع:مهدی محسنیان راد، ایران در کهکشان ارتباطی: سیر تحول تاریخ ارتباطات در ایران از آغاز تا امروز، نشر سروش، 1394 پرفروشترین کتابهای چاپی نسخه چاپی پرفروشترین آثار نویسندگان برجسته ایران و جهان را میتوانید از طریق لینک زیر خریداری کنید مشاهده کتابها |
سکون فرهنگی شایدها و نبایدها در هفتهی گذشته که طی لایحهی بودجهی سال 1398 پیشنهاد دولت برای سهم فرهنگ کشور در سال آینده مشخص شد، رسانههای مجازی و حقیقی! شروع به واکاوی و تشریح ردیفها و اعداد و ارقام آن نموده و هریک به طریقی و به مناسبتی، نسبت به آن اعلام نظر کردهاند. ولی آنچه پرسش بزرگی را در ذهن ایجاد میکند اینکه آیا فرهنگ کشوری مثل ایران که در زمینهی تاریخ فرهنگی (یا فرهنگ تاریخی) صاحب سخن است، نیاز به اینهمه ارگان و سازمان و ادارات خرد و کلان برای مدیریتش دارد؟در تبیین این پرسش نکتهای که به ذهن میرسد آن است که این همه دستگاه - که اغلبشان هم دولتی هستند - در موازات هم در حرکت بوده و در بیشتر مواقع هیچ همپوشانی مدیریتی و اجرایی ندارند و این مس له باعث شده تا نهتنها مدیریت این سازمانها صرفن بدنبال سهمخواهی خود باشند بلکه بجای داشتن خروجیهای عملکردی، محدود به برگزاری همایش، سمینار و جشنوارههای بیخاصیتی شوند که در حلقهی همنظران خودشان هم جایگاهی ندارد درحالی که بایسته است فرهنگ یک کشور محلی برای بروز نظرات گوناگون بوده و در راستای اعتلای خود، گوش شنوا و چشم بینای صدا و رنگهای گوناگون باشد. سازمانهای فرهنگی ما با این دیدگاه مدیریت میشوند که تنها پاسخگوی اهداف تعیین شدهی خود هستند و هیچ اعتقادی به تاثیرات احتمالیشان بر دیگر ارگانها ندارند! سیاست یک بام و دو هوای فرهنگی کشور، بدون درنظر گرفتن پتانسیلهای بزرگ بومی که خود میتوانند منتج به ایجاد بستری رنگارنگ و پویا از فرهنگ مبتنی بر اقلیم باشند، اجازه داده تا جهات و نظرات مختلف سیاسی جای نظرات و سکنات مهم فرهنگی را گرفته و هر یک در راستای استحکام جایگاه خود از این تریبون برای ابراز عقاید خود استفاده کنند. میپذیرم که در آن تعریفی که برای رنگهای مختلف یک فرهنگ به آن معتقدم، جایی هم باید برای فرهنگ سیاسی وجود داشته باشد، اما آنچه در ایران این روزها دیده میشود نه فرهنگسازی سیاسی که سهمخواهی سیاسی است. فرهنگ ابزاری برای تسلط نظرات یک طیف خاص نیست، بلکه جایگاهی برای ارایهی مناسک گروههای مختلف و انتخاب توسط مخاطبان فرهنگی جامعه است. اینگونه ادارهی فرهنگ مملکت توهین به شعور مخاطبی است که روزها و شبهای خود را در میان جامعهای منهدم از ضعف فرهنگ سپری میکنند و هر روز شاهد ماجراهایی تراژیک هستند که نمیتوانند متولی رفع آنها را پیدا کنند. سازمانهای عریض و طویلی که در سرمایهی این کشور شریک و بر سر سفرهی این مردم نشستهاند هم در سکوتی مرگآور. آنچه در این میان درحال ناپدید شدن است، انسانهایی هستند که در عرصههای گوناگون فرهنگی، حرفی برای گفتن دارند ولی جایی برای ابراز خود ندارند - که البته این ماییم که به بروز آنها نیازمندیم، نه برعکس - و تنها دلیل قابل استنتاج از این آشفتهبازار فقط عدم تحمل آرای متعدد و مخالف با یکدیگر است. اگر فرهنگ کشوری تحمل شنیدن صداهای متفاوت و ظرفیت دیدن رنگهای مختلف را نداشته باشد، محکوم به فنا است. اگر کشوری از فرهنگ، انتظاری جز ترکیب آرا، نغمهها، رنگها، تصاویر، نوشتهها و هزاران مولفهی تشکیلدهندهی خود را نداشته باشد، محکوم به فنا است. محکوم است به اینکه مثل بوم سفیدی، هر لحظه منتظر باشد تا هر نابلدی بیاید و لکهای روی آن بگذارد و برود، بدون اینکه کسی بپرسد این که آمد و رفت که بود و از کجا؟ با چه و برای چه آن اثر را گذاشت؟ این فرهنگ محکوم به فنا است و این روزها در حال سپری کردن روزهای احتضارش است. |
مد و مدگرایی | کی مدگرایی رو مد کرد؟ مدگرایی پدیدهای که این روزها طیف وسیعی از موضوعات از جمله رفتارها، نحوه تعاملات با محیط پیرامونی، نوع پوشش، تغذیه، طراحی داخلی و دکوراسیون منزل را در برمی گیرد. اما اینکه مدگرایی از کجا آغاز شده و تبعات آن چیست، موضوعی است که از سوی بسیاری از صاحب نظران و جامعه شناسان مورد بررسی قرار گرفته است.تاریخچه بوجود آمدن صنعت مدرویش پدیده مدگرایی را باید در قرن 19 میلادی در کشورهایی از جمله انگلستان جستجو کرد. در این زمان خیل عظیمی از کمپانیهای تولید کننده کالاهای مصرفی سربرآوردند و هر روز کالاهای جدیدی را وارد بازار میکردند.از آنجا که بازار آن عصر (چه در داخل اروپا و چه مستعمرات) توان هضم انبوهی از کالاها و محصولات را نداشت، مدیران این کمپانیها در صدد اجرای ایدهای نو برآمدند. ایده مدیران و تولیدکنندگان ترویج فرهنگ "مدگرایی" بود.چرا که مصرف کننده با خرید یکبار محصولات شرکت، تمایلی برای خرید مجدد نداشت.تا قبل از اجرا شدن این ایده، مشتریان نسبت به کالاهای خریداری شده خود احساس رضایت میکردند و دیگر به خرید دوباره نیازی نداشتند. پس شرکتهای تولیدکننده باید کاری میکردند تا مصرف کننده بعد از مدت کوتاهی از محصولات خریداری شده خود دلزده شود.اما با ورود فرهنگ مدگرایی، مشتریان و مصرف کنندگان پس از مدت کوتاهی نسبت به کالاها دلزده شده و برای خرید مجدد اقدام میکردند. در پی عملی شدن این طرح، شرکتها نیز هر روز محصولات متنوعتری را در بازار تزریق میکردند.امروزه مدگرایی به تمامی جوانب زندگی رسوخ کرده است. به طوری که حرکت برخلاف این جریان میتواند باعث طرد از سوی اطرافیان شود. مشکل اصلی مدگرایی زمانی خود را نمایان میسازد که با افراط همراه شود. زیاده روی در این پدیده میتوانند یک جامعه را به سمت انحطاط بکشاند و از اعضا آن جامعه موجوداتی مصرف گرا و فاقد تفکر بسازد. عاقبت مد در دنیای امروزاگر چه این روزها مدگرایی به پدیدهای غیرقابل اجتناب تبدیل شده است که خواه ناخواه با آن مواجه شدهایم و پس زدن آن به معنای جدایی و اتمیزه شدن از جهان کنونی است اما نباید فراموش کرد که در پدیده مدگرایی، رعایت تعادل، علاقمندی به سنتها، پایبندی به ارزشهای انسانی، خودداری از تقلید صرف و خودآگاهی نسبت به خرید محصولات، میتواند افراد یک جامعه را از سقوط نجات دهد و به همان اندازه نیز در ارتقا کیفی فرهنگ و اقتصاد جامعه موثر واقع شود. |
چیزی به اسم فرهنگ سازی وجود ندارد 2 فرهنگ و قوانین چیزی به اسم فرهنگ سازی وجود ندارد!یکی دیگر از راههای فرهنگ سازی اصلاح باورهای نادرست جامعه است.اینطور به نظر میرسد که مردم مسیول باورها و رفتارهای خودشان هستند. باورها و فرهنگ هر سرزمین را مردمان آن میسازند. ولی واقعیت این است که فرهنگ از بالا ساخته میشود.از دید روانشناسی اجتماعی مسیر تفکر مردم و محتوای آن را مردم تعیین نمیکنند.کمی عجیب است، ولی سیستم میگوید مردم محصور در مرزها چطورباید فکر کنند.جامعه در مورد خیلی چیزها اشتباه فکر میکند. ما میگوییم مشکلی در فرهنگ هست که نیاز به آموزش دارد.یعنی ما باید روی تک تک افراد جامعه کار کنیم تا در مورد چیزی نظرشان عوض شود. چه چیزی تضمین میکند آنها جور دیگری فکر کنند؟اگر ما واقعا میخواهیم باوری را اصلاح کنیم:بهترین راه فرهنگ سازی نوشتن قانون جدید استکاری که برای مبارزه با نژادپرستی در آمریکا انجام شد. تا زمانی که قوانین سیاه و سفیدها را از هم جدا میکرد،دراتوبوس، مدرسه، دانشگاه و محل زندگیمردم باور داشتند که سیاهها به اندازهی سفیدها حق ندارند،چون قوانین هم همین را میگفتند.از سوی دیگر امکان روبرو شدن مردم با هم کمتر بود.از دیدگاه روانشناسی اجتماعی مواجه شدن با رویداد میشود فرهنگ سازیتنها در صورت رویارویی با هم، بودن در مکانهای مشترک و یکسان بودن حقوق قانونیمردم توانستند بفهمند که انسانهای مختلف با وجود تفاوت در ظاهر، مانند یکدیگر فکر و احساس میکنند.اول قانون،دوم رویارویی با موضوع،این امکان را به مردم داد تا احساسات نژادپرستانه شان تعدیل شود. هر چند هنوز بعد از صد سال از بین نرفته، ولی مهم این است:اگر این حساس تبدیل به رفتار شود غیرقانونی است.یک نمونه دیگر تفاوت مرد و زن در فرهنگ ماست. سال هاست در این جغرافیا مردان قدرت بیشتری از زنان دارند.و سال هاست خیلیها دارند تلاش میکنند این نابرابری را کاهش دهند.برخی میگویند این مساله طبیعی است.برخی میگویند باید فرهنگ سازی شود.برخی تلاش میکنند به مردم آموزش دهند چطور با وجود نابرابری به هم ظلم نکنند.اگر واقعا هدف ما حل شدن این نابرابری (تبعیض) باشد، راه حل ساده است:نوشتن قوانین جدید.روانشناسی اجتماعی میگوید:چیزی به اسم فرهنگ سازی وجود نداردوقتی قوانین دارند باوری را ترویج میدهند.فرهنگ هر جامعه از قوانین آن نشات میگیرد.تصور کنید:اگر قوانین مرد و زن را در همه مسایل برابر در نظر بگیرند،در ازدواج، طلاق، حضانت فرزند، داشتن شغل، خروج از کشور و .نیازی به فرهنگ سازی صد ساله در این زمینه نخواهیم داشت.افکار جامعه در مورد جنسیتخود به خودو با کمترین هزینه،در کمترین زمان ممکنتغییر خواهد کرد.چون مردم در چارچوب قانونهای نوشته شده فکر میکنند.دکتر فایزه خانلرزاده روانشناس |
تحریک تکاملی کودکان توصیه هایی به والدین برای تحریک تکامل کودکهر کودکی که متولد میشود تواناییهای بالقوه خدادادی زیادی دارد که با رشد و تکامل کم کم به فعل در میآیند. اما اینکه چه مقدار از این تواناییها به فعل درآیند و تکامل کودک تحریک شود، بسته به محیط و تجارب ماهها و سالهای اول عمر او دارد.والدین میتوانند به راحتی شرایط مناسب برای کودک فراهم کنند و تکامل کودک را تسهیل نمایند. مثلا از بکاربردن وسایلی که سبب محدودشدن حرکات کودک میگردد مثل پارک کودک در اتاق یا روروک بپرهیزند. و حتی مطلوبتر این است که کودک بتواند در دمای مناسب در محیط با بدن لخت از تحریکات مناسب محیطی مثل گذاردن در لگن آب و بازی در آن برخوردار شود.به این منظور باید سلامت کودک تامین شود، در محیطی شاد بزرگ شود، تغذیه مناسبی داشته باشد، احساس کند والدین و مراقبین دوستش دارند و از او حمایت میکنند. او باید احساس کند که میتواند منظور و احساس خود را به دیگران منتقل کند و دیگران میفهمند که چه میخواهد. همچنین باید امکان تجربه کردن دنیای پیرامون خود از طریق بینایی، بویایی، شنوایی، لامسه و . دارد و لازم است فرصت جستجوی دور و بر را داشته باشد و بداند اطرافش چه میگذرد.تولد تا سه ماهگیبا قرار دادن اسباب بازیهای متحرک با رنگهای جالب بالای تخت کودک - استفاده از محافظ هایی با رنگهای روشن در اطراف تخت کودک نگاه کردن و صحبت نمودن با کودک زمانی که بیدار و هشیار است و با پاسخ دادن به صداهایی که از خود در میآورد توجه او را جلب کنید.با نشان دادن وسایلی با رنگ روشن نزدیک صورت کودک بمدت 8 تا 10 ثانیه و بعد حرکت دادن آن به اطراف و بالا و پایین میتوانید باعث تسهیل توجه و تعقیب بینایی در او شوید. 3 تا 6 ماهگیآموزش نشستن به کودک : او را در گوشه صندلی یا تخت بنشانید و خود نیز کنار او بنشینید.آموزش تحمل وزن بدن به کودک : شیرخوار را از زیر بغل گرفته و او را آرام پایین بیاورید تا با کف پایش زمین را لمس کند.تشویق کودک برای گرفتن جغجغه: بعد از اینکه مدتی با آن بازی کرد آنرا از دستش بیرون بکشید.آینه را به کودک نشان دهید.اغلب به او لبخند بزنید و وقتی گریه کرده یا نق نق میکند به او پاسخ دهید. 6 تا 9 ماهگیدر نشستن به او کمک کنید. برای تحمل وزن در حالت ایستاده او را یاری نمایید. کودک را از زیر بغل گرفته و به آرامی بالا و پایین ببرید.با قرار دادن یک اسباب بازی جالب در مقابل و دور از دسترسش او را تشویق به خزیدن کنید.اجازه دهید داخل وان حمام با اسباب بازیهای بادی بازی کند ولی هرگز او را در کنار یا داخل آب تنها نگذاریداسباب بازی یا هر وسیله دیگری در هر یک از دستهای او قرار دهید و او را تشویق کنید آنها را بهم بکوبد یا پرتاب کند.اغلب با او صحبت کنید. صداهایی تکراری در آورده و کودک را تشویق کنید آنها را تکرار کند. او را تشویق کنید بطرف صدا بچرخد.به تصاویر روشن و مشخص در کتاب یا مجله اشاره کرده و آنها را نام ببرید. این کارها به تحریک تکاملی کودک کمک شایانی میکند. 9 تا 12 ماهگیبازی هایی مانند قایم باشک و . را که برای کودک جالب است انجام دهید.یک اسباب بازی زیر پتو قرار دهید و از او بخواهید آن را پیدا کند.انداختن اشیایی مانند گیره لباس یا مکعب را در داخل یک ظرف به او یاد دهید.اشیای غلتانی مانند توپ یا بطری را در اختیار کودک قرار دهید.کودک را روی یک سطح آزاد بگذارید تا بخزد و جستجو کند. 12 تا 24 ماهگیوقتی برای خرید بیرون میروید چیزهایی را که میخرید نام ببرید. از کودک بخواهید اجزای بدن را نام ببرد. همراه کودک به تصاویر کتاب نگاه کرده و از او بخواهید راجع به آنها صحبت کند. کتاب را با صدای بلند برای او بخوانید. با تلفن بازی کرده و وسایلی را پنهان کنید تا پیدا کند.با کودک توپ بازی کنید. شوت کردن یا غلتاندن توپ را به او یاد دهید. به او بیاموزید با کمترین کمک لباسهایش را درآورد. مهرهها را داخل نخ یا بند کفش کند. با مداد شمعی بنویسد یا با انگشتانش رنگ کند.یک مداد و کاغذ برای نقاشی به کودک بدهید. او را برای روی هم گذاشتن حلقهها یا مکعبها تشویق کنید. یک عروسک برای او خریده و او را تشویق کنید به عروسکش غذا دهد، لباس بپوشاند و آن را بخواباند.این موضوع سبب ارتباط بیشتر کودک با محیط شده . در نتیجه تحریک تکاملی کودک را در پی دارد. 2 تا 3 سالگیاشیا را بر اساس شکل، اندازه و رنگ با کودک خود طبقه بندی کنید. جورچینهای مختلف برای کودک خود بخرید. کودک را برای تقلید کارهای خانه تشویق کنید. انداختن اشیای در سطل یا قرار دادن اسباب بازیها در قفسه را به او بیاموزید.مسواک زدن را به او آموزش دهید. در این زمان آموزش توالت رفتن را شروع و کامل کنید.به کودک یاد دهید مداد را درست در دستش بگیرد. خط خطی کردن، تقلید از نقاشی شما، نقاشی کردن و قیچی کردن را به او یاد دهید.با کودک تلویزیون تماشا کنید و برنامههای نامناسب را خاموش کنید.وقتی چیزی را در دستش میگیرد در مورد آن به او اطلاعات بدهید.وقتی میخواهد چیزی را به شما نشان دهد یا با شما حرف بزند به اون توجه کنید. 3 تا 5 سالگیهر روز یک کتاب با او بخوانید.از روزنامه یا مجلات باطله ببرید و شکل درست کنید. تصاویر را بر اساس نوع، اندازه، شکل و رنگ منظم کنید.برای رنگ آمیزی، ریختن آب در سطل، استفاده از قیچی و چین دادن کاغذ یا پارچه او را تشویق کنید.سر خوردن و تاب بازی را به او یاد دهید.الک دولک بازی کرده و لی لی کنید.باز و بسته کردن زیپ و دکمه را به او یاد دهید.عواطف خود را با ابراز کردن یا بوسیدن یا گفتن کلمات محبت آمیز در جهت تایید او نشان دهید.افرادی که از نظر اقتصادی - اجتماعی وضع نامطلوب دارند باید از 3 سالگی کودک خود را به مهد بفرستند.در پایان با توجه به اینکه موضوع تحریک تکامل کودک یک موضوع بسیار وسیع و گسترده است و توضیح بیشتر و کاملتر در مورد آن در حوصلهی این مطلب نمیگنجد، خوانندگان محترمی که علاقمند به مطالعه بیشتر در این زمینه هستند، میتوانند به کتاب "همه کودکان تیزهوشند اگر ." نوشته دکتر میریام استاپرد و ترجمه دکتر سهراب سوری و نیز کتاب " بازیهای آموزشی برای کودکان" نوشته رضا فلاح چای مراجعه نمایند.بازیهای کودکان و انواع آنتمرینات درکی پیشنهادی برای والدینپیشنهادات تربیتی به والدین برای کودکانما را در اینستاگرام و تلگرام دنبال کنید.نشانی اینستاگرام مااینستاگرام کلینیک یاشاکانال تلگرامی مااختلالات صدا و صوتاختلالات تکاملیاختلالات یادگیری |
الگوی خوبی برای کودکان باشیم قبلا در مقالهای موضوع قدرت الگو برداری کودک را بررسی کرده بودیمکودکان از رفتار شما الگو برداری میکنند وقتی شما با کودک خود مهربان باشید او نیز سعی میکند با دیگران مهربان باشد پس رفتار کودک شما درحال و آینده به شما بستگی دارد.رفتار کودکان به چه چیزی بستگی داردوقتی کودک تان رفتار بد شما را تقلید میکندحالت تدافعی به خود نگیرید. به جای آن از این موقعیت استفاده کنید .چنان وضعیت بدی را به یک فرصت آموزنده با ارزش تبدیل کنید.خودم وقتی دیدم فرزندم از کلمات بدی استفاده میکند به او توضیح دادم که من اشتباه کردم که آن کلمه زشت را به زبان آوردم . نباید فحش میدادم. در آن زمان،عصبانی بودم. با این رفتار،مسیولیت خشم خود را به گردن گرفتم واشتباهم را پذیرفتم و از کودکم پوزش خواستمحال در اینجا برای فرزندم چه الگویی هستم ؟والدین ،دچار اشتباه میشوند. وقتی من اشتباه کردم اشتباه مرا پذیرفتم و مشیولیت آن را به عهده گرفتم و پوزش خواستم. چنین رفتارهایی،ویژگیهای ارزشمندی نیستند که کودکان ما بخواهند از آنها الگو بگیرند.کودکان از هر کاری که انجام میدهیم،درس یاد میگیرند. اگر در سن کودک خود ،دروغ بگویید تا برای او بلیت ارزان قیمتی بخرید با این رفتار به کودک خود یاد خواهید داد که دروغ گفتن، کار درستی است. تاثیر رفتار والدین بر الگو برداری کودکاگر همسرتان در خانه باشد اما در پشت تلفن به کسی که زنگ زده بگویید همسرم منزل نیست به کودک یاد میدهید که دروغ، چیز خوبی است.اگر خودتان هله و هوله بخورید،اگر تمام روز به تماشای تلویزیون بپردازید به کودک خود میآموزید که اونیز میتواند تمام روز تلویزیون تماشا کنداگر جر و بحث کنید و سر کسی داد بزنید یا اسم کسی را بیاورید در واقع به کودک تان یاد میدهید که او هم چنین بکند.اگر از دست بچههای خود عصبانی شوید، انتظار داشته باشید آنها نیز از دست دیگران عصبانی شوند.اگر بر سر کسی که میخواهد جای پارک شما را بگیرد داد بکشید،به کودک خود نیز میآموزید در این جور مواقع او نیز میتواند بر سر کسی داد بزند و فحش بدهد.اگر به جای عصبانیت با لحن آرام با کسی صحبت کنید در واقع به کودکان خود میآموزید که موقع عصبانیت ،آرام باشند.اگر به خاطر فحش دادن به کسی از او معذرت بخواهید به کودک خود یاد میدهید که مسیولیت اشتباه خود را بپذیردوقتی با دیگران مودبانه صحبت میکنید در واقع به کودک خود میآموزید که او هم مودبانه رفتار کنداگر حقوق دیگران را رعایت میکنید ،در واقع به کودک خود میآموزید که او هم حقوق دیگران را رعایت کند.وقتی با دیگران مهربان باشید در واقع مهربان بودن را به کودک خود میآموزید.وقتی نهایت سعی و تلاش خود را به عمل میآورید کودک شما نیز یاد میگیرند تمام سعی و تلاش خود را به عمل بیاورد.وقتی شما زمانی را به مطالعه کردن میپردازید در واقع به کودک خود نیز میآموزید زمانی را به مطالعه کردن بپزدازد.وقتی شما غذای سالم میخورید و ورزش میکنید به کودک خود میآموزید که او هم غذای سالم بخورد و ورزش کند.وقتی شما به عنوان پدر و مادر ، رفتار مسیولانه پیشه میکنید کودکان نیز یاد میگیرند که رفتار مسیولانه داشته باشند.بدترین مثال الگوپذیری،اپیدمی سوء استفاده از کودک است، اغلب والدین کودک آزار،در کودکی خود، دچار کودک آزاری شدهاند.وقتی پدرو مادر خشن و عصبانی،کودک خود را کتک میزند در واقع به آن کودک یاد میدهد که رفتار والدین با کودکان میتواند از طریق کتک زدن هم باشد.چنین کودکی،وقتی بزرگ میشود اغلب ،با کودکان خود نیز چنین رفتاری میکند. اگر رفتار کودکتان،باعث نگرانی شما شده است، به دقت به رفتار خود نگاه کنید کودکان چیزی را یاد میگیرند که دیدهاند و به آن سبک ،بزرگ شدهاند.اگر در خانوادهای بزرگ شدهاند که رفتار مسیولانهای دارد آنها نیز موقع بزرگسالی، رفتار مسیولانه از خود نشان میدهند.بنابراین،لازم است برای فرزندان خود،بهترین الگویی باشید که میتوانید کودکان،طوری رفتار میکنند که شما با آنها رفتار کرده ایدمنبع وب سایت مینی یاس |
تفکر انتقادی چیست؟ چرا مهم است؟ چطور آن را تقویت کنیم؟ تفکری که هدف آن ارزیابی، تحلیل سازنده و درک بهتر از مسایل است که هدف آن دستیابی بهتر به اهداف خواهد بود.یعنی با ارزیابی و تحلیل سازنده به دنبال آن هستیم که در هر زمینهای به نتایج بهتری دست پیدا کنیم. با توجه به این تعریف اهمیت تفکر نقادانه مشخص میشود.تعاریف دیگری از تفکر انتقادی که ممکن است با آنها برخورد داشته باشید 1 . فرد چه تصمیمی میگیرد و چه کاری میخواهد انجام دهد. 2 . آزمودن دقیق تفکر خودمان و دیگران برای کشف نقاط قوت و ضعف آن 3 . تفکر درباره تفکر ( از دیدگاه مهندسی فکر، با روشهای تفکر نقادانه این اتفاق کامل شکل میگیرد) 4 . تفکری که در جستجوی شواهد، دلایل و مدارک برای یک قضاوت و نتیجهگیری است. 5 . مهارت قضاوت صحیح و بهجا 6 . فرآیندی که به بررسی میزان صحت، دقت و ارزش اطلاعت و دادههاست. 7 . تفکر نقادانه یا انتقادی یک فرایند شناختی فعال، هدفمند و سازماندهی شده است که به وسیلهآن، تفکر خود و دیگران را بررسی کرده و درک خودمان را از وقایع روشنتر میکنیم و ارتقا میبخشیم.اولین قدم برای ارتقای مهارت تفکر انتقادی و تفکر نقادانهمشاهده صحیح و بدون قضاوت اولیه میتواند مهارت تفکر انتقادی ما را افزایش دهد. اغلب انسانها معمولا قبل از بررسی، ابتدا شروع به قضاوت میکنند. آن هم بر اساس مشاهدات قبلی و ناقص. خیلی وقتها این مشاهدات حتی اشتباه بودهاند. بدون اینکه آن فرد نسبت به اشتباه بودن مشاهدات قبلی خودش آگاهی داشته باشد.قبل از اینکه مشاهدات خودمان را تکمیل کنیم و این مشاهدات را بررسی کنیم، نباید مراحل بعدی را انجام دهیم. پس یکی از مهارتهایی که برای تفکر نقادانه باید آن را بسیار تقویت کنیم، مهارت مشاهده صحیح و دقیق است.برای تبیین تفاوت قضاوت و مشاهده از یک مثال ساده استفاده میکنم.فلانی بازیکن خوبی نیست (یک قضاوت است) وقتی که با یک پدیده مواجه میشویم مثلا فلانی در این بازی گل نزده است. با مشاهده یک پدیده (گل نزدن بازیکن) به این قضاوت رسیدیم که (فلانی بازیکن خوبی نیست).حالا با روش تفکر نقادانه این سوال را میپرسیم که آیا چنین قضاوتی با مشاهدات ناقص ما صحیح است یا نه؟مشاهده ناقص در این مثال نشاندهنده این است که فرایند تفکر انتقادی به شکل صحیح اتفاق نیفتاده است چرا که مشاهده اولیه دقیق و کامل نبوده است.مطالعه مقاله کامل در آدرس زیر: - thinking / |
آموزش جنسی کودکان و نکاتی مهم پیرامون آن آموزش جنسی کودکان، موضوعی است که قصد داریم در دومین مطلب مان از ویرگول به آن بپردازیم و شما عزیزان را با نکاتی مهم پیرامون آن آشنا کنیم. قطعا یکی از چالشهای اساسی والدین در تربیت کودکان مربوط به آموزش مسایل جنسی میباشد.در چنین زمانی، برای والدین این سوال پیش میآید که چگونه کودک را با مسایل جنسی آشنا کنیم و تا چه حدی مجاز هستیم تا با کودک در خصوص مسایل جنسی صحبت کنیم. از طرفی والدین به دلیل رابطه والد و فرزندی، شاید نتوانند بی پرده در خصوص مسایل جنسی با فرزندان شان صحبت کنند. اما صحبت نکردن و آموزش ندادن کودکان در خصوص این مسایل، میتواند بسیار آسیب زننده باشد.به هر حال کودک بایستی با مسایل مربوط به نیازهای جنسی آشنا شود و چه کسانی بهتر و دلسوزتر از والدین میتواند این وظیفه را به عهده بگیرند.بنابراین برای آموزش مسایل جنسی به کودکان، بایستی با نکاتی آشنا باشید که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.از چه سنی کودک را با مسایل جنسی آشنا کنیم؟این سوال بسیار کلی بوده و نمیتوان پاسخ کوتاهی یه آن داد و سن خاصی را برای آشنایی کودک با مسایل جنسی مشخص کرد، بلکه آشنایی کودکان با مسایل جنسی بایستی به صورت مستمر و با توجه به سن کودک صورت گیرد. به طور دقیقتر، تربیت جنسی کودکان، از سنین 3 تا 5 سالگی با رفع کنجکاوی در موضوعات پیرامونی آن شروع شده و تا سنین جوانی ادامه خواهد داشت.بنابراین بایستی با توجه به سن کودک، او را با مسایل جنسی آشنا کنیم و اینکه در یک یا دو جلسه بخواهیم کودک را با ابعاد گوناگون مسایل جنسی آشنا کنیم، میتواند آسیب زننده باشد.در زیر گفتهایم که با توجه به سن کودک تان، تا چه حد مجاز هستید کودک را با مسایل جنسی آشنا کنید.آموزش جنسی کودکان و نکاتی مهم پیرامون آن 1 ) تربیت جنسی کودکان 3 تا 5 سال:تربیت جنسی کودکان در محدوده سنی 3 تا 5 ساله بایستی در محدوده موارد زیر صورت بگیرد:آشنایی با اندامهای جنسیاحساس نیاز به محیطی خصوصی برای تعویض لباس یا استفاده از سرویسهای بهداشتی (کودک باید بیاموزد که نباید در جمع بدون لباس حاضر شود.)درک تولد نوزاد از رحم مادرکسب آگاهی در خصوص جنسیت خودایجاد احساس اعتماد در کودک برای پرسش سوالات جنسی خود از والدین 2 ) تربیت جنسی کودکان 6 تا 9 ساله:کودکان 6 تا 9 ساله، دیگر وارد اجتماع شده و با شروع تحصیل در مدرسه، ممکن است که سوالات بیشتری در این خصوص برایشان پیش بیاید. تربیت جنسی کودکان در این محدوده سنی، میتواند حول مسایل زیر باشد.درک چرخه طبیعت (زاد و ولد)کودک را به صورت کلی با روند تولید مثل آشنا کنید.کودک را با تفاوتهای جنسیتی خود با جنس مخالف آشنا کنید.کودک را با برخی از بیماریهای مقاربتی و جنسی آشنا کنید.کودک را مقدار مجاز ارتباطات دوستانه آشنا کنید. (به کودک بیاموزید که رفتارهای جنسی را نباید با هر شخصی انجام داد و از شوخیهای جنسی با دوستان اش خودداری کند.)تربیت جنسی کودکان 6 تا 9 ساله 3 ) تربیت جنسی کودکات 9 تا 13 ساله:در این محدوده سنی، که همزمان با بلوغ است، کنجکاوی کودکان در خصوص مسایل جنسی بسیار افزایش مییابد و والدین به طور مشهودی متوجه این کنجکاوی درکودک شان میشوند. در این محدوده سنی، والدین بایستی توجه بیشتری در این خصوص داشته باشند. راهنمای تربیت جنسی کودکان 9 تا 13 ساله اینگونه هست که:با نشانهها و علایم بلوغ آشنا شود.با چگونگی رابطه دوستانه آگاه شود.در خصوص کنترل نیاز جنسی با فرزندتان صحبت کنید.به فرزندتان در خصوص روش صحیح رفع نیازهای جنسی صحبت کنید.در خصوص عوارض روشهای ارضا جنسی خطرناک مانند خودارضایی، با کودک صحبت کنید.رابطههای غیر مجاز جنسی را برای فرزندتان تشریح کرده و او را از عواقب چنین رابطه هایی آگاه کنید.تربیت جنسی کودکان:تربیت کودکان موضوع بسیار حساسی میباشد که والدین بایستی با آگاهی کامل به آن بپردازند. به همین دلیل در ادامه به نکات مهمی در این خصوص پرداختهایم. 1 ) جدا کردن محل خواب:والدین بایستی از سنین یک سالگی با احتیاط کامل، محل خواب نوزاد را جدا کنند. این جداسازی در سنین نوزادی میتواند با کمک یک حایل میان تخت والد و فرزند نیز صورت بگیرد تا مانع از مراقبتهای شبانه روزی مادر از نوزاد نشود، اما در سنین بالاتر بایستی فرزندان در اتاق خوابی کاملا جدا از پدر و مادر بخوابند. همچنین به کودک بیاموزید که به هیچ وجهه بدون اجازه شما وارد اتاق شخصی تان نشود.بنابراین بهترین روش و زمان مناسب برای جدا کردن جای خواب کودک را در نظر بگیرد و محل خواب کودک را از خودتان جدا کنید.آموزش مسایل جنسی کودکان 2 ) شوخیهای جنسی جلوی کودکان ممنوع:کودکان از همان سنین کودکی متوجه رفتارهای جنسی والدین میشوند و یا اگر متوجه نیز نشوند، با دیدن اینگونه رفتارها از والدین شان، آنها را بدون قصد خاصی یاد گرفته و تکرار میکنند. بنابراین لازم است که والدین عزیز از انجام هر گونه مناسبات جنسی، در حضور فرزندان خودداری کنند.اما این نکته را به خاطر داشته باشید که کودک بایستی متوجه ارتباط عاطفی والدین اش شود و این موضوع حتی میتواند به رشد عاطفی کودک بسیار کمک کننده باشد. اما در ابراز احساسات عاطفی پیش کودک، از ابراز جملات عاطفی خودداری کنید. 3 ) رعایت پوشش مناسب:والدین بهتر است که از پوشش مناسبی در خانه استفاده کنند تا موجب کنجکاوی جنسی کودک نشوند. استفاده از لباسهای تحریک کننده برای رابطه زناشویی میتواند بسیار مفید باشد، اما زمانی که شما فرزندانی نیز دارید، استفاده از اینگونه لباسها را بایستی به صرفا به اتاق خواب تان محدود کنید.بنابراین از لباس هاس چسب و نیمه پوشیده، استفاده نکرده و فضای امنی را برای کودکان تان به وجود آورید. 4 ) توجه به فیلمها و برنامههای مورد علاقه کودک:امروزه کودکان وقت زیادی را صرف تماشا تلویزیون و فیلمهای مختلف میکنند که این موضوع علاوه بر آسیب هایی که به کودک وارد میکند، اگر از محتوای جنسی استفاده شده باشد، باعث بروز بلوغ جنسی زودرس در کودک خواهد شد. بنابراین لازم است که به محتوای فیلمهای مورد علاقه کودک توجه بیشتری صورت گیرد.نکته دیگر مربوط به این موضوع، تماشای برخی از فیلمهای مناسب برای بزرگسالان توسط کودکان میباشد. بسیاری از اینگونه فیلمها اگر از صدا و سیما نیز پخش شوند، نمیتوانند مناسب خانواده باشند و بایستی محتوای فیلمها را بیشتر بررسی کنید و در صورت نامناسب بودن، مانع تماشای کودک نشوید.راهنمای آموزش مسایل جنسی به کودکان 5 ) در هنگام استحمام کودک به این نکات دقت کنید:یکی از مواردی که معمولا شاهد برخی اشتباهات از سوی والدین در انجام آن هستیم، استحمام کودک میباشد. به طور معمول در خانواده مادر وظیفه استحمام کودک را به عهده دارد. اما این وظیفه تا زمانی که کودک نوزاد میباشد، میتواند به عهده مادر باشد اما از سنین 3 سالگی بهتر است که هر کدام از کودکان با والد جنس موافق اش به حمام برود. به طور مثال دختر خانواده با مادر و پسر خانواده را پدر به حمام ببرد.چنانچه به دلیل مشغله کاری، این موضوع امکان پذیر نبود، والد بایستی در حمام لباس به تن داشته و صرفا کودک را استحمام کند. 6 ) فرزندتان را در سنین نوزادی ختنه کنید:یکی از کارهایی که میتواند از کنجکاوی جنسی بیش از اندازه در کودکان جلوگیری کند، ختنه کردن در سنین کودکی میباشد. بدین صورت که اگر کودک در سنین بالاتری ختنه شود، ممکن است که سوالات متعددی برایش پیش بیاید، اما ختنه در سنین نوزادی، باعث جلوگیری از حساسیت کودک به این موضوع میشود.بهترین زمان برای ختنه کردن نوزاد، هفته اول تا چهارم میباشد. 7 ) نوازشهای مادرانه و پدرانه:نوازشهای مادرانه و پدرانه که بدون هیچ گونه قصد و غرضی صورت میگیرند، گاهی میتواند باعث تحریک غریضه جنسی کودکان شود. تا سنین 3 سالگی، تقریبا نگرانی از این بابت وجود ندارد، اما از سنین 3 سالگی به بعد، لازم است تا والدین احتیاط بیشتری در نوازش کردن به خرج دهند.کنجکاوی کودکان نسبت به مسایل حنسی:یکی از موضوعاتی که میتوند باعث نگرانی والدین شود، موضوع کنجکاوی جنسی میباشد که گاهی والدین این کنجکاوی را غیر طبیعی قلمداد میکنند و باعث حساسیت بیشتر نسبت به آن میشوند، در صورتیکه اگر کنجکاوی کودک به رفتارهای پرخطری منتهی نشود، کنجکاوی کودک را میتوان طبیعی قلمداد کرد.در هر صورت، والدین بایستی توجه ویژهای به کنجکاوی کودک در موضوعات مختلف، داشته باشند و آن را به خوبی رفع کنند، تا مبادا باعث انحراف جنسی کودک شود. و بایستی به سوالات کودک به اندازهای که کنجکاوی کودک رفع شود، پاسخ بدهند.نظرات و سوالات خود را میتوانید زیر همین پست برای ما ارسال کنید، تا در کوتاهترین زمان ممکن، به آ" پاسخ دهیم.منبع: مجله رواشناسی مهربانی |
هنجارشکنی که عاشق پدر و مادرش نیست! وقتی تو سایتها و شبکههای اجتماعی فرنگیها این جمله رو سرچ میکنید، نتایجی بسیار متفاوت از چیزی که در سایتهای ایرانی میبیند عایدتون میشه" I don ' t like my father / mother "البته این با ملاحظهترین جملهای بود که میتونستم دربارهی اصل موضوع بنویسم. چون به هر حال اینجا هم یک سایت ایرانیه و فرهنگ ما هم متفاوت با اکثر دنیا. بگذریم .جمله رو جستجو کردیم و وارد یکی از سایتهایی که گوگل بهمون پیشنهاد کرده میشیم. معمولا سایتی مثل reddit هست و یک نفر اومده داستان زندگیش رو تعریف کرده و اینکه چطور یکی از والدینش زندگی رو به کام اون و یا حتی سایر افراد خانواده زهر کرده و با یه حس عذاب وجدان این سوال رو از بقیه میپرسه که آیا من حق دارم از والدینم متنفر باشم؟پاسخ هایی که نویسنده گرفته معمولا از جنس همدردی و به رسمیت شناختن احساس اون فرد هست. مثلا اینکه" ما هم همچین تجربهای داشتیم و تو کاملا حق داری همچین احساسی داشته باشی" و یا "با اینکه من خانوادهی شادی داشتم اما اگه خودم رو جای تو بذارم میتونم بفهمم چرا همچین احساسی داری". در نهایت ممکنه هیچ راه حلی هم ارایه نشه ولی قطعا نویسنده حس میکنه توی این دنیا تنها نیست و احساساتش درک میشه.حالا اگه تو سایتهای ایرانی امثال این عبارت رو جستجو کنیم به چی میرسیم؟ یک سری سایتها و فرومها و شبکه اجتماعی که همه مشغول سرزنش فرزند گناهکار و نصیحت کردنش هستند. جمله هایی مثل " تو باید قدر پدر و مادری که اینقدر برای تو سختی کشیدن رو بدونی"، "خیلی ناشکری . خیلیا آروزشونه یه پدر داشتن که هر روز داشت با کمربند سیاهشون میکرد ولی سایهاش بالا سرشون بود یا مادری داشتند که با زبونش هر روز همه رو عذاب میداد ولی حداقل وجدوش توی خونه برکت بود" و .در نهایت هم آن فرزند ناسپاس با احساس گناهی بدتر از قبل و حس تنهایی و طرد شدن از جامعه سعی میکنه احساسات خودش رو نادیده بگیره و با با سرپوش گذاشتن روی اونها به یک آدم عقده ایتر از قبل تبدیل بشه. این آدم یاد میگیره در مواجهه با خطاها و یا افکار متفاوت بقیه، سریعا جبهه بگیره و فقط از دیدگاه یه آدم منتقد و خشک به قضیه نگاه کنه.به نظر من اصلیترین مشکل فرهنگ ما که باید اصلاح بشه همینجاس. ما مردمی خونگرم، مهربون و با احساسیم و اکثرا هم وقتی میبینم مشکلی برای یکی از هموطنهامون پیش اومده پیش قدم میشیم تا مشکلش رفع بشه و زندگیش به روال عادی برگرده. این رو از تموم بلاهای زمینی و آسمانی و . که خداروشکر برای ملت ما کم هم رخ نمیده و واکنش خوب سایر مردم برای کمک هر چه بیشتر به بقیه، میتونیم بفهمیم. اما این حس رو فقط برای مشکلات فیزیکی و مادی داریم. انقدر توی زندگیمون احساساتمون رو سرکوب کردیم و سرکوب کردند که یادمون رفته آدمها فقط جسمشون نیستند. روحی هم دارند که باید بهش توجه بشه تا یه جامعه بتونه واقعا رشد کنه. البته این واقعا تقصیر خودمون نیست. این ریشه در فرهنگی داره که من خودم شخصا نمیدونم به چه روشی میشه درستش کرد.به هر حال روی سخن من به اون افرادیه که از والدینشون متنفر هستند. حتی با اینکه خودشون بچه دارند و صاحب یه زندگی مستقل هستند هنوز هم نمیتونند از اثرات بدی که حضور والدینشون توی زندگیشون میذاره فرار کنند. یه پسر یا دختر بالغ با مثلا 30 سال سن هستند ولی والدینشون به هزار روش و تهدید و زور و کلک نمیذارن مستقل بشن. کسی رو دوست دارند ولی بی دلیل با ازدواجشون مخالفت میکنند . نوجوون هایی که والدینشون هیچ تلاشی برای درک تغییرات و افکارشون نمیکنن و هزاران مثال دیگه از آدمهایی که زندگیشون داره به دست آدمهایی که باید عزیزترینهای زندگیشون باشند، نابود میشه .شماها تنها نیستید و کاملا حق دارید از پدر و مادرتون متنفر باشین. میلیونها نفر تو سراسر دنیا دارن با این احساس دست و پنجه نرم میکنند و کاملا حقیقی و معتبر هست. هیچ نصیحتی براتون ندارم که چجوری ازین شرایط نجات پیدا کنید ولی امیدتون رو از دست ندید. هیچکس نمیدونه در آینده چه اتفاقاتی قراره بیفته. |
زندگی من در باسلام سلام بعد از مدتها فاصله. میخوام بنویسم. راجب تجربیاتم و اتفاقاتی که این یکسال برام افتاده.قبل از ورود به باسلامدورادور باسلام رو دنبال میکردم و ایده شون رو دوست داشتم. حتی خودمون ایدهای شبیه باسلام رو پیاده کرده بودیم اما چون دانش کافی رو نداشتیم نتونستیم ادامه بدیم. اواسط اردیبهشت پارسال بود که با دوستم @ mehdikhoshnevisz ( مهدی خوشنویس ) حرف میزدیم و بهم پیشنهاد کرد که پاشو بیا باسلام. من مقاومت میکردم به خاطر اینکه حس میکردم رزومه و دانش کافی واسه ورود به باسلام رو ندارم!چند روز از اون صحبتها گذشت که توی باسلام داشتم چرخی میزدم متوجه یسری باگ شدم. گزارش دادم. ازم تشکر کردند و بهم گفتن که درستش میکنم. یکبار دیگه هم یادمه یه قابلیتی که خیلی راحت میتونستن اضافه کنن تا سرچ راحتتر بشه رو بهشون پیشنهاد دادم. اینطوری که به یک فردی که میشناختمش و میدونستم توی باسلام کار میکنه توی چت خود باسلام گفتم که 'چرا قابلیت انتخاب همشهری رو توی سرچ فراهم نمیکنید؟'ایشون هم در جواب گفت:توی باسلام بچهها سرشون شلوغه خودت پاشو بیا اینجا این ایده رو پیاده کناین هم گذشت .جایی که کار میکردم خوب پیش نمیرفت. فروش نداشت و ما از مدیریت ناراضی بودیم . تصمیم گرفته بودم که اون کار رو ترک کنم. همکارم (سابق) بهم پیشنهاد داد پاشو برو باسلام رو هم ببین خوبه و حالا فقط مصاحبه شو برو تجربه کسب کن. این بار سومی بود که من قلقلک شدم که برم به طرف باسلام.با مهدی صحبت کردم. اون اوکی داد و من رو معرفی کرد. توی لینکدین از طرف hr بهم پیام دادن و رزومهام رو فرستادم براشون و رفتم برای مصاحبه :)صبح زود مرتب و آراسته رفتم برای مصاحبه.مصاحبه فنی من تا اون روز به صورت رسمی مصاحبه نکرده بودم!مصاحبه با فردی به نام سلطانی بود که نمیشناختم شون. با هم یکمی گپ زدیم یکمی سوال فنی ازم پرسید یذره پروژههای نصفه و نیمهام رو نشونش دادم .خب شاید خوب پیش نرفت اما خودم میدونستم که کارم بهتر از رزومهام هست. فقط نتونسته بودم رزومه خوبی جمع کنم.مصاحبه فرهنگینمیدونم چی شد که مصاحبه فنی رو قبول شدم و رفتم برای مصاحبهی فرهنگی! مصاحبه فرهنگی دیگه چیه؟ حتما میگن با پای چپ میری wc یا پای راست؟! :)نه همچین چیزی نبود. باسلام برای خودش فرهنگ و آداب و رسومی داره که هیچ کس از اون تجاوز نمیکنهفرهنگی مثل فروتنی - فیدبک - گفت و گو - رشد و پیشرفت - راستی و درستی - شفافیت - ..فرهنگی که هیچوقت چیزی رو گردن کسی نمیندازن و بجاش همه به هم کمک میکنن که خرابی هارو جبران کنند.خلاصه .مصاحبه فرهنگیم با دو نفر بود. یک نفر همون اقای سلطانی که فقط شنونده بود و فرد دومی هم شخصی به اسم آقایا که اسمش رو هم تا اخر مصاحبه یادم نموند.سوالای عجیب و غریبی ازم پرسید طوری که خودم به زندگیم اونطوری هیچوقت فکر نمیکردم :)بعد از جلسه مصاحبه دوم فهمیدم که اون آقا جناب آقای آقایا مدیرعامل باسلام بود :)فروتنترین و بی ادعاترین فردی که میتونی توی باسلام پیدا کنی!در کمال تعجب دوتا مصاحبه رو قبول شده بودم و گفتم پاشو بیا بشین کار کن :)و این شد که ما توی باسلام شروع کردیم به کار کردنو حالا یک سال و اندی از اون روزها میگذره و هر روز با عشق و علاقه دارم توی باسلام فعالیت میکنم. اگر چه نتونسته باشم به بهترین نحو تاثیر گذار باشم اما خدارو شکر میکنم توی شرکتی کار میکنم که ارزشهای انسانی داره و انسانیت در درجه اول اهمیت محسوب میشه.توی این یکسال چه گذشتتوی باسلام با آدم هایی آشنا شدم که همه شون بهتر از من بودند. ادمهای حرفهای توی کار، توی رفتار..آدم هایی که هم باعث رشد و ارتقاعت میشن هم در کنارشون کار کردن برات لذت بخش هست.آدم هایی که وقتی مرخصی هستن هم oncall هستن و جوابت رو میدن. آدم هایی که ارزش رو چیزی بغیر از پول میدونن. کسایی که همه پشت هم هستن. به هم یاد میدن و از هم یاد میگیرن. کسایی که هرروزشون رو به این امید از خواب بیدار میشن که یک ارزشی برای کسب و کارهای خانگی خلق کننخلاصه .فراز و نشیبهای زیادی توی این یکسال داشتیم. روزهای پر فشار . روزهای خوب، سخت و راحت .شیرین و تلخ . روز هایی که کار force بود.. روز هایی که کارا بد پیش میرفت .روز هایی که ساختار کلی تغییر میکرد و مجبور میشدیم جامون، تیممون و روند کاری مون رو تغییر بدیم.روز هایی که pend بقیه میشدیم و روز هایی که بقیه pend ما میشدن .روز هایی که تا نیمه شب بچهها میموندن و کارهاشون رو میرسوندنروز هایی که باسلام scale کرد - روزهای پر باگ - روزهای پر فیچر .روزایی که افراد خوبی اضافه شدن.. روزایی که افراد خوبی از بین مون رفتن..اما همه ش شیرینی خاص خودش رو داره :)زندگی در باسلام لذت بخشه |
تفاوت رفتار جنسی طبیعی و غیرطبیعی در کودکان زیر 13 سال والدین معمولا با مشاهده رفتار جنسی از جانب فرزندشان نگران شده و به درمانگران در این حوزه مراجعه میکنند تا ببینند رفتار فرزندشان طبیعی و طبیعی است، یا در نتیجه وقوع یک سوء استفاده جنسی شکل گرفته است.درمانگران معمولا با نمونههای متعددی از این گونه مراجعین روبه رو هستند که پرونده آنها در میزان نگرانی بزرگسالان، میزانی از اختلال که رفتار جنسی در روند زندگی و درسخواندن کودک ایجاد کردهاست، ریشه و سرچشمه شکلگیری رفتار و .، با یکدیگر تفاوت دارند.عموما به دلیل اینکه بسیاری از والدین از وقوع سوء استفاده جنسی در گذشته فرزندشان میترسند، بسیاری از رفتارهای جنسی کودکان را نامعمول و ناسالم تصور میکنند، در حالی که در واقعیت این گونه نیست.رفتارهای جنسی در بین کودکان امری معمول و شایع است و حدود 42 تا 73 درصد کودکان پیش از رسیدن به 13 سالگی این تیپ رفتارها را بروز میدهند. در زیر تفاوت رفتارهای طبیعی و غیرطبیعی جنسی توضیح داده شده است.رفتار جنسی طبیعیبخش زیادی از رفتارهای جنسی کودکان امری شایع، معمول و طبیعی است. در واقع طبیعی است که کودکان برای کشف بدن خود یا همسالان خود کنجکاوی به خرج دهند.آنها درباره اینکه هر بخش از بدنشان چگونه است و چه کاری انجام میدهد، کنجکاوند. برای آنها این سوال وجود دارد که چرا بخشی از بدن آنها با والدین یا با خواهر و برادرشان متفاوت است.اینگونه رفتارها شاید از جانب بزرگسالان "جنسی" تلقی شود، اما بخش قابل توجهی از آنها از دید کودکان معمولا نوعی از کنجکاوی است.کودکان رفتار جنسی سالم و طبیعی را در قالب روشهای مختلفی بروز میدهند که بازیها و روابط با دیگران را در بر میگیرد. این موضوع که آنها چه روشی را انتخاب کنند به مرحله رشد آنها وابسته است.اولین نکتهای که درک طبیعی یا غیرطبیعی بودن رفتار جنسی را ممکن میکند، توجه به نوع و تعدد وقوع رفتار جنسی از جانب کودکان در سنین مختلف است.به جز لمس ناحیه جنسی، بقیه رفتارهای جنسی در بین نوزادان به ندرت رخ میدهد. پس از دوران نوزادی، هرچه کودکان بیشتر بدن و نواحی جنسیخود و تفاوت بین دو جنسیت را میشناسند، امکان بروز رفتار جنسی در بین آنها افزایش مییابد.رفتارهای جنسی در بین کودکان 2 تا 5 سال نسبت به کودکان بالای 5 شایعتر است و تنوع بیشتری دارد. در یک مطالعه بر روی کودکان 2 تا 5 سال که به گفته خانواده هیچگونه سوءاستفادهای را تجربه نکرده بودند، برخی رفتارهای جنسی شایع و مشترک مشاهده شد، مانند لمس ناحیه جنسی در خانه و یا در مکانهای عمومی، نشان دادن ناحیه جنسی خود به دیگران، نزدیک شدن به دیگران و تلاش برای مشاهده افراد به صورت برهنه.امکان اینگونه رفتارها در بین کودکان در این سنین، فارغ از جنسیت آنها وجود دارد و در صورتی که حالت مداوم یا اجباری نگیرد، در زمره رفتارهای جنسی طبیعی است.والدین عموما اینگونه رفتارها را به مرور پس از 5 سالگی از جانب کودکانشان کمتر مشاهده میکنند. البته این لزوما به معنی کاهش رفتارهای جنسی در کودکان بالای 5 سال نیست، بلکه ممکن است در نتیجه کاهش میزان بروز آن از جانب کودک باشد.یکی از دلایل بروز کمتر رفتارهای جنسی در میان کودکان بالای 5 سال، آشنایی آنها با قوانین و هنجارهای اجتماعی است که باعث میشود آنها به پنهان کردن رفتارهای جنسی خود روی بیاورند.همچنین با ورود کودکان به عرصه اجتماعی مانند ورود به مدرسه، میزان زمانی که والدین میتوانند رفتار کودکان را رصد کنند، و در نتیجه امکان مشاهده رفتارهای جنسی کودکان توسط آنها کاهش مییابد.رفتارهای جنسی طبیعی معمولا فردی است، اما میتواند شامل دیگری و یا حتی لمس جنسی دیگری نیز باشد.در اینگونه رفتارها لزوما قصد کودک رضایت جنسی نیست بلکه کنجکاوی، تقلید ادای رفتارهای جنسی بزرگسالان، جلب توجه و کسب آرامش دلایل دیگری هستند که میتوانند علت بروز رفتار جنسی در کودکان شوند.رفتارهای جنسی متناسب با عوامل گوناگونی مانند مرحله رشد طبیعی کودک، عکسالعمل والدین به رفتار کودک، تغییر در عوامل استرسزا در خانواده و دستیابی به دادهها و اطلاعات جنسی پیشرفت و گسترش پیدا میکنند یا اصلاح میشوند.به عنوان مثال، تکنولوژی جدید همچون اینترنت و توسعه چترومها و برقراری ارتباط در قالب فضای مجازی، امکان دسترسی کودکان به دادههای پورنوگرافی را افزایش دادهاست.رفتار جنسی طبیعی در سنین مختلف 1 . کودکان نوپالمس یا مالش ناحیه جنسی خودعلاقه به برهنه بودننشان دادن ناحیه جنسی خود به دیگرانانجام بازیهایی مانند دکتر و پرستارلمس یا نگاه کردن به ناحیه جنسی کودکان دیگر یا بزرگسالانی که میشناسد. 2 . کودکان پیش از سنین مدرسهنشان دادن ناحیه جنسی خود به کودک دیگر در ازای انجام همین عمل توسط اوبیان جوکهای جنسی متناسب با سنتقلید و در آوردن ادای برخی از رفتارهای جنسی بزرگسالان 3 . کودکان در سنین مدرسهخودارضایی گاه به گاهنشان دادن ناحیه جنسی خود به کودک دیگر در ازای انجام همین عمل توسط اوبوسیدن کودکان دیگر یا تلاش برای جذب آنهاصحبت درباره تولید مثل و مسایل مربوط به آن با همسن و سالانبیان جوکهای جنسی متناسب با سنرفتارهای جنسی غیرطبیعیاگر رفتارهای جنسی طبیعی در سن نامناسب انجام شوند یا تکرار آنها شکل غیرطبیعی، اختلالآمیز و اجباری پیدا کند، وارد حیطه رفتارهای جنسی غیرطبیعی میشود و نیاز است فرآیند تربیت جنسی با دقت بیشتری لحاظ شود.برای مثال یک کودک 3 ساله که دایما ناحیه جنسی خود را لمس میکند و این عمل در زندگی روزمره او اختلال ایجاد میکند، در حال بروز رفتار جنسی طبیعی از لحاظ سنی اما غیرطبیعی به لحاظ تکرار و تعدد رفتار است.بنابراین رفتار جنسی غیرطبیعی، رفتاری است که کودک به صورت متعدد یا نامتناسب با سنش نشان میدهد و تبدیل به نوعی دغدغه و درگیری ذهنی برای او میشود، به گونهای که او معمولا پس از دخالت بزرگسالان و تلاشهای اصلاحکننده آنها دوباره انجام این رفتارها را از سر میگیرد.مثلا لمس نواحی جنسی دیگران شاید برای یک کودک 4 ساله رفتاری طبیعی باشد، اما چنین رفتاری از جانب یک کودک 11 ساله رفتار جنسی غیرطبیعی است.بخش عمده رفتار جنسی غیرطبیعی، رفتارهایی است که شخصی دیگر و به ویژه لمس و ارتباط جنسی با آن شخص را شامل میشود. معمولا رفتارهای جنسی غیرشخصی که متناسب با سن کودک نیست، یا با استفاده از زور و کنترل از جانب یک کودک همراه باشد، شکل غیرطبیعی پیدا میکند.بنابراین به طور کلی رفتارهای جنسی طبیعی را که با شرایط و ویژگیهای زیر ترکیب شود، میتوان رفتار جنسی غیرطبیعی دانست:نشان دادن رفتار جنسی نامتناسب با سنرفتار جنسی که تبدیل به عادت اجباری شود یا به صورت ممتد بروز پیدا کند.رفتار جنسی که همراه با استفاده از زور، پرخاشگری و یا فریب دادن دیگری باشد.رفتار جنسی که موجب ناراحتی کودکان دیگری شود که در آن مشارکت میکنند.میل جنسی به بزرگسالان یا کودکانی با فاصله سنی زیادرفتار جنسی که امور مربوط به مدرسه و روابط و زندگی اجتماعی را مختل کند.استفاده از پورنوگرافی و فرستادن عکسهای نامناسب برای دیگران به ویژه اگر گیرنده ناراضی باشد.هرگونه رفتار جنسی که برای خود کودک یا دیگران آسیبزننده باشد.رفتارهای جنسی غیرطبیعی معمولا با دیگر اختلالهای رفتاری و احساسی در ارتباط است. کودکانی که رفتارهای جنسی غیرطبیعی نشان میدهند، معمولا دارای نشانههای درونی از افسردگی، نگرانی، و نشانههای بیرونی پرخاشگری هستند.برخلاف پژوهشهای قدیمی که رفتار جنسی غیرطبیعی از جانب کودکان را فقط مت ثر از تجربه سوءاستفاده جنسی میدانستند، پژوهشهای جدید نشان میدهد که عوامل متعدد دیگری نیز میتواند در شکلگیری رفتار جنسی غیرطبیعی موثر باشد.شخصیت و رفتار اعضای خانواده، عوامل محیطی، عوامل استرسزا و ناکارآمدی خانواده که شامل خشونت، سوء استفاده و نادیدهگرفتن میشود، ممکن است باعث بروز رفتارهای جنسی غیرطبیعی یا تشدید آنها شود.بنابراین رفتارهای جنسی غیرطبیعی در بین کودکان معمولا شکل اجباری پیدا میکند تا رفتاری که آنها بر آن تسلط ذهنی داشته باشند یا برای انجام آن تصمیمگیری و برنامهریزی کنند.نکته مهم دیگری که درباره کودکان با رفتارهای جنسی غیرطبیعی وجود دارد، این است که آنها احتمالا بیشتر در معرض آسیبپذیری و قربانی شدن هستند. بنابراین والدین این کودکان حتما باید در نوع برخورد و واکنش به رفتار جنسی کودکان با آگاهی عمل کنند و از کمک متخصصین این حوزه بهرهمند شوند.رفتارهای جنسی غیرطبیعی در سنین مختلفاگر کودکی نمونهای از رفتارهایی را که اشاره خواهد شد، انجام دهد، بهتر است که والدین برای رفع آن به تراپیست و افراد متخصص مراجعه کنند. 1 . کودکان نوپاادامه و اصرار بر لمس ناحیه جنسی با وجود تلاش بزرگسال برای سرگرم کردن او به یک موضوع دیگردعوت کودک دیگر به فعالیت جنسی یا لمس جنسی یکدیگراجبار کودک دیگر به انجام بازیهای جنسیبازی کردن با عروسکها و اسباببازیها به حالت جنسیلمس ناحیه جنسی بزرگسالان غریبهدایما دزدکی نگاه کردن به دیگران هنگامی که برهنهاند و یا زمانی که به حمام و دستشویی میروند 2 . کودکان در سنین پیش از مدرسهلمس یا مالش دایمی ناحیه جنسی در موقعیتهای عمومی بدون آنکه به تلاش دیگران برای پرت کردن حواس او توجه کند.اصرار برای استفاده از لغات و جملات غیرطبیعی جنسی، حتی زمانی که از آنها خواسته میشود از اینگونه واژهها استفاده نکنند.اصرار به لمس ناحیه جنسی کودک دیگر یا حیوانات، علیرغم تلاش دیگران برای پرت کردن حواسفرو کردن اشیاء و وسایل در ناحیه جنسی 3 . کودکان در سنین مدرسهلمس یا مالش دایمی ناحیه جنسی در موقعیتهای عمومی بدون آنکه به تلاش دیگران برای پرت کردن حواس او توجه کند.تلاش دایمی برای نشان دادن ناحیه جنسی خود به کودکان دیگرتلاش برای برهنه کردن ناحیه جنسی دیگراناستفاده دایمی از لغات و جملات نامناسب جنسیمیل به انجام بازیهای جنسی با کودکان بسیار بزرگتر یا بسیار کوچکترمجبور کردن یا فریبدادن کودکان دیگر برای انجام بازیهای جنسیمیل مداوم برای دیدن یا لمس کردن نواحی جنسی کودکان دیگر یا بزرگسالانرفتارهای جنسی غیرطبیعی خطرناکاینگونه رفتارها نه تنها طبیعی نیستند، بلکه نشاندهنده یک مشکل جدی است و میتواند آسیبزا باشد. اگر کودکی یکی از رفتارهای زیر را بروز داد، والدین باید برای درخواست کمک حرفهای و سریع به متخصصان این حوزه مراجعه کنند. 1 . کودکان نوپالمس و مالش دایمی ناحیه جنسی، به گونهای که کودک را از فعالیتهای روزمره متناسب با سن خود غافل کند.خودارضایی به گونهای که باعث آسیب دیدن ناحیه جنسی شود.درآوردن ادا و تقلید اعمال جنسی بزرگسالان با کودک دیگر یا با حیوانات به صورت برهنه و بدون لباسانجام دایمی حرکات و بازیهایی که زمینه و موضوع جنسی دارندفرو کردن اشیاء و وسایل در ناحیه جنسی 2 . کودکان در سنین پیش از مدرسهلمس و مالش دایمی ناحیه جنسی در موقعیتهای خصوصی و عمومی، به گونهای که هیچ چیز حواس او را پرت نکند و مایل به انجام هیچ کار دیگری نباشد.خودارضایی به گونهای که باعث آسیب دیدن ناحیه جنسی شود.اصرار دایمی بر لمس یا مالش ناحیه جنسی کودکان دیگر یا بزرگسالان.اجبار یا فریب دادن کودکان دیگر برای انجام بازیهای جنسیصحبت کردن دایمی درباره رابطه جنسی، استفاده دایمی از واژهها و لغات جنسی و دانستن مسایل مربوط به رابطه جنسی بیش از آنچه که مناسب سن اوست.درآوردن ادا و تقلید اعمال جنسی بزرگسالان با کودک دیگر یا حیوانات به صورت برهنه و بدون لباس 3 . کودکان در سنین مدرسهلمس و مالش دایمی ناحیه جنسی در موقعیتهای خصوصی و عمومی، به گونهای که هیچ چیز حواس او را پرت نکند و مایل به انجام هیچ کار دیگری نباشد.خودارضایی در حد آسیب زدن به ناحیه جنسی، یا ترجیح به انجام خودارضایی به جای هرگونه فعالیت سرگرمکننده و لذتبخش دیگراصرار بر ادامه لمس یا مالش ناحیه جنسی دیگران، حتی پس از آنکه حواس او به کار دیگری پرت شده است.لمس ناحیه جنسی دیگران بدون اجازه گرفتن از آنهاانجام حرکات شبیه به رابطه جنسی با عروسکها یا حیواناتاستفاده روزانه یا گهگاه از پورنوگرافی آنلاینصحبت کردن دایمی درباره رابطه جنسی و دانستن مسایل مربوط به رابطه جنسی بیش از آنچه که مناسب سن اوست.اجبار کودکان دیگر برای انجام بازیهای جنسیاین مقاله برگرفته شده از مقاله تفاوت رفتار جنسی طبیعی و غیرطبیعی در کودکان زیر 13 سال |
مهاجرت به استرالیا مهاجرت به استرالیا، مهاجرت به استرالیا در سال 2020 اطلاعات عمومی راجع به استرالیا و مهاجرت به استرالیااسترالیا، کشوری است واقع در نیمکره جنوبی که به عنوان کوچکترین قاره جهان همراه با تعدادی جزیره واقع در اقیانوس هند و آرام میباشد. این کشور دارای مقام ششم از جهت مساحت در دنیا میباشد. کشور استرالیا در اول ژانویه 1901 تشکیل گردید. از زمان فدرالی شدن، استرالیا دارای سیستم لیبرال دموکرات بوده و در عین حال عضوی از قلمرو کشورهای مشترک المنافع پادشاهی انگلستان میباشد.کانبرا پایتخت کشور استرالیا است. جمعیتی بیش از 325 هزار تن دارد و بزر گترین شهر غیر بندری استرالیا به شمار میآید. کانبرا در سال 1908 در توافقی میان سیدنی و ملبورن به پایتختی استرالیا برگزیده شد. کانبرا به عنوان پایتخت استرالیا، پارلمان و دادگاه عالی این کشور و بسیاری دیگر از ادار ههای دولتی را در خود جای داده است ولی اغلب مراکز اداری و تجاری استرالیا در شهرهای دیگر از جمله سیدنی و ملبورن قرار دارند.آب و هوای استرالیا و تاثیرات آن بر مهاجرت به استرالیااسترالیا یکی از بهترین مناطق آب و هوایی دنیا میباشد و این خود تاثیرات مثبتی در مهاجرت به استرالیا دارد. شاید به همین دلیل است که همه ساله افراد بسیار زیادی از کشورهای پیشرفته اروپایی (مخصوصا انگلستان)، کانادا و امریکا در یافتن یک محله سکونت دایم استرالیا را انتخاب میکنند. جالب است بدانید که سالانه بیش از 25 درصد متقاضیان ویزاهای دایم استرالیا از کشورهای اروپایی از جمله انگلستان میباشند.از آنجا که اغلب شهرهای استرالیا از جمله سیدنی، ملبورن، پرت، گلد کاست، آدلاید، ولونگونگ، نیو کاستل، و هبارت شهرهای ساحلی هستند، تقیربا در همه فصول سال این شهرها سر سبز هستند و به دلیل کمی جمعیت، بارندگیهای فراوان و پهناور بودن کشور، آب و هوای استرالیا تقریبا در همه جا حتی در شهر بزرگی چون سیدنی عاری از آلودگی میباشد.فصلهای استرالیا بر خلاف فصول نیمکره شمالی است. در ماه ژوییهشروع زمستان میباشد که سراسر کشور استرالیا از پایینترین دما برخورداراست. مناطق کوهستانی با متوسط دمای ( 5 + تا 5 - ) درجه سانتیگرادسردترین نقاط استرالیا هستند در حالی که مناطق گرمسیری آن متوسط دماییبین ( 5 تا 30 ) درجه سانتیگراد را نشان میدهند.استرالیای جنوبی بالاترین متوسط دما را معمولا در ماههای ژانویه و فوریه دارد، در صورتی که دسامبرگر مترین ماه تابستانی در شمال استرالیاست. چنانچه مایل به دانستن وضعیت هوای روز در هر یک از شهرهای استرالیا هستید میتوانید به سایت زیر مراجعه کنید. www . AustralianTouristcommission . com اقتصاد استرالیا و تاثیرات آن بر مهاجرت غیر بومیهای دنیا به استرالیاواحد پول استرالیا دلار استرالیایی میباشد و در مهاجرت به استرالیا در سال 2020 شما باید این واحد پولی را برای اکسچنجهای مالی و تجارتهای خرد و کلان خود استفاده کنید و این کشور دارای نظام اقتصادی برجسته و چند محصولی غربی با درآمد سرانه بیش از انگلستان، آلمان و فرانسه است. علیرغم بحرانهای اقتصادی که گریبانگیر کشورهای جهان بود، این کشور رتبه دوازدهم اقتصادی دنیا را در سال 2012 داشته است. نرخ بیکاری استرالیا در سال منتهی به آگوست 2012 ، 1 / 5 درصد و همچنین نرخ تورم در یک سال اخیر 1 / 6 درصد بوده است.محصولات اصلی استرالیا نیشکر، پنبه، غلات و گوشت است. همچنین این کشور دارای معادن بسیاری میباشد و اخیرا منابع گازی خاصی در استرالیا کشف گردیده است.به دلیل مناظر زیبای توریستی، آب و هوای خوب، و امنیت بالا برای گردشگران، صنعت گردشکری در استرالیا به یک صنعت بزرگ تبدیل گردایده است و این صنعت به همراه صنعت پذیرش دانشجو به دو پدیده قوی و رو به رشد برای اقتصاد استرالیا تبدیل گردیدهاند.جمعیت استرالیا و تاثیر مهاجرت به استرالیا بر روی آنبیشتر جمعیت در مناطق شهری ساکن هستند. سیدنی پرجمعیتترین شهر استرالیا است. بیشترین جمعیت 23 میلیون نفری تخمینی استرالیا متشکل است از مهاجرین قرن نوزدهم و بیستم که اکثریت نیز از بریتانیای کبیر و ایرلند به این کشور آمدهاند. جمعیت استرالیا از زمان جنگ جهانی اول تا کنون چهار برابر شده است. در سال 2001 پنج گروه عمده از میزان 4 / 27 درصدی از جمعیت متولد خارج از استرالیا عبارت بودند از متولدین انگلستان، نیوزلند، ایتالیا، ویتنام و چین.پس از لغو شدن سیاست استرالیای سفید در سال 1973 ، ابتکارات متعددی از جانب دولت به منظور گسترش هماهنگی نژادی صورت پذیرفته است که جملگی بر سیاست چند فرهنگی شدن جامعه استوار است. کمتر از 15 % از مردم استرالیا در مناطق روستایی زندگی میکنند.همچون بسیاری دیگر از ممالک توسعه یافته، استرالیا نیز جمعیتی رو به پیر شدن دارد که این امر تعداد بیشتر افراد رو به بازنشستگی و کاهش افراد در سن کار را به همراه خواهد داشت و این سبب جذب مهاجر و نیروهای متخصص کار از سایر کشورها شده است. استرالیا بصورت لحظهای جمعیت خود را از طریق وبسایت رسمی آمار استرالیا به نشانی نشان میدهد.عمده مهاجرین افراد متخصص هستند و مهاجرت از طریق خانواده نیز رو به رشد است. زبان انگلیسی زبان رسمی استرالیا است. تعداد قابل توجهی از مهاجرین نسل اول و دوم دو زبانه هستند. استرالیا مذهب رسمی ندارد، اما دارای آزادی انتخاب ادیان است.بطوریکه در یک محله مسجد، کلیسا و معبد بودا همگی وجود دارند.سیاست استرالیا و به طور کلی سیاستهای استرالیا بر مهاجرت به استرالیاکشور استرالیا دارای سیستم پارلمانی است و حکومت در این کشور از سه قوه تشکیل شده است. 1 - قوه مققنه : پارلمان از ملکه، مجلس سنا و مجلس نمایندگان تشکیل شده است. نمایندگی ملکه را در اینجا فرماندار کل عهده دار است که در مقام عمل فعالیت اندکی در پارلمان داشته یا هیچ فعالیتی ندارد. 2 - قوه مجریه: شورای اجرایی فدرال. در عمل مشاوران عضو این شورا عبارتند از نخست وزیر و وزرا. 3 - قوه قضاییه: متشکل است از دیوان عالی استرالیا و محاکم فدرال. زمانیکه در سال 1968 قانون استرالیا به تصویب رسید، دادگاههای ایالتی بطور رسمی از کمیته قضایی شورای مشترک المنافع مستقل شدند.بومیان استرالیا و در نظر گرفتن نقش آنها در مهاجرت به استرالیادانستن و فهمیدن سنتها و قوانین استرالیایی به شما کمک میکند که خود را با زندگی در جامعه استرالیا وفق دهید. اولین ساکنین استرالیا ابورجینالها هستند که از 40000 سال پیش و یا بنا به گفتهای 60000 سال پیش در استرالیا ساکن بودهاند. مردمان بومی استرالیا اعتقادات معنوی مخصوص به خود را دارند، حرمت برای زمین، فرهنگهای گوناگون و سنت هنری که یکی از قدیمیترین سنت آنهاست. امروزه، جمعیت اقوام بومی استرالیا چیزی در حدود 483000 نفر است که 2 درصد کل جمعیت استرلیا را تشکیل میدهد.فرهنگهای بومی بخش مهمی از هویت ملی استرالیا است و ابورجینا لها و ساکنان جزایر ترس نقش مهمی در زمینههای بسیاری ، از جمله هنر، رسانهها، دانشگاهها ، ورزش و تجارت ایفا کردهاند.استرالیا جامعه چند فرهنگی و مهاجرت به استرالیااسترالیا جامعهای است که چند فرهنگی بودن جامعه را به صورت تمام و کمال قبول میکند و دارای مردمانی است که از فرهنگها و اقوام مختلف هستند.استرالیاییها از کشورهای بسیار مختلفی آمدهاند و به همین خاطر نژاد پرستی به ندرت دیده میشود و در صورت مشاهده و اثبات یک جرم است که مجازات کیفری دارد.نزدیک به 45 درصد از مردم استرالیا یا یکی از والدین آنها در خارج از این کشور متولد شدهاند. با آنکه انگلیسی زبان رسمی این کشور است، در استرالیا مردم به بیش از 300 زبان ازجمله زبانهای بومی سخن میگویند. مردم استرالیا از ادیان بسیار گوناگونی نیز پیروی میکنند. در استرالیا هرکس در چارچوب قانون آزاد است تا فرهنگ و سنتهای دینی خود را ابراز و بدان عمل نماید. هر کسی میتواند در جامعه مشارکت و به عنوان یک استرالیایی به آن تعلق داشته باشد. نخست ممکن است شما به این گوناگونی یا تنوع آداب و رسوم و فرهنگهای مختلف اجتماعی عادت نکرده باشید. اگر شما به دیگران، عقایدشان و سنتهای آنان احترام بگذارید، میتوانید براحتی جامعه چند فرهنگی استرالیا را پذیرفته و از زندگی در آن لذت ببرید.جالب توجه است بدانید که در پارک بیوسنتیال که از پارکهای مشهور سیدنی هست، تندیسی از کوروش بزرگ به نشانه اولین موسس جامعه چند فرهنگی بنا شده است که هر روز مورد بازدید خیلی از ساکنین سیدنی و گردشگران قرار میگیرد.شهروندان و حقوق شهروندی در استرالیابنا به سوگندنامه هنگام شهروندی، شهروندان استرالیایی دارای وظایف و مسیولیت هایی هستند که برخی از آنان شامل موارد زیر میشود: از قانون پیروی کنند در انتخابات ایالتی و منطقهای و نیز رفراندوم شرکت کنند حمایت از استرالیا در صورتی که نیاز باشد اگر از آنها خواسته شد، در هی ت ژوری دادگاهها شرکت کنند مساوات و رفع تبعیضشما حق دارید که مورد احترام باشید و احتیاجات شما مانند احتیاجات دیگران منصفانه برآورده شود. همچنین شما هم باید با دیگران به احترام رفتار کنید خواه در استرالیا متولد شده باشند و خواه مانند خود شما مهاجر باشند.استرالیا، سرزمین آزادی و قوانین ضد تبعیض آمیزطبق قوانین فدرال و قوانین ایالتی با هیچکس نبایستی به خاطر سن، نژاد، کشور اصلی، جنسیت، وضعیت تاهل، بارداری، اعتقادات سیاسی و مذهبی، معلولیت، علایق جنسی کمتر از دیگران رفتار شود.تبعیض نژادی در استرالیا قابل قبول نیست.این قانون در اکثر زمینهها مانند استخدام، آموزش وپرورش، مسکن، خرید اجناس، و دسترسی به خدمات از قبیل دکتر، بانک و هتلها نیز صادق است. زن و مرد از نظر قانون و سایر موارد برابر میباشند.به طور یکسان با شما رفتار کردن نیز بدان معنی است که شما باید دسترسی عادلانه به خدمات دولت بدون توجه به آنچه پیش زمینه شما است، داشته باشید.سازما نهای دولتی این مسیولیت را دارند که متنوع بودن فرهنگهای مردم استرالیا در ارایه خدمات به آنها را در نظر بگیرند. به طور مثال اغلب ادارات دولتی اطلاعیههای خود را به چند زبان مختلفت ترجمه کرده و در دسترس افراد قرار میدهند و برای کسانی که قادر نیستندانگلیسی صحبت کنند، مترجم تلفنی یا حضوری آماده میکنند. اکثر بیمارستانها و مراکز درمانی مترجمین استخدامی دارند.استرالیا به آزادی بیان مرسوم است. ولی دشنام، تحقیر، توهین، و تهدید دیگر به اشخاص یا گرو هها بر پایه نژاد، کشور اصلی، جنسیت، وضعیت تاهل، بارداری و اعتقادات مذهبی و سیاسی عملی خلاف قانون است و تبعات جدی دارد.در استرالیا هرکس موظف است که قانون را رعایت کند. برخی از چیزهایی که در کشور دیگری ممکن است مورد قبول باشد ممکن است در استرالیا غیرقانونی باشد. دانستن و فهمیدن قوانین استرالیا به شما کمک میکند که خود را با زندگی در جامعه استرالیا وفق دهید.کار داوطلبانه در استرالیابسیاری از استرالیاییها به عنوان داوطلب به دیگران کمک میکنند. داوطلبین برای انجام کارها یشان مبلغی دریافت نمیکنند بلکه وقت و فنو نشان را به رایگان دراختیار جامعه میگذارند و دیگران و خود از آن سود میبرند.کار داوطلبانه همیشه انتخابی است و هیچگاه اجباری نیست. اگر چه داوطلبانه است اما جایگزین برای کار با پرداخت مزد نمیشود، بلکه میتواند به شما مهارت و راه ورود به نیروی کار را فراهم کند و نیز تجربه کاری لازم برای کار را دریافت کنید.با گذراندن وقت به عنوان داوطلب ممکن است نگرانیهای مربوط به یادگیری زبان انگلیسی، ایجاد مهارتهای اجتماعی و شبکههای اجتماعی و مشکل پیدا کردن کار را از میان بردارید. بنابرین توصیه ما این هست که در ماههای اول پس از ورود و در صورت نیافتن کار واقعی حتما به کارهای داوطلبانه روی آورید تا هم با فرهنگ محیط کار و همینطور زبان انگلیسی آشنایی بهتری پیدا کنید و هم شانس کاریابی خود را بالا ببرید.اصول آداب و معاشرت در استرالیاهنگام ملاقات برای اولین بار رسم متداول در استرالیا این است که به یکدیگر دست بدهند. مردم در ملاقات اول یکدیگر را در آغوش نگرفته و از بوسیدن یکدیگر خودداری میکنند. بسیاری از استرالیاییها، نگاه کردن به چشمان گوینده هنگام گفت و شنود را نشانه احترام و گوش دادن به سخنان آن شخص میدانند. ولی در برخی مواقع این کار برای بعضیها ممکن است ناراحت کننده باشد و یا از انجام این کار شرم داشته باشند.بسیاری از استرالیاییها در اولین ملاقات دوست ندارند که در مورد مسایل خصوصی نظیر سن، وضعیت تاهل، فرزندان یا درآمد از آنها سوال بشود.رسم استرالیاییها در محیط کار، این است که معمولا یکدیگر را با نام کوچک صدا کنند و از واژه هایی مثل پروفسور، استاد، دکتر و مهندس در محیط کار به ندرت استفاده میشود.هر وقت برای دیدن یا سر قراری میروید همیشه سعی کنید وقت شناس باشید. اگر بنا است دیر بکنید، سعی کنید با آن شخص تماس گرفته و به او اطلاع دهید. این کار مخصوصا در مورد قرارهای رسمی با صاحبان تخصص بسیار مهم است، به عنوان مثال وقت ملاقات با پزشک یا وکیل و مواردی مشابه. چون ممکن است به خاطر دیر کردن از شما پول مطالبه بشود. کسی که اغلب دیر میکند ممکن است غیر قابل اعتماد به نظر برسد.اگر دعوتنامه کتبی دریافت میکنید ممکن است در آن تاریخ خاصی هم نگاشته شده باشد که از شما جواب میخواهند. این بدان معناست که شخص دعوت کننده میخواهد بداند آیا شما به این دعوت میروید یا نه. این امری مودبانه است که تا تاریخی که ذکر شده اعلام کنید که آیا میروید یا خیر.آداب لباس پوشیدن برای مهاجرت به استرالیا در میان استرالیایی هااسترالیا جامعهای ساخته شده از مردمان با فرهنگها و پیشینههای گوناگون است. تنوع لباسی که مردم میپوشند منعکس کننده قسمتی از این گوناگونی است.برای راحتی یا بسته به شرایط اقلیمی و موقعیت اجتماعی، بسیاری از مردم لبا سهای غیر رسمی و عادی به تن میکنند. بسیاری هم لبا سهای سنتی خود را که ممکن است جنبه مذهبی یا فرهنگی داشته باشد، میپوشند.درباره نحوه لباس پوشیدن مقررات آنچنانی وجود ندارد. برای کار یا رفتن به مجامعی خاص ممکن است پوشیدن لباس مخصوصی ضرورت داشته باشد. برای مثال، به خاطر رعایت ایمنی هنگام ورود به ساختمانهای در دست ساخت بایستی کلاه ایمنی بر سر و پوتین ایمنی در پا داشت. پلیس، ماموران نظامی و کارکنان برخی از موسسات بایستی یونیفرم بپوشند. باشگا هها و سالن سینماها و سایر جاها ممکن است از مراجعین بخواهند تا لباس تمیز و مرتب پوشیده و کفش مناسب به پا کنند. شما ممکن است برخی از لباس پوشید نها را زننده یا توهین آمیز بدانید.ساعت کاری و نحوه انجام امور اداری در استرالیااغلب ادارات و مراکز تجاری در استرالیا از 9 صبح تا 5 بعد از ظهر باز هستند. کارمندان باید قبل از ساعت 9 در محل کار باشند به طوریکه راس ساعت 9 آماده پاسخگویی به مشتری باشند. هر کارمند در طول ساعت کاری خود 15 تا 20 دقیقه برای صرف صبحانه و 30 دقیقه برای صرف ناهار میز کار خود را ترک کند ولی معمولا در همین زمانها هم باید فرد دیگری پاسخگوی مراجعین شما باشد.شما اغلب کارهای اداری خود را میتوانید از طریق تماس تلفنی و یا ایمیلی انجام دهید. به ندرت لازم خواهد شد که به صورت حضوری به ادارهای مراجعه کنید.خشونت خانگی یا خانوادگی در فرهنگ و جوامع چندگانه استرالیا که بسیار در مهاجرت به استرالیا تاثیر گذار استخشونت در داخل خانه بین زوجین و یا فرزندان به اصطلاح خشونت خانگی یا خانوادگی نام دارد. این نوع خشونت به رفتار ناروایی اطلاق میشود که قربانی این خشونت ترس از آسیب بدنی، آسیب جنسی یا آسیب روانی را تجربه یا احساس بکند و یا اینکه در تنهایی نگهداری شده و یا دچار محرومیت مالی واقع بشود.برای مشاوره و کمک به مسایل خشونت خانوادگی خطوط و خدمات کمک رسانی در همه ایالات و منطقهها وجود دارند. در هر ایالات ادارات و موسسات خاصی وجود دارد که زنان و کودکان آسیب دیده خشونت خانوادگی را حمایت میکنند و نیز به مردانی که میخواهند رفتار خشونت آمیزشان را تغییر دهند، کمک میکنند. شماره تلفنهایی 24 ساعته وجود دارد که شما به صورت رایگان تماس میگیرد و با روانشناسان و وکلای خانواده به صورت رایگان در مورد خشونت خانوادگی و اینکه چکار باید کرد، صحبت میکنید. رسیدگی به خشونتهای خانوادگی از اولویتهای پلیس استرالیا هست و شمااگر خانومی هستید که مورد خشونت خانوادگی قرار گرفتهاید، در هر زمان از شبانه روز که با پلیس تماس بگیرید به منزل شما میآیند و شما را به جایی امن میبرند و ضمن برخورد خیلی شدید و اغلب به زندان بردن فرد خاطی، تا هر وقت که لازم باشد از شما در مراکزی که به همین قصد ساخته شده، نگهداری خواهند کرد.در استرالیا حمایت از خانواده یک اصل هست و با کسانی که خشونت خانوادگی ایجاد میکنند چه زن باشند و چه مرد، با شدت و جدیت برخورد میشود. به عنوان مثال چنانچه فردی همسر خود را کتک بزند و پلیس از این قضیه آگاه شود، حتی اگر هسمر رضایت کامل دهد، ان فرد توسط دادگاه مجازات و در صورت جدیت قضیه زندان خواهد شد.حقوق کودکان در استرالیااسترالیا تعهد قوی به حفظ حقوق کودکان دارد. کودکان در استرالیا در برابر کتک، سوءاستفاده جنسی و بدرفتاری احساسی و همچنین خشونت چه در خانه و چه در مدرسه مورد محافظت قانونی هستند. باید در مورد سرپرستی و مراقبت از آنان شرایط معقولی ت مین شود. تنبیه بدنی همچون کتک زدن مذموم است و خلاف قانون محسوب میشود. تنبیه بدنی در مدارس ممنوع است. برخی از مشاغل در استرالیا، مانند پزشکان و معلمان، موظف هستند در صورتی که نگرانی هاییدر مورد کودکی دارند، گزارشی به مقامات ایالتی و منطقهای مسیولین حمایت از کودکان بدهند. چنانچه یک جوان یا یک کودک مورد صدمه واقع شده یا در معرض چنین صدمه هایی هست، ممکن است اداره خدمات حفاظت از کودکان در این ماجرا درگیر شوند تا بدین سبب از سلامت و امنیت کودک اطمینان حاصل شود .در اینگونه موارد ممکن هست ان فرزند را از پدر و مادر بگیرند و تحت حمایت این سازمان بزرگ شود.اگر شما یا کسی که شما میشناسید در معرض خشونت و بدرفتاری است و به محافظت نیاز دارد، لازم است با پلیس یا یکی از نهادهای محافظت از کودکان تماس بگیرید.کودکان زیر سن 16 سال اجازه ازدواج کردن ندارند. افراد بین سن 16 تا 18 سال تنها با کسب رضایت نامه از والدینشان و همچنین اگر مسیولین استرالیا به این امر رضایت داشته باشند، میتوانند ازدواج کنند. گرفتن یا فرستادن کودک به کشور دیگر تا تن به ازدواج زودهنگام دهد و یا این کار توسط یک شخص ثالث انجام شود، جرم است.رانندگی در استرالیابرای رانندگی خودرو در استرالیا شما بایستی گواهینامه رانندگی داشته باشید و بایستی همیشه آن را در حین رانندگی به همراه داشته باشید. کسانی که ویزای موقت دارند در اغلب ایالتها میتوانند با گواهینامه رانندگی خود که از کشور خودشان داشتهاند، تا وقتی که ویزای موقت دارند، در استرالیا رانندگی کنند. ولی کسانیکه ویزاهای دایم دارند، در اغلب ایالتها فقط به مدت 3 ماه میتوانند با گواهینامه کشور خود رانندگی کنند و بعد از ان بایستی گواهینامه استرالیایی بگیرند.خودرویی که با آن رانندگی میکنید بایستی توسط دولت ثبت شده باشد. تخلف و یا سرپیچی از قوانین رانندگی میتواند منجر به جریمههای سنگین، از دست دادن گواهینامه رانندگی و حتی زندان گردد. قوانین مخصوصا در مورد محدودیت سرعت و رانندگی پس از صرف مشروب الکلی بسیار سخت است. درجه الکل خون مجاز در ایالتهای مختلف، متفاوت است و بسته به نوع گواهینامه رانندگی فرق میکند.پلیس به صورت تصادفی و بدون اطلاع قبلی، وضعیت استعمال الکل رانندگان را در خیابا نها و اتوبانها چک میکند.رانندگی با حضور کودکان در ماشین در استرالیااز سال 2010 قانونی تصویب شده که کودکان تا سن هفت سال بایستی از کمربند یا صندلی مخصوص کودکان استفاده نمایند. کودکان تا سن 6 ماه باید صندلی مخصوص نوزاد استفاده کنند. مثلا در صندلی نوزاد، صورت نوزاد به طرف عقب میباشد. از 6 ماه تا سن 4 سال کودکان باید روی صندلیهای عقب ماشین و روی صندلی مخصوص کودک بنشیند. بچههای خردسال مجاز به نشستن در صندلی جلوی خودرو نیستند. کودکان تا 4 سال باید در عقب خودرو با کمربند ایمنی مخصوص بنشینند. کودکان بین سنین 4 تا 7 سال مجاز به نشستن در صندلیهای جلو نیستند، مگر اینکه به طور همزمان همه صندلیهای دیگر توسط کودکان زیر 7 سال اشغال شده باشند. صندلی کودک بایستی با استانداردهای استرالیایی مطابقت داشته، به طور مناسب در خودرو گذاشته شود و مطابق با جثه کودک باشد. در بعضی از جاها این امکان وجود دارد تا صندلی ایمنی کودک را کرایه کرد.جایگاه زبان فارسی و فارسی زبانان در استرالیا درمهاجرت به استرالیادر طبقه بندی اداره مهاجرت استرالیا ، زبان فارسی را یکی از زبانهای رایج و شناخته شده در این کشور معرفی کرده است ، که این موضوع با نفوذ مهاجران فارسی زبان ایرانی ، افغانی و کرد به استرالیا مورد اهمیت قرار گرفته است.اولین گروه از مهاجران ایرانی در سال 1934 وارد خاک این کشور شدند .پس از آن در سال 1948 و 1953 تعدادی دیگری از آنان که اغلب نیروی متخصص بودند به استرالیا آمدند و از این به بعد بود که دولت تسهیلاتی را برای آنان درنظر گرفته و در مجموع تا سال 1988 حدود 2500 نفر ایرانی وارد استرالیا شدند. بر اساس آخرین سرشماری تعداد ایرانیان مهاجر ساکن استرالیا حدود 100000 نفر اعلام شده است. ایرانیان در یک دهه اخیر تمایل بیشتری به مهاجرت به استرالیا داشتهاند.و به احتمال زیاد یکی از انگیزههای اصلی آنان رفاه اقتصادی این کشور بوده است.البته در سالهای اخیر ورود مهاجران غیر قانونی ایرانی نیز بسیار چشمگیر بوده است و این امر باعث شد تا آمار دقیقی از ایرانیان مقیم در این کشور بدست نیاید.اما به لحاظ حیثی بیشتر ایرانیان جوان هستند. که این مسیله موضوع تمرکز و توجه جامعه ایرانی پویا که بخوبی بتوانند نمایندگان فرهنگ و تمدن ایرانی باشند، را بیشتر نمایان میکند. ?مهاجرتبهاسترالیا،مهاجرتایرانیانبهاسترالیا مهاجرت به استرالیا، مهاجرت ایرانیان به استرالیاایرانیان بیشتر در کدام شهرهای استرالیا بعد از مهاجرت به استرالیا سکونت دارندایرانیها اغلب شهرهای سیدنی ، ملبورن ، پرت و بریزبین را برای زندگی انتخاب کردهاند .به خصوص شهر سیدنی بخش زیادی از کل جمعیت ایرانی ساکن در استرالیا را به خود اختصاص داده است . شاید دلایل عمده آن فراوانی مراکز فرهنگی ،هنری ،رفاهی و دفاتر تجاری و آب و هوای بسیار خوب این شهر زیبا باشد. در طی سالهای اخیر بیشترین برنامه دولت استرالیا بر جذب نیروهای متخصص و ماهر بوده است و بطور متوسط در سالهای اخیر حدود 500 متخصص ایرانی در سال به استرالیا مهاجرت کرده است.اماموضوع مهمتر دیگر که در جمعیت مهاجر ایرانی موثر است ورود تعداد زیادی مهاجر غیر قانونی ایرانی میباشد که در طی سالهای اخیر از طریق مناطق شمالی استرالیا و بوسیله قایقهای بسیار ناامن از طریق اندونزی وارد آبهای استرالیا شده بودند و طی فرایندی و پس از گذراندن دوران ارزیابی در کمپها به خاک استرالیا انتقال داده شدهاند. اما پس از ورود بسیاری ازآنان به خاطر عدم بهره مندی از مزایای اجتماعی و شغلی دچار مشکلات متعددی میگردند وبعضی از آنها با ناامیدی به سرزمین مادری برمی گردند.اما از مهمترین نشانههای رشد جمعیت ایرانی، میتوان به پدید آمدن یک گروه قومی متمایز با فرهنگ و تمدن کهن که طبقه متوسط به بالای جامعه استرالیایی - ایرانی را در استرالیا شکل میدهند، یاد کرد.از آنجا که ایرانیان همواره در راستای گسترش فرهنگ خود در هر گوشه این دنیا قدم بر میدارند و علاقمند به معرفی کردن ارزشهای ملی خود میباشند، در استرالیا نیز بنیادهای فرهنگی ایرانی تاسیس شده و بسیاری از ایرانیهای فرهنگ دوست وهنرمند اقدام به اجرای برنامههای فرهنگی و هنری مانند: اجرای شب شعر ، موسیقی ، نمایش و برگزاری جشنهای سنتی میکنند.موسساتی چون کانون فرهنگی و آموزش ایرانیان شهر گلدکاست ، سازمان همیاری ایرانیان در سیدنی، موسسهفرهنگی اندیشه در پرت، خانه موسیقی ایرانیان ویکتوریا، انجمن شعر سیدنی،و دهها موسسه فرهنگی دیگر از جمله مراکزی هستند که به فعالیتهای فرهنگی ایرانی در سطح گسترده میپردازند.آشنایی فرهنگ ایرانی و فراگیری زبان فارسی یکی از دغدغههای ایرانیان مقیم خارج از کشور برای فرزندان خود میباشد. بنابراین مهاجران در استرالیا اقدام به راه اندازی مدارس فارسی زبان کردهاند،البته با مولفههای آموزشی استرالیا به صورت مدارس خصوصی و فرهنگی به فعالیت میپردازند.کرسی زبان فارسی در دانشگاههای استرالیا از سال 1375 شمسی توسط آقای دکتر کلباسی در دانشگاه ملی کانبرا آغاز شد و در ادامه با تلاشهای سفارت جمهوری اسلامی ایران و گفت و گوهایی که با دانشگاه ملی کانبرا آغاز گشت، کرسی ثابت زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در آن دانشگاه تاسیس گردید و یک استاد از دانشگاه علامه طباطبایی آموزش زبان فارسی را در سه سطح ابتدایی ، متوسطه و پیشرفته بر عهده گرفت.کرسی زبان فارسی در بخش مطالعات عربی و اسلامی دانشگاه کانبرا قرار دارد و یک کتابخانه با تعداد 1400 جلد کتاب فارسی و نشریات قدیمی نیز از جمله امکانات این بخش میباشد .رسانههای گروهی مختص به جامعه ایرانی شامل روزنامه ، هفته نامه ، رادیو و تلویزیون واینترنت است، اما برخی از آنها شاید نتوانستهاند مسیر و اهداف خود را به خوبی ادامه دهند.دغدغههای اجتماعی مهاجران ایرانی بعد از مهاجرت به استرالیا چیست ؟اصولا قرار گرفتن در محیط جدید که فضای فرهنگی، اجتماعی متفاوتتر از سرزمین مادری بر آن حاکم است، خالی از تنش نمیباشد.این روند ممکن هست تا مدتها نیز با اثرات منفی ادامه داشته باشد. جامعه ایرانی در استرالیا نیز با این مشکلات دست و پنجه نرم میکنند .آمار بالای طلاق از جمله مسایلی است که متاسفانه برخی زوجهای ایرانی با آن مواجه شدهاند، هر چند این روند در ایران هم رو به رشد هست. این عامل شاید به خاطر تغییر مفاهیمی چون عدالت اجتماعی حقوق زنان بر اساس معیار کشورهای غربی است و نبود دایره خویشاوندی در این گونه موارد که معمولا میتواند نقش میانجی را بازی میکند، یکی از مواردی است که طلاق ما بین زوجهای ایرانی را بیشتر میکند.همانطور که در مطالب قبلی اشاره شد، بنیادهای فرهنگی ایرانی با تلاش جمعیتی از مهاجران فرهنگ دوست برای حفظ جایگاه تمدن و ارزشهای فرهنگی ایران، در بین جامعه ایرانی شکل گرفته است، اما اندک بودن آنها باعث شده است تا بسیاری از کودکان، زبان فارسی که به عنوان یک عنصر و نگاره ملی قلمداد میشود را به فراموشی بسپارند و نتوانند ارتباط سازندهای با هویت فرهنگی سرزمین مادری خود برقرار کنند چرا که آنها بیشتر زمان خود را در مدرسه با همسالان انگلیسی زبان سر میکنند و مطابق آموزشهای زبان انگلیسی ذهنیت اجتماعی خود را پرورش میدهند و با اصالت قومی خود بیگانه میشوند. و اینجاست که نقش بنیادهای فرهنگی بیش از پیش مشخص میشود. داشتن یک طرح مشخص برای کودکان و همگام سازی آشنایی با فرهنگ و ارزشهای ملی سرزمین مادری و فرهنگ اجتماع میزبان توسط این بنیادها و مراکز میتواند چارهای برای کم کردن این بیگانگی فرهنگی باشد .این را باید یادآور شد که مشارکت خانوادهها در برنامهها ضروری است. زیرا آنها ارتباط مستقیمی در باور پذیری و رشد ارزشهای کودکان خود دارند.جامعه چند فرهنگی استرالیا فرصت خوبی را برای تعاملات فرهنگی ایجاد میکند و باید توجه داشت که یک فرد وارد شده به محیط جدید باید بتواند خود را به طریقی با فرهنگ جامعه میزبان هماهنگ کند و از طرف دیگر اصالت فرهنگی خود که از سرزمین مادری به همراه آورده را نیز حفظ کند .تجربه نشان داده است که مهاجران اصولا بر سر دو راهی دو نظام فرهنگی مختلف قرار میگیرند که این رویارویی یا به فرهنگ پذیریی یا واگذاری اصالت فرهنگی میانجامد. البته راندمان اثر پذیری این ماجرا به روحیات مهاجر و میزان شناختش از ارزشها و معیارهای فرهنگی بستگی دارد.اما موضوعی که بدون استثنا همه مهاجران را در ابتدای مهاجرت به خود مشغول میکند احساس غربت و دلتنگی ناشی از دوری از وطن، خانواده و زادگاه است که علیرغم بهره مندی از امکانات و سیستمهای رفاهی جامعه میزبان، باز هم مهاجران و به خصوص ایرانیهای مهاجر که در یک جامعهای با پیوندهای ملی و وابستگیهای خانوادگی بزرگ شدهاند ، را دچار مشکل میکند .مهاجر ایرانی گاها خود را در یک دو راهی کشاکش انگارههای فرهنگی میبیند و یا باید خود را با مولفههای فرهنگی و اجتماعی استرالیا وفق دهد و یا اینکه در عین زندگی در یک محیط بیگانه با شاخصهای فرهنگ زندگی مشخص، همچنان دلبسته فرهنگ زادگاه خویش باشد. انتخاب مسیر دوم باعث میشود تا فرد به وطن بازگردد و قید زندگی در خارج را بزند. چنانچه فرد قصد پذیرش منطقی فرهنگ جدید را نداشته باشد و از طرف دیگر حاضر به بازگشت به وطنش هم نباشد، ممکن دچار سرخوردگی و بی اعتمادی و دیگر مشکلات روانی شود.اما در این زمینه گرفتن مشاوره پیش از مهاجرت و اطلاع کافی از وضعیت اجتماعی کشور میزبان بسیار مهم است. چرا که مهاجرت به استرالیا برای برخی ایرانیان کسب تجربههای جدی و جدید است و این امر آنها را وادار به خود باختگی فرهنگی نمیکند. از طرف دیگر ایرانیان در هر جای دنیا که باشند، نشان دادهاند که به زادگاه و فرهنگ ملی و ارزشهای مذهبی خود وفادار بودهاند. اما آگاهی از تعاملات فرهنگی پیش رو همراه با برنامه ریزی آینده خود و خانواده چارهای جدی است برای اینکه آنها را در استرالیا به انزوا نکشاند و مردد در تصمیم گیری نکند.داشتن اطلاعات کافی قبل از مهاجرت همچنین به مهاجران کمک میکند که بتوانند به عنوان یک شهروند فعال در جامعه میزبان نقش آفرینی کنند. و از طرف دیگر به عنوان یک ایرانی نماینده خوبی برای فرهنگ ایران زمین باشند و از زادگاهش حمایت کند. بعنوان مثال بازیهای فوتبال آسیایی سال 2014 استرالیا در حضور تعداد بسیار زیادی ایرانی در استادیومهای ورزشی شهرهای مختلف استرالیا از جمله سیدنی، بریزبن، کانبرا و ملبورن برگزار شد که همگی یکپارچه تیم کشورمان را تشویق میکردند. |
ارزشهای غربی یا جهانی؟(مروری بر کتاب زیر آسمانهای جهان) اگر شما نیز نفستان دیگر در این وانفسای جدال شرق و غرب بند آمده،اگر شما نیز قلبتان در شرق میتپد و سرتان سودای غرب دارد،اگر شما نیز نمیدانید به ریشههای شرقیتان باز گردید یا همنوا با ضرباهنگ مدرنیته در غرب پیشروی کنید یا حتی اگر نمیدانید شرق چیست یا غرب چیست،زیر آسمانهای جهان را بخوانید.زیر آسمانهای جهان گفتگوی گرم،جذاب و خواندنی رامین جهانبگلو با داریوش شایگان، فیلسوف، جامعهشناس، شرقشناس، هندشناس و . است. این سه نقطه را از آن جهت گذاشتم که دادن یک عنوان خالی برای مردی به وسعت شایگان کاری بس عبث است. او هیچوقت یکجا نماند و در یک عنوان خود را غرق نساخت.مانند بسیاری از جوانان همنسل و البته همطبقهی خود برای تحصیل طب به خارج از کشور رفت اما در نهایت سر از حقوق و فلسفه و عرفانو شرقشناسی و هندشناسی درآورد،در عین حال از اقتصاد و هنر و تکنولوژی و علم و ادبیات و سیاست نیز بیخبر نبود.او خود را اینگونه توصیف میکند:من همیشه درباره حرفهام در تردید بودهام.نه آنکه به مناسب بودن تحصیلات و مطالعاتم شک داشته باشم،اما نمیخواستم خود را با شغلی،هرچه باشد،یکی کنم.شاید تشریح این امر دشوار باشد.من همواره نسبت به هر وظیفه معین و قطعی نوعی اکراه داشتم.نمیخواستم تنها شغل اقتصادی یا حرفه دانشگاهی داشته باشم.گویی که هربار چیزی از آزادیام از دست میرفت.از برچسبها،چنانکه گویی از طاعون،میگریختم.گمان میکنم که در نهایت همچنان یک آماتور ماندهام.اما با تمام این فراز و نشیبها و سیر و سلوکها او خوب میداند کجای جهان ایستاده است و جهان رو به کدام سو دارد.بنابراین چهکسی بهتر از او میتواند ما را در این راه یاری کند؟کودکی او در خانهای سپری شد مملو از تنوع فرهنگی و زبانی.مادر او شاهزادهای گرجی و پدرش بازرگانی تبریزی بود.مادر با زبان ترکی عثمانی با پدر سخن میگفت و پدر به ترکی آذری پاسخ میداد.مادر و خالهاش با هم به زبان گرجی صحبت میکردند. از طرفی دایهاش روس بود و روسی را از او آموخت.فرانسوی را هم از کودکی با خواندن کتابهای فرانسوی آغاز کرد.به مدرسه ارمنیها میرفت و از کودکی علاوه بر زبانهای مختلف در معرض مذاهب مختلف نیز قرار داشت.در پانزده سالگی به انگلستان رفت و مقطع دبیرستان را در آنجا گذراند و به زبانهای انگلیسی و فرانسوی و تا حدی آلمانی نیز اشراف کامل پیدا کرد.زبان سانسکریت را هم در راستای علاقهاش به اساطیر هندی در همان ابتدای جوانی آموخت.همچنین شایگان با بزرگان بسیاری نیز از ملیتها و مسلکهای گوناگون مراوده داشت از علامه طباطبایی گرفته تا هانری کربن و بسیاری دیگر از اندیشمندان اروپایی، هندی و ایرانی.بعلاوه گویا وی به هر جا که نامی از تمدن بود نیز سفر کرد و از زیباییهای این کتاب نیز توصیف فرهنگ مردمان شهرها و کشورهای گوناگون است. برای مثال:من غالبا از خود پرسیدهام:چگونه میتوان با اروپایی جماعت رابطه برقرار کرد؟با ایتالیاییها هرگز مشکل ارتباط نداشتهام.با آنها اولین جریان در سطح عواطف میگذرد.بازیهای فکری و معرفتی بعدا مطرح میشوند. با فرانسویها تماس در سطح عقاید برقرار میشود.اگر ایتالیایی را باید منقلب کرد،فرانسوی را باید خیره کرد. فرانسوی عقاید را دوست دارد. جرقه و انفجار را تحسین میکند و فرمول دقیق و جملات قصار را میستاید. انسان فکرت است،هرچند که بعضیشان هیچ بهرهای از آن ندارند.با انگلیسیها نه این و نه آن است:باید اعتماد انگلیسی را بهدست آورد. باید از آزمون زمان بگذری و به او نشان دهی که چیزی در چنتهات هست. اما وقتی اعتمادش را به دست آوردی باوفادارترین انسان روی زمین میشود.این گفتگو درفاصلهی سالهای 1992 تا 1994 و به زبان فرانسه انجام شده و از آنجاییکه کتاب کاملا گفتگو محور است، هیچ موضوعی به طور کامل تشریح و بررسی نمیشود و برای فهمیدن بعضی از قسمتهای کتاب نیز نیاز به داشتن دانش حداقلی دربارهی فلسفه،عرفان،اساطیر هند و خیلی از موارد دیگر است که بسته به صورت سوال متغیر است. اما بهطور کلی کتاب دریچهایست به روی سوالاتی بی انتها که راه را برای مطالعات بعدی میگشاید و قطعا شروع خوبیست برای خواندن آثار این متفکر بزرگ.این یادداشت نیز گذرییست از روی علاقهشخصی به قسمتهایی از کتاب که مربوط به تفاوتهای شرق و غرب و شکافهای بین تمدنی است.امیدوارم این تلخیص بیشتر از آنکه کژفهمی ایجاد کند برانگیزانندهای باشد برای مراجعه به کتاب و فهمیدن بیشتر.ایرانی بودن یعنی چه؟بر زمینه چنین جهان فروپاشیده و شکسته و قطعه قطعه شدهای، ایرانی بودن به معنای ایرانی بودن در عین ایرانی نبودن است و تضادی که ازین امر برمیخیزد در ساخت و سامان آن رخنه میکند. ما به لحاظ آنکه فارسی حرف میزنیم ایرانی هستیم. اما بهلحاظ آنکه جهانهای دیگر در جهان ما تداخل میکنند، که یکدستیاش را بههم میزنند، که تداومش را تغییر میدهند، فرانسوی، امریکایی و حتی ژاپنی هستیم. به نظر من، آمیختگی فرهنگی در چنان سطوح گوناگون و تاریک و ناخودآگاهی عمل میکند که هیچکس از تاثیر آن یا از آلودگی آن در امان نیست.[ .]ایرانی بودن دارای نشانههای متافیزیکی مشخص است. جهانی سراپا تنیده و تافته از نمادها، تصاویر، و رفتارهای قالبی است که مطابق نظمی خاص بر یکدیگر عمل میکنند و نوعی نقش هستی را رقم میزنند، اما در آن هر کارکردی، هر وجودی، جای خاص خود را دارد. ما میدانیم از کجا آمدهایم و به کجا میرویم و معنای زندگی و پایان محتوم مرگ را میشناسیم. همچنین کلیدهای مناسبی برای گشودن اسرار در اختیار داریم. بدینسان ما در جهانی امن، آشنا و بسیار قراریافته زندگی میکنیم. اما ناگهان این جهان دیگر تنها نیست. دیگر محیطزیست خود، محوطه مصون خود، حریم ذهنی خود و تبارشناسی خاص خود را ندارد. این جهان در تماس و سایش با جهانهای دیگر است، بویژه با جهانی که شاخههایش در سراسر جهات میگسترد.[ .]ما دایما به حمایت عاطفی نیاز داریم. نمیتوانیم بدون احساسات والا زندگی کنیم. بیرون از گرمخانه عاطفی روابط عمیق انسانیمان میخشکیم و ملول و افسرده میشویم. بعلاوه ما اهل مبارزه نیستیم _ گیرم که استثناء فراوان باشد _ ما سر ستیزهجویی و مبارزهطلبی نداریم. اینهمه را از دور میپسندیم و این احساسی است که بیانش بسیار مشکل است اما با اینهمه وجود دارد و در نهان، فلسفهی زندگی ما را میسازد: میل به سپردن امور به دست تقدیر، نشستن بر لب جوی و گذر عمر را نگریستن. بی شک خیام نیز اگر زنده بود با این رویه مخالفتی نداشت.چرا باید یک زبان غربی آموخت؟زبانهای ما، علیرغم غنای انکارناپذیری که در زمینههای خاص خود دارند، قادر نیستند ما را با آنچه در جهان میگذرد مربوط سازند. به این دلیل ساده که در زیر و بالا شدنهای عظیم علمی تاریخ شرکت نکردهاند. از این رو برای حمل واژگان مفهومی بسیار وسیع علوم انسانی مدرن ناتوانند.ازین رو این زبانها با زمانه شان در وضعیتی نامتعادل قرار میگیرند. در صورتی که یک زبان غربی را به طرزی اساسی و عمیق نیاموزیم، در کنار مسایل خواهیم ماند و چاره دیگری جز توسل به دامان ترجمه نخواهیم داشت. که ترجمهها خود نسبت به اصل کتابها بسیار تاخیر دارند و غالبا بسیار بدند و از طرف دیگر منبع پایانناپذیر سوءتفاهمهای بزرگ میباشند.[ .] مثلا زبان فارسی این زبان شعر را در نظر بگیرید. هر قدر که این زبان از موهبت اسطورهای_شعری بهرهمند است و بر افق نمادها و تصاویر چندوجهی بدیع گشوده است، به همان اندازه در رساندن دقت مفاهیم و در محدوده معین عقاید سرراست و بیابهام دست بسته است.غرب چه دارد که ما نداریم؟من فکر میکنم فرهنگها با هم تفاوت دارند، و چه بهتر. ادراک هایی که از زمان، از فضا، از علیت وجود دارند، برحسب جهانهای مختلف، متفاوتند. ازین روست که با شکاف میان تمدنها روبروایم. با اینهمه، ارزشهای عام و جهانشمول وجود دارند که زاده فرهنگ غربی و در نتیجه مدرناند و نمیتوان آنها را نادیده گرفت. مانند حقوق بشر، حق شرکت در حکومت پارلمانی و آزادیهای مدنی و سیاسی. همه این عقاید از تحولی برآمدهاند که در غرب رخ داده است و ثمره حکومت لاییک و زایش سوژه_شهروند، به مثابه منبع حق و خودمختاری و مفهوم حاکمیت مردم و غیرهاند.در روزگار ما این عقاید دستاوردهای مدرنیتهاند. ما به هر فرهنگی که متعلق باشیم، نمیتوانیم نسبت به این دستاورد عظیمی که به خیر عام و میراث تمامی بشریت بدل گشته است بی اعتنا بمانیم. واقعیت حق رای دادن، واقعیت پایان دادن به حکومت استبدادی خودکامه و واقعیت به دست گرفتن سرنوشت خویش، حق فسخناپذیر انسان روی زمین از هر ملیت، کشور، یا فرهنگی است. حقوق بشر چینی یا حقوق بشر هندو وجود ندارد. فقط حقوقبشر، همین و بس، وجود دارد.ما چه داریم که غرب ندارد؟هر قدر که فرهنگ غربی در تحلیل واقعیات و در دلمشغولی بیمارگونهاش به ردهبندی کردن همه چیز و فهمیدن همه چیز پر از تنوع و تفاوت است، به همان میزان روح و جانش تهی و عاطل و چشمانتظار بیان درد دل خویش است. البته از طریق هنر روایت و حکایت حال خود را بیان میکند. اما همه این پدیدهها در حاشیه جامعه باقی میمانند. جامعهای که هنر را نیز بهکردار همان بازیچههایی که بیوقفه تولید میکند مصرف میکند.[ .]همه آنان (اشاره به علامه طباطبایی، سیدجلال آشتیانی، حاج ابوالحسن رفیعی قزوینی، حکیم الهی قمشهای) حکیمانی فرزانه بودند. بدین معنا که شیوه هستی و شیوه معرفتشان با هم در هماهنگی و صلح محض بود و هیچگونه گسست و تناقضی در آنان ایجاد نمیکرد. در برابر این انسانهایی که با خود و با جهان در هماهنگی محض بودند، انسان خود را آسوده و امن و همنوا با ضرباهنگ هستی مییافت ضرباهنگی که در آداب و رسوم و سنت ما نیز وجود داشته. این قشر _ که بی شک در راه نابودی است _ دیگر در غرب وجود ندارد. در غرب فضلا و روشنفکران و دانشمندان بسیار برجسته داریم، اما پیر فرزانه نداریم. چرا که در غرب بین عقل و دل فراق افتاده است. و همه چیز به فراختر کردن این شکاف درمانناپذیر میان این دو پارهی وجود کمک میکند.حکیمانی که از آنان یاد کردم اگرچه انسان هایی استثنایی بودند، یادبود هایی بودند که به گذشته تعلق داشتند. و از زمانه جامعهای که در حال جهش بود بیرون بودند. کسانی که فرزند زمان خویشتن باشند اندکشمار بودند.در قلمرو تفکر باید موافق وزن رقصید. باید با ضرباهنگ رویدادها همگام بود، باید همعنان با حرکات تاریخ تکامل یافت، وگرنه از این عقبافتادگیهای مورب، کژآهنگیهای بسیار به بار میآید و نتیجه آن نگاهی نیمهافلیج و آگاهیهای کاذب است.[ .]اما نمیتوان از ساکنان سیاره خواست که یک شبه حکیم و فرزانه شوند. این امری ناممکن است. اما شاید بدین صورت ممکن باشد که از خود بپرسیم که چگونه میتوان فعال بود، کار کرد، نان خود را به کف آورد، میوه کار خویش را چید و در عین حال هشیارانه آگاه بود که زندگی تنها در کار خلاصه نمیشود، که اقلیمهای دیگری از هستی وجود دارند، صداهای دیگری هستند که ما را میخوانند. اگر بتوانیم دامن زندگی را در این بعد به چنگ آریم، به گمان من به جای خود پیشرفت عظیمی کردهایم. لبه تیز حرص گردآوردن غنایم را کند کردهایم.پس این تمدن چندهزارسالهمان به چه دردی خورد؟گذشته تمدنها مانند سن انسان است. هر قدرکه پیرتر باشیم بیشتر به خاطراتمان روی میآوریم، بیشتر با وزن نوستالژی و روزگار رفته زندگی میکنیم. برای کشورهای کهن چون کشور ما، گذشته همه چیز است. ما بنابر ترجیعبندهای تکراری دریغاگوییهای ابدی زندگی میکنیم. گویی که سوای این گذشته پرافتخاری که ما را در حسرت رویای طلاییاش میخورد و میبلعد، هیچ مایه امید دیگری وجود ندارد. هر قدر سایه گذشته بیشتر میگسترد، منظره آینده محدودتر میشود.آنچه در ایالات متحده مرا بهشگفت میآورد، این قوه و خاصیت رویای جمعی است که عصرها را پیشبینی میکند و فضای خیالی آرمان_شهری نفس آمریکایی را بوجود میآورد. آمریکا به قیمت نداشتن گذشته، بیوقفه رویای آمریکایی را میبیند و بنابر پندارهایش آینده را مجسم و بازبینی میکند.آیا مدرنشدن یعنی غربیشدن؟این غرب نیست که شکل جهان را عوض کرده است بلکه جهش فوقالعاده انسان اندیشهورز است که در سحرگاه انقلاب صنعتی به وقوع پیوست، و این جهش، از طرفی، در منطقه فرهنگی معینی که همان اروپای غربی باشد رخ داد. درست همانگونه که انقلاب نوسنگی هزاران سال پیش در مناطق دیگر سیاره اتفاق افتاد. بشریت، همانسان که جهشهای قبلیاش را جذب کردهاست، باید بتواند این جهش تازه را_ که از آنجایی که ما ساکنان سیاره مادر هستیم از آن ما نیز هست_ درونی کند.[ .]بی چنین جهشی، پدیده علم و پیشرفتهای حیرتآوری که در سایه آن به دست آمد، هرگز وجود نمیداشت.واقعیت این است که دیگر فرهنگهای بزرگ سیاره در این پدیده شرکت نجستند. بلکه آن را بسیار دیر و به فاصله چندین قرن دریافتند. در حال حاضر جذب آن برایشان بسیار دشوار است، اما درام در اینجاست: راه دیگری در پیش ندارند. زیرا همانگونه که گسترش این پدیده بازگشتناپذیر است، جذب آن نیز چنین است. آههای ما بر ویرانههای سوخته روزگار گذشته از حسرت و دلتنگیمان برمیآیند. بنابراین باید خودمان را با آن وفق دهیم. همانگونه که در گذشته با جهشهای پیشین در تاریخ بشریت درآمیختیم، ازین دیدگاه، این جهش، ملک طلق غرب نیست،بلکه سرنوشت بشریت نیز هست. از همین روست که تقابل شرق و غرب دیگر معنایی ندارد.تکلیف مذهب چه میشود؟امروز، بهدلیل همزیستی فضاهایی که از نظر تاریخی باهم فاصله دارند، مذهب امری خصوصی خواهد شد. زیرا که بهطور کلی با رابطه ما با یک فرهنگ معنوی معین، با آشنایی ما با زبان نمادین آن، و با دستیابی ما به نظام مستور آن سروکار دارد. خلاصه آنکه، پیوند شخصی ما را با ارزشهای عظیمی که نسل به نسل به ما رسیدهاند آشکار میکند.[ .]بازگشت مذهب در غرب به نظر من نوعی بازگشت به معنویت است. به نظر من باید بین معنویت و شریعت تمایز قایل شد. معنویت پیش از تاریخ روح را، فارغ از تبلور آن در این یا آن فرهنگ مذهبی، آشکار میکند. معنویت به دلهرههای متافیزیک انسان، مانند مسیله مبدا، مرگ و رستگاری پاسخهای عینی میدهد. در این معنا، زندگی مهلتی میان هبوط و رستگاری، میان ازل و ابد است. و این دوران، دوران آزمایش است.[ .]ما در جهانی زندگی میکنیم که دارای مراتب متعدد آگاهی است و همه انسانها، از هر فرهنگی که باشند، باید در این زورآزمایی درگیر شوند. این تنها تقدیر ما نیست. بلکه سرنوشت انسان غربی نیز هست. انسان غربی آنقدر این جهان درونی را به فراموشخانههای ناخودآگاهش رانده است که دیگر هنر ادارهاش را از دست داده است. حتی دیگر بر دوپارگی شخصیت خود وقوف ندارد. این امر نمیتواند مدت زیادی چنین باقی بماند. واپسراندهها از راههای کج و پیچدرپیچ به سطح خواهند آمد. از راههای موازی _ ستارهشناسی، یوگا، ذن، جادوگری _ و خلاصه به تمام وسایل غیرعقلانی میسر و متصوری که بتواند تخیل انسان غربی را تسخیر کند خود را نشان خواهند داد. روان انسان نیاز دارد که خود را بیان کند و زبان خاص خود را دارد همانگونه که عقل زبان خاص خود را دارد.دموکراسی یک تجمل است یا یک نیاز؟من ازین جهت به دموکراسی معتقدم که راه و چاره دیگری جز آن سراغ ندارم. حزب واحد برایم مانند روح سیاسی واحد است که هرقدر متعالی و والا باشد، مرا از ترس بهلرزه میآورد. از سوی دیگر میدانم که دموکراسی بهترین راهحل نیست اما زیانش از بقیه کمتر است. نیز میدانم که دموکراسی را به دشواری میتوان به جایی منتقل کرد، زیرا نیاز به برخورداری از فرهنگ شهروندی و اجتماعی دارد که بسیاری از کشورها از آن محرومند. چرا که آن روند تاریخی مشابه را طی نکردهاند.[ .]بعلاوه به نظر من دموکراسی دیگر یک تجمل نیست. بلکه حتی یک نیاز است. همانگونه که صنعتی شدن مستلزم داشتن صلاحیت، افراد متخصص و آگاهی عمل است، دموکراسی نیز نیازمند به تغییر رویه ذهنی است: یعنی به روحیه مداراگر، قبول دیگری و نظام چندحزبی و کثرتگرا نیاز دارد که در طرز رفتار و سلوک انسانها ریشه دوانده باشد. نیز باید انسان از حالت رعیتوار خود به درآید و به سوژه - من بدل شود. از آن خود جمعی که در توده بیشکل جماعت حل شده است به شهروندی خودمختار و صاحب حق تبدیل گردد.برای ایجاد یک جامعه کثرتگرا باید، به طور همزمان، هم زیربنای اقتصادی و هم نهادهایی را در سطح سیاسی و اجتماعی مظهر آنها هستند بهوجود آورد. و نیز گمان نمیکنم که در کشوری که سطح زندگی در آن زیر آستانه حداقل معاش است و مردم آن هیچ آگاهی سیاسی ندارند، حتی بتوان خواب دموکراسی را دید.ارزشهای غربی یا جهانی؟مسیله این است.من به ارزشهای جهانی نظر دارم. زیرا برای حقوق فردی باید حداقلی از اعتبار و تضمین درکار باشد. من توقیف خودسرانه افراد را دوست ندارم. دوست ندارم زیر سایه خودکامگان و مستبدان زندگی کنم. ازین نقطه نظرها، آری مدرن هستم و این را میپذیرم. بنابراین، حداقلی را باید رعایت کرد. زیرا اگر این حداقل حرمت و اعتبار را نپذیریم بیشک جنگهای عقیدتی و قومی از سرگرفته خواهد شد. ارزشهای جهانی، ارزشهایی بیطرفند که میتوانند خود را با هر اعتقاد و ایمانی وفق دهند، به شرط آنکه آنها را در فضای ویژه خودشان راحت بگذاریم.ما نمیتوانیم در سنت در معنای واپسگرای آن باقیبمانیم. وگرنه دایناسوری خواهیم شد که با محیط اجتماعی و محیط زیست خود تطبیق نیافته است. همانگونه که تولید مهارگسیخته ماشین تکنولوژی نوعی آلودگی ذهنی و محیطی و اجتماعی است، تاریک اندیشی نیز نوعی آلودگی وخیمتر است، زیرا جلو هرگونه آگاهی را مسدود میکند.+ خیلی شد که! ولی سیو کنید بخونید بعدا .از قشنگترین کتابای دنیاست،گفتگو با مردی که به یک هویت منسجم از چهلتکهی دنیا رسیده .واقعا سیروسلوکیه برا خودش این کتاب.+ و از اینکه چقدر من به زندگی چندزبانه و پر از سیر و سفرش حسودی کردم هم نگم براتون .تو قرنطینه نخونید که تقویت کننده ی قوی افسردگیه .(حالا درسته زندگی ما خارج قرنطینه هم همچین آش دهنسوزی نیست) |
ایران بزرگ فراتر از نقشه گربه شکل امروزی است. در تقبیح توهین به افغانهااتفاق تلخی که چندی پیش در مترو شاهدش بودم مرا بر این داشت که در حد بضاعتم چندکلمهای در تقبیح رفتار زشت توهین به ملتهای دیگر بهویژه افغانها بنویسم. به این امید که اقلیتی که - نه از روی بددلی که از عدم آگاهی - به مردم فرهیخته افغانستان اهانت میکنند به فکر فرو بروند." میانه روز بود و مترو تقریبا خلوت بود. خانمی به همراه پسربچه هفت هشتسالهای سوار قطار شدند و روی صندلی نشستند. چند ایستگاه بعد دختری که ظاهری عصبی و پریشان داشت سوار شد و وقتی دید تمام صندلیها پر است، شروع کرد به بدوبیراه گفتن و توهین کردن به آن خانم و فرزندش. با عبارات زشتی او را خطاب قرارداد تا مجبورش کند بلند شود و جایش را به او بدهد. منطقش هم گویا این بود که اینجا کشور ماست و حق ماست که بنشینیم نه شما. بماند که خوشبختانه چنین افراد فحاش و سطحینگری در اقلیت هستند و اکثریتی که در واگن بودیم جانب خانم افغان را گرفتیم و کسی که فحاشی میکرد مجبور شد چند ایستگاه بعد پیاده شود، ولی چیزی که باعث ناراحتی من شد گریه کردن پسربچه بود و ت ثیر منفی و تصویر زشتی که در ذهنش نقشبست. "ایران بزرگ فراتر از نقشه گربه شکل امروزی است.سوالی برایم پیشآمده.چرا ما مردمی که در "مرزهای امروزی ایران" زندگی میکنیم، فکر میکنیم تنها ما صاحب تاریخ و فرهنگ کهن این سرزمین هستیم؟ هر جا که فرصتی پیش بیاید با ذکر افتخارات نیاکانی باد در غبغب میاندازیم و بدون دانش خیلی راحت به ملتی کهن و همزبان توهین میکنیم. شاید وقت آن رسیده که دیگر اتکا به افتخارات نیاکانی را کنار بگذاریم و ببینیم آیا رفتار و کردار امروز ما درخور و شایسته این پیشینه است؟تکتک انسانهایی که در مرزهای کهن ایران بزرگ از چین تا مدیترانه زندگی میکنند، بهاندازه ما سهم دارند. تلخ است که هویت اصلی خود را فراموش کردهایم. سرزمین بزرگ ما به دست استعمار چندپاره شده، ما دیگر با دید نژادپرستانه به آن ضربه نزنیم. به اعتقاد من همه ملتهایی که در قلمرو ایران کهن قرار دارند فارغ از نژاد و زبان، افغانستان، عراق، تاجیکستان، آذربایجان و . فرزندان یک مادر هستیم و همه بهنوعی هموطنیم.دریغ که دست پلید استعمار ما را از هم جدا کرد و حتی گاه در برابر هم قرار داد تا سالها باهم بجنگیم. و صد دریغ که عدم آگاهی ما از هویتمان، بغض گلوی آن کودک هموطن افغانمان را ترکاند و اشک پاکش را روی صورت معصومانه و زیبایش جاری کرد. |
آیا آرمانشهر امکان پذیر است؟ پیشتر در بحثی که با جناب بهنام داشتم در مورد اینکه آیا اساسا آرمانشهر امکان پذیر هست یا خیر بحث کردیم. اما در اینجا قصد دارم نظراتم را جمعبندی کرده و در یک قالب منسجم ارایه کنم. اولا اجازه بدهید ببینیم منظور از آرمانشهر چیست. آیا آرمانشهر یک شهر خیالی است که تنها در انتزاع ما وجود دارد؟ یا خیر در جهان واقع نیز امکان پذیر است؟از عدالت شروع کنیم. تقریبا تمام مردم عدالت را یک ایده مطلق میدانند. چرا که هیچکس به دنبال این نیست که ظلم کند یا ظلم ببیند. همگی در هرکجای دنیا که هستند خواهان عدالتاند. جان رالز ایدهای دارد به نام حجاب نادانی. وی میگوید اگر افراد برای مدتی هرچیزی که انها را از بقیه دنیا متمایز میکند، اعم از جنسیت، خانواده، مذهب، فرهنگ، کشور و . فراموش کنند، تصمیمی که اتخاذ میکنند عدالت مطلق است چرا که هیچکس نمیخواهد ریسک کرده و قانونی وضع کند که شاید پس از برداشته شدن حجاب به ضررش باشد.اما آیا عدالت دستیافتنی است؟ خود جان رالز میگوید که رسیدن به عدالت مطلق ناممکن است بلکه باید مناسبات جامعه و حاکمیت به گونهای ساماندهی شده باشد که جامعه به سمت عدالت حرکت کند و در این راه از ایده حجاب نادانی استفاده میکند. نکتهای که اینجا میتوان فهمید این است که در نگاه رالز و سایر فلاسفه لیبرال حتی آنهایی که کاملا فایدهگرا به دنیا نگاه میکردند، شما هرگز به هدف مطلق نمیرسید. چه این هدف عدالت باشد چه فایده و . شما تنها میتوانید فایده را بیشینه کنید چراکه در بحث فایدهگرایی همواره باید بین هزینه و فایده انتخاب کنید. شما نمیتوانید همزمان هم در دانشگاه تحصیل کنید، هم به خانواده خود برسید هم کار کنید. باید چیزی را انتخاب کنید که فایده بیشتری برای شما دارد.پس اگر نمیتوانیم به هدف مطلق برسیم آیا هدف مطلقی وجود ندارد؟ این مغالطهای است که عده کثیری انجام میدهند. میگویند ما نمیتوانیم به عدالت مطلق برسیم پس عدالت مطلقی وجود ندارد. هرکاری که انجام بدهید صحیح است. هیچ تفاوتی میان خواندن کتابهای حافظ و سعدی با خواندن کتاب شعر فلان سلبریتی وجود ندارد (کما اینکه خود آن سلبریتی اذعان میکند که کتاب شعرش قابل مقایسه با سعدی و حافظ نیست.) یا هیچ تفاوتی نمیکند که مردم یک جامعه زمان خود را در اینستاگرام بگذرانند یا در کتابخانه. هر دو از یک ارزش برخوردار هستند و کلا قضاوتهای ارزشی بی معنی هستند.در رد این مدعا مثالهای زیادی میتوان زد اما هیچ پاسخی مانند حس خود انسان نمیتواند پاسخ مناسبی به این سوال باشد. کمی با خود فکر کنید که آیا از نظر خود شما گذراندن وقت در اینستاگرام با گذراندن زمان در کتابخانه یکی است؟ آیا کسی که خودش را برهنه میکند یا دابسمشهای احمقانه میسازد، با کسی که واکسن یک بیماری مهلک را اختراع میکند از لحاظ ارزشی در یک جایگاه قرار دارند؟ آیا جامعه باید به هر دو به یک چشم نگاه کند؟ یا حتی کاملا فایدهگرایانه آیا شما از صحبت کردن با پروفسور سمیعی بیشتر خوشحال میشوید یا از مصاحبت با یک شاخ اینستاگرام؟ اگر شما هنوز فکر میکنید که این مثالهایی که زدم همگی از یک ارزش برخوردار هستند پس ادامه متن را مطالعه نکنید.حال که تصمیم به خوانش ادامه متن گرفتید پس اعتقاد دارید که یک سری کارها ارزش بیشتری از سایر کارها دارند. البته منظور بنده این نیست که تاریخ روند رو به بالا یا رو به پایین دارد. مسلما در زمانه امروز نیز کتابهایی نوشته میشوند که ممکن است از نظر محتوایی با ارزشتر از اشعار سعدی و حافظ باشند. یا در همان زمان سعدی و حافظ قطعا هزاران شاعر دیگر نیز زندگی میکردند اما ما هیچکدام از آنها را به خاطر نداریم. آثاری که امروز به ما رسیده است، گلچین آثار گذشتگان است پس با نگاهی تاریخی نمیتوان بر چگونگی حرکت و روند تاریخ آگاه شد. این چیزی است که بسیاری از مردم متوجه آن نمیشوند. مردم همواره گلایه میکنند که چرا اوضاع در حال بدتر شدن است در حالی که آنچه ما از گذشته به خاطر میآوریم همواره از فیلترهای ارزشی ما گذشتهاند. این که تصور میکنیم گذشته با ارزشتر بوده است و امروز بی ارزش است به این خاطر است که وقایع امروز هنوز توسط ارزشهای ما ارزشگذاری نشدهاند. چهار سال یا ده سال دیگر هیچکس تتلو را به خاطر نمیآورد اما قطعا همگی شجریان را به خاطر دارند. همانطور که امروز کمتر کسی است که ویگن (با احترام به طرفدارانش) را به خاطر دارند اما همگی بنان را میشناسند. پس اساسا همواره یک سری ارزشها وجود دارند که فارغ از اینکه در چه زمان و تاریخی زندگی کنیم کار میکنند. اینکه بگوییم هیچ چیز ارزش ندارد و همواره گزارههای مختلف از ارزش یکسان برخوردار هستند، چندان در جهان واقع محلی از اعراب ندارد. ما در جهان واقع همیشه در حال ارزشگذاری هستیم. این ارزشگذاری اگرچه از دور به اینطور به نظر میرسد که کاملا فایده گرایانه است اما همین انگیزههای فایده گرایانه ما نیز کمابیش توسط ارزشهای فرهنگی، خانوادگی، سنتی، مذهبی و . هدایت میشوند. اگر فردی در یک خانواده ثروتمند که همگی پزشک هستند، رشته پزشکی را انتخاب میکند، لزوما به این معنا نیست که وی فایده پزشک بودن را بیشتر از زحمت درس خواند میداند. بلکه این فرهنگ و خانواده بوده است که وی را چه مستقیم و چه غیر مستقیم به این سمت کشانده است. به طریق مشابه فرد فقیری که در یک خانواده فقیر به دنیا آمده و به دام اعتیاد گرفتار شده است، لزوما منفعت کوتاه مدت اعتیاد را در مقابل رنج بلند مدت آن برنگزیده است. بلکه دچار جبر محیطی بوده است.این همان نقطهای است که بسیاری از فایدهگرایان و لیبرالهای فایدهگرا آن را نادیده میگیرند. تمام اعمال ما توسط رنج و لذت هدایت نمیشود. بلکه عوامل دیگری نیز هستند که در این میان دخالت میکنند.حال برگردیم سراغ مساله اصلی، آیا آرمانشهر شدنی است؟ اگر به یک آفریقایی در قرن 18 میگفتید که یک روز یک سیاه پوست رییس جمهور آمریکا میشود چه جوابی به شما میداد؟ احتمالا شما را دیوانه خطاب میکرد. در واقع امروز ما در یک آرمانشهر زندگی میکنیم. (حداقل از بعضی جهات) امروز دیگر خبری از کشتارهای عظیم نیست. ما آب تمیز در خانههایمان داریم. اینقدر خوش به حالمان شده است که الان نگران خرگوشها و موشها و گیاهان هستیم. همه ما برق داریم و اینترنتی که بتوانیم به همه دنیا پیام بدهیم و البته این پیشرفت مختص ما نیست. زمانی که داس اختراع شد را به خاطر بیاورید. زمانی که چرخ اختراع شد، زمانی که آتش اختراع شد و .در واقع انسان همواره در حال شدن است. و این شدن بدون "باید باشد" امکان پذیر نیست. هیچ پیشرفتی بدون "باید" شدنی نیست. تصور کنید ما در عصر آتش بودیم و فردی آتش را اختراع میکرد. دیگری میگفت. چه کسی تعیین میکند غذای پخته شده روی آتش از غذای خام بهتر است؟بعد دیگران حرف او را تایید میکردند و به دنبال کار خود میرفتند. البته خوشبختانه اجداد ما چنین نکردند و حتی شاید آن فرد را کشته و روی همان آتش کباب کردند و خوردند. اما نکته همین جا است. ما متوجه شدیم که آتش ارزش مطلقی دارد که به ما در پیشرفت کمک میکند. آتش جزو "باید"های زندگی ما بود و شد.پس، از اختراع آتش تا الغای بردگی همگی بر پایه یک باید قرار گرفتند. یک ارزش اخلاقی که میگفت در دنیا درست و غلطی وجود دارد. مشکل دیگر کسانی که تصور میکنند آرمانشهر ناشدنی است، این ایده است که انسان باید خودخواه باشد. این ایده کاملا زیست شناسانه است و میگوید انسان و در مجموع تمام حیوانات خودخواه هستند و هرگونه از خودگذشتگی که شما در میان حیوانات مشاهده میکنید در واقع باز هم ریشه در خودخواهی فرد دارد. اگر میبینید یک شیر برای نجات یک شیر دیگر از خود گذشتگی به خرج میدهد این خطای دید شما است. آن شیر به خاطر خودخواهی خود چنین میکند. این ایده نیز کاملا فایده گرایانه است. اما مشخصا علمی نیست. اگر پوپر امروز زنده بود، از این افراد میپرسید در چه صورت شما اعتقاد پیدا میکنید که انسان موجود خودخواهی نیست یا میتواند موجود خودخواهی نباشد یا میتواند خودخواهی خود را کنترل کند؟ این افراد (حداقل تا جایی که من با ایشان بحث کردم) هیچ سناریویی را مبنی بر اینکه تحت این سناریو انسان موجود خودخواهی نیست، نمیپذیرند. پس پوپر احتمالا به آنها میگوید گزاره شما علمی نیست.در واقع این گزاره که انسان موجودی خودخواه است، در هر حالتی صادق است. شما حتی اگر خود را بکشید، یا در راه خدا شهید شوید یا زن و فرزند و خانواده خود را به کربلا ببرید. باز هم این زیست شناسان میگویند که این رخداد صرفا از سر خودخواهی فرد بوده است. پس در وهله اول این گزاره از اساس علمی نیست (حداقل از دیدگاه فلسفه علم پوپر) اما از آنجا که این گزاره نیز کاملا فایده گرایانه است، میتوان پاسخ فایدهگرایان را نیز به این افراد داد. انگیزههای فرد صرفا توسط خواستههای محض وی جهت دهی نمیشوند بلکه فرهنگ، اقتصاد، جامعه و سایر هنجارها نیز در آن تاثیر گذار هستند. پس نمیتوان مثالهای سادهسازی شدهای را که متعلق به اجتماعهای حیوانیهستند، به جوامع انسانی تعمیم داد. مثال سادهی آن زاد و ولد است. ما در جوامع حیوانی با افزایش منابع شاهد افزایش زاد و ولد هستیم اما در جوامع انسانی کاملا برعکس این موضوع را مشاهده میکنیم. شاید بگویید در جوامع انسانی کیفیت فرزندان افزایش پیدا میکند و در نتیجه به نسلهای بعدی ژن با کیفیتتری میرسد. اولا لزوما اینگونه نیست چرا که لزوما نسلهای بعدی ازدواج نمیکنند و بچهدار نمیشوند و ثانیا لزوما منابع بیشتر ژنهای با کیفیتتری ارایه نمیکند. اساسا این تیوری که با افزایش منابع انسانها غذای سالمتری میخورند از اساس مردود است. انسانها از یک نقطه درآمدی به بعد خوراکشان با یکدیگر تفاوتی نمیکند. انسان از یک جا به بعد به جای مصرف کالا به سمت مصرف خدمات میرود. این موضوع تفاوت میان انسان و حیوان را مشخص میکند. و در نهایت آخرین مشکلی که مخالفان آرمانشهر دارند این است که تصورشان از دنیا، وضع موجود است و توانایی اندیشیدن در مورد "آنچه باید باشد" را ندارند. از قضا همین ناتوانی است که آنها را مجاب میکند بگویند بایدی وجود ندارد و تمام گزارهها از یک ارزش برخوردار هستند. هنگامی که یک نفر در مورد آرمانشهر صحبت میکند، منظورش این نیست که لویاتان را از دولت برداشته و به شرکتهای چند ملیتی بدهند. منظورشان این است که جامعه به نقطهای برسد که اساسا لویاتانی لازم نباشد. آیا رسیدن به چنین جایی شدنی است؟ چرا که نه؟ همین امروز هم ما چنین حالتی را مشاهده میکنیم. سوید، نروژ، هلند، سوییس، لوکزامبورگ و بسیاری از کشورهای کوچک اروپایی را میبینیم که چندان مشکل اقتصادی و اجتماعی ندارند، اگرچه یک سری گسلهای باقی مانده از گذشتههای دور به عنوان مثال در کشوری مثل بلژیک موجود است، اما به طور کلی ما این کشورها را به عنوان کشورهایی از نظر داخلی با ثبات در نظر میگیریم. در این کشورها مردم به راحتی با دوچرخه جابجا میشوند، چرا؟ بسیاری آن را از فرهنگ میدانند. اما آنها انسانهای بافرهنگی نیستند. بلکه صرفا به دنبال انگیزههای خود هستند. انگیزههایی که توسط جامعه به آنها تزریق میشود. انگیزه آنها از خودگذشتگی، همکاری اجتماعی و . است. در ایالات متحده همواره رقابت توسط رسانهها تبلیغ میشود. در کشور ما نیز همینطور. همواره به ما گفته شده است که شما میتوانید. اگر بخواهید و تسلیم نشوید میتوانید به فلان مقام برسید. در جامعه پر از گرگ است پس باید همه را بدرید. اما اگر به ما میگفتند که شما عضوی از جامعه هستید و باید تلاش کنید تا جایگاه واقعی خود را در این جامعه پیدا کنید چه میشد؟ اگر تلویزیون به جای آنکه 24 ساعته افراد موفقی را نمیآورد تا با آنها مصاحبه کند و این حس پوچ رقابت را در ما شعلهور نمیکرد چه اتفاقی میافتاد. همانطور که گفتم اینکه ما به دنبال رقابت هستیم، از ذات پلید و خواخواه ما سرچشمه نمیگیرد. بلکه در اکثر مواقع این چنین آموختهایم. از کودکی به ما گفتهاند که جامعه پر از گرگ، که باید پای خود را بر روی گردن بقیه بگذارید. در واقع جامعه امروز ما، حاصل آموزش دیروز ما است. اگر همین امروز به جای آنکه قهرمانهای شخصی را به ما نشان بدهند، قهرمانهای اجتماعی را نشان بدهند. کسانی که کس خاصی نبودند اما توانستند تاثیر بزرگی بر روی جامعه بگذارند. مطمین باشید ده تا 20 سال آینده مردم ما افرادی خواهند شد که به جای منفعت شخصی به دنبال منفعت اجتماعی میروند. پس برای درک یک دنیای آرمانشهر گونه، باید طرز فکر تغییر کند. هم طرز فکر مردم و هم طرز فکر منتقدان آرمانشهر. آرمانشهر، دنیایی نیست که مردم به زور اسلحه به دنبال انگیزههای خود نروند، بلکه دنیایی است که اساسا انگیزههای مردم متفاوت است. مشخصا کسانی که در یک جامعه کاملا رقابتی بزرگ شدهاند، نمیتوانند جامعهای را درک کنند که کسی در آن به دنبال رقابت نیست. اما چنین جامعهای وجود دارد. لینک کانال تلگرام برای بحث و تبادل نظر بیشتر: |
قواعد پارکینگ در کوچههایی که بنبست نیست یکی از معضلات در شهرهای بزرگ، پارکینگ خودروها در کوچه است. شما هم احتمالا با یادداشتهای "لطفا در اینجا پارک نکنید"، مواجه شدهاید و اگر هم این لطف را در حق یادداشتگذار نکرده باشید، احتمالا کار به تهدید، بددهنی یا پنچری خودرو کشیده است. شاید خود شما، یکی از همین یادداشتگذارها باشید، به هر حال، به نظرم قواعد پارک خودرو در نظم حقوقی ایران کاملا روشن است. دست کم این یکی از آن مواردی است که هیچ مقام مسیولی نمیتواند با ادعای "خلاء قانونی" یا "ناکارآمدی قوانین" با آن طرف شود. این راهنمای مختصر و مفید برای همگان راجع به قواعد پارک در کوچه است:فضای کوچه، در ملکیت هیچ شخص خاصی نیست و به عموم مردم تعلق دارد. کوچه از جمله اموالی است که غیر قابل تملک اعلام شده است. (ماده 24 قانون مدنی) و با رعایت سایر قوانین، هر کسی میتواند از منافع آن بهرهمند شود. (ماده 92 قانون مدنی). تا زمانی که سد معبر نکرده باشید یا در جایی که توقف ممنوع اعلام نشده، توقف نکرده باشید، پارک در کوچه حق شماست و سهم شماست، مگر با یک استثنا تصویر از بهزاد سلیمانیان هر کسی با مالکیت، صاحب حقهایی میشود که برای بهرهبرداری از آن ملک در اموال دیگران وجود دارد. اگرچه کوچه در مالکیت عمومی است، اما خانههای در کوچه در حد رفت و آمد خود نسبت به آن حق دارند. به این حق، "حق ارتفاق نسبت به ملک غیر" میگویند. (مواد 93 تا 108 قانون مدنی)در پارکینگ در کوچهها، نباید راه رفت و آمد صاحبان منزل گرفته شود. بنابراین حق پارک در برابر درب پارکینگ منزل را ندارید. همین طور پارک در برابر سایر دربها، اگر امکان رفت و آمد آدمیزاد یا وسایل متعارف آن درب مثل دوچرخه و موتور سیکلت را سلب کند، ممنوع است. این استثنای پارک در کوچههاست.این که شما زحمت کشیدهاید پیادهرو را سنگفرش کردهاید، یا گل و بته و درخت کاشتهاید، برای شما هیچ حقی نسبت به آن و فضای مجاور در کوچه نمیکند. این حق همه است. هر کسی زودتر این حق را اعمال کند، از آن بهرهمند خواهد شد. پس برای پارک کردن در فضای غیر عبوری کوچهها، قاعده "هر کی زودتر رسید" حاکم است. نمیتوان گفت زیر پنجره و جلوی دیوار، حریم ملک است. کوچه در مالکیت عمومی است و ایجاد حق در ملک عمومی، جنبه استثنایی و حداقلی دارد.اینجا به بحث شیرین پارک=پنچری میرسیم. حتی اگر کسی در برابر درب پارکینگ شما پارک کند، شما حق ندارید او را به پنچری تهدید کنید. جلوی درب منزل که قصه این است، پس قصه بقیه دیوار منزل و زیر پنجره و . به طریق اولی تکلیفش روشن است. شما تنها میتوانید از ضابطین قضایی (در اینجا نیروی انتظامی) برای رفع مزاحمت کمک بخواهید. شما قاضی نیستید که برای گرفتن حقتان ر سا اقدام کنید. صرف تهدید دیگران به خسارت مالی (پنچری یا حتی خالی کردن باد تایر) جرم است. تهدید به ایراد ضرر مالی تا 74 ضربه شلاق یا دو ماه تا دو سال حبس دارد. (ماده 669 کتاب پنجم قانون مجازات اسلامی). تخریب عمدی اموال دیگری نیز از 6 ماه تا 3 سال حبس خواهد داشت. (ماده 677 کتاب پنجم قانون مجازات). یک توهین ساده نیز میتواند مجازات شلاق تا 74 ضربه یا جزای نقدی به همراه داشته باشد. (ماده 608 همان قانون).این که مانع از پارک دیگران در برابر دیوار منزلتان شوید، زورگویی است، از شما بعید است.از معین زحمتکش، دوست عزیز و وکیل گرانمایه، که زحمت بازخوانی متن را کشیدند، سپاسگزارم. |
ولنتاین; موافق، مخالف، ممتنع! هر سال در نزدیکی 25 بهمن، ولنتاین مثل هر موضوع دیگه در جامعه پولاریزه شده ما، یک دوقطبی ایجاد میکند. دسته اول که موافق هستند و اگر یار به کنارشان باشد، کادویی گرفته (خرس،شکلات، گل، قلب و مواردی از این دست) و تحویل یار میدهند و متقابلا متاعی هم هدیه میگیرند. دسته دوم هم فریاد وا مصیبتا سر میدهند که این رواج فرهنگ منحط غربی بوده و دچار غربزدگی شدیم و ما خودمان سپندارمذگان داریم و آن روز رو باید گرامی بداریم. دو نکته در اینجا قابل تامل هست. یک اینکه آیا اگر دو نفر که عموما رابطه تعریف شده در چارچوب قانون و عرف و شرع ندارند، در روز سپندارمذگان ( 5 اسفند) به هم کادو بدهند، مساله مرتفع میشود؟ همینجا دسته مخالف ولنتاین دوشاخه میشوند. شاخه اول که سهم بیشتری هم دارند، باز هم مخالفت میکنند. چرا که اساسا دغدغه تهاجم فرهنگی ملی برایشان مطرح نیست و اصل موضوع با باورهایشان در تضاد است. شاخه دوم اما قانع شده و رفع دغدغه میشوند.نکته دوم و مهمتر اما این است که آیا فقط ولنتاین یک فرهنگ وارداتی است و باید به شدت با آن مخالفت شود؟ اصلا فرهنگ چیست؟ در تعریف فرهنگ داریم:فرهنگ را، مجموعه پیچیدهای از دانشها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه از جامعه خویش فرامیگیرد تعریف میکند.کمی بررسی در تعریف فرهنگ نشان میدهد که اساسا فرهنگ یک پدیده ایستا نیست و مدام تغییر میکند. چون باورها، دانشها و عادات تغییر میکنند. پس از این نظر ولنتاین در دسته خیلی از مراسمهایی که ریشه ایرانی ندارند و طی قرنها به دلیل باورهای منطقهای، قومی و مذهبی وارد فرهنگ ایران شدهاند قرار میگیرد. اینکه تبادل فرهنگها خوب یا بد است، بحث دیگری است، اما نمیتوان گفت فرهنگهای وارداتی قومی و مذهبی خوب است و ولنتاین چون خاستگاه غربی دارد بد است. یا باید همه چیز بسته باشد و هیچ تبادل فرهنگیای قابل قبول نباشد و یا اینکه باید با این اصل که هر بخشی از جامعه ممکن است بخشی از این فرهنگهای وارداتی را قبول کند، کنار بیاییم. |
شماره 17 - امکان گذران آزاد زندگی اخلاق و ایدیولوژی لیبراللیبرالیسم - یا به تعبیری دقیقتر، نیولیبرالیسم - ایدیولوژی مسلط و مسیول امروز ماست و مانند هر ایدیولوژی مسلط دیگری، ایدیولوژیبودن خود را انکار میکند. اما بهواقع چهچیزی از ایدیولوژی لیبرال میدانیم؟ علیالخصوص، آیا اخلاقی منضم به لیبرالیسم وجود دارد؟ ت کید وجه ایدیولوژیک لیبرالیسم تعمدی است زیرا برخورد رایج و گمراهکننده عام با لیبرالیسم بهگونهای است که گویی لیبرالیسم برای باورمندانش، فراغت از هرگونه ایدیولوژی را به ارمغان آوردهاست علاوتا، این ت کید برای حفظ فاصله از مفروضات بهظاهر روشن لیبرالیسم ضروری است. برای پاسخ به پرسشهای مطرحشده، نخست در دیباچه کوتاهی تلاش میکنیم کلیات و چارچوب لیبرالیسم را ترسیم کنیم، بعد بهاختصار وجه اخلاقی این نظریه را بررسی میکنیم. صدالبته این معرفی کوتاه، تمام وجوه نظری و تاریخ این نظریه را پوشش نمیدهد.تسخیر زندان باستیل، انقلاب فرانسهآزادیخواهی چه میخواهد؟لیبرالیسم کوششی تاریخی است که گستره وسیعی از اندیشهها را دربردارد. اساس لیبرالیسم، تفکیک حوزههای عمومی و خصوصی و تحدید قدرت دولت در برابر حقوق فرد در جامعه است. بنابراین، دفاع موجه از دولت مقید و مشروط به قانون و آزادیهای فردی و حقوق مدنی، بهویژه مالکیت خصوصی، همواره بخش مهمی از اندیشه لیبرال بودهاست. اساس فلسفی چنین نظری این است که همه انسانها از خرد بهره مندند خردمندی ضامن آزادی فردی است و هر فردی در آزادی و به حکم خرد خود میتواند بهدلخواه، شیوه زندگیاش را مشخص کند، با این توجیه که آزادی همانا مستلزم خردمندی انسان است. از نظر تاریخی و در معنای وسیع کلمه، لیبرالیسم نخست در مقابل سلطه مذهبی و سپس در برابر سلطه سیاسی حکام خودکامه در اروپا و آمریکای قرن 17 و 18 م. پدید آمد. مهمترین خواست لیبرالها، پایبندکردن دولتها به قانون بود که البته احقاق این خواستهها، عمدتا از طریق انقلاب حاصل شد. اسنادی چون منشور حقوق انقلاب شکوهمند 1688 انگلستان، اعلامیه استقلال 1776 آمریکا و اعلامیه حقوق انسان و شهروند مجلس انقلابی فرانسه، تبلوری از مطالبات لیبرال زمانه خویشاند برای مثال، در اعلامیه حقوق انسان و شهروند مجلس انقلابی فرانسه میخوانیم: "انسانها آزاد و از نظر حقوق، برابر خلق شدهاند. [ .] هدف جامعه سیاسی حفظ حقوق انسان است. [ .] این حقوق عبارت است از: آزادی، مالکیت، امنیت و مقاومت در برابر ستم. [ .]آزادی، قدرت انجام هر کاری است که به دیگران آسیب نرساند. [ .] هیچکس را نمیتوان به جرم عقیدهاش آزار داد". همین چند سطر، برخی از اساسیترین مفاهیم لیبرالیسم معرفی شدهاند: آزادی، حقوق طبیعی بشر، برابری در مقابل قانون، صیانت از مالکیت خصوصی، اصل آزار، استقلال اندیشه و اراده فردی و .از منظر فلسفه سیاسی، دولت لیبرال در نوعی اندیشه قراردادگرایی ریشه دارد که توسط افرادی چون هابز، لاک، روسو، کانت و . بسط یافتهاست بدین معنا که انسان دارای حقوق طبیعی است و از آنجایی که "وضع طبیعی" بستری مناسب برای تحقق این حقوق نیست، دولت طی قراردادی اجتماعی و برای پاسداری از این حقوق بهوجود میآید. البته در تشریح چندوچون این فرآیند، فلاسفه موافق امر، با یکدیگر متفقالقول نیستند، اما با اغماض میتوان ادعا کرد برداشت رایج از قرارداد اجتماعی در گفتمان لیبرالیسم، به همان صورت یادشده است. این را هم باید افزود که امروزه مفاهیمی چون دموکراسی، درهمتنیده با لیبرالیسم مینمایند منتها میتوانند در تعارض با آن قرار بگیرند. برای مثال، ایده برابری که پایه و اساس دموکراسی است، میتواند در مقابل آزادی، بهعنوان هسته لیبرالیسم قرار گیرد کمااینکه برخی نظریهپردازان، لیبرالدموکراسی و لیبرالیسم را قابلجمع نمیدانند. بهعلاوه، درون لیبرالیسم نیز میتواند ناسازگاری موجود باشد چرا که دو اصل لیبرالیسم، یعنی آزادی فردی و تحدید قدرت دولت، همیشه با هم سازگار نیستند بدینمعنا که ت مین آزادی فردی در حوزه فرهنگی یا اقتصادی میتواند متضمن دخالت دولت در این حوزهها باشد.بدیهی است که تمام مفاهیم بهکاررفته دارای ابهامات معنایی هستند و تلاش برای شفافیت این مفاهیم در طول سدههای پیشین، منجربه ت سیس نحلههای متفاوتی درون لیبرالیسم شدهاست. اختلافات مشهود نیز ناشی از همین ابهامات معنایی و کاربستهای متفاوت عملی است. با این حال، میتوان از دو نوع لیبرالیسم فرهنگی و اقتصادی سخن گفت اولی بهمعنای آزادی بیان اندیشه است که میتواند در دولتی غیرلیبرال نیز برقرار باشد و دومی بهمعنای حفظ بازار آزاد و رقابتی که ممکن است در دولتهای توتالیتر نیز دیدهشود. حال، پرسش خود را به نحو دیگری مطرح میکنیم: آیا لیبرالیسم پشتوانه فلسفی منسجمی دارد که شامل نظریه اخلاق، معرفتشناسی، مابعدالطبیعه و . خود باشد؟ همه لیبرالها قایل به چنین انسجامی برای نظریاتشان نیستند. با این حال، لیبرالیسم در وهله اول یک نظریه سیاسی است و یقینا با گستره وسیعی از حقوق سروکار دارد پس با تغییر تمرکز از حقوق به حوزه ارزشها، میتوان به نقطهنظر لیبرالی از اخلاق نزدیک شد.جان استوارت میلنظریه ارزش و اخلاق لیبرالاولین کسیکه از توجیهی اخلاقی برای ضرورت آزادی استفاده کرد، "جان استوارت میل" بود. میل، به اقتفای "ویلهلم فون هومبولت"، دیپلمات و نظریهپرداز آلمانی، استدلال میکند که یکی از چندین دلیل توجیه آزادی این است که رشد شخصیت و پرورش ظرفیتهای آدمی بهخودیخود خیر است. میل در کتاب "درباره آزادی" مینویسد:" [ .] فردیت چیزی جز همان نشو و نما[ی شخصی] نیست و [ .] تنها با تقویت چنین فردیتی است که انسانهایی تولید میشوند، یا میتوانند تولید شوند، که بهخوبی رشد یافتهباشند. [ .] بین اوضاع مختلف دنیوی که در سرنوشت بشر ت ثیر میبخشد، کدامیک از آنها بهتر از وضعی است که بتواند خود موجودات بشری را به عالیترین چیزی که میتوانند باشند، نزدیک کند؟ یا کدام مانعی در راه خیر [بشر]، بدتر از آن مانعی قابلتصور است که انسان را از رسیدن به چنین هدفی بازدارد؟"این صرفا یک نظریه سیاسی نیست بلکه نظریهای قایمبهذات و کمالگرای اخلاقی درباره مفهوم خیر است. بنابر چنین دیدگاهی، بهترین کار برای انجام، ترویج فردیت یا کمالگرایی است اما تنها یک نظام سیاسی و چارچوب اخلاقی که حافظ آزادیهای گسترده فردی است، میتواند چنین هدفی را تحقق بخشد. تفکر لیبرال در اواخر قرن بیستم و نوزدهم میلادی، عمیقا متاثر از ایده اخلاقی کمال انسان و رشد شخصیت بودهاست و اندیشمندان مختلفی از "جان رالز" تا "جان دیویی" نسخههای مختلفی از این تفکر را بسط دادهاند تا جایی که اصل حاکم اخلاق لیبرال در قرن گذشته همین ایده بودهاست که زندگی خوب ضرورتا زندگیای است که فرد آن را آزادانه برگزیده و در آن استعدادهای منحصربهفردش را بهعنوان بخشی از مسیر زندگی خویش پرورش دادهباشد.بنابراین، طبق دیدگاه کمالگرایانه، ارزش غایی انسان، فردیت رشدیافته یا یک زندگی خودآیین است. در مقابل این نگاه عینگرایانه به ارزش، دو دیدگاه لیبرال دیگر قابل بررسی است: تکثرگرایی و ذهنیتگرایی.آیزایا برلین"آیزایا برلین" در دفاع از آزادی منفی اذعان میکند که ارزشها و اهداف متکثرند و نمیتوان بهگونهای موجه و همگانی، این اهداف را رتبهبندی کرد زیرا اساسا این اهداف غیرقابلقیاس هستند. علاوه بر این، پیگیری یکی از این اهداف، ضرورتا مانع رسیدن به اهداف دیگر میشود. به زبان اقتصاد، هر هدفی هزینه - فرصت خود را دارد. پس، نهتنها نمیتوان بهگونهای موجه و همگانی این اهداف را رتبهبندی کرد، بلکه حتی نمیتوان به همه اهداف رسید. هر شخصی برای رسیدن به برخی از اهداف خود باید از برخی دیگر صرف نظر کند بنابراین خودآیینی، کمال یا رشد الزاما ارجحیتی بر برابری اقتصادی، حفاظت از محیط زیست و . ندارند. از آنجایی که این ارزشها قیاسناپذیرند، هیچ انتخاب همگانیای موجه نخواهدبود.باید دقت داشت که تکثرگرایی به معنای ذهنیتگرایی نیست این فرض که ارزشها متکثر و قیاسناپذیر هستند، به این معنا نیست که ارزشها بهنوعی بر تجربه ذهنی استوارند. برای تکثرگرا، این ارزشها کاملا عینی هستند، اما ذهنیتگرا به این دلیل ارزشها را قیاسناپذیر میداند که آنها را بر تجارب شخصی سوژهها بنا میکند که تبعا از شخصی به شخص دیگر متفاوتاند. در طول سدههای گذشته، ذهنیتگرایی بخشی از سنت لیبرالیسم بودهاست از "هابز" که ارزش را مبتنی بر میل میداند تا "لاک" که ارزش را بر سلیقه بنا میکند. همچنین، در نظر تکثرگرایان و ذهنیتگرایان، تکثر ذاتی ارزشها منجربه ضرورت آزادی میشود.جان لاکبا همه این اوصاف، کمالگرا، تکثرگرا و ذهنیتگرا بر یک نکته اساسی متفقالقولاند: طبیعت ارزش بهگونهای است که انسانهای خردمند، راههای مختلفی برای زیستن دنبال میکنند. توجیه کمالگرا این است که هر شخص قابلیتهای منحصربهفردی دارد که رشد آنها به زندگی شخص ارزش میدهد. توجیه تکثرگرا این است که ارزشها متکثر و متعارضاند نه میتوان به همگی دست یافت و نه میتوان دست به انتخابی همگانی و موجه زد. از نظر ذهنیتگرا نیز آنچه به نظر ما ارزشمند است، مبتنی بر میل و سلیقه شخصی است که از شخصی به شخص دیگر فرق میکند. همانطور که میبینیم، هرسه این دیدگاهها، از این اصل لیبرال که هرکسی به طریقی عقلانی راه متفاوتی برای زندگی پیشه میکند، دفاع میکنند. از نقطهنظر لیبرال، هیچکس نمیتواند تصمیم درستی برای همگان بگیرد.میشل فوکونقاط روشن تاریک در اخلاق لیبرالبا همه این اوصاف، بر این دیدگاه اخلاقی نیز نقدهایی وارد است. برخی از این نقدها از منظر عملگرایانه مطرح شدهاند و برخی دیگر، مبادی این دیدگاه را نشانه رفتهاند. از جمله این انتقادات، نقدی است که بر حقوق طبیعی بشر و قراردادگرایی وارد است: مفهوم حق، رابطه دوسویهای با قرارداد دارد پس حقوق طبیعی که پیش و مستقل از قرارداد اجتماعی تعریف شده است، چگونه میتواند خوشتعریف باشد؟ پاره دیگری از انتقادات، متوجه آزادی منفی است که توسط آیزایا برلین و تکثرگرایان دفاع میشود. آزادی منفی، آزادی از دخالت دیگری است. این نوع نگاه که به "اخلاق مبتنیبر دیگری" میانجامد، توسط اندیشمندانی چون "آلن بدیو" نقد شدهاست. از نظر بدیو، در چنین اخلاقی، "خیر از شر سرچشمه گرفته" و اصالت به شر (امر سلبی) داده شدهاست حال آنکه "بهواسطه توانایی مثبت نیکیکردن و رفتار مرزشکنانه ما در قبال ممکنات و امتناع از محافظهکاری - از جمله در حفظ بقا - است که شر را تعیین میکنیم و نه برعکس". یکی دیگر از نقدهایی که توسط اندیشمندانی چون "فوکو" بسط یافتهاست، متوجه تمرکز بر سوژه انسانی در این نظریات اخلاقی است. بهعقیده فوکو، انسان بهعنوان سوژه، مفهومی تاریخی و ساختگی است که منحصربه نوع خاصی از گفتمان است و وجودداشتن سوژه، اصل بدیهی بیزمانی نیست که بتواند پایه و اساس حقوقبشر قرار گیرد.به نظر میرسد لیبرالیسم مدعی صیانت از زندگی خصوصی است، اما خود نظریه در شاکله زندگی خصوصی ما دخل و تصرف میکند. فارغ از آن، امروزه فقدانی جدی در حوزه اخلاق عمومی احساس میشود. سوژههای لیبرال تنها به این دلیل به چارچوبی اخلاقی تن میدهند که خیر شخصی خود را راحتتر دنبال کنند. اما آیا اساسا در جامعه فردگرا، پیگیری آزادانه خیرهای شخصی ممکن است؟ شاید اما نه برای همه. نباید فراموش کنیم که بداهت گاهی میتواند مصنوعا ایجاد شدهباشد کما این که هر مسیله ایدیولوژیک نیز همینگونه کار میکند. اخلاق لیبرال نیز مستثنیبر این قاعده نیست. هرگونه ارادهای برای تغییر وضعیت، مستلزم شناسایی همین نقاط روشن تاریک در منظومه فکری حاکم است.آلن بدیومنابع: Gaus , Jerry ; D . Courtland , Shane ; Schmidtz , David : , John Stuart : On Liberty بدیو، آلن: اخلاق، رسالهای در ادراک شربشیریه، حسین: لیبرالیسم و محافظهکاریما را در تلگرام دنبال کنید! |
تنها راه رهایی روبهرو شدن با فکرها و احساسات دردناکمان! در زندگی همهی ما فکرها و احساساتی وجود دارد که روبهرو شدن با آنها برایمان خیلی سخت است حتی فکر روبهرو شدن با این احساسات هم ما را میترساند، چه برسد به نزدیک شدن و روبهرو شدن با آنها!تنها کاری که باید بکنیم، روبهرو شدن با احساساتیست که تمام مدت از آنها فرار میکنیم! مثلا فرض کنید بعد از دو سال تلاش مستمر برای نوشتن یک کتاب، شکست بخورید و هیچ ناشری کتابتان را برای چاپ قبول نکند. در چنین شرایطی ممکن است این فکرها از ذهن عبور کند و ما را درگیر خود کند:"من نمیتونم نویسنده خوبی باشم""دو سال از عمرم برای هیچ به هدر رفت .""من همیشه محکوم به شکستم .""کاش در این مدت یه کار مفیدتر میکردم""بقیه آدمای دور و برم در این مدت کلی کارای خوب کردن، ولی من چی؟"در تمام این فکرها خودمان را برای کاری که با شور و علاقه فراوان به مدت دو سال انجام دادیم محکوم میکنیم! اگر واقعبینتر باشیم، میبینیم زیر این فکرها احساس خشم نسبت به افرادی که برای کتاب ما ارزشی قایل نشدند، نهفته است ولی آن خشم را به خودمان برمیگردانیم و به جای دیگران، به خودمان حمله میکنیم.اگر واقع بینانه به قضیه نگاه کنیم ناشران هم دلایل خاص خودشان را برای عدم پذیرش کتاب ما داشتهاند و خصومت شخصی با ما ندارند. البته احساسات ما هم منطق خاصی ندارند و مانند یک کودک رفتار میکنند. بنابراین نمیتوانیم با این نوع استدلالها احساسات خود را به طور واقعی از بین ببریم و این دلیل آوردنها صرفا مانند یک مسکن عمل میکنند و احساسات را به طور موقت از ما دور میکند.حالا که احساسات را به طور موقت از خود دور کردیم چه میشود؟در این زمان پیش خودمان به یک آرامش موقت میرسیم و فکر میکنیم مشکلمان به طور ریشهای حل شده در صورتی که این طور نیست و مشکلات زیر ممکن است برایمان رخ دهد: 1 . در روابطمان دچار اختلال میشویمممکن است بتوانیم احساساتمان را مخفی کنیم ولی تا زمانی که کاری نکنیم نمیتوانیم از بروز مشکلاتی که باعث به وجود آمدن احساسات میشوند، جلوگیری کنیم و آنها همچنان اتفاق میافتند! در چنین شرایطی ممکن است با برای به وجود نیامدن مشکلات ارتباطمان را با اطرافیانمان کم کنیم و صورت مساله را پاک کنیم.برای مثال فرض کنید با افرادی که مسواک نمیزنند مشکل دارید و ملاقات با این افراد حال شما را بد میکند حالا اگر یکی از دوستانتان به هر دلیلی دیگر مسواک نزند، شما دو راهحل دارید یکی این که حس بدی که به او پیدا میکنید را مخفی کنید و بعدا خیلی بیشتر آن حس بد را روی او خالی کنید یا این که حستان را ببینید و با او درباره این موضوع صحبت کنید و راهحلی پیدا کنید. به نظرتان کدام کار بهتر است؟ 2 . احساساتمان ناگهان فوران میکندوقتی احساساتمان را نمیبینیم، آنها در واقع از بین نمیروند و هنوز درونمان هستند. مثلا فرض کنید هر روز صبح که از خانه خارج میشوید، یک نفر به شما توهین میکند احتمالا شما صبر میکنید و چیزی نمیگویید ولی اگر این اتفاق چندین هفته تکرار شود، احساسات ناخوشایند زیادی درونتان جمع میشود. حال اگر روزی که خشم شما زیاد شده همکارتان در جلسه کاری با شما مخالفت کند، همه خشمتان را روی آن فرد بیگناه خالی میکنید و همه چیز به هم میریزد.بنابراین ممکن است احساسات را جای غلطی بروز دهیم و باعث بروز مشکلات بیشتر شویم. 3 . فشار روابطمان زیاد میشود و حالمان بدتر میشودممکن است پیش خودمان فکر کنیم میتوانیم احساساتمان را مخفی کنیم ولی نکته اینجاست که بدنمان احساسات را با کمک زبان بدن منتقل میکند و کسانی که ما را خوب میشناسند متوجه حال ما میشوند.مثلا فرض کنید هر بار دوستمان حالمان را بپرسد در جواب بگوییم "من حالم خوبه" یا "من به کمک کسی نیاز ندارم" در حالی که دوستمان میداند ما در واقع حالمان خوب نیست و به کمک نیاز داریم. در این شرایط دوستمان ممکن است فکر کند ما به او اعتماد نداریم و کمکم اعتمادشان را به ما از دست میدهند.در صورتی هم که به ما اعتماد داشته باشند، اعتماد به نفسشان را از دست میدهند و فکر میکنند نمیتوانند به ما نزدیک شوند و حالمان را بهتر کنند و همین باعث میشود کمکم از ما دور شوند. بنابراین علاوه بر این که حالمان بد است تنها هم میشویم و شرایطمان بدتر میشود. 4 . احتمال مشکلات جسمانی و حتی مرگ زودهنگام افزایش مییابد.شاید دلایل بالا، برای این که قانع شویم احساساتمان را بپذیریم کافی نباشد ولی تحقیقاتی در سال 2013 در دانشگاه شیکاگو نشان داده داشتن اضطرابهایی در بدن که نمیدانیم به کجا اشاره دارد باعث افزایش احتمال ابتلا به دیابت، مشکلات خواب، فشار خون بالا و سرطان میشود و احتمال مرگ در سنین پایین را افزایش میدهد.بنابراین میبینیم که این دور کردن احساسات صرفا در کوتاه مدت خوب است و در بلندمدت باعث بدتر شدن اوضاع میشود.چگونه میتوانیم با احساساتمان روبهرو شویم؟برای این کار صرفا یک روش خاص وجود ندارد و هر کسی به شیوه خودش میتواند به احساسات خود نزدیک شود البته برای این که بهتر بتوانیم این کار را انجام دهیم بهتر است سه مرحله زیر را در مدنظر داشته باشیم: 1 . بدون داوری کردن خود، به احساسات نزدیک شویمبرای این کار میتوانیم بدون قضاوت کردن، هر چیزی که در حال حاضر آن را تجربه میکنیم روی کاغذ بنویسیم. اینگونه میتوانیم احساسات خود را بیشتر بفهمیم و بخشهای دردناکتر آن را به کاغذ منتقل کنیم. در این مرحله قضاوت نکردن احساسات، مهمترین بخش است چون همیشه در تعامل با دیگران از مورد قضاوت واقعشدن میترسیم حال اگر بخواهیم خودمان هم خودمان را قضاوت کنیم دیگر چگونه میخواهیم به احساساتمان نزدیک شویم؟برای درک بهتر قضاوت کردن احساسات، فرض کنید از محل کارتان اخراج شدهاید. در این شرایط ممکن است برای خودتان بنویسید: "من خیلی بد بودم که اخراج شدم، من نباید فلان کار رو انجام میدادم، کاش میتونستم به عقب برگردم." یا این که اینطور بنویسید: "من الان بابت این که اخراج شدم خیلی ناراحتم و برای همین دارم اشک میریزم و بدنم خیلی ضعیف شده. به کمی استراحت نیاز دارم."همانطور که میبینید در نوشته اول ما خودمان را سرزنش میکنیم و خودمان را داوری میکنیم ولی در نوشته دوم اینطور نیست و سعی میکنیم به احساساتمان هر چقدر هم تلخ هستند نزدیک شویم. در این مرحله به دنبال نوشته دوم هستیم!زندگی فرآیند تمام نشدنی کشف کردن خود است! 2 . احساساتمان را بپذیریمبعد از این که بدون داوری کردن به احساسات خود نزدیک شدیم وقت آن است که با تمام احترام آن را بپذیریم و در نظر داشته باشیم که تنها خودمان هستیم که میتوانیم این احساسات را به طور کامل درک کنیم.ممکن است بعد از دعوا با دوست صمیمیمان پیش خودمان بگوییم "من الان از دست او عصبانی هستم و میخواهم کمی استراحت کنم و به نقاشی کشیدن بپردازم تا آرام شوم." در این حالت که خودمان را قضاوت نکردهایم بهترین کار برای بدنمان این است که کاری که میخواهیم را انجام دهیم تا احساس بهتری داشته باشیم.در صورتی که این پذیرش به درستی صورت نگیرد و برای مثال نقاشی کردن را انجام ندهیم، احساساتمان سرکوب میشود و شروع به سرزنش کردن خود میکنیم و در این حالت رنج بیشتری را تحمل میکنیم.به طور خلاصه در این مرحله به دنبال آشتی کردن با خود واقعیمان (با وجود همه ویژگیهای مثبت و منفیش) هستیم.سعی کنیم در هر شرایطی خودپذیرا باشیم :) 3 . روی لحظه کنونی تمرکز کنیمدر صورتی که اتفاق خیلی بدی برایمان بیفتد، معمولا تا مدتها درباره آن فکر و خیال میکنیم و چیزهای غیرواقعی در ذهنمان ایجاد میکنیم. مثلا اگر یک شکست عاطفی داشته باشیم ممکن است تا سالها به آن فکر کنیم و دیگر متوجه دیگر اتفاقاتی که در زندگیمان رخ میدهد نباشیم.این حرف شاید کلیشهای باشد ولی بهتر است به جای غرق شدن در اتفاقات رخ داده در گذشته، زمان حال را ببینیم و احساساتمان را به همین الان معطوف کنیم.برای این کار مراقبه به هر شکلی (مدیتیشن، یوگا و .) تاثیر خیلی خوبی دارد. اگر این کارها هم زمان زیادی از ما میگیرد و وقتی برای انجام دادنشان نداریم،میتوانیم 21 بار نفس عمیق بکشیم و هر کدام از نفسها را بشماریم اگر هم در طول این فرآیند ذهنمان به سمت چیزی دیگری رفت میتوانیم بدون سرزنش کردن خود، دوباره روی نفس کشیدن تمرکز کنیم. تکرار این کار در طول روز برای تمرکز روی لحظه و جلوگیری از غرق شدن در افکار، بسیار مفید است.به طور خلاصه در این مرحله به دنبال رها کردن خاطرات گذشته و آرزوهای آینده و پذیرفتن زمان حال با وجود تمام ویژگیهای خوب و بدش هستیم.حرف پایانیدر مجموع خوبه توجه داشته باشیم که نمیتونیم یه روزه تمام احساساتمون رو درک کنیم و در طول زندگی همیشه احساسات ناشناختهای داریم که میتونیم اونا رو بهتر بشناسیم. در هر صورت یک قدم روبهجلو برای روبهرو شدن با احساساتمون میتونه تاثیر زیادی در خوب شدن حالمون داشته باشه!اگه مثال بهتری هم درباره موارد بالا داشتید یا خودتون راههای خوبی برای روبهرو شدن با احساسات دارید خوشحال میشم در میون بذارید!با تشکر از وقتی که برای خوندن میذارید :)منابع The lies that we tell ourselves , Jon - to - sit - with - painful - - health / hiding - - path - to - freedom - facing - painful - thoughts - and - feelings |
8 روش قطعی درمان پرخاشگری کودکان در افرا کلینیک پرخاشگری چیست؟گروهی از روانشناسان پرخاشگری را رفتاری میدانند که به دیگران آسیب میرساند یا بالقوه میتواند آسیب برساند. پرخاشگری ممکن است بدنی باشد (زدن لگد زدن گاز زدن) یا لفظی (فریاد زدن، رنجاندن) یا به صورت تجاوز به حقوق دیگران (چیزی را به زور گرفتن).خشم حالت هیجانی شدید و برانگیختگی جسمی است که در هنگام روبرو شدن با محرکهای نامناسب محیطی بوجود میآید و احساسی است که همه کودکان آن را تجربه میکنند و پرخاشگری بروز این هیجان به شکل رفتار میباشد و بیشتر در زمانی خود را نشان میدهد که بیان کلامی هیجان خشم به هر دلیلی وجود نداشته باشد.افرا کلینیک آماده ارایه این روشها برای شما عزیزان میباشد.روش هایی برای درمان پرخاشگری کودکاناز شوخی کمک بگیریدشوخی یک پادزهر خوب برای خشم است، به کودک خود کمک کنید تا حتی در موقعیتهای سخت و دشوار بعد شوخی آن را هم ببیند مثلا به او بگویید آیا میتوانی چیز خنده داری راجع به این موضوع پیدا کنی؟محدوده رفتار پرخاشگرانه را مشخص کنیداز آنجایی که کودک میبایست بداند خشم یک هیجان طبیعی است اما باید به شیوه درست آن را بروز داد پس با مشخص کردن محیویه آن میتوان هم طبیعی بودن آن و هم نحوی بروز آن را نشان داد، مثلا به کودک بگویید، شکستن وسایل یا فریاد زدن و قشقرق به پا کردن ممنوع است اما صحبت راجع به موضوع، کشیدن نقاشی یا پاره کردن یا خط خطی برگه نقاشی، دور شدن از صحنه خشم و یا کمک گرفتن را میتوانی انجام دهینحوه سخن گفتن با خود را به کودک در هنگام خشم یاد دهیدکودک را متوجه این موضوع کنید گفتگوی دورنی روی شدت احساس خشم اثر دارد مثلا بگویید این صحبتها ما رو عصبانیتر میکند" او از قصد این کار رو با من کرده" یا "او میخواد منو مسخره بکنه" و صحبت هایی مثل "آرام باش بعدا در موردش باهاش حرف میزنی" یا "این ارزش نداره به خاطرش خودم را ناراحت کنم"البته گاهی میزان خشم کودک به حدی است که این تکنیکها نمیتواند باعث کنترل خشم کودک شود و کودک نیاز به کمک بالینی از یک متخصص را دارد و درمانهای رایج برای پرخاشگری کودکان شامل موارد زیر استقصه درمانیبا توجه به اهمیت آموزش بیان احساسات و آنچه باعث رنجش کودک در کنترل خشم میشود شیوه درمانی به نام روایت درمانی ابداع شده است که در آن از کودک خواسته میشود تا در مورد عروسکهای اتاق درمان یا نقاشی که کشیده داستان بگوید تا از این طریق کودک بتواند خشم خود را به شیوههای مناسبتری ابراز کند و با مداخلات به موقع پرخاشگری کودک را درمان کندبازی درمانیبازی با کودک به ویژه در محیط درمان کمک زیادی به کودک میکند چرا که کودک به سرعن در این محیط غرق شده و آنچه او را رنج میدهد نمایان میشود و درمانگر به شیوههای مختلف از جمله شن بازی تلاش میکند کودک به خود ابرازی بپردازد تا بتواند احساس کنترل بیشتر بر مشکل خود داشته باشد، بازی هایی که کودک بتواند تخیل خود را در آن بروز دهد اثر درمانی دارد که یکی از موثرترین آنها شن بازی استشن بازی واژهای است که دورا کاف آن را ابداع کرده است در واقع روشی است که از یک سینی یا جعبه شن که در آن عروسکها و اسباب بازیهای کوچک در آن قرار دارد در واقع شن بازی درمانی است غیر کلامی که در آن کودک با ساختن دنیای خود در سینی شن به بیان تعارضات، تمایلات و هیجاناتش میپردازدو در جریان خلق این صحنه توسط کودک درمانگر نقش مشاهدهگر صامت را بازی میکندآموزش آرمیدگی عضلانیرها کردن بدن از تنش و فشار کمک شایانی به کنترل خشم و رفتارهای پرخاشگرانه میکند، درمانگر با آموزش ریلکسیشن یا آرمیدگی عضلانی به کودک کمک میکند تا در زمانهایی که خشمگین میشود با رها کردن تنش در بخشهای مختلف بدن بتواند خود را آرام کندقرارداد رفتاریاز 3 سالگی کودکان توانایی این را دارند تا با آنها حل مسیله کرد به همین دلیل زمانی که درمانگر در مورد راههای کنترل خشم با کودک صحبت میکند در انتها میخواهد تا با هم قراردادی ببندد که در صورت کنترل خشم چه امتیازات و در صورت انجام ندادن آن چه محرومیت هایی را تجربه کند.اگر بر این اعتقاد باشیم که کاهش تمایل کودک به پرخاشگری هدفی ارزشمند است، این کار را چگونه باید انجام دهیم؟پاداش دادن به نمونههای دیگر رفتارامکان دیگری که مورد تحقیق قرار گرفته، نادیده گرفتن کودک هنگام نشان دادن رفتار پرخاشگرانه و پاداش دادن به او برای رفتار غیرپرخاشگرانه است. این روش تا اندازهای مبتنی بر این فرض است که کودکان خردسال اغلب برای جلب توجه، به رفتار پرخاشگرانه مبادرت میورزند. برای آنها تنبیه شدن، بر نادیده انگاشته شدن رجحان دارد. ممکن است رفتار پرخاشگرانه در واقع پاداش تلقی شود: "بچهها، من هر بار که برادرم را اذیت کنم، مورد توجه مادرم قرار میگیرم. فکر میکنم باز هم برادرام را بزنم." |
خشونت ربطی به جنسیت ندارد. توی مناسبت هایی که برای مبارزه با خشونت هست.همیشه پرسش من این هست که چرا فقط باید خشونت علیه زنان ر جرم انگاری کرد و چرا تمام خشونتها در ذهنیت فمنیستی مربوط به مردانگی است؟با وجود اینکه بارها سمت دیگر خشونت یعنی خشونت زنان علیه مردان اتفاق افتاده و در این باره سکوت خبری داشتهایم.(مثلا اسید پاشی که اکثرا تصور میشود فقط خشونتی علیه زنان است یا تعداد آن از سمت مرد به زن خیلی بیشتر است در صورتی که در واقع چنین نیست).به نظر میرسد برخی ایدیولوژیها با ظاهری فریبنده سعی در عمق بخشیدن به شکافهای جنسیتی دارند.فمنیسم با در دست داشتن مرجعیت رسانه جنسیت،خشونت را امری جنسیتی تفسیر میکند.هر وقت یک زن مورد حمله یا سوء استفادهی یک مرد قرار میگیره مردم بهم میگن برای این هست که به فمنیسم نیاز دارم.مسیله اینجاست وقتی جرمی اتفاق میافته فمنیستها یک مجرم نمیبینند، اونها یک مرد میبینند.زمانی که مجرم یک زن هست اونها یک استثنا میبینند.من نمیتونم این ذهنیت را حمایت کنم. |
کشتن مرغ مقلد 1 اگر کار درستی را هرکسی انجام داد بایستی از او الگو گرفت؟درمجموع پاسخ به این سوال منفی است چون قطعا کار درست را از هرکسی نمیتوان پذیرفت و از کار درست وی الگوسازی کرد.یک سلبریتی امروزی نمونه خوبی برای بررسی این سوال خواهد بود. یک سلبریتی کسی است که بهواسطه رسانه مشهور میشود و امروزه بیشتر جنبه تصویری رسانه سلبریتیها را به شهرت رسانده است. سلبریتیها برای مطرحشدن، کسب درآمد، شهرت و بقای خود بیشتر از عوامل حیاتی چون آبوهوا و غذا به دیده شدن نیاز دارند و این دیده شدن را به مخاطب خود حقنه میکنند. مخاطب هم بهواسطه سلیقه جمعی و تغییر آن و ارزشها و معیارهای خود در گذر زمان برای استمرار در دنبال کردن سلبریتی به کارهای عجیبتر و اطلاع یافتن هرچه بیشتر از زندگی شخصی سلبریتی و تطبیق سبک زندگی خود با وی نیاز دارند. با آمدن رسانههای مجازی بهصورت فزایندهتر به این موارد دامن زده شد و مخاطبین دسترسی میلیونی به سلبریتیهای خود را پیدا کردند و بلندگوی سلبریتی درمجموع رساتر و ت ثیرگذارتر شد. البته در همین حین حفظ این مخاطبین هم نیازمند انجام کارهای شازتر و عجیبتر و عامهپسندتر شد که این موارد برای حفظ مخاطب به رویکرد قاطبه سلبریتیها در دنیای امروز تبدیل شد بطوریکه برای دیده شدن دیگر خط و مرزی را نمیشناسند بگذریم از اینکه رسانههای مجازی خود نیز عدهای را با همین دست کارها تبدیل به سلبریتی کردند.ما دقیقا شاهد این هستیم که حرف امبرتو اکو که درجایی گفت: "فضای مجازی به افرادی که تا پیشازاین فقط حق اظهارنظر در کافهها را داشتند این قدرت را داد تا در همهجا اظهارنظر کنند" به اثبات رسیده است. قطعا کار این یادداشت و ظرفیت آن به حد بررسی فضای مجازی و کارکردهای مثبت آن در مبارزه با توتالیتاریسم که در این سالها بهشدت مشهود است، نیست اما این تغییر سلایق و ارزشها و دادن بلندگوی راهبری و نه رهبری این فرهنگ یا بهتر بگویم خردهفرهنگهای فست فودی! توسط سلبریتیها انجام میپذیرد.حال فکر کنیم که یکی از این سلبریتیها که برای مشهور شدن و حفظ مخاطب مدام دست به چهارچوب شکنی و عبور از خطوط متفاوت زده است و تا اینجای کار مروج خردهفرهنگهای برقآسای مبتذل و عوامپسندانه بوده، بیاید و تبلیغ و پیام ضد تخطی از قوانین و قراردادهای اجتماعی مشخص و فراگیر را بکند. قطعا در نگاه اول همه خواهند گفت که بهبه فلان سلبریتی چهکار خوبی را تبلیغ کرده است و در ادامه فکر میکنند کار خوب را بایستی از هرکسی پذیرفت ولی شما را به بررسی دو نگاه دیگر نیز دعوت میکنم البته این دو نگاه به نوعی مکمل هم هستند.اول، سوءاستفاده از نیت و نفس عمل آن کار درست برای پیشبرد اهدافی جز اعتلای جامعه مدنی. از سلبریتی که معمولا به اظهارنظر برخی از سلبریتیهای سابق برای معروفیت بایستی بهجایی متصل بود، برای کارهای شاز و معروفیت و امنیت نیاز به وابستگی دارد چه صداقت در نیتی را میتوان انتظار داشت؟ چه تضمینی وجود دارد که سلبریتی کار درستی را تبلیغ کند؟ چه تضمینی دارد که وی تحت امر وابستگیهای خود اقدام به تعریف کاری نمیکند؟در دنیای امروز که این سلبریتیها، با مخاطبین پر و پا قرص، تبلیغ زندگیهای متفاوت و سبک زندگی متفاوت و . را تبلیغ میکنند، فرای از تایید یا رد آن سبک زندگی، میتوان بدون بحث پذیرفت که سلبریتیها الگوی برد بلند برای موارد رفتاری و فرهنگی هستند. حال تصور کنید که رفتارهای شازی که مخاطب را نگهداشته توسط مخاطب بیشتر مطالبه شود و عجیبتر از قبل، اینجاست که نگاه دوم وارد بحث میشود.دوم، بعد از ساختارشکنیهای فراوان توسط سلبریتی، حالا او یک عمل درست را بهعنوان شاز عمل کردن جدید معرفی میکند برای جذب مخاطب ولی در نگاه مخاطبی که همیشه کار شاز از کسی دیده این کار درست تبدیل به چه چیزی میشود؟حال با این دو نگاه چه بلایی بر سر نفس عمل مثبت و کار درست میآید؟در نگاه اول چون کار درست بر بستر سیل گون فضای مجازی و رسانه و توسط سلبریتی و به خاطر وابستگیها رخ میدهد، عمل درست قربانی چند نیت و هدف دیگر میشود.در نگاه دوم، شکننده یک سری ساختار طولانی، عملی مثبت را تبلیغ نمیکند، فقط ساختارشکنی را تبلیغ میکند و یا به دلیل سابقه ساختار شکنانه اگر دست به تبلیغ کار و عمل درستی بزند توسط این آدم به ابتذال و یا عدم پذیرش و باور اجتماعی کشیده میشود.البته در تمامی حالات استثنایاتی وجود دارد ولی کلیت ماجرا بدین شکل است که این تابع به نام سلبریتی، با ابزارها و پارامترهای بیرونی و درونی علاوه بر اینکه الگوی برد بلند اجتماعی است همانقدر هم یا تحت انقیاد بیرونی برای عمل مصنوعی (همچون زمان انتخابات) توسط وابستگیهایش قرار گیرد و یا خود برای بقای ساختارشکنانه دست به تبلیغ عمل درست میزند! اگر کار درست را ذیل قرارداد اجتماعی تعریف کنیم و نه عرف! آنگاه نیازی به تبلیغ آن عمل درست توسط کسانی نیست که برای معروفیت دست به تغییر و تحقیر و شکستن قراردادهای اجتماعی میزنند.حال صراحتا باید بگویم که نمیتوان هر کار درستی را از هرکسی پذیرفت و از او الگو گرفت.ادامه دارد . |
معرفی کتاب کودک من خانهعلوم"علوم تربیتی"کتاب من و کودکم: شیوههای نوین تربیت کودک برای والدین"دانلود کتاب من و کودکم: شیوههای نوین تربیت کودک برای والدینبزرگنماییاز: زهرا سعدیناشر: انتشارات سیادت 15 رایدانلود کتاب از اپلیکیشن کتابراهبرای دانلود قانونی کتاب من و کودکم: شیوههای نوین تربیت کودک برای والدین و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان دانلود کنید.کتابهای مرتبطبیشتر "?کتاب تربیت کودک قبل از تولدزهرا حیرانی?کتاب کودکی با مغز تمام عیار: دوازده راهبرد برای پرورش ذهن کودکتینا پین برایسون?کتاب سبکها و اصول فرزندپروری مطلوبحسن ملکی?کتاب 110 راز تربیت کودکرویا مشتاقیان?کتاب نوموخام: فوت و فنهای کنار آمدن با کودکان لجبازسید مهدی خدایی?کتاب تربیت به کمک داستان در خانه و مراکز آموزشی و تربیتیحسن دولت آبادی?کتاب 74 نکته تنبیهفرزانه حاجی زاده?کتاب ایدههای ناب تربیتیمحمدحسن رادمنش?کتاب کودک مطلوب من: راهنمای والدین برای تربیت بهتر کودکانسرور ادیبی?کتاب فرزندان ما جواهرند ولی ما آهنگریممسلم تسابحجیمعرفی کتاب من و کودکم: شیوههای نوین تربیت کودک برای والدینمن و کودکم: شیوههای نوین تربیت کودک برای والدین، توسط زهرا سعدی، به رشته تحریر در آمده است. این شیوهها میتوانند منجر به افزایش توانایی برای مقابله با استرسهای روزانه زندگی، تطابق و سازگاری بهتر و زندگی شادتر و سالمتر در کودکان و نوجوانان گردد.امروزه هیچ پدر و مادری وجود ندارد که در زمینه رفتار با کودک خود با مشکل مواجه نشده باشند. تربیت فرزندان وظیفه دشواری است که تقریبا در تمام طول عمر ادامه دارد. چون دنیای کودکان با دنیای بزرگسالان بسیار متفاوت است و بسیاری از افراد جامعه ما از روشهای آموزشی و تربیتی مدرن، دررابطه با آموزش کودکان اطلاعات چندانی ندارند. بیشک همه ما دوست داریم که پدر و مادر شایستهای باشیم.مت سفانه اکثر والدین بدون آموزش و آمادگی لازم در مسیر تربیت فرزندان گام مینهند و معمولا از طریق آزمون و خطا، دانش و مهارتهای فرزندپروری را کسب میکنند. ما اعتقاد داریم که هر پدر و مادری حق دارد ارزشها، مهارتها و رفتارهای مطلوب مورد نظرش را در فرزندش تقویت کند و با روشی که صحیح میداند با رفتارهای نامطلوب کودکش مقابله کند چراکه ریشه بسیاری از مشکلات رفتاری و اختلالات روحی و روانی در بزرگسالی، در دوران کودکی یافت میشود.همانطور که روشن است علاوه بر عوامل ارثی و ژنتیکی، عوامل محیطی نیز در شکلگیری شخصیت انسان ت ثیر دارد. بنابراین محیطی که کودک در آن رشد میکند و نحوه رفتار والدین در نوع رفتار و روح و روان او تاثیر میگذارد و ریشه بسیاری از بیماریهای روحی مثل افسردگی، اضطراب و وسواس در دوران کودکی افراد است. میتوان با آموزش مهارتهای زندگی، کودکان و نوجوانان را جهت مقابله و سازگاری با تنشها و مشکلات آسیبزننده به زندگی توانمند نمود. برای داشتن یک جامعه سالم باید علاوه بر سلامت جسم، به سلامت روان هم توجه نمود و این وظیفه مهم، در درجه اول، بر عهده پدران و مادران یک جامعه سالم است تا در نتیجهاش نسلی سالم را نیز پرورش دهند. شما با مطالعه کتاب من و کودکم: شیوههای نوین تربیت کودک برای والدین، متوجه میشوید که بیشتر گرفتاریهای کودکان، بدون مصرف دارو هم قابل حل است |
بالاخره "آرمانشهر ممکن است" یا نه؟ چند روز پیش آقا بهنام یک مطلب خوب در مورد امکان وجود آرمانشهر منتشر کرده بودند که در ذیل اون بحث خوبی شکل گرفت و تصمیم گرفتم برای استفاده دوستان اقدام به انتشار این نظرات کنم. لطفا اگر برای تکمیل این صحبتها نکتهای دارید در قسمت نظرات بفرمایید تا مطلب تکمیلتر شود.کامنت بنده:سلامدر بحث دزدی ( و کلا تمام مقولههای ضد اجتماعی) میشه دوتا بحث رو مطرح کرد. اول اینکه دزدی اساسا به خاطر مشکلات مادی ایجاد میشه. ما دزدی میکنیم تا پول بدست بیاریم یا حتی پول بیشتر بدست بیاریم. این یک بحث هست اما بحث دیگه این هست که ما دزدی میکنیم چون کار دیگهای بلد نیستیم. و یک بحث دیگه هم میشه روانشناسی باشه و بگیم که ما دزدی میکنیم چون اعتیاد داریم به دزدی.اما تمام این دلایل قابل حل هستن. از توماس مور گفتین. اتفاقا توماس مور در همون کتاب اتوپیای خودش میگه که برای تامین مالی تمام افراد دولت موظفه ماهیانه (یا سالانه) مقداری پول به تمام مردم به طور مساوی بده. این حداقل حقوق نیاز به پول رو از بین میبره. اما هنوز روانشناسی و نیاز به پول بیشتر حس میشه. موضوعات روانشناسی بحثش مفصله اما میخوام بگم که غیرقابل حل نیست. اما نیاز بیشتر به پول رو میشه با این سوال شروع کرد که اساسا چرا ما به پول بیشتر نیاز داریم؟در جامعه مدرن امروزی که مردم در یک مسابقه بی انتها برای کسب پول بیشتر مقام بیشتر و جاه طلبی بیشتر هستن قاعدتا همه ما به دنبال پول بیشتر هستیم اما چرا؟ چون میخوایم ماشین بهتری سوار شیم میخوایم خونه بزرگتری داشته باشیم میخوایم گوشی مدل بالاتری داشته باشیم. اما اگه چنین چیزی وجود نداشته باشه چی؟ نمیگم ماشین مدل بالاتر وجود نداشته باشه. میگم داشتن ماشین مدل بالاتر خواست مردم نباشه.توی زوریخ همه دوچرخه سوار میشن. هیچکس ماشین سوار نمیشه. داشتن ماشین مدل بالاتر خواست کمتر کسی هست.متاسفانه وقتی در مورد اتوپیاها صحبت میکنیم همه ما درگیر کلیشههای ذهنی پیشین مون هستیم. فکر میکنیم که قراره یک دنیای خیالی در مختصات دنیای امروز ایجاد بشه در حالی که اینطور نیست. برای درک اتوپیاها باید تمام کلیشههای ذهنی مون رو کنار بذاریم و یک دنیای جدید با مختصات جدید تصویر کنیم.پاسخ آقا بهنام:سلامچیزی که از کتاب تامس مور برداشت میشه صرفا توصیف یک جامعه آرمانی هست. در واقع فرایند گذار جامعه معمولی به همچین جامعهای توش نیومده و شاید مهمترین نکته قضیه همین باشه که داشتن چنین فرایندی غیر ممکنه با توجه به شواهدی که در نظام طبیعت وجود داشته، یعنی با در نظر گرفتن عنصر رقابت و همینطور تفاوتهای طبیعی بین افراد جامعه. در دیدگاههای سنتی این طور گفته میشه که اگر همه مردم خوب باشند و طمع نداشته باشند و با وجدان باشند و توقع ماشین مدل بالا نداشته باشند و غیره، اون وقت فلان طور میشه. در حالیکه محاله که همه انسانها با وجدان باشند. یا مثلا بدون اینکه مشوقی داشته باشند، در یک نظام کمونیستی صرفا بر اساس وجدان و مسیولیت پذیری شون کار کنند. یا بر اساس عقایدشون. در واقع باید پایه رو بر این اساس گذاشت که انسان ذاتا خودخواهه. نه اینکه بگیم اگر همه خوب باشند اون وقت جامعه آرمانی به دست میاد.اینجا صرفا از دید فرگشتی به جامعه نگاه میشه. اگر در جامعه ثروت زیاد باشه مثل اتوپیا که کلی صادرات داره به جزایر دیگه و ذخیره طلای فراوانی داره، این جامعه در خطر قرار میگیره از سوی دیگران که مورد حمله واقع بشه. از طرفی هر چه ثروت بیشتر باشه طبیعتا تولید مثل هم بیشتره و بعد از مدتی یک توازن بین ثروت و جمعیت برقرار میشه که جامعه دیگه ثروت آنچنانی نخواهد داشت. مثالش در فرگشت میشه قضیه خرگوشهای استرالیا که سرچ کنی توی اینترنت هست. از طرفی تفاوت ذاتی انسانها باعث میشه حتی اگر دولت بهشون به طور مساوی حقوق بدون انجام کار بده باز هم عدهای طمع میکنند و از دیگران سوء استفاده میکنند. یعنی در هر صورت عدهای انگل وجود خواهند داشت. اعتماد در جامعه با تعداد انگلها نسبت عکس داره. اگر هیچ انگلی نباشه و هیچ تهدیدی هم وجود نداشته باشه، اعتماد قاعدتا باید صد در صد باشه. اما مثلا یکی پیش خودش میگه چرا فلانی توی همون شش ساعت کار روزانه کمتر از من زحمت میکشه. و همین میشه که اون هم سعی میکنه کمتر کار کنه و نهایتا وضع به جایی میرسه که کار کردن اینها میشه سمبل کاری و هیچ کسی کارش رو درست انجام نمیده.در کل منظور اینه که به لحاظ طبیعی گذار از یک جامعه معمولی به همچین جامعهای غیر ممکنه. و راه حل هایی مثل پول پخش کردن بین مردم که توماس مور آورده بدون اثر جانبی نخواهد بود. در واقع اگر چنین جامعهای از آسمون به زمین نازل شده باشه شاید این مکانیزمها جواب بده اما برای تبدیل جامعه معمولی به چنین جامعهای کار نخواهد کرد.ممنون از شما و نظر خوبی که برام نوشتیدپاسخ بنده:برای حل این مشکل هم مارکس راه حل داره. مارکس جهان کمونیسم یا کمون ثانویه رو جایی میدونه که همین ارمانشهر توش اتفاق میفته اگرچه مارکس اسمش رو آرمان شهر نمیذاره چون معتقده که حرف هایی که میزده ایدیالیستی نیست بلکه کاملا ریالیستیه. برای همین میگه من مارکسم مارکسیست نیستم چون معتقد بود مارکسیستها و کسانی که دنباله روی نظراتش هستن ایدیالیستن درحالیکه خودش رو ریالیست میدونست.ایده مارکس این بود که برای رسیدن به کمون ثانویه باید از یک مرحله گذار عبور کنیم. در کمون ثانویه هرکس به اندازه توانش کار میکنه و به اندازه نیازش پول برمیداره اما در دوره گذار هرکس به اندازه توانش کار میکنه و به اندازهای که کار کرده حقوق میگیره. برای این منظور هم خوب قاعدتا باید دولتی وجود داشته باشه. برای همین از دیکتاتوری پرولتاریا اسم میبره. اما این دولت هم با دولت لیبرالیستی متفاوته در این دولت همه با هم برابرند. (قطعا منظور دولت کمونیستی شوروی یا چین نیست که تنها وجه برابری اونها گفتن کلمه رفیق به همدیگه بود)وقتی که این دولت و این تشکیلات درست شد نوبت به چی میرسه؟ به اموزش مردم. اینکه اونها رو به معنای واقعی کلمه برابر کنیم. من نمیخوام زیاد کمونیسم رو به اسلام ربط بدمم چون هیچ ربطی نداره اما در تمدن اسلامی هم اگر دقت کرده باشید جنبه هایی از کمونیسم رو میشه دید. همین که از بیت المال همه به یک میزان سود میبردن یکی از جنبههای کمونیسم یا سوسیالیسمه اینکه خونهها همگی به یک شکل بوده (حداقل از بیرون) یکی از جنبههای سوسیالیسمه. شما در معماری اسلامی نمیبینید که یکی خونه شو با سبک خاص درست کرده باشه تقریبا همه یک شکله.تا کسی حس نکنه که اون یکی نسبت بهش برتری داره اما خوب قاعدتا داخل خانه رو با سبک و سلیقه خودشون طراحی میکردن.در مورد زاد و ولد اتفاقا قضیه برعکسه تاریخ و دادهها نشون میدن که با افزایش سطح کیفی زندگی مردم، میزان زاد و ولد کاهش پیدا میکنه. در بسیاری از کشورهای توسعه یافته همین نتیجه دیده شده. اما توماس مور در زمانهای زندگی میکرده که مرکانتیلیسم غالب بوده و تفکرات اقتصادیش خصوصا در مورد رشد متاثر از همون مرکانتیلیسمه. در حالی که امروز میدونیم ثروت کشورها به اندازه صادرات و میزان طلا نیست بلکه به اندازه میزان تولید، بهرهوری تولید، سرعت گردش پول و . است. با این تفاسیر ممکنه کشوری به اندازه امریکا همون اندازه ثروت داشته باشه که کشوری مثل چین داره. (حتی بیشتر) پس این حرف که با افزایش جمعیت لزوما دچار کاهش درآمد و ثروت میشیم اشتباهه. در مورد سنبل کاری و . هم به نظرم باز هم شما درگیر همون کلیشههای دنیای رقابتی لیبرالی هستین. در دنیایی که کمونیسم تصویر میکنه اساسا رقابت معنایی نداره. هرکس هر زمان که دلش خواست میتونه بگه من خسته شدم میخوام برم. اما کسی در دنیای کمونیستی برای اجبار یا نیازش نمیاد کار کنه چون نیازش تماما براورده شده. کسی که در دنیای کمونیستی میاد و کار میکنه به دنبال این نیست که پولی در بیاره بلکه به دنبال اینه که کار کنه و خود کار نیاز اونه چنین کسی اصلا دنبال سنبل کاری نیست. اتفاقا صد درصد توانش رو میذاره برای اینکه کارش به بهترین نحو انجام بشه. اون انسان لیبرالیه که به دنبال انباشته در حالیکه انباشت در دنیای کمونیستی معنی نمیده. فرض کن شما بری بگی من یک بوگاتی میخوام. طرف هم بگه باشه بفرمایید اینم بوگاتی. آیا لذتی داره؟ نه. هیچ لذتی در داشتن بوگاتی به این صورت وجود نداره. چون معنی انباشت نمیده. وقتی بوگاتی و خریدش لذت داره که معنی انباشت بده یعنی شما پولت رو انباشت میکنی تا بوگاتی بخری. اما اگه هرکس که بوگاتی بخواد بهش یک بوگاتی بدن. دیگه هیچکس بوگاتی نمیخواد.پاسخ آقا بهنام:جالب بود.اینکه انسانها رو آموزش بدیم تا خلاف طبیعتشون رفتار کنند و به مدل مارکسیستی پایبند باشند یعنی به همون شرط محال وابستهاش کرده که مثلا بگی اگر همه باوجدان کار کنند اون وقت به یک جامعه ایده آل میرسیم. اساسا فرض مساله دست یافتنی نیست. ممکنه همه انسانها رو در جامعه بتونند با سانسور شدید از خیلی چیزها دور کنند اما بالاخره اعضای بلند مرتبه همون دولت این قاعده رو دور میزنه و به اصالت انسانی خودشون برمیگردن. در ذات انسان رقابت، برتری طلبی و حتی جنایت وجود داره. این فرضیه وجود داره که جانی بودن یکی از خصایل انسانه و با هوش انسان در ارتباطه. یعنی در طول تاریخ هوش انسان تمایل به خشونتش رو افزایش داده و خشونت هم منجر به افزایش هوشش شده. حالا اینکه بیایم همه انسانها رو آموزش بدیم که این شکلی نباشند احتمالا نیازمند همون سرکوب و خفقان دوران استالین یا مدل کره شمالی باشه. که گفتم چنین جامعهای فاقد عنصر اعتماد هست و دچار فروپاشی میشه.در مورد زاد و ولد، فرض کنیم که کاهش پیدا میکنه. یا نه اصلا جوریه که جمعیت همیشه ثابت میمونه. بعدش چی میشه؟ کشورهای دیگر جمعیتشون افزایش پیدا میکنه و اتوپیا جمعیتش ثابت میمونه. و این به معنی کاهش ارزش صادرات (چون همون کالا در کشور مقصد با نیروی کار فراوانتر و ارزونتر داره تولید میشه) و در نتیجه کاهش ثروت هست. و یا واردات نیروی کار از خارج که باز هم منجر به کاهش دستمزد و کاهش درآمد مردم میشه.البته منکر خوبیهای این مدل کمونیستی که بعضا مشابه بعضی از تعالیم اسلامی هست نیستم. یعنی میتونه کمک کنه به کاهش نابرابری. صرفا منظورم رسیدن به جامعه ایده آله. از دید نظریه بازیها محاله به یک وضعیت ایده آل بشه رسید اما میشه نقطه بهینه رو پیدا کرد. این نقطه بهینه هم ممکنه چیزی باشه مابین امپریالیسم و مارکسیسم مثلا. ولی به جامعه ایده آل نهایی نمیشه رسید.و باز هم جواب بنده:مشکل اینه که شما خشونت رو جزو ذات بشر میدونید. اگرچه هست اما بشر میتونه ازش استفاده نکنه. من و شما توی خونه خودمون خیلی از خشونت استفاده میکنیم. دعوا میکنیم زد و خورد میکنیم اما نهایت با هم دوستیم چرا؟ چون میدونیم در نهایت منافعمون توی این دوستیه.حالا اینو تعمیم بدید به جامعه. در جامعه هم ممکنه زد و خورد انجام بشه اما در نهایت هیچ دو نفری از هم به دل نمیگیرن اگرچه ممکنه همدیگر رو نشناسن اما باز هم میدونن که منافعشون در بلند مدت توی عدم اصطکاک هست. شاید فکر کنید این موضوع خیلی ارمانیه اما اینطور نیست. پیش از انقلاب فرانسه مردم دو نقطه متفاوت از فرانسه هیچ اشنایی با همدیگه نداشتن اما در جریان این انقلاب فقط یک کلمه همشهری یا هموطن اونها رو به هم مرتبط کرد. چرا الان نتونیم از همون الگو پیروی کنیم. شاید بگید که اون موضوع یک مرحله گذار بود که اومد و رفت اما اولا قرار نیست همون موضوع عینا تکرار بشه و ثانیا فرانسه یکی از موفقترین کشورها در پیاده سازی مفهوم وطن هست. چرا این مفهوم جا افتاد؟ آیا آموزش دیدن که از اصالت خودشون دور بشن؟ ابدا. بلکه فهمیدن این به نفعشونه.اما در مورد اصالت. انسان از خیلی از اصالتهای خودش دست کشیده بدون اینکه خودش بخواد حتی اگه خشونت رو یک اصالت در انسان بدونیم چه چیزی باعث میشه که فکر کنیم این رو هم نمیشه مثل سایر اصالتها از انسان گرفت؟گذشته از اینها شما متوجه منظور من نشدید من نمیگم به انسان آموزش بدیم که رقابت نکنه. من میگم رقابت رو بی معنی کنیم. اون هم نه با کمک داغ و درفش بلکه با کمک حذف خود رقابت. همونطور که گفتم اگه همه مردم انباشت رو کاری مذموم بدونن هیچکس انباشت نمیکنه. اگه همهی مردم خونههای یک شکل داشته باشن اتفاقا اونی که خونهاش متفاوته انگشت نما میشه و از جامعه طرد میشه. رقابت زمانی معنا پیدا میکنه که فردگرایی مهم میشه. در جامعهای که فردگرایی جایی نداره رقابت هم معنایی نداره. من دارم با کی رقابت میکنم؟ باید یک فرد باشه که بخواد با من مسابقه بده که من بتونم شکستش بدم یا نه؟ اگه اون یک فرد نباشه من با کی مسابقه بدم؟ من به کی نشون بدم که از همه بهترم؟ اگه کسی نباشه که به بوگاتی من حسرت بخوره و با دیده حسرت بهم نگاه کنه دیگه چه فایدهای داره بوگاتی سوار شدن؟ وقتی احترام همه نسبت به بوگاتی سوار و پیکان سوار به یک میزان باشه دیگه چه فایدهای داره بوگاتی داشتن؟ اینها حتی نیاز به اموزش هم نداره بلکه نیاز به ایجاد نوعی فهم عمومی داره.اما در مورد جمعیت. ما همین الان کشورهایی مثل ایسلند و نروژ رو داریم که علاوه براینکه کشورهایی موفق و ثروتمند هستند، اما از نظر جمعیت هم وضعیت خوبی دارن. اتفاقا مهاجر پذیر هم نیستن اما اگر هم باشن با دقت مهاجر قبول میکنن. دنیا داره به سمتی میره که کشورهای بزرگ و قدرتمند توش دیگه جایی ندارن. دنیا داره به سمتی میره که من اسمش رو میذارم دولتهای محلی و حکومت جهانی. ما در آیندهای نه چندان دور دولت هایی خواهیم داشت که خیلی کوچیکن اما ثروتمند هستن. هیچکدوم به تنهایی قدرت خاصی ندارن و همگی تحت یک حکومت جهانی چیزی شبیه سازمان ملل هستن. در این صورت هر دولت محلی میتونه در قالب یک شورای مرکزی شبه سوسیالیستی عمل کنه. یا حتی آنارشیستی چرا که نه؟ میدونیم هر سوسیالیست راست ایمانی در نهایت باید تبدیل به یک آنارشیست بشه.یک جهت دیگهای هم که دنیا داره میره به سمتی هست که دیگه مالکیت مادی مفهوم نداره و مالکیت معنوی در حال گسترش هست. مالکیت معنوی هم دیگه مفهوم خاصی نداره یک ایده متعلق به همه است نه فقط صاحب ایده و نکته جالب هم اینه که ایده بر خلاف ماده تحت هنگامی که تقسیم میشه ازش کم نمیشه بلکه اضافه میشه. در چنین سیستمی اتفاقا رقابت خود به خود از بین میره و کسی که به دنبال انباشت چنین مالکیتی باشه مسلما شکست خواهد خورد. در این مورد من یک مطلب نوشتم که چطور سیلیکون ولی رشد کرد فقط به خاطر فرهنگ اشتراک ایدهها. به نظرم باید با دید بازتری به دنیا نگاه کرد و محصور در دید غالب فعلی که منبعث از مدرنیته و لیبرالیسم هست نبود.پاسخ کوبنده آقا بهنام:اختلاف ما به این موضوع بر میگرده که شما دارید از دیدگاه فلسفی به موضوع نگاه میکنید و من سعی میکنم از دید انسان شناسی و تاریخ تکامل به موضوع نگاه کنم.از دیدگاه فلسفی تضاد بین منافع شخصی و منافع گروهی راه حلش اینه که بپذیریم به طور کلی خوبه که مثلا به مال همدیگه چشم نداشته باشیم. یعنی اگرچه سرقت برای من منفعت داره اما به این درک میرسیم که برای همه مون بهتره که این کار رو نکنیم. اما مشکلی که توی جامعه آرمانی هست همونطور که گفتم اینه که همیشه انگل وجود داره که بخاد سوء استفاده کنه که نیازمند وجود امنیت نسبی هست تا اعتماد متزلزل نشه. اگر میپرسید این امنیت چه جوری باید تامین بشه و مثلا مجازات انگلها چه شکلی باشه پاسخش در نظریه بازی هاست. همونطور که طبیعت مکانیزمهایی برای حفظ امنیت تعریف کرده مثلا تولید مثل از طریق رابطه جنسی به جای تقسیم سلولی. و این مکانیزمها هم مبتنی بر شرایط و بازیگرهایی هستند که توی بازی وجود داشته. و اینکه توی مدلمون باید ببینیم چه چیزی رو میخایم بیشینه کنیم. مثلا سطح رفاه رو یا میزان آزادیهای شهروندان رو یا امنیتشون رو. نظر من اینه که جامعه آرمانی وجود نداره و نمیتونه وجود داشته باشه. اما جامعهای که بر اساس هدف مورد نیاز ما در یک برههای از تاریخ و در شرایط خاصی بتونه بهینه باشه، قابل مدلسازیه. و این هم یک موضوع مطلق نیست. همونطور که در طبیعت چیزی مطلق نیست و شرایط تعیین میکنه که چه گزینهای بهتره. پارامترهای مختلفی هست از جمله اعتماد، مجازات انگلها، آزادی شهروندان، نهادهای حکومتی و اختیارات اونها، منابع (طبیعی و انسانی)، و جوامع رقیب و متخاصم و دوست و همسایه، و موقعیت جغرافیایی. اینها متغیرهای ما هستند که هر مقداری داشته باشند وضعیت مدل بهینه تغییر میکنه. مدل آرمانی مطلقی وجود نداره.بله خشونت جزو ذات انسانه. همین انسانی که ذاتا جنایتکاره تونسته متمدن بشه (با اعتماد و مشارکت) و توی این مطلب به بخشی از فرایند متمدن شدنش اشاره کردم. البته این فرایند پیچیدگیهای دیگهای هم داره که چون بیشتر بحث زیست شناسیه (و خارج از سطح سواد من هم هست) اینجا نیاوردم. این متن داخل پیش نویس این مطلب بود و به دلیل طولانی شدنش حذفش کرده بودم:این انسان، ذاتا فریبکار بوده است. چرا که میزان فریبکاری یک موجود مستقیما با اندازه بخش نیوکورتکس مغز او در ارتباط است. این بخش از مغز ما حداقل چهار برابر موجودات دیگر است و هشتاد درصد مغز ما را تشکیل میدهد در حالیکه در پستانداران بین 10 تا 40 درصد مغز را تشکیل میدهد. از طرفی اندازه این بخش از مغز نسبت مستقیم با میزان تعاملات و در واقع اندازه گروههای اجتماعی دارد. میانگین اندازه گروههای انسانی 150 است که عدد دانبار نامیده میشود. یعنی تعداد افرادی که میتوانیم با آنها تعامل مستقیم داشته باشیم، آنها را به خاطر بسپریم و با بعضی از آنها صمیمی شویم. این اندازه برای اجداد ما در 4 ٫ 5 میلیون سال پیش 70 بوده است. هر چه اجداد ما باهوشتر میشدند، گروه اجتماعیشان بزرگتر میشده است.این 150 تا آدم را مشکل است که بتوانیم مدیریتشان کنیم. مخصوصا وقتی باهوش، موذی، فریبکار و به ویژه "جانی" باشند. شواهدی وجود دارد که بین هوش انسان و خشونت او یک رابطه mutual برقرار بوده و این دو همدیگر را تقویت میکردهاند. بین 15 تا 25 درصد مردان پیش از تاریخ در جنگهای بینقبیلهای میمردند.انتخاب طبیعی موافق این کشت و کشتارهاست. اگر قبیلهای در جنگ با قبیله دیگر پیروز شود، احتمالا توان شکار موجودات بزرگ را هم خواهد داشت. و از طرفی وقتی مردی مرد دیگری را میکشد، به این معنی است که یک رقیب جنسی را حذف کرده است و شانس بیشتری مییابد تا نسل فرزندان خود را تکثیر کند. اما از طرف دیگر تمایل به قتل موجودی با قدرت برابر باعث میشود که امکان از بین رفتن خود آن فرد هم بیشتر شود. و اینجاست که انتخاب طبیعی ناچار است یک توازن برقرار کند. این مورد با فرضیه ملکه سرخ قابل توضیح است. یعنی همانطور که تمایل به قتل رشد پیدا میکند، برخی پیشگیرانهها هم همزمان رشد میکنند. به این دلیل که قتل یک کار پرریسک و خطرناک است. مکانیزم فرگشت برای ایجاد توازن در این خشونت cooperation (مشارکت) است.و دو مثال هم آورده بودم از حالتهایی که دو موجود از دو نوع متفاوت حتی، مجبورند با هم تعامل سازنده داشته باشند:وقتی یک نوع کرم hornworm (کرم شاخی - کرم بوقی؟) شروع به خوردن برگهای گیاه برنجاسف میکند، این گیاه مادهای را در هوا آزاد میکند که به گیاه تنباکویی که در آن نزدیکیها روییده این تهدید را گزارش میدهد. و بعد گیاه تنباکو شروع به تولید مادهای شیمیایی میکند که این کرم را دفع کرده و در واقع این همکاری به نفع هر دو گیاه تمام میشود.بعضی از پلاسمیدها سمی منتشر میکنند که باعث مرگ باکتریهایی میشود که این پلاسمیدها روی آنها زندگی میکنند. اما از آنجایی که مرگ باکتری باعث از بین رفتن پلاسمید میشود، پادزهری هم منتشر میکنند که تاثیر سم را برای باکتری از بین میبرد. اما جالب اینجاست که اگر پلاسمید از بین برود، تاثیر پادزهر زودتر از سم از بین میرود و باکتری هم از بین میرود. در واقع این یک نوع بیمهنامه برای پلاسمید محسوب میشود که باکتری را ملزم میکند به ضرر پلاسمید کاری انجام ندهد.و این هم یک شاهد دیگه از اینکه چه جوری مشارکت بر پایه نیاز متقابل در طبیعت شکل میگیره:تنها 10 درصد سلولهای بدن ما چیزی هستند که خود ماییم. باقی 90 درصد موجوداتی هستند که با ما زندگی میکنند. رابطه ما با این موجودات سه نوع است. یا با هم همکاری داریم، یا فقط یک ذینفع وجود دارد، و یا یکی انگل است و دیگری ضرر میکند. این سلولها نیاز به همکاری دارند تا زنده بمانند و باید انرژی زیادی را صرف آن کنند تا در برابر هنجارشکنهای این ساختار عظیم اجتماعی سلولی ایستادگی کنند. انگلها به شکلی مشابه در جامعه انسانی هم وجود دارند. یعنی بیشتر از آنکه دهنده باشند، گیرنده و دریافتکننده هستند. مثلا به جای اینکه چیزی را بخرند، آن را میدزدند. انگل موفق انگلی است که به میزبان خود فرصت ادامه حیات بدهد و فورا آن را نکشد. مثلا ابولا این گونه نیست. ولی ویروس سرماخوردگی در این زمینه موفقتر عمل میکند. شکارچیهایی خوب هستند که آنقدر شکار نکنند که کلا منقرض شود و اسپمرهایی موفقاند که آنقدر گند کار را بالا نیاورند که دیگر کسی از ایمیل استفاده نکند. در واقع انگلها در صورتی رشد میکنند که خیلی خوب رشد نکنند.داشتن جامعه آرمانی مثل وجود داشتن یک حیوان یا انسان بدون این 90 درصده است. یعنی بدن یک موجود کلا از همون 10 درصد سلولهای خودش تشکیل شده باشه. تاکید میکنم که ممکنه جامعه آرمانی مارکس با این مدل تامس مور تفاوت داشته باشه. یعنی حداقل وجود انگل توی جامعه رو منکر نشده باشه و در واقع منکر تنوع ذاتی انسانها نشده باشه (فکر کنم دزدی رو رد نمیکنه ولی اون رو باقیمانده فرهنگ بورژوازی میدونه اگه اشتباه نکنم). هر چند باز هم به نوعی دچار همگونی هست.طولانی شد. عذرخواهی میکنم.پاسخ بنده:مثالهای شما کمی مغالطه آمیزه. مثلا در مورد مثالهایی که در طبیعت زدید سخته که بشه اونها رو به انسان هم تعمیم داد. انسان هوشیارانه مسیر خودش رو انتخاب میکنه و تنها تحت تاثیر محیط نیست. مثال نقضش هم همون خرگوشهایی بودن که گفتید. اون خرگوشها با افزایش منابع جمعیتشون رشد پیدا کرد اما انسان اینطور نیست. انسان با افزایش منابع معمولا رشد جمعیتش متوقف و یا حتی معکوس میشه. این مثالها رو هم واقعا سخت بشه ارتباطی بین اونها و زندگی واقعی انسان خصوصا انسان مدرن پیدا کرد.در مورد ذات بشر. بله همواره یک نفر هست که بخواد خلاف سواستفاده کنه. اما شما هنوز پاسخی در رد ادعای من برای فلسفه دزدی ارایه نکردید. من گفتم که دزدی سه دلیل داره که هر سه دلیل رو میشه رفع کرد به طوری که در نهایت همین استثنایات باقی بمونن. چه پاسخی در رد این ادعا دارید؟ معتقدید دزدها از بچگی دزد به دنیا میان و به خاطر مسایل مربوط به فرگشت هیچ راه اصلاحی در جامعه وجود نداره که دزدی ریشه کن بشه؟ حتی در صورتی که هیچکس نیازی به دزدی نداشته باشه باز هم دزد خواهیم داشت؟ حتی اگر ما بتونیم ژن دزدی رو پیدا کنیم و اون رو خنثی کنیم باز هم دزد خواهیم داشت؟پاسخ آقا بهنام:این مثالها مال من نیست که بخام مغالطه کنم.مصداقهای انگل مثل دزدی و از زیر کار درفتن و سوء استفاده از اعتماد دیگران فقط موقعی از بین میره که همه افراد جامعه یک شکل باشند که در طبیعت این شکلی نیست. در واقع محاله حالتی پیش بیاد که تعارض منافع وجود نداشته باشه، بلکه باید به حالت بهینه نزدیک شد که بیشترین نفع و کمترین تعرض رو برای همه داشته باشه که این هم یک نسخه واحد نداره و نیازمند استراتژیه. حالا اینکه این استراتژی توی چه پلتفرمی پیاده میشه (مثلا مارکسیسم) حرفی توش ندارم. مثل کاری که چین کرد. و میشه بحث کرد که چه پلتفرمی مناسبتره.اراده فردی رو باید از این موضوع جدا کرد. در جامعهای که مثلا فقر زیاده، طبیعتا آمار سرقت هم بالا میره. اما فردی که فقیره لزومی نداره دزدی کنه. یعنی ارادهاش مقدم هست. ولی اراده فردی در مورد جامعه صدق نمیکنه. و اساسا با این مخالفم که اساس حرفمون این باشه که اگر همه مردم فلان طور باشند اون وقت فلان میشه. این رو توی جاهای مختلف میشنویم که همه چیز رو حواله میدن به تک تک مردم. مثلا اگر همه مردم بهداشت رو رعایت کنند کرونا جمع میشه. گویا یه حرفیه که خیلی خوب جا افتاده تو این کشور و ریشه خیلی از مشکلات هم همینه. در حالیکه همونطور که گفتم فرض رو باید بر اساس ذات شرور و خودخواه انسان بگذاری نه اینکه مثلا فرض بگیری همه باید خوب باشند و بعد قوانینت هزار تا سوراخ داشته باشه. مثل این میمونه واسه کامپیوترت پسورد نذاری و بگی همه باید خوب باشند و کسی نباید سیستم من رو هک کنه. یا بگی اگر همه خوب باشند مشکل هک و این جور چیزها هم پیش نمیاد.یک نکته مهم که در همین مطلب به گوشه هاییش اشاره کردم اینه که انسان مدرن خیلی از رفتارهاش (مثل همون اعتماد به افرادی که شبیه خودش هستند) که هیچ توجیه عقلی هم نداره ناشی از فشاریه که فرگشت در طی هزاران سال بهش وارد کرده و این که بگیم انسان مدرن همیشه هوشمندانه رفتار میکنه یا در اثر آموزش درست میشه هیچ پایهای نداره. یک مثالش خطای انداره - وزنه ( size - weight misperception ). یعنی انسان بین دو شیء هم وزن فکر میکنه اونی که سایزش بزرگتره سبکتره. حتی وقتی افراد رو آموزش میدن که وزن دو شیء برابره باز هم دچار این خطا میشن و نمیشه این رو از ذهنشون بیرون کرد. دلیلش رو هم به این نسبت میدن که این خطا کمک میکرده به انسانهای اولیه که مناسبترین شیء رو برای پرتاب انتخاب کنند برای شکار یا دفاع از خودشون. در مورد اینکه آیا این استدلالهای تکامل گرایان قابل اتکا هست یا نه هفته پیش مطلبی نوشتم. اما فعلا تنها توجیه علمی قضیه همینه. خطاهای شناختی و خصوصیات فردی و اجتماعی فراوان دیگهای هم هستند که فعلا موردیش رو به خاطر ندارم.جواب من:منظور از مغالطه اینه که مثالها رو نمیشه به روابط انسانی تعمیم داد چون انسان خیلی از کارهاش رو بر خلاف طبیعتش انجام میده.اما در مورد این بحث تعارض منافع. من میگم اساسا منافعی وجود نداره که بخواد تعارضی توش شکل بگیره. شما توی جامعه طوری رفتار میکنی که انتظار داری اون رفتار یک قانون جهان شمول بشه. یا به قول قانون طلایی اخلاق طوری رفتار میکنی که میخوای بقیه با تو رفتار کنن. طوری چیزی رو میسازی که میخوای بقیه واسه تو چیزی رو بسازن. متاسفانه این روش محاسبه گرانه موجود هست که ریشه در ذات بشر نداره. ذات بشر اینقدر هم طماع نیست. بشر از اونجایی که یک موجود اجتماعیه همواره به دنبال تایید شدن توسط اجتماعه و هرگز کاری نمیکنه که اجتماع اون رو طرد کنه. این مادی گرایی حاضر هست که فردگرایی رو ترویج کرده و میگه انسان گرگ انسانه. اگه دقیقتر به قضیه نگاه کنیم میبینیم که تمام این محاسبهگری حاضر از اساس ریشه در مادیگرایی داره و هیچ ریشهای در ذات بشر نداره. یک قبیله قدیمی رو در نظر بگیرید. توی این قبیله کمتر کسی از زیر کار در میره کمتر کسی به دنبال دزدی هست کمتر کسی به دنبال سو استفاده است. همه صبح که بلند میشن میرن کارهاشونو میکنن یکی میره شکار یکی میره گوسفندا رو میچرونه یکی میره فلان کار رو میکنه. نه واسه این که احتیاج دارن بلکه واسه اینکه میدونن این به نفعشونه دلشون میخواد در این جامعه باشن و رشد کنن و با خودشون جامعه رو هم رشد بدن. این چیزیه که ریشه در ذات بشر داره. اگر توی همون قبیله همه محاسبات مادی گرایانه داشتن. من به عنوان یک عنصر واحد میگفتم مثلا میدونم فلان قسمت جنگل شکار بیشتری داره. میرفتم اونجا به بقیه هم نمیگفتم وقتی یه عالمه شکار کردم برمیگشتم خونه بقیه قبیله میگفتن به ما هم بده ما نتونستیم شکار کنیم. میگفتم به من چه میخواست تلاش خودتون رو بکنین. بعد به بهای گزافی اون شکار رو بهشون میفروختم قطعا زیاد نمیتونستم توی همچین جامعهای دووم بیارم. خیلی زود منو به عنوان یک عنصر نامطلوب بیرون مینداختن.یا میخواستم سو استفاده کنم. کار نمیکردم میگفتن برو فلان جا فلان کار رو بکن نمیرفتم میگفتن برو گوسفندها رو بچرون نمیرفتم. خود جامعه میگشت دنبال کاری که بتونه من رو توش جا بده. جایی که بیشترین بهره وری رو داشتم. اگه باز هم سرباز میزدم باز هم منو به عنوان یک عنصر نامطلوب تلقی میکردن که انگل اجتماعه. البته بهم غذا میدادن جا میدادن ولی از جامعه طرد شده بودم چون هیچ کس دنبال یک انسان تنبل نیست. (ممکنه الان بگی خوب نیروهای خارجی و ترس از حمله چنین نظمی رو ایجاد کرده در حالیکه ابدا اینطور نیست. یک قبیله حتی اگه دورترین نقطه دنیا هم باشه که هیچ حملهای بهش صورت نگیره باز هم بزرگترین دشمنش باهاش. بزرگترین دشمن هر قبیله گرسنگیه)در مورد بند دوم هم باز هم متاسفانه درگیر همون کلیشههای ذهنی ماکیاولیستی شدی. بله در جهانی که فردگرایی به این شدت ظهور و بروز داره، حتی تصور دنیایی که کل جامعه به مثابه یک کل رفتاری از خودشون بروز میدن دور از ذهنه. اما همونطور که گفتم باید این کلیشهها رو بشکنی. نباید اجازه بدی این کلیشهها جلوی ذهنت رو بگیرن. لیبرالیسم به دنبال همینه. دنبال اینه که بگه من ذات بشرم نه یک واقعه تاریخی. چون واقعه تاریخی میاد یه مدت هست و دیگه نیست اما وقتی میشه جزو ذات بشر همیشه از اول بوده. دلایلی هم براش میارن مثل همین دلایلی که شما آوردید. اما تعاون و تعامل هست که در حقیقت جزو ذات بشره اما متاسفانه در جنگهای قدرت از بین رفته.اما در مورد بند آخر اینها خطاهای شناختی هستن که اتفاقا در اقتصاد رفتاری هم بررسی میشن. بله انسان همواره عقلایی رفتار نمیکنه. اما این ربطی به بحث نداره خطاهای شناختی همواره وجود داشتن و ریشه در ناخوداگاه ما دارن. اما ما داریم راجب یک چیز دیگه بحث میکنیم. اگر تمام مردم ازاد باشن. به معنای واقعی کلمه. نه ازاد از نوع لیبرالش. بلکه ازاد واقعی هم از نظر اندیشه و هم از نظر بیان اندیشه. قطعا در بلند مدت این خطاها کاهش پیدا میکنه. وقتی من تحت تسلط هیچ قدرت نرم و سختی نباشم میتونم بقیه رو توجیه کنم که اقا این کار عقلانیه و اون کار غیر عقلانی. البته این جدای از خطاهای شناختیه. قطعا هیچکس به خاطر یک خطای شناختی نمیره دزدی کنه و هیچ دادگاهی هم اینو قبول نمیکنه که یکی بگه من به خاطر خطای شناختی که حاصل فشار فرگشت طی هزاران سال بوده رفتم دزدی.و در نهایت جواب آقا بهنام:بهتره بگم نه این درسته که همه چیز رو به اراده و اختیار تک تک انسانها حواله بدیم و نه این درسته که انسان رو به عنوان جزیی از سیستم در نظر بگیریم که اگر سیستم درست کار کنه انسان هم درست میشه. نه این درسته که انسان رو متمایز از طبیعت و به عنوان یک موجود جدا از حیوان لحاظ کنیم و نه این درسته که اراده و روح رو نادیده بگیریم. وضعیت ما الان به صورتیه که میگیم مسیولین همه شون باتقوا و باایمان هستند و دزدی نمیکنند. یا مردم باشعور و فرهیختهاند و ماسک میزنند. یا نمیزنند. در گذشته هم جای ایمان و تقوا مثلا شاهدوستی و وطن پرستی ملاک بوده. فرقی نمیکنه به هر حال. این هم اشتباهه. باید کمی سیستمی فکر کنیم. یه بنده خدایی کاندید شده بود میگفتند تو عمرش دزدی نکرده و چشم به مال دنیا نداره و خیلی آدم خوبیه. این خوب بودن به چه درد ما میخوره. این کیش شخصیت رو ما گرفتارش هستیم که یک نگرش سنتی است. توی گلستان سعدی هم در باب سیاست حکایت هایی داره که حاکم باید عادل باشه و از این جور صحبتها. پادشاه مثلا نادر باشه مردم در آسایش اند، آغامحمدخان باشه بدبخت میشن. قطعا پند سعدی خیلی ارزشمنده و میارزه به تمام لیبرالیسم و مارکسیسم و این ذخایر معنوی رو غربیها ندارند. اما باید سیستم درست باشه تا این پند اثر بذاره و در واقع روی فردیت و اراده انسانها بشه کار کردراستش فکر نمیکردم اینقدر طولانی بشه. امیدوارم مثل پرسش و پاسخ پیشین با آقای اسفندیار این رو نصفه و نیمه نخونید. - % DA % 86 % DB % 8C - % D8 % B4 % D8 % AF - % D8 % AE % D9 % 88 % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA % D9 % 86 - % D8 % AA % D9 % 88 % D8 % A7 % D9 % 86 % D8 % B3 % D8 % AA % D9 % 86 % D9 % 87 - % DB % 8C % D8 % A7 - % D9 % 86 % D9 % 87 - qjrwctsd3fgp |
رسانهی متجدد محمدطاها عطاییهمهی ما بخشی از شب و روز خود را در فضایی سپری میکنیم که به آن مجازی میگویند، شاید وجه تسمیه آنرا در ادامه متذکر شدیم اما غرض این نگاشته تداعی رخدادهای ذهنی و اجتماعی ناظر به این فضاست. شاید کمتر کسی بتواند سالهای قبل از گسترش رسانههای جمعی را تصور کند اما اندیشیدن به این موضوع که آن زمانها زندگی چه شکلی داشته و چه جریانی اصالت را در رفتارهای انسانها تعیین میکرده بسی مفید است. آیا نگرش انسانها به زندگی همان بود که الان هست؟ چوپانی که بر درختی تکیه میزد و در هوای آزاد دشت مشغول نی زدن برای گله محو تماشای طبیعت و خالق آن بود امروز هم بدون تزاحم ذهنی مشغول نی زدن است؟ آیا این شبان هنوز هم فرصت تماشا و تفکر در مورد طبیعت و خویش را دارد؟ کشاورزی که با گاوآهن مشغول شخم زمین و با بیل و کلنگ مشغول صاف کردن راه آب بود و با عشق به شنیدن صدای جویبار مینشست امروز هم پشت تراکتور و کمباین به ندای درونی خویش گوش میسپارد یا مستغرق تفکرات عامیانهی مقتضی زندگی صنعتی و اقتصادی است؟اما زمین میچرخد و میچرخد تا روزگاری اینچنینی میرسد، روزگاری که در آن خودفراموشی فرهنگ میشود و این فرهنگ در پی تمدنی کردن صورت خود به ابزارهایی نیاز دارد که قدرت و جهانی شدن را برایش فراهم آورند. این فرهنگ در منظومهی خود دچار علم زدگی شده و علم را جای ندای درونی مینشاند، به منفعت به معنای سود اقتصادی نگاه میشود و سود اقتصادی اصالت میگیرد و منفعت طلبی را به هر شیوهای حق هر انسانی معرفی میکند، این منفعت طلبی ملازم خودفراموشی است و دقیقا این نقطه ایست که انسان با خود بیگانه میشود.غرب ابزار جهانی شدن خویش را مییابد و با گذشت زمان آنها را کاملتر میکند. رادیو و تلویزیون به شهرها میآیند و به مرور در شهرها گسترش مییابد، حتی روستاها هم پس از مدتی رادیو تلویزیون را طلب میکنند. ازین پس چوپان و کشاورز و کارمند شهری روزانه یک وقتی را با رادیو تلویزیون صرف میکنند، اما قرار است چه چیزهایی را ببینند و بشنوند؟ ساعتی مشخص را صرف شنیدن اخبار مختلف میکنند، اخباری که تا پیش از این نه کسی برایش مهم بود و نه فرصت پیگیری آنرا داشت، مرد چوپان دیگر مطلع شده قیمت گوشت گوسفند فلان قدر گران شده، اما این دانستن تنها هم هنوز با مقصود تمدن غرب فاصله دارد، پس فیلمها و سریالهایی میسازد تا مقتضات خود و آنچه که میخواهد و لازم است را ترویج دهد، در فیلمها داشتن ماشین مدل بالا ارزش مطلق القا میشود، نمایش خانههای لوکس بالای شهر دل هر بینندهای را به لرزه میاندازد، و این همه صرف نظر از شیوهی دستیابی به ثروت است، دیگر حتی چوپان و کشاورز روستایی هم به رفاه و تفاخر ثروتمندان شهرنشین قبطه میخوردند، در این بین تبلیغاتی هم پخش میشود که اکثر اوقات ایجاد کنندهی نیازهای کاذب برای مردم است و این نیاز کاذب همان چیزی است که در چرخهی تولید و مصرف سرمایه داری جامانده بود که متضمن تبذیر و اسراف کلان است و سرعت نابودی طبیعت را به اوج میرساند. البته شیوههای همین تبلیغها هم مورد انتقاد است و اینکه اصلا تبلیغ مفید داریم یا خیر حایز اهمیت است که مجال تشریح آن در این سیاهه نمیباشد.اکنون چوپانی داریم که نیازهایی کاذب دارد که آن نیازها را پس از مدتی نیازهای اساسی خود میپندارد و اکنون هم که از قیمت جدید گوشت باخبر شده، مجموع این موارد سبب میشود که حتی چوپان و کشاورز هم معنای گذشتهی زندگی را رها کرده و به چیزی جز سود اقتصادی فکر نکنند و دیگر نه از نی زدن و نه از شنیدن صدای آب روح خویش را ارتزاق کنند.در این اثنا نکتهای مهم وجود دارد و آن اینکه محتوای این رسانهها(رادیو، تلویزیون و سینما) ممکن است در هر جامعهای بنابر آموزههای فرهنگی و دینی و اجتماعی همان جامعه تولید شود و اصلا نه تنها منبع محتوایی مورد نظر مقبول غرب نباشد که در تخالف با آن به جنبش درآید که مشخصا معدود جوامعی توانایی صیانت و حفظ فرهنگ خود را در برابر هجمهی فرهنگی غرب و تقابل با آن را دارد، که البته همین احتمال کم هم باید سرکوب میشد تا تزاحمی برای امپراطوری نوین تکنولوژیک بوجود نیاید.این بود که در دههی شصت و هفتاد خورشیدی شاهد فراگیری ماهواره بودیم. ماهواره یعنی تلویزیون با محتوایی که مالکان ماهواره میخواهند یعنی شما ممکن است در تلویزیون ملیتان به تقابل با فرهنگ غرب برخیزید. (البته در مورد تلویزیون ایران این حرف مضحک و بی معنی است) اما اجازه نمیدهند که این تقابل را ادامه دهید. محتوای انتخابی خود را در قالب تلویزیونی میریزند و در پی یکی کردن فرهنگ همهی جوامع کرهی زمین، سینمای مسحور کننده را هم به کار میگیرند و جلوی چشم و گوش ملتها میگذارند.به مرور ملتها شبیه هم میشوند و منطقشان یکی میشود. عالم را از یک دیدگاه مینگرند و هرچیزی را در این نظام ارزشی جدید میسنجند و معیار بلامنازعی که نباید از آن تخطی کرد مییابند. در این اوضاع زمان آن میرسد که خواصی که تحت این تبلیغات و تحت تعلیم این رسانههای جمعی جدید قرار نگرفته و شمشیر صیقل میدهند برای مبارزه با این فرهنگ جدید، در چشم عوام بی ارزش و کم قدرت و بی منطق جلوه کند اینجاست که اینترنت به داد تمدن غرب میرسد. اینترنت اگرچه در نگاه اول یک ابزار نخبگانی به نظر میرسد اما هرچه پیش میرود، پوچ بودن و عوام زدگی آن بیشتر عیان میشود. دیگر کلام خواص و بزرگان جامعه در این فضا خریدار ندارد و به جای آن حرفهای کم ارزش آدمهای کم ارزش شنیده میشود. در این فضا مردم جامعه، خود، بزرگان و خواص را به حاشیه میبرند و به نوعی صلاحیت سخن گفتن را از تعقل به شهرت منتقل میکنند.اینترنت و ماهواره یعنی اطلاعات اما این اطلاعات حصارهایی را اطراف خود دارند که نباید از آن عبور کنند و گرنه سند فیلتر خود را امضا کردهاند، آن حصارها را کسی تعیین نمیکند جز مالکان اینترنت و ماهواره. در این مرحله بخش اعظم مردم که اصول تمدن جدید را پذیرفته و از دیدگاه این تمدن به عالم مینگرند، با تمایل خود، علما و نخبگان خود و هرکسی که بخواهد علیه ارزشهای جدید طغیان کند، به کنار میرانند که این عمل را ملازم با یک اختیار مطلق در این تمدن میپندارند و اینگونه میشود که بی خردان جای انسانهای ارزشمند را به عنوان مرجع فکری ملتها میگیرند و آنها را به ضلالت مدرنیتهی مطلق و بی قید رهنمون میشوند. و حتی فراتر از همهی این عوارض، اینترنت و بالنتیجه شبکههای اجتماعی به مرور توانایی تفکر و حل مسیله را از مخاطبان خود گرفته و جای آن لذت سمعی و بصری را مینشانند تا جایی گاها افراد ساعتها در اینستاگرام وقت میگذرانند بدون دانستن آنکه به چه علت؟ شاید هم فکر کنند که بدانند به چه علت و برای کسب لذت از هرنوعی از دانستن گرفته تا لذتهای گذری و پست قدم در این ورطه بگذارند اما باز باید توجه داشت که اگرچه لذتی هم نصیب مخاطب شود اما هرگونه لذتی در این فضا تقلیل یکسری لذتهای اصیل و سطح بالاتری هستند که این مخاطبین پس از مدتی آن اصالتها را گم خواهند کرد و بازیابی آن لذتهای اصیل بسی سخت خواهد بود و یا مثلا فضای توییتر را در نظر بگیرید که خیلی هم نخبگانی بنظر میرسد در این فضا سطح استدلال به چند جمله تقلیل مییابد و درگیری و شعار زدگی اوج میگیرد، وقتی انسان در چنین فضایی زیست کند پس از مدتی قوهی تشخیص خویش را ضعیف و شرطی خواهد یافت، همچنین از این پس ذهن تاب آوری کمتری در برابر مسایل خواهند داشت و خستگی دایمی بر انسان مستولی خواهد شد.همچنین مداقه در پیامرسانها هم به ما میفهماند که اگر ارتباط حقیقی انسانها جای خود را به ارتباطات اینترنتی دهد، حالات فی ما بین افراد هم، از حقیقی به مجازی بدل میشود. مثلا اگر با مطلب خنده آوری مواجه شویم، از این پس بجای آن حالت روحی که قبلا برایمان بوجود میآمد در پی انتقال خنده خود به گوینده بر میآییم که اکثر اوقات به معنی استفاده از استیکرهای حالات است و این خطرناک است چرا که انسان خنده و غم واقعی را فراموش میکند و به مرور حالات تصنی در او ایجاد میشود و از این پس هم شاید هیچوقت خنده و غم از ته دل را تجربه نکند خطری بزرگ برای روح.مجاز به معنای همین تقلیل هاست، تقلیل حقیقت، لذت وارزشها، مجاز هیچوقت جای حقیقت را نمیگیرد بلکه نهایتا میتواند رشحهای از حقیقت باشد، از اینروست که این فضا را مجازی نامیدند.اما پس از همهی اینها باید بدانیم خدای متعال در نظام این عالم امکان موجودیت به شر مطلق را نخواهد داد و هر موجود و جمادی که ما آنرا شر بپنداریم قطعا وجه خیر هم خواهد داشت، حتی بمب اتم، چه که علم و تکنولوژی به خودی خود وجه خیر عظیمی هم دارند و قطعا برای انسان مفید میباشد. بنده هم در این سیاهه نافی استفاده از علم و تکنولوژی نیستم، آنچه زبان مرا به انتقاد گشوده عقیده ایست که این مفیدها را به مضر بدل کرده، گرچه ممکن است که تکنولوژی با معنای کنونی مقتضیات فرهنگی غرب را با خود همراه داشته باشد اما این مقتضیات به حد مطلوبی قابلیت حذف و جایگزینی را دارد. نقطهای که هم زندگی معنای حقیقی خود را داراست و هم انسان برای زندگی راحتتر جمعی تلاش میکند آری مرزی است بسی باریک. اما چنانچه مسلح به سلاح تقوا در این ورطه ورود شود آنگاه وجه خیر آن قطعا به وجه شر آن فایق میآید، تقوای چشم، گوش، استفاده صحیح از وقت و . اصولا تقوا سلاحی است که انسان مسلح به آن هر تقابلی را به پیروزی منجر میکند.باید متذکر شد که جامعهی ایران از مقاومترین فرهنگها در برابر این جنگ فرهنگی بوده. البته بخشی از جامعهی ایران هم مبتلا به امراض مدرنیتهی مطلق بی قید غربی هستند لکن قسمت بزرگی از جامعه هنوز متعهد به اصول و ارزشهای اصیل و غیرپوچ خود میباشد. گویا هنوز عدهای هستند که خود را فراموش نکردند، منفعت را در سود اقتصادی نمیجویند و علم را نه بعنوان پروردگار خود، بلکه بعنوان یک ارزش توصیه شده میجویند. جامعهای که هنوز فرهنگ جهاد در آن جاری است و بالاتر از همه، فرهنگ گذشتن از خود با هدف رسیدن به خود حقیقی یعنی "شهادت"را داراست، این جامعه در برابر فرهنگ غرب زنده میماند. نه! هنوز قرار نیست این فرهنگ بمیرد.هنوز هم چوپان برای گله نی میزند، کشاورز به پای جویبار مینشیند، معلم با عشق چندکلیومتر راه میپیماید تا انسان تربیت کند، نانوا با زبان روزه روبروی گرمای کوره نان میپزد، زن عشایری بخاطر فرزندانش مشک را تکان میدهد، مغازه دار هر روز صبح جلوی در مغازه آب میپاشد که برکت کارش زیاد شود،قصاب به کم بضاعتها گوشت هدیه میکند، شوفر پشت ماشینش ذکر یا حیدر مینویسد، دانشجو برای اعتقاد جهاد میکند و انسان دوباره خود را باز مییابد. |
راه سعادت کدام است؟ تیم کوک، مدیر عامل همجنسباز شرکت اپل (ارزشمندترین شرکت جهان)در مناظرهای تلویزیونی میان آقای دکتر صادق زیباکلام و دکتر شهریار زرشناس، اولی از مدرنیته دفاع و میکرد و دومی نسبت به آن انتقاد داشت. اگر از حواشی زاید و شیطنت آمیز و عامدانهای که دکتر زیباکلام از همان ابتدای بحث شروع کرد بگذریم، خلاصه صحبت هایش این بود که مدرنیته به انسان اجازه میدهد خیر و شرش را خودش تشخیص دهد. اینکه انسان مدرن معتقد است هیچکس به اندازه خودش صلاحیت تشخیص آنچه برای او بهترین است را ندارد، و اینکه چنین رویکردی در مقابل حکومت کلیسا و رهبران دینی است که همیشه منافع خودشان را بر منافع دیگران ترجیح میدهند.و چقدر خوب و دقیق و موجز دکتر زیباکلام جوهر و عصاره و فحوای مدرنیته را توصیف کرد.مدرنیته و اومانیسم آن جهانبینی است که انسان را در مرکز هستی قرار میدهد. وجه مشترک تمام نحلههای فکری مدرن و اومانیستی همین مرکزیت انسان در عالم است.این نگرش در گرایشات فکری لیبرال و آنارشیست به حد افراطی، فردگرایانه میشود و در گرایشات فکری سوسیالیستی و ملی گرای غربی کمی تعدیل شده و شکل جامعه محور به خود میگیرد. اما آن جامعه محوری هم نهایتا با وعده بهروزی و رفاه برای افراد، کسب مشروعیت میکند و از این جهت است که در زمره گرایشات فکری مدرن قرار میگیرد. - % D9 % 87 % D8 % A7 % DB % 8C - % D9 % 85 % D8 % B0 % D9 % 87 % D8 % A8 % DB % 8C - % D9 % 88 - % D9 % BE % DB % 8C % D8 % A7 % D9 % 85 % D8 % A8 % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 86 - % DA % A9 % D9 % 84 % D8 % A7 % D9 % 87 - % D8 % A8 % D8 % B1 % D8 % AF % D8 % A7 % D8 % B1 - ctxjjkvovlcg اما نکته بسیار جالب مثالی بود که دکتر زیباکلام ظاهرا جهت تحبیب و تصدیق مدرنیته ذکر کرد.فرمودند در غرب مدتهاست بحث و جدل و مناظرههای دنباله دار و پر سر و صدایی انجام میشود که آیا افرادی که بیماریهای لاعلاج یا صعب العلاج دارند باید اجازه داشته باشند بطور داوطلبانه از پزشک درخواست کنند آنها را با مرگی آسان از درد و رنج رها کند، یا اینکه پزشکان نباید تحت هیچ شرایطی اجازه گرفتن جان انسانی را داشته باشند.بعد دکتر زیباکلام اضافه کرد، تشخیص این موضوع مدتهاست میان غربیها موضوع بحث و مناقشه است، اما در ایران یک نفر یک فتوا میدهد و بحث بلافاصله تمام میشود!منظورشان این بود که در غرب موضوعات در سطح اجتماعی مورد بحث قرار میگیرند تا عقلانیترین پاسخ پیدا شود، اما در ایران یک نفر تصمیم میگیرد و اجازه نمیدهد دیگران اظهار نظر کنند.حال سوال اینجاست، آیا موضوعی که میتواند جان عدهای را به خطر بیاندازد اصلا بهتر است در سطح اجتماعی مورد بحث واقع شود، یا همان یک نفر متخصص در مورد آن فتوا بدهد نتیجه بهتری خواهد داشت؟آیا یک راننده تاکسی، یا معلم هندسه، یا تاجر فرش، یا متخصص دریلینگ چاههای نفت و گاز، صلاحیت ورود در چنین مباحثی را دارند؟از دو منظر میتوانیم این سوال را پاسخ دهیم. یکی اینکه زندگی هر کدام از این افراد میتواند تحت تاثیر تصمیمی که درباره این موضوع گرفته میشود واقع شود، و لذا باید حق اظهار نظر داشته باشند. اما از طرف دیگر، هیچکدام از این افراد دانش و بینش و تخصص لازم برای اظهار نظر درباره چنین موضوعی را ندارند. وقتی کسی در موضوعی صاحب نظر نیست، چرا باید حق اظهار نظر داشته باشد؟رویکرد مدرنیته در حقیقت نوعی سلب مسیولیت از قوانین و مقررات جاری در جامعه است. با این توجیه که اگر نقصی هم در قوانین هست کسی حق اعتراض ندارد، چون این قوانین حاصل اجماع آحاد جامعه است. مانند این است که شما از شدت سردرد به پزشک مراجعه کنید. پزشک به شما میگوید، هر نسخه و دارویی که خودت تشخیص میدهی برای تو بهتر است، همان را بگو تا برایت بنویسم. بعد شما فی المثل نوعی مسکن را طلب میکنید و پزشک هم همان را تایید کرده و نسخه درخواستی را به دستتان میدهد. غافل از اینکه سردرد شما به دلیل فشار خون بالا بوده و این مسکن گرچه باعث میشود مدتی درد شما تسکین پیدا کند، اما چون علت سردرد درمان نشده، پس از مدتی چشمانتان کور شده و کلیه هایتان از کار میافتد!بعد به پزشک اعتراض میکنید که چرا این بلا را بر سر من آوردی؟! و پاسخ میشنوید: "شما حق انتخاب داشتی، پس مسیولیت این بلایی که بر سرت آمده بعهده خودت است"!مدرنیته دقیقا یعنی همین.بسیاری موضوعات هستند که در فرهنگهای کهن و ریشه دار قدیمی مسایلی حل شده هستند. فی المثل اینکه چه بخوریم و چه نخوریم. چه بپوشیم و چه نپوشیم. چطور حرف بزنیم و چطور حرف نزنیم. اما تمام این موضوعات برای انسان مدرن به دغدغههای روزمره تبدیل میشوند.فی المثل، به فرهنگ هندوها نگاه کنیم میبینیم حتی برنامه غذایی روزانه و هفتگیشان طبق روال سنتی و مذهبی تا حدود زیادی مشخص و معین است و فرد به این فکر نمیکند که چه بخورد و چه نخورد. چون نسل اندر نسل همان برنامه غذایی را آزمودهاند و خیالش راحت است که پدر و پدربزرگ و پدر پدربزرگش هم همین را در را خوردهاند که او در شکمش میریزد. لذا این فرد میتواند به چیزها و مفاهیمی فکر کند که انسان مدرن فرصت فکر کردن به آنها را ندارد. همین مثال کم و بیش در تمام فرهنگهای قدیمی صادق است. یک دلیلش همین است که انسان مدرن قدرت درک خیلی از مفاهیم را ندارد. چون هنوز در ابتداییترین مسایل سرگردان و سردرگم است.مدرنیته مذهب جدیدی است که انسان را به مقام خدایی میرساند، و لذا از انسان توقع دارد مانند خدا از همه چیز عالم بطور خودآگاه مطلع باشد. انسان مدرن حق ندارد از یافتهها و تجربیات و دستاوردهای نسلهای پیشین استفاده کند، بلکه باید همه چیز را خودش به تنهایی مجددا کشف کند. آن قوانین اجتماعی به مرور زمان و نسل اندر نسل آزموده شده و تکامل یافتهاند، ولی مدرنیته همه این قوانین را دور میریزد و میخواهد همه تجربیات تمدنی را از نو تجربه کند. - % D9 % 86 % D9 % 81 % DB % 8C - % D9 % 88 % D8 % AC % D9 % 88 % D8 % AF - % D8 % AE % D8 % AF % D8 % A7 - % D8 % A8 % D9 % 87 - % D9 % 85 % D8 % B9 % D9 % 86 % DB % 8C - % D9 % 86 % D9 % 81 % DB % 8C - % D9 % 82 % D9 % 88 % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C % D9 % 86 - % D9 % 81 % D9 % 82 % D9 % 87 % DB % 8C - % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA - iqquv62xqrsg بر خلاف تصور رایج که قوانین شرعی و سنتی همیشه به نفع رهبران مذهبی و کلیسا و معبد و غیره بوده و هیچ توجیه عقلانی ندارند، واقع امر این است که همان رهبران مذهبی و کلیسا و معابد هم ناچار بودهاند خیر و منفعت کلیت جامعه را پیگیری نمایند، و گذشته از این، قوانین شرعی در طول زمان و با توجه به شرایط زیست بومی بخصوص در جغرافیاهای بخصوص تکامل پیدا کردهاند. اینطور نبوده که چندهزار سال پیش یک نفر از روی شکمش قوانینی وضع کرده باشد و هزاران سال همه نسلها همان قوانین را پذیرفته باشند. پس این قوانین مخزن تجربیات تمدنی تمام این نسلها در آن جغرافیای بخصوص بودهاند. - % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % AF % D8 % A6 % D9 % 88 % D9 % 84 % D9 % 88 % DA % 98 % DB % 8C - % D9 % 88 - % D8 % B3 % D9 % 86 % D8 % AA - uclkadhcod08 همین اسلام خودمان را اگر در نظر بگیریم، اگر دور دنیا راه بیافتیم میبینیم اسلام در این جغرافیای وسیعی که گسترده شده اشکال متفاوتی پیدا کرده. مسلمانان هر منطقهای تعبیرات و تاویلات خاص خودشان را از احکام و سنن و باورهای اسلامی دارند که با شرایط حیات در آن جغرافیا و در بطن آن فرهنگ بومی کارویژههای خاص خود را دارد. البته اشتراکات زیادی هم هست، اما تفاوت هایی هم هست که نشان دهنده ماهیت پویا و تکاملی مذهب است.لذا اینکه عدهای رند برای به چالش کشیدن مشروعیت باورهای اسلامی، مثلا سوال میکنند در قطب شمال که شش ماه شب است و شش ماه روز، اوقات شرعی نماز و روزه چطور تعیین میشوند، اینها ماهیت داستان را از اساس اشتباه دریافتهاند. چون اگر غیر از این بود، باید بلافاصله از خود میپرسیدند، اگر به قول خودشان اسلام به درد ساکنین مناطق جغرافیایی غیرمسلمان نشین نمیخورد، چطور توقع میرود مدرنیتهای که از اروپا و غرب سر بر آورده در شرق هم همان کارایی را داشته باشد که در اروپا داشته؟وقتی صحبت از توسعه و سعادت میشود، تقریبا تمام مردم به ارتقای سطح رفاه اقتصادی و توزیع ثروتها و تنعم مادی فکر میکنند. باور عمومی این است که اگر روزی ایران مانند اروپا یا آمریکا شود، آنروز میتوانیم بگوییم ما به توسعه و سعادت رسیدهام.اما سوال اینجاست که آیا چنین هدف گذاری عقلانی است؟وقتی به همان اروپا و آمریکا و جوامع اصطلاحا توسعه یافته غربی نگاه میکنیم، میبینیم مدرنیته و تنعم مادی نه تنها موجب آرامش فردی و اجتماعی نشده، بلکه بحرانهای بسیار جدی اجتماعی را هم ایجاد کرده است.این تصوری که بیشتر ما از غرب پیشرفته داریم، در حقیقت به آن مقطع از تمدن غربی باز میگردد که سوسیال دموکراسی رایج و غالب بود. یعنی خدمات گسترده دولت رفاه، توزیع نسبتا عادلانه ثروتها، و رشد اقتصادی که بطور دایمی سطح رفاه مادی طبقه کارگر را افزایش میداد.اما چطور شد که همان نظام سوسیال دموکراسی با بحران مواجه شد و به نولیبرالیسم تبدیل شد؟ اگر سوسیال دموکراسی اینقدر که بسیاری تصور میکنند خوب و بی عیب و نقص است، چطور نتوانست پایداری داشته باشد؟ چطور شد که جوامع سوسیال دموکرات غربی به چنان آشوب و اغتشاشی کشیده شدند که چارهای جز گذار به نولیبرالیسم باقی نماند؟ - % D9 % 86 % D9 % 88 % D9 % 84 % DB % 8C % D8 % A8 % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 84 % DB % 8C % D8 % B3 % D9 % 85 - % D8 % AA % D8 % A6 % D9 % 88 % D8 % B1 % DB % 8C - % D8 % AA % D9 % 88 % D8 % B7 % D8 % B9 % D9 % 87 - % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA - llpvxvlnn0w0 بسیاری از ما ممکن است پاسخمان این باشد که "آنها خوشی زیر دلشان زد و قدر نعمتها و مواهبشان را ندانستند"!این دیدگاه ما از سطح پایینتر رفاه در جامعه ما نسبت به آن جوامع ناشی میشود. اتفاقا همین ذهنیت جهان سومی ما بود که یکی از ارکان نولیبرالیسم، یعنی پدیده مهاجرت انبوه را بوجود آورد. مهاجرت انبوهی که مدتی موجب ترمیم واگرایی اجتماعی در غرب شد، اما طولی نکشید که با بیرون زدن تناقضات درونی نولیبرالیسم، همین مهاجرت انبوه امروز تبدیل شده به بلای جان تودهها و کارگران غربی.غایت مدرنیته همین منجلابی است که در جوامع غربی امروز میبینیم. اتفاقا تمام گرفتاریها و مشکلاتی که ما در جامعه خودمان هم میبینیم تحفه همین مدرنیته است. مشکل اینجاست که ما در قطب منفی این مدرنیته هستیم و غرب در قطب مثبتش. اما فرض کنیم در بهترین حالت ما هم موفق شویم به گونهای با جهد و تلاش فراوان خودمان را به قطب مثبتش منتقل کنیم. نهایتش باز هم به آن سعادتی که تصور میکنیم نمیرسیم. چون این چیزی که امروز در نظر ما سعادت است، فردا که به آن رسیدیم به همان اندازه بی معنا میشود که امروز برای همان غربیها بی معناست.بیشترین میلیاردرهای نوخاسته متعلق به چین و هند و کشورهای شرق آسیا هستند. وقتی زندگی و ترکیب جمعیتی این میلیاردرها را نگاه میکنیم، اکثر اینها از طبقات بسیار فرودست و پایین جامعه بلند شدهاند.چرا؟ چون اینها انسانهایی بودهاند که از شدت محرومیت و نداری، تنها چیزی که در زندگی آموختهاند دویدن به دنبال پول و ثروت بوده. یعنی بجز پول در آوردن هیچ هنر دیگری ندارند.هر انسانی در هر کاری اگر ریاضت بکشد میتواند میتواند در آن کار و در آن زمینه به اعلی درجه برسد. مرحوم مرتضی حنانه، موسیقیدان برجسته که موسیقی متن سریال هزاردستان را هم ساخته بود، میگفت "با کار زیاد و پشتکار میتوان جای نبوغ را گرفت".ریاضت کشیدن یعنی از همه وجوه دیگر زندگی دست بکشیم و تمرکز خود را بر یک مطلب و یک موضوعی که هدف و غایت ماست قرار دهیم. اکثر این میلیاردرها افرادی هستند که در راه کسب ثروت ریاضت کشیدهاند. موفق هم شدهاند، اما چون هیچ هنر دیگری در زندگی نداشتهاند، همچنان بطور دایم عمر خود را وقف پول روی پول گذاشتن و افزایش بی پایان ثروت خود کردهاند. در حقیقت این میلیاردرها و مولتی میلیونرهای چینی و ایرانی و یهودی همه انسانهایی هستند که از شدت بی هنری، قدرت و توان درک هیچ لذتی در زندگی بجز کسب پول و ثروت را ندارند.در جامعه امروز ما همه از بی عدالتی و دزدی و اختلاس شکوه میکنند. اما از آنطرف به هر کس بگوییم پول و ثروت در زندگی ارزش نیست، بلافاصله اعتراض میکند که اینها شعار است و برای فریب ماست و همه دنبال پولند و چرا ما نباشیم؟!بله، چرا نباشید، بفرمایید کل عمر مبارک را به دنبال پول بدوید. کسی که تمام عمرش در جملات "پول کجاست؟" و "پول میخوام" و "پول بده" خلاصه شده، چه فرقی میکند کارتن خواب باشد یا میلیاردر؟ چه فرقی میکند پای پیاده باشد یا کلکسیون پنجاه ماشین گرانقیمت در پارکینگش داشته باشد؟مولانا میفرماید:گر بریزی بحر را در کوزهایچند گنجد قسمت یک روزهایکوزه چشم حریصان پر نشدتا صدف قانع نشد پر در نشداینکه امروز تصور میکنیم اگر مانند فلان جامعه اروپایی فلان امکانات رفاهی را در اختیار داشتیم خیلی خوشبخت و سعادتمند میشدیم، این ذهنیت به این دلیل است که هنوز آن سطح از رفاه را نداریم. اما وقتی غایت و هدف ما کسب رفاه شد، حرص و طمع افزایش سطح رفاه پایانی نخواهد داشت. لذا ما هم میشویم مانند همان میلیاردرهای عقب ماندهای که بزرگترین هنر و لذتی که در زندگی درک میکنند، نازیدن به عدد نجومی ثروتشان است.این بدان معنا نیست که رفاه چیز بدیست یا اینکه مادیات را باید بکلی فراموش کنیم. رفاه و مادیات لازم و ضروری هستند، اما نه بعنوان غایت و هدف. بلکه بعنوان یک بستر، و یک زیرساخت و یک پیش نیاز برای رسیدن به مفاهیم عالیتر. وقتی رفاه به غایت و هدف تبدیل شود، همین رفاه طلبی به ضد خود تبدیل میشود و موجب بی ثباتی اجتماعی میگردد. - % D8 % B6 % D8 % B1 % D9 % 88 % D8 % B1 % DB % 8C - % D9 % 88 - % D8 % BA % DB % 8C % D8 % B1 - % D8 % B6 % D8 % B1 % D9 % 88 % D8 % B1 % DB % 8C - % D8 % B3 % D8 % B7 % D8 % AD - % D9 % 85 % D8 % B9 % DB % 8C % D8 % B4 % D8 % AA - % D9 % 88 - % D9 % 85 % D8 % A7 % D8 % B2 % D8 % A7 % D8 % AF - % D8 % A7 % D9 % 82 % D8 % AA % D8 % B5 % D8 % A7 % D8 % AF % DB % 8C - rxsnsruvg0ly لذا سعادت و خوشبختی در رفاه و آسایش نیست. پس در چیست؟هر که را جامه ز عشقی چاک شداو ز حرص و عیب کلی پاک شدشاد باش ای عشق خوش سودای ماای طبیب جمله علتهای مااوج و نهایت سعادت در درک زیبایی است. و درک زیبایی مراتب و درجاتی دارد. یک نوجوان ممکن است نهایت زیبایی را در پیچش زلف و اشارتهای ابرو ببیند.اگر در دیده مجنون نشینیبه غیر از خوبی لیلی نبینیتو کی دانی که لیلی چون نکویی استکزو چشمت همین بر زلف و روی استتو قد بینی و مجنون جلوه نازتو چشم و او نگاه ناوک اندازتو مو بینی و مجنون پیچش موتو ابرو، او اشارتهای ابرودل مجنون ز شکر خنده خونستتو لب میبینی و دندان که چونستاما این زلف و روی و جلوه ناز و نگاه ناوک اندازه همگی جلوه هایی از زیبایی هستند، و نه خود زیبایی. زیبایی مطلق در این جلوهها متجسد شده، اما در پس پشت این تجسد ظاهری به معنای بالاتر و عالیتری متصل است که مستقل از این جلوه مادی وجود دارد، و چون وجود دارد حقیقی است، و چون حقیقی است در قالبهای مادی انعکاس مییابد.کسی کاو را تو لیلی کردهای نامنه آن لیلیست کز من برده آرامپس مراتب درک زیبایی بصورت تغییرات کیفی هستند و نه کمی. برخلاف کسب پول و ثروت و رفاه مادی که ماهیتی کمی دارد. بعنوان مثال، اینکه یک اتوموبیل داشته باشیم یا پنجاه اتومبیل، یا برای صرف نهار بر سر سفرهای بنشینیم که یک نوع غذای باب طبع ما روی آن است، یا سفرهای که پنجاه مدل غذا روی آن است. در هر صورت ما در هر لحظه نه میتوانیم سوار بیش از یک اتوموبیل شویم، و نه شکم ما گنجایش خوردن بیش از یک وعده غذا را دارد.اما درک زیبایی در سلسله مراتب کیفی طبقه بندی میشود. مثلا همان نوجوان تا زمانی که در فراق یار است یک جلوهای از زیبایی را رویت میکند. اما وقتی به وصال رسید جلوههای دیگری بر او مکشوف خواهد شد. ممکن است وقتی به سنین بالاتر رسید زیبایی را در گرمی روابط خانوادگی میان زن و شوهر و اولاد و نوهها و نتیجهها دریافت کند.و البته عدهای از این مراحل هم بالاتر رفته و درجات عالیتری از زیبایی را درک میکنند. - % D9 % 88 - % D8 % B4 % D9 % 87 % DB % 8C % D8 % AF - % D8 % AF % DA % A9 % D8 % AA % D8 % B1 - % D9 % 85 % D8 % AD % D9 % 85 % D8 % AF - % D8 % A2 % D9 % 82 % D8 % A7 % DB % 8C % DB % 8C - dcjxjpl9rsyy ریشه تفاوت میان تمدن ایرانی و مدرنیته غربی دقیقا در همین نکته است.می توانیم همانطور که آقای دکتر زیباکلام تجویز میکنند تمام میراث فرهنگی و تمدنی خود را که حول همین حکمت معنوی بنا شده را رها کنیم و مانند غرب مدرن همه وجودمان را وقف مادیات کنیم، که نهایتا در بهترین حالت مانند همان غربیها بزرگترین دستاورد تمدنیمان بشود آزادی و برابری برای همجنسبازان و زنان مرد نما و مردان زن نما و در حالت واقع بینانهتر البته همین وضعیت افتضاح فعلی را خواهیم داشت که باید برای تضمین آزادیهای اجتماعی همجنسبازان و مردان زن نما و زنان مرد نمای غربی، نیروی کار متخصص تولید و صادر و کنیم و با تمام توان به تولید سرمایه هایی بپردازیم که نهایتا به سوی جوامع غربی پرواز خواهند کرد. - % D8 % A8 % D8 % A7 % D8 % B2 % DB % 8C - % D8 % B4 % D8 % B1 % D8 % B7 - % D9 % BE % DB % 8C % D8 % B4 % D8 % B1 % D9 % 81 % D8 % AA - % DA % A9 % D8 % A7 % D8 % B1 % DB % 8C - % D9 % 88 - % D8 % AD % D8 % B1 % D9 % 81 % D9 % 87 - % D8 % A7 % DB % 8C - % D8 % AF % D8 % B1 - % D8 % BA % D8 % B1 % D8 % A8 - obm3le6vmpup یا میتوانیم چشمانمان را باز کنیم واقعیات جهان و غرب مدرن و پست مدرن را ببینیم و خود را از توهمات مدرنیته و وعدههای پوچ و واهی آن رها کنیم. مدرنیتهای که ادعا میکرد انسان بر طبیعت چیره خواهد شد و بیماریها را ریشه کن خواهد کرد، و در مواردی حتی ادعا میکرد بر مرگ هم چیره خواهد شد و زندگی ابدی به انسانها عطا خواهد نمود! و امروز میبینیم چطور مفتضحانه مقهور همان طبیعتی شده که قرار بود بر آن چیره شود.می توانیم به یاد بیاوریم این مدرنیتهای که از غرب برای ما تحفه آورده شده، تداوم همان تمدن غربی است که از باستان شروع شده بود و امروز به اینجا رسیده. و به یاد بیاوریم ما هم تمدنی داشتیم که تحت تاثیر وعدهها و وعیدهای یاوه گویان غربگرا رهایش کردیم و گوسفندوار به دنبال غربیها دویدیم. و به یاد بیاوریم پایههای تمدن ما از تمدن غربی به مراتب محکمتر و عظیمتر و با شکوهتر بود، و اگر تمدن جدیدمان را روی همان پایهها بنا میکردیم، بسیار محتمل بود که با هیچکدام از این مشکلات امروز که چه در غرب و چه در ایران میبینیم مواجه نمیشدیم.چیزی که انسان غربی و غربزده از آن عاجز است ما از قرنها پیش دریافته بودیم.سعدی میفرماید:جوانمردا، متقیان و مخلصان منزلها میروند و میگذارند، اما عارفان به هیچ منزل فرو نیایند بلکه منزل ایشان دایره حیرت است، هرچند پیش روند به جای خویش باشند. اشتر بازرگان شب و روز منزل میبرد و راه میکند. اما گاو عصار شب و روز در رفتار است و چشمها بسته گرد دایره میگردد و با خود میاندیشد که آیا چند منزل بریده باشم؟ شام چو چشمش از نقاب نهفتگی بگشایند نگاه کند و هم در آن قدم که بود باشد.انسان مدرن هم روز و شب حرص میزند برای پولدار شدن و ثروتمند شدن. روز به روز تنهاتر و بیچارهتر میشود، تا جایی که وقتی به دلیل شیوع کورونا از رفتن به محل کار محروم میشود و ناچار است از منزل کار کند، دچار افسردگی میشود و دق میکند!اینها را ما میدانستیم. اینکه غایت زندگی درک زیبایی است. اینکه جوهر زندگی درک زیبایی است. اینکه معنای واقعی زندگی درک زیبایی است.اخترانی که به شب در نظر ما آیندپیش خورشید محال است که پیدا آیندهمچنین پیش وجودت همه خوبان عدمندگر چه در چشم خلایق همه زیبا آیندمردم از قاتل عمدا بگریزند به جانپاکبازان بر شمشیر تو عمدا آیندتا ملامت نکنی طایفه رندان راکه جمال تو ببینند و به غوغا آیندیعلم الله کهگر آیی به تماشا روزیمردمان از در و بامت به تماشا آینددلق و سجاده ناموس به میخانه فرستتا مریدان تو در رقص و تمنا آینداز سر صوفی سالوس دوتایی برکشکاندر این ره ادب آن است که یکتا آیندمیندانم خطر دوزخ و سودای بهشتهر کجا خیمه زنی اهل دل آنجا آیندآه سعدی جگر گوشه نشینان خون کردخرم آن روز که از خانه به صحرا آیندالبته گوشه نشینانی که در جوامع غربی به دلیل پاندمی کورونا گوشه نشین و خانه نشین شدهاند، هر از چندگاهی به خیابانها میریزند و علیه سیاستها و محدودیتهای اضطراری دولتی تظاهرات میکنند و خواهان بازگشت فوری به "وضع نرمال" هستند.طفلکیها از بس در گوششان از ارزشهای دموکراسی و آزادی و حق انتخاب گفتهاند، باورشان شده که واقعا همه کاینات در کنترل انسان است و میتوانند با تظاهرات و اعتراض و اعتصاب، پاندمی یک بیماری ویروسی را هم پایان بدهند!مدرنیته یعنی همین. نوعی خودبزرگ بینی که انسانها را به اینچنین دلقکهای ابلهی مبدل میسازد. دریغ از عمری که در طلب دستیابی به چنین موهوماتی به باد رود.سعدی میفرماید:علاج واقعه قبل از وقوع باید کرددریغ سود ندارد چو رفت کار از دست - % D8 % AF % D8 % B1 % D8 % AE % D8 % AA % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % B3 % D8 % A8 % D8 % B2 - % D8 % AF % D8 % B1 - % D9 % 86 % D8 % B8 % D8 % B1 - % D9 % 87 % D9 % 88 % D8 % B4 % DB % 8C % D8 % A7 % D8 % B1 - bwxd9qw4od2u |
تزویر همگانی گفتهاند که فقیهان با عرفا رابطهی خوبی نداشتند، و نیز هردو از سیاست رویگردان بودهاند. اما آیتالله خمینی، خلاف عموم فقهای سنتی همعصر خود، تا حدودی اهل عرفان و فلسفه هم بوده است. به دلیل همین خاستگاه فکری ویژه، چهبسا وی در ابتدا تلفیق غریبی از "عرفان" و "سیاستورزی" را به عنوان پشتوانهای نظری برای تاسیس نظام سیاسی اسلامی، در نظر داشته است.اما پس از انقلاب، به مرور، و مقارن با کسب قدرت سیاسی، مفهوم "ولایت فقیه" نظریهی غالب و قاهر شد و فقه به عنوان منبع تیوریساز اصلی نظام، بر عرفان تفوق یافت.پس از سهقرن، دوباره پیوند میان مذهب و سیاست احیا شد و اینبار، روحانیت نه در مقام نهاد پشتیبان و مشروعیتبخش به سلطنت، بلکه به عنوان متولی آن، به پا خاست.مذهب به دستگاه حکمرانی سیاسی بدل شد و فقیهان در نقش کارگزاران این دستگاه درآمدند.سیطرهی فقه بر سیاست، و حاکم شدن قرایت واحدی از شریعت بر تمام شیون جامعه، و محروم ماندن از آن اخلاقی که میتوانست در ظرف عرفان به خورد فرهنگ داده شود، منجر به شکلگیری جامعهای شد که در آن تظاهر به تقوا موجب برخورداری از مواهب است و هرچه جز آن، سبب رانده شدن و عقوبت.چنین شرایطی همانطور که ماهیتاش ایجاب میکند، به خلق و ترویج نوعی ریای سازمانیافته و تزویر دستهجمعی میانجامد. پیامد این امر تهی شدن هستهی فرهنگ از مکارم اخلاق، و فراگیر شدن خصلت تملق و تظاهر است، و این به شدت برای اخلاق و همبستگی اجتماعی ما خطرناک است.#هادی_کمالی 1400 / 2 / 14 |
اندکی فرهنگ یا فرهنگی اندک کارتونی از ژان - ژاک سامپه چه بلایی دارد بر سر فرهنگ مملکت میآید؟ کافی است نگاهی بکنیم به تیراژ کتابها و روزنامهها که برای جمعیت هشتاد میلیونی شرمآور است. در سینما فیلمهایی که دعوت به فکر و اندیشه میکنند، کمیاب اند و آن چند تا هم فروش بسیار پایینی دارند. در مقابل، فروش بالای فیلمهای با کیفیت پایین، کممایه و مبتذل را داریم. موسیقیای که همهجا شنیده میشود و بلیت کنسرتهایش زود تمام میشود چهگونه است؟ موسیقی پاپ نازل که شعرهایی بندتنبانی دارد و خوانندگانش مبانی سلفژ را حتی در حد مبتدی نیاموختهاند و گروهی از آنها در کنسرتهایشان، به اصطلاح، لب میزنند.رفتار گروهی و اجتماعی و چگونگی رعایت اخلاق هم که آشکار است و خودتان میتوانید ببینید. همچنین کافی است گوشتان را تیز کنید تا ببینید مردم با هم در مورد چه چیزهایی صحبت میکنند و ادبیات کلامشان چگونه است گلاب به رویتان!متاسفانه، این وضعیت کنونی جامعهی ایران است. گرچه برای اینکه پایانی خوش داشته باشیم گاهی به انسانهای خوب، سالم و متمدنی نیز بر میخوریم! |
پیش بینی ما ویروس کرونا مانند هر بحران بزرگ زیست محیطی، سیاسی و اجتماعی میآید و میگذرد. به طور مسلم تغییرات سیاسی و اقتصادی این بحران بسیار گسترده خواهد بود. تغییرات میتواند بلند مدت و کوتاه مدت باشد. گاه تاثیر این بحرانها شاید تا سالها در عادات فردی و فرهنگی جوامع اثر بگذارد. در این بلاگ میخواهیم پیش بینی بیشتر به اثار فردی و فرهنگی این بحران بر زندگی و روحیه افراد جامعه از دیدگاه افراد مختلف بپردازیم. تکنولوژی چگونه در بحران کرونا اثر داشته و دارد؟ |
بازار گرم اخبار زرد در روزهای تاریک! نمیدونم از کمالگرایی نشات گرفته یا که از عدم اعتماد به نفس! ولی چیزی که در مورد خودم میدونم اینه که کاری که از سر رضایت و خواست خودم انجام میدم را یا باید خیلی خوب انجام بدم یا که در کل انجامش ندم! بنابراین تمام این مدت ترجیح میدادم بیشتر مطالب دیگران رو بخونم و به لایک و کامنت بسنده کنم تا خودم یه مطلب رو بنویسم و بعد از اون همش فکرم درگیر نصفه و نیمه بودن و خوب نبودن مطلبم باشه! خیلی وقته دارم سعی میکنم این اخلاقا رو کنار بزارم و در همین راستا تصمیم گرفتم راجع به موضوعی که این روزا ذهن خودم درگیرشه بنویسم! و اما بریم سراغ مطلبی که ذهنم درگیرشه! امروز که اطراف ما پر از رسانه است، تشخیص اخبار واقعی از اخبار غیرواقعی از همیشه سختتر شده و البته این موضوع، زمانی خیلی به چشم میاد که مثل این روزها درگیر یک اتفاق خیلی بد شده باشیم استرس و نگرانی برای عزیزانمون باعث بشه قدرت شناخت اخبار درست را از دست بدیم و آنیتر از همیشه تصمیم بگیریم و اخبار را بین دوستان و آشنایان نشر بدیم.طبق تحقیقی که Pew Research Center انجام داده (البته جامعه آماری این تحقیق آمریکاست ولی از نظر من این تحقیق را به خیلی از جوامع دنیا میشه بسط داد)، آدمهای زیر 50 سال نیمی از اخبار خود رو از طریق رسانههای آنلاین میگیرند. همچنین دریافت اخبار به صورت آنلاین برای افراد زیر 30 سال دو برابر محبوبتر از دریافت اخبار از تلویزیون است. (البته در کشور ما و به دلیل از بین رفتن اعتماد مردم به اخبار رسانه ملی فکر میکنم این امار بیشتر هم باشه!) پس ما نیاز داریم حتما راهی برای تشخیص و تمایز بین اخبار واقعی با اخبار غیرواقعی یا حتی ساختگی پیدا کنیم.اخبار غیرواقعی اخباری است که قابل تایید نیستند، بدون منبع درست و معتبری ارایه شدند و درکل غیرصحیح هستند.اخبار غیرواقعی انواع مختلفی دارند: 1 . اطلاعات غلط عمدی: اخباری جعلی که توسط گروهی خاص در رسانهها و شبکههای اجتماعی نشر داده میشوند و هدفی خاص دارند. هدف این اخبار این است که مردم آنها را باور کنند بدون اینکه زمان لازم و کافی برای تایید یا عدم تاییدآنها بگذارند. این اخبار سعی میکنند از عناوین هدفمندی برای جذب هرچه بیشتر مخاطب استفاده کنند. 2 . عناوین دروغین: دستهی دوم، اخباری هستند که حقیقت دارند ولی نه صددرصد. مثلا تیتر خبر به یک چیز اشاره میکند ولی متن خبر کاملا چیز دیگری است. درواقع این اخبار سعی بر این دارند که با تیترهای جذاب و غیرواقعی مخاطب را جذب کنند، و صرفا باعث کلیک کردن مخاطب روی آن خبر شوند. 3 .اشتراک گذاری رسانههای اجتماعی: با توجه به اینکه رسانههای اجتماعی توانایی زیادی برای به اشتراکگذاری حجم وسیعی از اخبار در مدت زمانی کوتاه دارند، مخاطبان اکثرا زمان کافی برای تشخیص واقعی یا غیرواقعی بودن آنها صرف نمیکنند. در واقع در این شبکهها عمدتا افراد به میزان لایک و کامنت و اشتراکگذاری اون مطلب توجه میکنند و براساس آن تصمیم میگیرند و فراموش میکنیم که چون چیزی محبوب و گسترده است، دلیل نمیشود که واقعیت داشته باشد. 4 . طنز: اخبار طنز یا اخبار کمدی غالبا با جنبهای از حقیقت آغاز میشود و سپس به طور هدفمند پیچیده میشود تا دربارهی جامعه اظهار نظر کند. این اخبار پتانسیل پخش شدن رو دارند درحالی که بخش وسیعی ماهیت طنز آن را درک نمیکنند.اما چرا اخبار جعلی زودتر وایرال میشوند؟روزانه میلیونها آدم در سراسر جهان اخبار دروغین را در شبکههای اجتماعی دست به دست میکنند! اما آیا آنها از قصد این کار را انجام میدهند؟ ساختار شبکههای اجتماعی در کنار عناوین چشمنواز در فید حساب کاربریمان، اشتراک مطالب رو از ارزیابی یا حتی خواندنشون برای ما آسانتر کرده. درواقع افراد بر اساس عناوین و عقایدشون تصمیم میگیرند اخباری که هم جهت با عقایدشون هست رو تایید میکنند و نشر میدهند و از اخباری که عقاید آنها را تایید نمیکنه رد میشوند. اما غالبا بنابه مواردی که در بالاتر توضیح دادم این اخبار، خیلی سریع در بخش وسیعی از جامعه دست به دست میشوند. Michele Rosenthal Illustration به راستی آیا تشخیص خبر واقعی از غیرواقعی امکان پذیره؟توانایی ارزیابی و جداسازی اخبار جعلی از اخبار واقعی بخشی از سواد رسانهای و در سطح وسیعتر سواد اطلاعاتی است. اما راهکارهای سادهای نیز وجود دارد که ما را قادر میسازد واقعی یا جعلی بودن یک خبر را بررسی کنیم. برای مثال در مواجهه با یک خبر برای تشخیص واقعی بودن یا نبودن آن میتونیم سه سوال از خودمون بپرسیم: 1 . خالق خبر چه کسی است؟اولین سوالی که در هنگام دیدن یه خبر باید از خودمون بپرسیم اینه که نویسندهی خبر چه فرد یا چه سازمانی است؟ و پیشینهی آن فرد یا سازمان چه بوده است؟ آیا ما این شخص یا سازمان را میشناسیم؟آیا از تخصص اون فرد مطمیینیم؟آیا اسم نویسنده یا سازمانی که مطلب را تهیه کرده، ذکر شده است؟آیا آن را در سایتی معتبر نشر دادهاند و در بخش درباره ما به درستی در مورد خود توضیح دادهاند یا خیر؟آیا این فردی که مطلب را نشر داده، خودش نویسندهی خبر است یا که صرفا آن را ویرایش کرده و یا نشر داده است؟تازهترین نمونهای که برای این مورد میتونیم مثال بزنیم، خبری است که چند شب پیش در رابطه با مرگ استاد شجریان وایرال شد. خبری که ابتدا تسنیم آن را منتشر کرد و به دنبال آن تمامی خبرگزاریها آن را نشر دادند و به عنوان منبع از تسنیم استفاده کردند. خبری که اگرچه خوشحالیم کذب بود اما نشان داد ما همچنان حافظهی کوتاه مدتی داریم و فریب خبرگزاریهایی که برای جذب مخاطب، اقدام به انتشار یک شایعه میکنند را میخوریم و در این مواقع نمیتوانیم خبر غیرواقعی رو از واقعی تشخیص دهیم. با این حال، آیا دفعه بعدی که شما خبری مشابه از تسنیم دیدید آن را باور میکنید؟ 2 . پیام خبر چیست؟سوال دومی که پس از دیدن یه خبر و گرفتن پیام آن باید از خودمون بپرسیم اینه که پیام این خبر چیست؟درواقع محتوای پیام چیست؟آیا چند جای مختلف این محتوا را نشر دادند؟آیا این مکانهای مختلف که خبر رو نشر دادند، از گزارشگران و نویسندههای متفاوتی استفاده میکنند؟آیا توی مطلب از نقل قولی از یه فرد معتبر استفاده شده؟آیا وبسایتی یا رسانهای که خبر رو نشر داده همواره در حال به روز رسانی است؟آیا تعصبی در خبر مشاهده میشود؟ 3 . چرا این خبر ایجاد شده است؟و اما سوال سوم این است که انگیزهی ایجاد این خبر چه بوده است؟آیا یک خبر تبلیغاتی است؟آیا فردی که محتوای اون خبر را ایجاد کرده در ازای آن از جای خاصی پول گرفته است؟آیا این خبر باعث سود فرد یا افرادی خاص میشود؟اما درکل و به طور خلاصه همیشه با چک کردن 1 ) منبع خبر و در صورت معتبر بودن منبع، با میزان انتشار آن 2 ) ارتباط و هماهنگیش با اخبار رسانههای دیگر 3 ) بررسی نویسنده خبر و پیشنیهی او 4 ) میزان قابل اطمینان بودن منبع، نویسنده و خبر 5 ) و درنهایت هدف از نشر آن خبر توسط نویسنده، میشه تا حد زیادی درست یا غلط بودن یه خبر رو تشخیص داد.در نهایت به دنبال اخبار این روزا در رابطه با کرونا، به نظر من اینکه چی بخوریم، چی نخوریم و چیکار کنیم و چیکار نکنیم رو فقط از سایت سازمان بهداشت جهانی یا منابع ترجمهی شده معتبر، دنبال کنید. استرس رو از خودتون دور کنید چون با اون نمیشه چیزی رو حل کرد و تنها باعث ضعیف شدن سیستم دفاعی بدن میشه.تنها با رعایت کردن نکات بهداشتی و حتیالامکان از خونه بیرون نرفتن، از خودتون و نزدیکانتون محافظت کنید. دنبال آمار افراد مبتلا شده و یا فوت شده هم نگردین، چون جدای از اینکه نمیشه درست یا غلط بودنشون را تشخیص داد، صرفا باعث ایجاد استرس در فرد میشوند.امیدوارم همیشه سلامت باشید. |
زیر پوست جامعه: بازخوانی حوادث آبان 98 و جهان پساکرونا ( 5 ) عباس آخوندی، فروردینماه/ 1399 بخشی از جامعهی ایران این روزها از خود رفتارهایی را نشان میدهد که برای دیگران چندان قابل تصور و پذیرش نیست. در این میان، حوادث آبانماه 1398 که نسبت به سایر حوادث مشابه دو دههی اخیر با بیشترین تخریب و کشته همراه بود هنوز آنچنانکه باید و شاید از منظر جامعهشناختی مورد واکاوی قرار نگرفتهاست. اعتراضها با آتشزنهی افزایش قیمت بنزین شعلهور شد. ولی، این موضوعی بود که جامعه مدتها انتظار آن را میکشید و فارغ از ضعفهایی که برای تدابیر اجرایی آن میتوان برشمرد، اندازه و نحوهی اعتراض خارج از تصور بسیاری از ناظران و منتقدان اجتماعی بود. چرا چندی پدیدهای رخ داد؟ هرچند موضوع منطقیشدن قیمت حاملهای انرژی در جامعهی کارشناسی ایران دارای طرفداران پروپا قرصی است، در عمل بخش گستردهای از جامعه با آن همراهی نکرد و در مقابل، هرچند با اعتراضها همراهی نکرد ولی، با آن همدل بود. در کلاس درس خودم، اکثر دانشجویان از حیث منطقی با اصلاح قیمتها مخالف نبودند ولی، با اعتراضها احساس همدلی میکردند. همین وضع تا حدی زیادی با زبان بیزبانی در جمع استادان نیز جریان داشت؟ این پدیده چه معنایی دارد؟ و از چه اتفاقی در زیرپوست جامعه خبر میدهد؟از میان تحلیلهایی که در این باره دیدم، تحلیل آقای دکتر محمد مهدی مجاهدی حاوی نکات قابل تاملی بود که نه تنها دولت که جامعهی مدنی و نخبگان را به تامل وا میدارد. او رویههای اجتماعی را عقب میزند و پدیدهای به نام "طبقهی عمودی" را در زیر پوست جامعه به ما نشان میدهد که محصول فروراندهشدن طبقههای اجتماعی به طبقات پایینتر است. این تحول در بستر یک جامعهی در حال فروپاشی رخ میدهد. از این رو جامعه مدنی توان برقراری ارتباط با این طبقهی جدید و امکان نمایندگی آنرا ندارد. و فراتر آنکه گسترش دامنهی فساد، حس بیعدالتی وضعف شبکه ارتباطی درون جامعه و جامعه وحکومت، جامعه را در یک بهت و بیتصمیمی کمنظیری قرار دادهاست.ویژگی طبقات، لایهلایه و افقی بودن آنهاست. ولی، او اینبار یک طبقهی عمودی را تعریف میکند که ارتباط درون این طبقه نه از حیث همسنخی رفتاری و هنجاری است، بلکه از منظر نا همسنخی رفتاری اعضای آن با طبقهی موجودشان است که با اکراه و به جبر زمانه به آن فروراندهشدناند. او این طبقه بیقرار و بیهنجار که اکنون بسیار حجیم و پرجمعیت شده است را مورد واکاوی قرار میدهد و آن را پدیدهای پرخطر برای حفظ همبستگی ملی میداند.ریزش طبقه متوسط به طبقهی فرودست عامل شکلگیری ناهنجاریهای گسترده در سطح جامعه است. زندگی در وضعیت جدید برای این طبقه عمودی همراه با آسیبهای فراوان و غیر قابل تحمل است. حجم بالای جمعیت به حاشیه راندهشده و حس تلخ به حاشیه راندهشدگی موجب شکلگیری حس نارضایتی گسترده در میان آن و بهوجود آمدن یک وضعیت عدمتقارن اجتماعی است که میتواند برای کل جامعه بسیار خطرناک باشد.بار عمدهی جامعهی مدنی را طبقهی متوسط به دوش میکشد. یکی از کارکردهای جامعه مدنی پژواک صدای طبقهی متوسط در جامعه است. با جابجایی اجتماعی گسترده صورت گرفته به سمت طبقات زیرین، در واقع جامعه دچار "گنگی" و بیصدایی شده ولی، هر لحظه در انتظار وقوع اتفاقهای منفی و بیسابقه است. در این وضعیت، جامعه ناظر حرکتهایی است که هر چند گستردهاند، صدای روشنی ندارند و بیشتر شبیه آشوب و بلوا میباشند. بهدلیل آنکه شبکههای ارتباطی جامهی مدنی دچار اختلال کلی شدهاند، سازوکار اتفاقهای جدید نه برای نهادهای مدنی و نه برای حاکمیت قابل شناسایی نیست. "این گنگی کاملا دو سویه است". لذا، نهادهای مدنی سکوت اختیار میکنند و گروه حاکم نیز اعتراضها را مورد سرزنش و محکومیت قرار میدهد. به عبارتی دیگر هم جامعهی مدنی و هم حاکمیت نیز دچار گنگی میشوند. همچنانکه تا کنون هنوز هیچ توضیح روشن و قانع کنندهای در بارهی این حوادث به جامعه داده نشدهاست.همچنانکه مشاهده شد "همه اجزایی که در این چرخه تصمیمگیری سهمی دارند و عضویتی دارند از خودشان سلب مسیولیت میکنند یعنی میگویند که ما هم صبح جمعه با شما مطلع شدیم! یا میگویند که مگر همه چیز به مجلس مربوط میشود و این تصمیمگیری اصلا از مجرای مجلس عبور نکرد! یا گفته میشود که ما در جلسه سران قوا تصمیم گرفتیم اما من مخالف بودم و یا من شروطی داشتم که به آنها اعتنایی نشد"!از یک سوی "بهحاشیهراندهشدگان" حس میکنند که گذشته خود را از دست دادهاند در حالیکه آیندهای هم ندارند. از سوی دیگر، انتظارات و ناهمسنخی سبک زندگی در میان طبقه فرودست جدید موجب شکلگیری عدم تقارن و نارضایتی گستردهی اجتماعی است. یک مجموعه از راندهشدگانی از طبقهی پیشین به طبقهی زیرین وجود دارد که هویتیابی و شیوهی زیستشان دیگر نمیتواند مطابق استانداردهای طبقاتی پیشینشان استمرار پیدا کند، چون دیگر امکانات پیشین راندارند. در شرایط جدید هم نمیتوانند هویتیابی کنند. چون هیچ نوع سابقهی آشنایی با زندگی به سبک جدید و در طبقهی جدید واقتضاءات آن را ندارند. به این ترتیب از موقعیت خودشان به شدت ناراضیو سرخوردهاند. آنان احساس تبعیض و احساس ظلم میکنند. احساس میکنند که در موقعیتی قرار گرفتهاند که شایستهی آنان نیست.همهی این اتفاقها در بستری رخ ویدهد که جامعه بهطور گسترده و کمسابقهای به جریان فسادهای سازمانیافته گشودهشده و حس بیعدالتی و نبود انصاف به نحو کمسابقهای در جامعه جریان دارد. ضعف دولت و ضعف حاکمیت قانون و یا بهعبارت دیگر پدیدهی بیدولتی و یا چند دولتی امید اجتماعی برای بهبود را به کمترین حد خود در چهار دههی اخیر تنزل دادهاست. در چنین بستری، حال با توجه به اینکه اکثر اعضای همه طبقات دستکم یک طبقه تنزل یافتهاند، حس "بهخاک سیاه نشستن" بر آنان چیره است. هر چند این به خاک سیاه نشستن برای افراد مختلف با توجه به مبداء طبقاتی پیشینشان معانی متفاوتی دارد. ولی، احساس آن مشترک است و این تشکیل یک طبقهی عمودی از ناراضیان را میدهد. لذا، کسانی که در اعتراض شرکت میکنند بسیار متنوع هستند و شدت انتشار آن نیز انفجاری است. اگر امکان شکلگیری جنبشهای اجتماعی در جامعه وجود داشت، بخت چندانی برای شکلگیری اعتراضهای با این شکل باقی نمیماند.این وضعیت یعنی آنکه این طبقه امکان بازنمایی خود در جامعه را ندارد و امکان حضور با معنی و اثرگذار اجتماعی خود را از دست دادهاست. این انفجارهای خیابانی هیچ یک از خصلتهای "جنبشها" و "ناجنبشها" را ندارند. بدین معنی که فاقد شعار معینی هستند و بیشتر جنبه سلبی دارند تا اینکه جنبه ایجابی داشته باشند. شما هرچه میبینید سراپا تخریب است. منطق درونی آنها انحلال جامعه است. ساخت طبقهی عمودی جدید برای اعضایش در حکم تبعید گاه است. لذا، میخواهد آن را منحل کند. مهمترین ویژگی این طبقهی عمودی بیقراری آن است. آتشزدن آمبولانس نشانهی بسیار خطرناکی است که در هیچیک از اعتراضهای پیشین تا کنون مشاهده نشده است. "کسی که آمبولانس آتش میزند در واقع در نظام معرفتی ما و در نظام شناخت ما از جامعه، یک مرزی را جابهجا میکند". این یعنی عبور از تمام هنجارهای مشترک جامعه در میان تمامی طبقات است.نکته مهم این است که تحلیل جامعه شناختی موضوع، تنها نباید تحلیل وضعیت و موقعیت کنشگر اکتفا کرد. باید ساختار را نیز مورد واکاوی قرار داد و شبکهی رابطهی کنشگر و ساختار و امکان ساختیابی جدید را نیز مورد توجه قرار داد. "جامعه ما دارد بیش از هر چیز دیگری بهای رکود بی سابقه شاخصهای عدالت را میپردازد". البته، هیچ کس در مقام نظر با عدالت سر ستیز ندارد. از این رو، باید، وقتی از عدالت سخن میرود در پی شاخصهای معین و قابل اندازهگیری بود. سخن بر سر "عدالت اجتماعی با معیارهای کاملا قابل اندازهگیری و برنامهریزی" معین است."شاخص اول است. یعنی شاخص عدم به رسمیت شناختن، اولین و یا ریشهایترین شاخص فقدان عدالت اجتماعی است. آن شاخص دومی که در پی این موضوع، خود به خود بر ما تحمیل میشود عدم نمایندگی و عدم بازنمایی است. عدم بازنمایی تکثرها در ساخت سخت قدرت. وقتی مجموعه این صداهای رنگارنگ و شیوههای زیست متفاوت و مطالبات و خواستها و تمناهای متفاوت به رسمیت شناخته نمیشوند، بنابراین به شکل سیستماتیک از حقوق سیاسی و مدنی و اجتماعی و برخورداریهای طبیعی محروم میشوند. به این ترتیب چند قدم آن طرفتر معنیش این است که در ساخت سیاسی و ساخت سخت قدرت هم به حساب نمیآیند. یعنی بازنمایی و نمایندگی نمیشوند". وقتی این دو معیار تحقق نیافت، شاخص سوم نیز که امکان دسترسی برابر به منابع قدرت، بازتوزیع آن و منافع حاصل از آن است نیز محقق نخواهد شد. "توزیع منابع به شدت تبعیضآلود میشود. همان چیزی که اصطلاحا به آن وضعیت رانتی میگویند، فساد آلود میشود و به شکل سیستماتیک فساد آلود میشود. این چرخه وقتی شروع به چرخش میکند منافعی تولید میکند، حال این منافع میخواهند باز توزیع شوند. این باز توزیع هم مثل همان توزیع اولیه به شکل ناعادلانه به شکل تبعیض آلود و فساد آلود صورت میگیرد".حال در چنین بستری، پدیدهی "کرونا" نیز ظهور پیدا کردهاست. تعطیلی کسبوکارها، افزایش بیکاری، لطمه خوردن موثر و کارآ به درآمد جاری بیش از هفت دهک ازجامعه بیگمان، تابآوری اجتماعی و اقتصادی جامعه را تهدید میکند. از این رو، برای رویارویی با پدیدهی کرونا بیش از سیاست اقتصادی نیاز به سیاست اجتماعی هستیم. موضوعی که کمتر به آن توجه میشود. اولین اصل برای تصمیمگیری در این موقعیت، "حفظ همبستگی اجتماعی" بر مبنای عدل و راستی است. به باور نویسنده، این راهبرد بیبدیلی برای شکلدهی جهان پساکرونا است و با هیچ راهبرد دیگری قابل جایگزینی نیست.به هر روی، خواندن اصل مصاحبه و یا شنیدن گفتوگو را به همهی علاقمندان به سرنوشت ایران توصیه میکنم. - % d9 % 85 % d8 % ac % d8 % a7 % d9 % 87 % d8 % af % db % 8c - % d8 % b1 % db % 8c % d8 % b2 % d8 % b4 - % d8 % b7 % d8 % a8 % d9 % 82 % d8 % a7 % d8 % aa % db % 8c - % d8 % b3 % d8 % b1 % d8 % ae % d9 % 88 % d8 % b1 % d8 % af % da % af % db % 8c - % d8 % a7 % d8 % ac % d8 % aa % d9 % 85 % d8 % a7 % d8 % b9 % db % 8c - % d9 % 88 - % d9 % 86 % d8 % a8 % d9 % 88 % d8 % af - % d9 % 81 % d8 % b6 % d8 % a7 % db % 8c - % d8 % b9 % d8 % b1 % d8 % b6 - % d8 % a7 % d9 % 86 % d8 % af % d8 % a7 % d9 % 85 - % d8 % a7 % d8 % b6 % d9 % 84 % d8 % a7 % d8 % b9 - % d9 % 85 % d8 % ab % d9 % 84 % d8 % ab - % d8 % a7 % db % 8c % d8 % ac % d8 % a7 % d8 % af - % d8 % ad % d9 % 88 % d8 % a7 % d8 % af % d8 % ab - % d8 % a2 % d8 % a8 % d8 % a7 % d9 % 86 - % db % b9 % db % b8 - % d8 % a8 % d9 % 88 % d8 % af % d9 % 86 % d8 % af - % D9 % 85 % D8 % AC % D8 % A7 % D9 % 87 % D8 % AF % DB % 8C - % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 87 - % D8 % AD % D9 % 84 - % D8 % A8 % D8 % AD % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 86 % E2 % 80 % 8C % D9 % 87 % D8 % A7 - % D8 % A8 % D8 % A7 % D8 % B2 % DA % AF % D8 % B4 % D8 % AA - % D8 % A8 % D9 % 87 - % D8 % B9 % D8 % AF % D8 % A7 % D9 % 84 % D8 % AA - % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA - % D8 % A8 % DB % 8C - % D8 % B5 % D8 % AF % D8 % A7 % DB % 8C % DB % 8C - % D8 % AF % D8 % B1 - % D8 % A2 % D8 % A8 % D8 % A7 % D9 % 86 - % DB % B9 % DB % B8 - % DA % A9 % D8 % B1 - % DA % A9 % D9 % 86 % D9 % 86 % D8 % AF % D9 % 87 - % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA |
شیوههای فرزندپروری و اختلالات رفتاری - هیجانی کودک بامریند ( 1991 ) از طریق مشاهده سیستماتیک تعامل والدین طبقه متوسط و فرزندان پیشدبستانی آنها، دریافت والدینی که کمتر پرورشی و صمیمی و بیشتر کنترل کننده و تنبیهی بودند، کودکان ناراضی، انزواطلب و بیاعتماد داشتند. والدینی که در مورد توانایی خود برای تاثیر گذاری در فرزندان، سازمان نیافته، غیر متوقع و نامطمین بودند، فرزندان نا بالغ فاقد خودکفایی و اعتماد به نفس داشتند. آنها تمایل داشتند که به جای استدلال، از پس گرفتن محبت یا تمسخر به عنوان قدرت برای ایجاد انگیزه در کودکان استفاده کنند. اسنایدر[ 1 ] ( 1991 ) در همین رابطه بک نمونه کوچک از پسران پیشدبستانی را مورد مطالعه قرار داد. او مشاهده کرد که رفتار پرخاشگرانه قابل توجه از لحاظ بالینی و پاسخ انزجاری مادر، رابطه دوسویه داشتند. این چرخه قهری بین مادر و کودک بسته به رفتار هریک از آن دو میتواند آغاز یا بدتر شود. در یک مطالعه، وایس، راج، تبیس و پتی ( 1992 ) رابطه بین راهبردهای انضباطی والدین و انتظارات کودک پیشدبستانی، رفتار کودک را در زمینه بازی مورد بررسی قرار دادند. 136 مادر کودکان در دامنه سنی 29 الی 71 ماهه در مصاحبه سبک انضباطی شرکت کردند و کودکان هنگام بازی مورد مشاهده قرار گرفتند. نتایج نشان داد مادرانی که ابراز قدرت میکردند، فرزندانی داشتند که بیشتر در رفتار ضد اجتماعی و اخلالگری شرکت میکردند و برای روشهای خصمانه جهت حل تعارض با همسالان پیامدهای موفقیت آمیزی را انتظار داشتند. سایر کودکان پیشدبستانی که مادران آنها استقرایی بودند، رفتار مطابق اجتماع نشان دادند و انتظار داشتند که رفتار مطابق اجتماع منجر به سودهای وسیلهای و روابط بهتر با همسالان شود. در یک فراتحلیل، راتبوم و وایس ( 1994 ) از 47 مطالعه، مشاهده کردند که محققان زمانی رابطه قویتر بین شیوه فرزندپروری والدین با رفتار کودک به دست آوردند که ویژگیهای متعدد فرزندپروری نظیر تصویب والدین، شاخصهای پیشبینی کننده بهتری برای سازگاری کودک باشد. همچنین اینکه فرزندپروری خوب، ترکیبی از ویژگیهایی نظیر خونگرمی بالا، رابطه صمیمانه و ثبات انضباط را یادآوری میکند(برجعلی، 1384 ).موضعگیری نظری درخصوص اختلالات رفتاری کودکانتعریف اختلالات رفتاری کودکان با توجه به مفهوم بهنجاریتشخیص رفتار بهنجار از نابهنجار اغلب مشکل است. هرچند برای تعریف رفتار بهنجار چندین مدل ارایه شده است اما هیچ یک از تعاریف ارایه شده آنقدر جامع نیست که همه موارد نابهنجار یا اختلالات روانی یا رفتاری را در بر گیرد. بنابراین در این مورد اتفاق نظر کلی وجود ندارد (اتکینسون و همکاران، 2006 ).در آسیبشناسی روانی کودکان و نوجوانان نیز بحث از بهنجار و نابهنجار و تعیین مرز مشخص بین این دو کار آسانی نیست. قرار گرفتن کودک در فرایند رشد، رسش و تغییرات قابل مشاهده در رفتارهای عاطفی، شناختی و هیجانی این مشکل را دو چندان میکند و ناتوانی کودک در قضاوت بین درست و نادرست و عدم کنترل برخی رفتارهای خود، تصمیمگیری در مورد رفتارهای او را دشوار میسازد. در اکثر موارد تفاوت بین رفتار بهنجار و نابهنجار در کودکان بوضوحی که در مورد بزرگسالان تعیین میشود قابل تعیین نیست. تمام کودکان گاهگاهی رفتار غیر انطباقی مانند شب ادراری یا حملات قشقرق نشان میدهند. چنین رفتاری ممکن است نتیجه استرس خاص بوده و پاسخی بهنجار در مرحله خاصی از رشد باشد. پیت[ 2 ] ( 1998 ) کودک با اختلال رفتاری را کودکی میداند که رفتارهایش به اندازهای نا مناسب است که شرکت او در کلاس باعث از هم گسیختن حواس یا آشفتگی ذهنی سایر همسالان باشد و نیز فشاری بیش از حد به معلم وارد کند. بر طبق نظر هرینگ ( 1993 ) کودکی که به علت جسمی یا تاثیرات محیطی به طور مزمن دارای یکی از ویژگیهای زیر باشد، کودکی با اختلال رفتاری است: 1 - ناتوانی در یادگیری متناسب با بهره هوشی، توانایی حسی - حرکتی و رشد فیزیکی 2 - ناتوانی در پاسخگویی به شرایط زندگی روزمره 3 - ناتوانی در ایجاد و حفظ روابط اجتماعی مناسب 4 - رفتارهای افراطی (فعالیت بیش از اندازه، بیشفعالی و یا رفتارهای افسردهگونه و گوشهگیرانه).کرک ( 2001 ) رفتاری را انحرافی و واجد اختلال تلقی میکند که ضمن نامتناسب بودن با سن فرد، شدید، مزمن یا مداوم بوده و گستره آن شامل رفتارهای بیشفعالی و پرخاشگرانه تا رفتارهای گوشهگیرانه است. ویژگی این رفتارها این است که اولا تاثیر منفی بر فرایند رشد و انطباق مناسب با محیط کودک دارد ثانیا مزاحمت برای زندگی دیگران را بوجود میآورد(سیف نراقی و همکاران، 1384 ).ملاکهای اختلال رفتاریبا توجه به تعاریف فوقالذکر، اختلال رفتاری نیز نوعی رفتار نابهنجار میباشد که در اینجاملاکهای آن مورد بررسی قرار میگیرد. بر اساس نظریات مختلف، برای تفکیک رفتار بهنجار از اختلال رفتاری چندین ملاک وجود دارد که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود: 1 - تناسب با سنکودکان در سنین گوناگون به گونههای متفاوت رفتار میکنند. بنابراین کسانی که با کودکان کار میکنند باید با دامنه رفتار در سنین مختلف آشنا باشند تا بتوانند رفتار بهنجار را از نابهنجار تفکیک کنند. به عبارت دیگر از جایی که کودکان به سرعت و غیرمنتظره تغییر میکنند، نمیتوان کارکرد آنان را بدون در نظر گرفتن هنچارهای سنی . رشدی ارزیابی کرد(نلسون و همکاران، 2003 ) . 2 - تداومهنگام بررسی درباره اختلالات رفتاری کودکان همواره باید دقت کرد که رفتار دشوار از چه زمانی شروع شده، چه نوسانی داشته و به چه صورت ادامه داشته است. با توجه به اینکه بعضی از رفتارهای دشوار کودکان در مراحل خاصی از رشد بروز میکند، از اینرو زمانی میتوان آنها را اختلال نامید که بعد از این دوره رشد نیز ادامه داشته باشد. برای مثال مکیدن انگشت در دوره شیرخوارگی یک عمل طبیعی محسوب میشود، ولی اگر این عمل در مراحل بعدی رشد به شدت ادامه یابد و منجر به بروز مشکلات دیگر از جمله گوشهگیری، پرخاشگری و غیره شود، اختلال محسوب میشود(نلسون و همکاران، 2003 ).اختلالات رفتاری کودکان 3 - هنجارهای اجتماعی - فرهنگیشاید جامعترین ملاک برای قضاوت در مورد اختلالات رفتاری کودکان نقش هنجارهای اجتماعی - فرهنگی باشد که سالها قبل توسط انسان شناسی به نام بندیکت[ 3 ] ( 1934 ) به صورتی موثر شرح داده شده است. وی پس از مطالعه وسیعی که در مورد فرهنگهای مختلف به عمل آورد ابراز داشت که هر جامعه رفتارهای معینی را انتخاب میکند که مناسب آن است و افراد خود را به گونهای پرورش میدهند که طبق آن عمل کنند. افرادی که بر اثر موضعگیریهای قبلی، سرشت، خلق و خو و یا تجربههای اکتسابی این رفتارها را از خود بروز ندهند، اجتماع آنها را افرادی کجرو و منحرف میشناسد. انحراف این افراد همیشه نسبت به معیارهای اجتماع سنجیده میشود. هنجارهای فرهنگی، در مورد کودکان و بزرگسالان هر دو مصداق دارد (نوابینژاد، 1387 ) . 4 - دامنه اختلالمشکلات محدود، نگرانی کمتری را ایجاد میکنند، در حالیکه مشکل هرچه فراگیرتر باشد، موجب نگرانی بیشتر میشود. علایم منحصر به فرد ممکن است جای نگرانی زیادی نداشتهباشد، در حالی که هرچه علایم شدیدتر و متنوعتر و بیشتر میشوند، مشکلات و در نتیجه نگرانیها و ناتوانیهای بیشتری را بوجود میآورند و در نتیجه قضاوت در مورد نابهنجار بودن رفتار آسانتر خواهد بود(نلسون و همکاران، 2003 ) . 5 - تناسب با جنسیکی از یافتههای بارز در زمینه اختلالهای رفتاری کودکان این است که در پسران، اختلالهای رفتاری از تنوع و گستردگی بیشتری در مقایسه با دختران برخوردار است. این گستردگی شامل اختلال شدید روانی، تحرک بیش از حد، خیس کردن رخت خواب، رفتارهای ضد اجتماعی و مشکلات یادگیری است. در دختران اختلالهای روانی بیشتر شامل مساله کمرویی شدید، ترس و اضطراب و گلایه از وضعیت جسمانی و مشابه آن است (نوابینژاد، 1387 ) . 6 - موقعیترفتارهای نامطلوب در هر جامعه و در همه موارد تکرار میشود. به عبارت دیگر، معمولا این گونه رفتارها در هر موقعیتی از کودک سر میزند. برای مثال ترسیدن کودک غیر عادی نیست، اما اگر این ترس در موارد و موقعیتهای زیادی وجود داشته باشد، غیر عادی است. همچنین افسردگی و انزوای کودکان زمانی اختلال محسوب میشود که کودک در هر موقعیتی این حالت را داشتهباشد. اما چنانچه کودکی به خاطر از دست دادن یکی از عزیزان افسرده و غمگین باشد، اختلال محسوب نمیشود. به طور کلی برای اینکه بتوانیم بگوییم یک رفتار کودک اختلال است یا نه بایستی معلوم کنیم که آیا رفتار مورد نظر در رشد و گسترش سازگاری و بهزیستی کودک تولید اشکال خواهد کرد یا نه؟ این پیشبینی مستلزم مدنظر قرار دادن فراوانی، شدت و تداوم رفتار مورد نظر است. همانطور که ذکر شد بسیاری از موارد که بعنوان مشکل رفتاری در کودکان توصیف میشوند، را میتوان به عوان مشکلی گذرا در نظر گرفت، اما آن دسته از مشکلات رفتاری که از نظر شدت، فراوانی و تداوم از سن خاص کودک انتظار نمیرود میتواند اختلال رفتاری و پیشبینی کننده آسیبهای روانی بعدی باشد(نلسون و همکاران، 2003 ).شیوع اختلالات رفتاری در کودکانتعداد و یا درصد کودکان مبتلا به اختلال رفتاری در جوامع مختلف و به طور متوسط طبق آمار سازمان بهداشت جهانی عبارت است از : یک درصد از کل کودکان. ریچمن ( 2001 ) در تحقیقات خود نشان داد که 22 درصد از کودکان پیشدبستانی دچار مشکلات حاد رفتاری هستند و در بین کودکان سنین بالاتر، آنهایی که در شهرهای بزرگ زندگی میکنند 25 درصد و کسانی که در شهرهای کوچک زندگی میکنند، تا نصف این رقم دارای مشکلات رفتاری هستند. در عین حال 20 درصد از نوجوانان و مخصوصا دختران نوجوان دچار مشکلات اساسی روانشناسی هستند. به عبارت بهتر، 20 درصد از کودکان و نوجوانان در هر سال مشکلات اساسی روانشناختی و ناراحتیهای روانی از خود نشان میدهند(نوابینژاد، 1387 ).سببشناسی اختلالات رفتاری در کودکانروابط سببی مستقیم بین عوامل زمینه ساز و مسایل آتی در کودکان وجود ندارد و ندرتا علت واحدی مسیول پیدایش اختلالات رفتاری کودکان است. آنچه میتوان گفت این است که انواعی از عوامل زیستی، روانی و اجتماعی در پیدایش اختلالات رفتاری به گونهای متداخل درگیر و سهیم هستند. باتلر و گولدینگ دریافتند که تعداد سیگارهایی که مادر میکشد با میزان شیوع حملات قشقرق در کودکان رابطه دارد. این رابطه را نمیتوان سببی تلقی کرد، اما ممکن است مکانیزمی که هنوز شناخته نشده است، این رویدادها را بههم ربط دهد. شاید مادران تنیده بیشتر سیگار میکشند یا انجام وظیفه مادری برای این مادران دشوارتر است.عواملی را که با مسایل رفتاری کودکان مرتبط هستند میتوان درسه طبقه عمده جای داد: 1 - عوامل سرشتی، ژنتیکی، مزاجی، بیماریها یا آسیبهای داخل رحمی و نارساییهای بدو تولد. 2 - بیماری یا آسیب جسمی 3 - عوامل محیطی شامل عوامل خانوادگی. البته این تقسیم بندی معادل تجزیه عوامل نیست، بلکه امروزه اکثر مردم بر این عقیدهاند که تعامل پیچیدهای بین این عوامل وجود دارد(نوابینژاد، 1387 ). |
معرفی فرهنگسرای شفق پا به محله یوسفآباد که میگذاریم، با دیدن سرسبزیها، سراسر تازگی و طراوت به لحظههایمان تزریق میشود. از جمله جذابیتهای این منطقه از پایتخت، بوستان "شفق" است که یکی از بزرگترین فرهنگسراهای تهران در آن واقع شده. فرهنگسرای دانشجو (شفق) با طراحی "کامران دیبا" بهعنوان اولین فرهنگسرای ایران ساختهشد. ساختمانهای داخلی فرهنگسرا نیز توسط شهرداری تهران، در سالهای ابتدایی ت سیس، احداث شد.داستان تغییر نام این مکان هم از این قرار است که در سال 1380 ، در پی هویتیشدن فرهنگسراهای تهران، این عمارت به نام "دانشجو" تغییر پیدا کرد و در تیر 1388 ، با تصمیم به محلیشدن آنها، مجددا به نام سابق (شفق) برگشت.از امکانات فرهنگسرای شفق، میتوان تالار نمایش (آمفیتیاتر) مجهز با ظرفیت 210 نفر، سرای کتاب، نگارخانه شفق (یکی از نگارخانههای درجه یک سازمان فرهنگی - هنری شهرداری تهران)، سرای کودک، سرای آبی (سالن اجتماعات کوچک با گنجایش 80 نفر)، کارگاه چهره، کارگاه سفال، کارگاه معرق و چند کلاس آموزشی را نام برد.هیجانانگیزترین نکته فرهنگسرا، جلسات کتابخوانی فراوان آن است. سه نشست اصلی حول کتاب در شفق برگزار میشود: 1 ) نشست کتابخوانی "اینجا چراغی روشن است" که پرتناوبترین آنها است، با حضور "علی سعید"، مدرس ادبیات داستانی و با دعوت از نویسندگان مطرح کشور برگزار میشود. 2 ) نشست کتابخوانی "لذت داستان" که بررسی آثار کمتر معروف را برعهده دارد. برای مثال در کتابخانه این فرهنگسرا، معرفی و نقد کتاب "طوفان، سکوت، سفید" اثر "مریم قدیانی" انجام شد. 3 ) نشست کتابخوانی "قدم با قلم" که با حضور کارشناس ادبی، رنگ تخصصیتری به خود میگیرد. در آخرین برنامه برگزارشده ذیل این نشستها، "یک فصل در کوبیسم" با حضور "اعظم عبداللهیان" (نویسنده) و "پری رضوی یام" (کارشناس ادبی) به بوته نقد گذاشتهشد.شب شعر "شیوایی و شیدایی" از جمله فعالیتهای شفق در حوزه شعر است. بیش از 10 واحد کانوندر فرهنگسرای شفق، مشغول به فعالیت هستند. کانونهایی چون طب سنتی، کانون تاریخ و ایرانشناسی، کانون ورزش، کانون نجوم، کانون ادبی، کانون رباتیک، کانون تیاتر و کانون فرزانگان از کانونهای فعال در فرهنگسرا هستند. برنامههای این کانونها، در سالن اجتماعات یا سرای آبی برگزار میگردد. نگارخانه شفق نیز هر هفته میزبان یکی از هنرمندان شهر تهران است.نشانی:خیابان سید جمالالدین اسدآبادی (یوسفآباد)، خیابان بیستویکم، بوستان شفق، فرهنگسرای شفقتلفن: 88717195 اینستاگرام: Farhangsara _ shafagh سایت: |
بی فرهنگ یا تغییرات فرهنگی! هر نسل انتقال دهنده کاستیهای خود در نسل بعدی استپرورش دهنده و تقویت کننده آن در بعد از خودبه طوری که هر نسل نسبت به نسل قبل از خود آزادتر اندنبست به نسل قبل از خود پیشرفتهتر و به ظاهر متمدنتر میشوندو این به ظاهر متمدن بودن را مدیون نسلی هستیم که قبل از آنها آزادی انجامش را نداشتنددر نتیجهی آنمادران بی هویتتر و پدران بی مسیولیتتر میشوندکه این تهاجم کاستی در نسل بعد منجر به دو اتفاق میافتددختران آزاد و آزادتر میشوند[گاه آزادی بیش از حد منجر به فراموشی سپرده شدن هویت نیز میشود][هیچ شکی نیست که سطح فرهنگ بین آنها فرق میکند اما تفاوت سطح فرهنگ[تفاوت تنها در سطوح آنهاست نه تفاوت در ریشه] بیان کننده مجوز تغیر فرهنگ نیست]پسران بی غیرتتر میشوند [منظور از غیرت، برداشته شدن قباهت انجام عمل و یا عدم انجام آن در هر مکان و زمان است]و همین تغیرات اندک در دراز مدت منجر به تغیر فرهنگ یک جامعه و فرهنگ یک ملت میشود#جامعه_شناسی |
عادی کردن فساد عادی نیست به لطف شبکه جهانی اینترنت این روزها محصولات فرهنگی کشورها در سراسر جهان پخش میشوند. میشود در آن سوی کره زمین بود و هنوز بازی تیم پرسپولیس را دید و آخرین سریالهای تلویزیونی را تماشا کرد. اگر در دوره کودکی و نوجوانی برای شناخت جهان متکی به سریالهای ژاپنی و انگلیسی دوبله شده و بازنویسی شده در صداوسیما بودیم الان برای دنبال کردن تحولات کشور متکی به این سریالها هستیم. نه سریالی مانند هیولا تصویرگر واقعیتهای اجتماعی جامعه ماست و نه داستانهای شرلوک هلمز راوی واقعیتهای اجتماعی بریتانیای عصر ویکتوریا. هر دو تصاویری هستند که بیشتر درباره آفرینندگانشان به ما اطلاع میدهند تا درباره جامعه.حقیقتش را بخواهید من از سریال هیولا خوشم نیامده است. نه بخاطر بازیگری و نه بخاطر کارگردانی٬ و نه حتی بخاطر فیلمنامه. بلکه بخاطر آن پیام پنهان و کارکردی که دارد. سریالی که گام دیگری از سوی جامعه رسمی هنری ایران برای عادی کردن فساد است. انگار همه تلاشها و همتها صرف این میشود که به همه بقبولانند این میوه ممنوعه آنقدرها هم ممنوعه نیست و خوردنش هم کاملا عادی و گاهی ناگریز است. بجای انکه شاهد سریالی با محوریت یک قاضی شجاع باشیم یا فیلمی درباره مبارزه با فساد ببینیم٬ داریم میبینیم که فساد هست و باید باشد. داریم قبول میکنیم زندگی همین است. دنیا همین است. باید پذیرفت و کاری نکرد.یکی از دردناکترین داستانها و روایتهایی که درباره ایران عصر قاجار میتوان خوان وصفی است که اروپاییان و سفرا و افسران نظامی روسی و بریتانیایی و فرانسوی از مردم ایران در این دوران میکنند. دورانی که در آن قدرقدرتی شاه قاجار تنه به بی نظمی و تشتت امور کشور میزند و به معنای حکومت قانون نبوده و نیست. گوبینو سفر فرانسه در ایران ناصری مینویسد "ایرانیان همه دزد هستند". حتی رجال حکومتی و کسانیکه میتوانند کاری کنند که این ایران نباشد خود در ثبت رویدادها ناظران منتقد هستند نه مجریان قانون و متقاضیان عدالت. یکی از دعوا بر سر رشوهها و قیمت مناصب و درجات مینویسد٬ ان دیگر شرح میدهد چطور نماینده مظفرالدین شاه برای مذاکره با مشروطه خواهان تبریز وقتی بازگشت از پس دادن انگشتر شاه طفره رفت و آنرا برای خودش برداشت. شاه قاجار شاید "قدرقدرت" بود و رعیت حق اعتراض به او را نداشت ولی توان مقابله با دزد و دزدی را نداشت. قبل از آنکه نوبت به مشروطه برسد ناتوانی شاهان قاجار سالها بود اثبات شده بود. آنها در برابر فساد عقب نشسته بودند و کسی را به خیرشان امید نبود.وقتی تاریخ آن دوران در قرن حاضر نوشته میشد تاج افتخار به رجال و افرادی رسید که حتی برای کوتاه مدت و ولو به قیمت جانشان دربرابر فساد ایستادند و با آن مقابله کردند. اینکه در نهایت حکومت قاجار بدون مخالفت جدی از سوی مردم منقرض شد و اعتراضات مردانی مانند مصدق و مدرس در نهایت ریشه در قانونمند بودن انتقال قدرت داشت نه در دفاع از قاجار خود گواه بارز این نکته است که رضایت دادن به فساد به عمر حکومت و اعتبار فرد نمیافزاید. اینکه کامران میرزا به فصاحت فرانسه حرف میزند٬ ظل السلطان ارتش شخصی خود را در اصفهان داشت و خوانین چشم در میآوردند و هر مخالفی را به فلک میبستند باعث دوام ساختارهای اجتماعی و شکوفایی اقتصاد نشد. آنها بازیگرانی بودند با کارهایی که برای دورانشان معنایی نداشت و اثرگذار نبود. برای همین است که باید پرسید نزدیک به صد سال بعد از آن تجربه چرا بعضیها اینقدر مصمم به معمولی کردن فساد و مفسده هستند؟آیا فردا درباره جناب مهران مدیری خواهند گفت که با فساد مبارزه کرد و صدای گویای وجدان جامعه بود؟ یا میگویند کسی بود که با لبخندی استهزا آمیز به فساد دامن زد و اگر وجدان بیداری هم بود او را ساکت کرد. به خودمان بیاییم٬ عادی کردن فساد آنرا حل نمیکند. فساد عادی نیست٬ عادی کردنش هم عادی نیست. میلیونها نفر در ایران با شرافت و وجدان زندگی میکنند٬ نان حلال میخورند و تلاش میکنند. آنها را به کاریکاتورهایی تبدیل نکنیم که لرد کرزن از اسلافشان ترسیم کرده بود. صدای وجدان جامعه باشید آقای مدیری نه دلقکی که آنرا ریشخند میکند. |
هیپستر کیه امروز توی استوری اینستاگرام، به شوخی یه تگ #هیپستر زده بودم و دو نفر پیام داده بودن که هیپستر چیه، هر دو هم سرچ کرده بودن و نتیجه دقیقی نگرفته بودن.هیپستر عبارتی نسبتا جدیده. درسته که چند ده سالی است وجود داره ولی به هرحال به تازگی دوباره باب شده و معنیاش هم تا حدی تغییر کرده. اولا که آدمها معمولا به خودشون هیپستر نمیگن. هیپستر شبیه یک کلمه مسخره کننده است که توسط بقیه به هیپسترها گفته میشه. یه هیپستر میتونه این شکلی باشه:هیپسترها با پیرهن چهارخونه، تیپ "متفاوت" ولی با تلاش زیاد و غذاهای ارگانیک و .می بینین که هیپستر دوست داره قیافهاش با قیافه مرسوم فرق کنه ولی خب از اونطرف کلی هم مواظبه که این فرق دقیق و منظم باشه. در واقع فضاش بیخیالی یا مهم نبودن نیست بلکه علاقمنده که خوش تیپ باشه ولی حرفش اینه که تیپم رو خودم تعریف میکنم نه بقیه. اما خب مشکل کجاست؟ اینجا که صدها هزار هیپستر با ایده متفاوت بودن، یک شکل میشن و از اونطرف علاقمندی شون به چیزهای قدیمی و کهنه و . باعث میشه این چیزها رو به جای پیدا کردن تو انبارهای خانوادگی یا مدتها نگه داشتن، به قیمتهای خیلی بالا بخرن. مثلا هیپسترها دوست دارن دوربین آنالوگ داشته باشن، دوچرخه قدیمی سوار بشن و در موارد حاد، به جای لپ تاپ با ماشین تایپ به کافه برن (:برای همینه که کلمه هیپستر بیشتر به عنوان مسخره کردن استفاده میشه تا نشون بده که یک نفر در عین اینکه فکر میکنه متفاوت است و با چیزهای قدیمی اش خوشحال، داره از یک مد خیلی مشخص پیروی میکنه و کلی هم خرج میکنه تا به اون چیزهای قدیمی برسه. البته معلومه که هر کس هر کار میخواد میتونه بکنه ولی مشکل اصلی هیپسترها زیادی تلاش کردناست.هیپسترهای آمریکایی و اروپایی معمولا جوونهای سفید پوست شهرنشین هستن که با استفاده از تکنولوژیهای قدیمی و لباسهای چهارخونه یا قدیمی و ریش و سبیل، میشه شناختشون. بخشهای زیادی از جامعه هیپسترها رو چندان دوست ندارن و اصلا غیرعادی نیست همونطور که توی سریال شیملس هم دیده میشه، کافهها ورودشون رو ممنوع کنن و البته هیپسترها هم از این موضوع ذوق کنن که "وای چقدر ما ضد جریان اصلی هستیم" و همزمان حاضر بشن پول بیشتری بدن تا توی همون کافه راه داده بشن.هیپسترها معمولا طرفدار جنبشهای سبز هستن، خودشون شراب و الکل خودشون رو درست میکنن و دوچرخه سوار میشن و غذای ارگانیک میخورن و حتی بعید نیست بگن به گلوتن حساسیت دارن چون به نظرشون حساسیت چیز باکلاسیه ( هرچند که درصد خیلی خیلی کمی از جمعیت واقعا حساسیت جدی به گلوتن داره).و اتفاقا منم امروز ریش داشتم و یک دوچرخه قدیمی رو سوار شده بودم که اصولا خریدمش تا تعمیر کردن رو یاد بگیرم و دیشب هم سرویسش کردم و گفتم سوارش بشم و اگر یه لباس چهارخونه هم داشتم میتونستم هیپستر طبقه بندی بشم (:منبع در سایت جادی.نت |
امپراطوری سرخ ویروس کرونا که دستپخت چین است جهان را دچار ترس و مرگ کردهاست. ویروسی که در شهر نفرینی ووهان تبلور یافت و بعد دو ماه به جهان صادر شد. هیچکس حتا جرات پرسش دربارهی این اتفاق ندارد چه حاکمان مستبد و مزور این کشور کمونیست تاکتیکی به کار بردند که عملن رونق اقتصادی شگفتی را برایشان رقم زده. چند سال پیش در گفتوگو با دکتر داریوش شایگان دربارهی اخبار روز حرف میزدیم و بهگمانام یکیشان هم بحث تعرفههای مالیاتیای بود که آمریکا و چین علیه هم اعمال میکردند و کار به جنگ لفظی هم رسیده بود. شایگان گفت "من از حاکمان چین در آیندههراس دارم" این را شرقشناس متبحری گفت که بخشی از علاقهاش فرهنگ چین بود. اشاره کرد که آنها در دو قرن اخیر بازندهی اکثر جنگها بودهاند و از سویی پی رهبری جهاناند. و در این مسیر از کاری فروگذار نخواهندکرد . وقتی برخورد سفیهانهی سفیر چین در تهران را به انتقاد دکتر جهانپور خواندم و بعد هم دیدم در این چند ماه چهگونه حاکمان چین خود را تبریه و حتا در مقام قهرمان جا زدند متعجب شدم. این چندمین بار است که در چین بیماریای به وجود میآید و به جان جهان میافتد و خودش کمترین آسیب را میبیند. حاکمیتی بهشدت سانسورگر، نمایشساز و جاعل که ابایی از چیزی ندارد. حتا نویسندهای مثل مو یان را که نوبل برد در نظر بگیرید. رمانهای او دقیقن بر اساس مشی حزب کمونیست حرکت کردهاند که به آنها اجازهی انتقاد از سالهای انقلاب فرهنگی را دادهاست. تا متنی هم نوشته میشود سریع انگ نژادپرستی به آن میچسبانند و انتظار عذرخواهی دارند. مثل حملهای که به نشریهی اشپیگل کردند. ساختار قدرت در چین بسیار مرموز و پیچیده است. از سویی میراث جمعی شوروی را به کف آوردند و از سویی مدل میلیتاریسم ژاپنی نیمهی اول قرن بیستم را. چین کشوریست که بهندرت روشنفکر و منتقد جدی داخل ساختارش دیده میشود و نمونههایی از ادبیات این کشور هم که به ما میرسد چندان روح انتقادی ندارند. فاقد فیلسوفان متفاوت است، مگر تبعیدیها یا گریختهگان از این کشور. کارل یاسپرس در کتاب "مسالهی تقصیر" آلمانها را متهم میکند نمیتوانند از بلایی که نازیسم در جهان ساخت شانه خالی کنند،حال آیا این محکمه برای حاکمان چین نیز صادق خواهدبود؟ بسیار بعید میدانم. آنها پشت ستارههای پرچمشان و سرخی خونبارش پنهاناند و به تماشای جهان بیمارشده مشغول. چین در حال انتقامگرفتن از رقبای خود است انگار. چیزی که هیچگاه ابرازش نمیکند ولی آرزوی همیشهی رهبراناش بوده. فتح جهان با ویروس چینی و ساختن یک امپراتوری سرخ . |
آمادیوس بیانیه امانیسم علیه تییسم! بسم الله الرحمن الرحیم.سلام.قبل از هرچیز، خواهش میکنم که راحت از کنار این مقالهها رد نشید. خیلی از ماها خیلی راحت یه خبر یا چیزی رو از این شبکههای ضد ایرانی میشنویم و اصلا نمیدانیم دارن چه به خورد ذهن ما میدن و متاسفانه خیلی وقتها هم قضاوتهای عجولانه میکنیم. خواهش میکنم اگه واقعا برای شما به عنوان یه انسان مهمه که دارید توی چه دنیایی زندگی میکنید، این مقالات رو بخوانید و به آگاهی خودتان اضافه کنید.قبل از شروع، یه نقشه به شما بدم برای پیدا کردن کل مقالههای من در ویرگول، به صورت دستهبندی شده.انتشارات قلمبهستیز: مقالههای اصلی و جدی خودم توی این انتشارات هستن و شاید 90 % از کسایی که لطف میکنن و مطالب من رو میخوانن، مطالب این انتشارات رو دیدن و من رو با این انتشارات میشناسن.انتشارات جنگل: اینجا هم مطالب خود هست، منتها بیشتر مطالبی که زیاد جدی نیستن و بیشتر شاید در دستهء "شخصی" یا "دلنوشته" یا غیره، قرار بگیره.انتشارات آشغالدانی ذهن: صرفا راجب معرفی کتابها و کلا هر صحبتی که مربوط به کتابها باشه.انتشارات 5 خطی: این هم مطالب خودم هست و ایدهای هست برای اینکه بتانم مطالب کوتاهتر رو اینجا در قالب 5 پاراگراف کوتاه منتشر کنم.انتشارات یهودولوژی: اینها اکثرا مقالات خود من نیستن و بیشتر بازنشر مقالات اندیشکدهء مطالعات یهود هستن و هدفش هم شناخت و آگاهی راجب یهود و صهیونیسم و موارد مربوط به اینها هست.انتشارات بهاییلوژی: اینها هم غالبا مطالب خودم نیستن و بازنشر از منابع دیگه هستن و هدفش هم شناخت و آگاهی راجب بهاییت هست که کسی گول اینها رو نخوره ان شاء الله.توضیح راجب این قسمتاین مقاله، قسمت چهارم هست از یه مقالهء کلی هست به اسم "تجربهای چهلساله از لیبرالیزاسیون دولتی" که تا اینجا 7 قسمتش توسط اندیشکدهء مطالعات یهود منتشر شده.میدانم که شاید خواندن اینجور مطالب جذابیتی براتان نداشته باشه، ولی ما به عنوان یه انسان باید دنبال آگاهی باشیم.پیشنهاد میکنم با دقت این مقالات بینظیر رو بخوانید. هیچ چیز مثل آگاهی و دانش نیست و آدمی که آگاهی و دانش داشته باشه، به این راحتیها ازش سوء استفاده نمیشه.این مقالات کمک زیادی میکنه که ما حقایق پشت این دنیا رو بفهمیم.عناوین این قسمتها:قسمت اول: زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستمقسمت دوم: ترویج فردگرایی با سوپراستارهای هالیوودیقسمت سوم: فردگرایی اخلاقی در عصر کازابلانکاقسمت چهارم: آمادیوس بیانیهء امانیسم علیه تییسم!قسمت پنجم: هالیوود و ترویج شکگرایی افراطی در "اینسپشن"قسمت ششم: هالیوود و خلق جهان موازیقسمت هفتم: هالیوود و چالشی بهنام مرگمتن قسمت چهارمهمانگونه که نخست در مطلبی با عنوان زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستم به استحضار رسید، لیبرالیسم ( Liberalism ) روشی است که مبتنی بر آن، فرد در انجام امور خود از آزادی مطلق برخوردار بوده و با اعتقاد کامل نسبت به مباح بودن تمامی امور و شیون زندگی، رویکرد خود را مبتنی بر اباحهگری تنظیم مینماید و در این مسیر هیچ امر و نهی را در زندگی برنمیتابد و هیچ واجب و حرامی را مشروع نمیانگارد، موضوعی که در برونریز خود با اصول و مقدمات فکری ویژه و مبانی شاخصی شناخته میشود که شاید اصلیترین و مهمترین آن را بتوان فردگرایی ( Individualism ) و اصالت بخشیدن به فرد دانست، موضوعی که ابتدا در مطلبی با عنوان ترویج فردگرایی با سوپراستارهای هالیوودی، سعی شد تا برخی از جوانب این تفکر معین گردیده و مشخص شود که مبتنی بر نظریه فردگرایی، فعل و انفعالهایی که میان انسانها صورت میگیرد، از ماهیتی واقعی برخوردار نبوده و شکلگیری جوامع و اجتماعات انسانی، مرکب واقعی محسوب نمیشود و سپس طی مطلبی دیگر با عنوان فردگرایی اخلاقی در عصر کازابلانکا، مختصری به شرح کارکرد اصلی اصالت فرد در تقابل با ارزشهای اجتماعی و حذف دین از بستر جامعه پرداخته و نحوهی خلاصی فردگرایان از انحطاط مطلق اجتماعی، با طرح موضوع فردگرایی اخلاقی ( Moral Individualism ) و همبستگی ارگانیکی ( Organic Solidarity ) مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفت و تا حدودی معین گردید که در تفکر لیبرال، چگونه فرد بر مسندی طاغوتی نشسته و ادعای خدایی مینماید و منفعت خویش را بر مصلحت وحیانی جامعه بشری رجحان میبخشد، مسندی که هر روز بیش از پیش انسان را از فطرت خود دور ساخته و به انحطاط اخلاقی و اجتماعی نزدیکتر مینماید.مسلک لیبرال ( Liberal )، نخست فرد را بر جمع مقدم میدارد و با اصالت بخشیدن به فرد ( Individualism )، معتقد میگردد که جامعه به خاطر فرد به وجود آمده نه فرد برای جامعه و در نتیجهی این تصور است که انسان فردگرا به وادی خودخدابینی وارد میشود و پندار خویش در جمیع امور را وحی تلقی نموده و تحت عنوان حریم خصوصی ( Privacy )، بر گرداگرد خود، هالهای از تقدس ایجاد مینماید، حریمی که احدی حق ورود به آن را ندارد و اصلیترین کاربرد آن را میتوان در فربهسازی نفسانیات و دامن زدن به تعلقات غیر الهی قلمداد نمود.از منظر فردگرایی، جامعه بر محور فرد شکل میگیرد و از آنجا که هیچ فردی حق ورود و دخالت در حریم خصوصی فرد دیگری را ندارد و نمیتواند اسباب سعادت و به بهشت رفتن فرد دیگری را فراهم سازد و خیر دنیا و آخرت او را رقم زند، معضلی با عنوان تنهایی برای انسان لیبرال از موضوعیتی ویژه برخوردار بوده و سبب میشود تا انسان لیبرال نتواند منیت خویش را سرکوب سازد و حضور دیگران را در کنار خود تحمل نماید.در نظام لیبرالیسم که ارزشهای فردی، با اصالت بخشیدن به فرد بهعنوان باوری مطلق انگاشته میشود، افراد برای حفظ و صیانت از حریم خصوصی خویش سعی میکنند تا از یکدیگر فاصلههای بیشتری بگیرند، فاصلهای که به حفظ ایمنی ایشان منجر شود و هرگونه دخالت افراد دیگر در زندگی خصوصی ایشان را مسدود سازد.فاصلهای که موجب میشود تا انسان لیبرال، همواره دچار التهابات ناشی از خیانت و دورویی و. باشد و هیچگاه نتواند اعتماد و محبت خویش را نثار فرد دیگری سازد و از این جهت است که نظام لیبرالیسم بهمنظور جلوگیری از تبعات ناامنی ناشی از عدم حضور و اعتماد به دیگران، اقدام به تجویز زیستن و همراه شدن با حیوان بهعنوان یکی از ارزشهای مطرح در سبک زندگی آمریکایی ( American Way of Life ) مینماید.دستگاه رسانهای غرب و بهویژه صنعت سینمای آمریکا، با دریافت عمق فاجعه در نظام لیبرالیسم و بیچارگی انسان فردگرا ( Individualist ) در عرصه تعاملات اجتماعی که به معضل تنهایی بیش از پیش او در دوران زندگی میانجامد، سالهاست که نسخهی شفابخش خود برای انسان لیبرال را در تعامل و همنشینی او با حیوانات قرار داده است و بهنحو وسیعی بر ابعاد و جوانب چنین تعاملی میافزاید!تعاملی که سبب میشود تا فردی که بر مسندی طاغوتی نشسته و در حریم خصوصی خود ادعای خدایی میکند، بتواند استرسهای ناشی از عدم حضور و عدم اعتماد به جمع را مدیریت نموده و با خرید و تملک حیوان و شرطیسازی او مبتنی بر قواعد و استانداردهایی که در حریم خصوصی و فردی به آنها موضوعیت بخشیده، آرامش ذهنی را برای خود مهیا نماید و معبودی از برای عبادت خویش فراهم سازد، معبودی که به اذن او میخورد، به اذن او میخوابد و به فرمان او میرود و به فرمان او میآید و حتی میتواند به هر نحو که او اراده میکند، روابط عاطفی برقرار ساخته و گاهی حتی نیازهای جنسی فرد نشسته بر مسند طاغوت را مرتفع سازد.این درحالی است که بخش وسیع دیگری از ساختار رسانهای غرب در تلاش است تا به مدد و یاریگرفتن از تکنولوژی، اشیاء و جمادات را بهعنوان همنشینهای مطمینتری برای انسان لیبرال معرفی نماید، همنشینهای قابل برنامهریزی و قابل مدیریتی که میتوانند بهصورت تمام و کمال، آمال و آرزوهای انسان فردگرا را در ادعای خدایی خود محقق سازد و بهصورت مطلق، منفعت فرد بر مسند طاغوت نشسته را بر مصلحت وحیانی جامعه بشری مقدم دارد و بهزعم خود، شک و تردید و بیاعتنایی به سایر موجودات را بهطور کل از جامعه لیبرال بزداید.از این جهت است که هالیوود سعی میکند آثار متعدد سینمایی را بر محور چنین باوری به جهانیان عرضه نموده و در طی چندین دهه، به تعریف مختصات چنین تعاملی در رویای آمریکایی ( American Dream ) مبادرت ورزیده است.فردگرایی دارای جنبههای گوناگون اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بوده و بهعنوان جوهره و رکن رکین این نظام محسوب میشود، شاخصهای اصلی که اسباب تمایز انسان لیبرال را پدید آورده و ایشان را از سایر نظامات تفکیک مینماید. باید توجه داشت، بستر طرح فردگرایی و نشاندن فرد بهعنوان کانون مرکزی و محور عالم، امری است که خود ریشه در تفکر بشرمحوری ( Humanism ) دارد، تفکری که برخلاف فردگرایی و اصالت بخشیدن به فرد، مختص نظام لیبرالیسم نبوده و بنمایهی اساسی تمامی مکاتب و نظامات اجتماعی غرب است. از سوسیالیسم که بر جمعگرایی معتقد میباشد گرفته تا لیبرالیسم که فردگرایی را اساس تفکر خود قرار میدهد. 2 . بشر محوری ( Humanism )بیتردید بشرمحوری را میتوان بهعنوان بنیادیترین اصل در جمیع نظامات اجتماعی حاکم بر غرب معرفی نمود، اصلی بنیادین که نظامات متفاوت غرب را در دوران پس از رنسانس با تمامی اختلافات و تمایزات ظاهری، حول محوری اساسی منسجم ساخته و جملگی را در رحمی واحد با عنوان انسانمحوری پرورانده و در ظواهری متفاوت و گاهی متناقض و در قالب نظامات گوناگون اجتماعی، به جهانیان عرضه داشته است.بشرمحوری عنوان جنبشی فلسفی و ادبی بود که برای نخستینبار در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا پدید آمد و به کشورهای دیگر اروپا کشانده شد، جنبشی که در ابتدا سعی نمود تا رویکرد جوامع را از سمت و سوی کلیسای مسیحی و آموزههای کتاب مقدس، به سمت و سوی انهاید ( Aeneid ) و ایلیاد ( Iliad ) و ادیسه ( Odyssey ) و سایر متون کلاسیک در فرهنگ باستانی یونان و روم تغییر جهت دهد و نظام الحادی رایج در روم و یونان باستان را آمال خود معرفی نموده و با تمرکز بر آثار شاعران و داستانسرایان شاخصی همچون ویرژیل ( Virgil ) و هومر ( Homer ) و. انسان را مبد هستی و محور تمام عالم معرفی کند و مقیاس همه چیز قرار دهد و در ادامه با تلاش هنرمندان برای تفسیر عالم بر اساس معیارهای بشری، موفق شد تا ضمن اصالت بخشیدن به بشر و نفی اصالت خدا و تفکر خدامحور ( Theism )، تمام خلقت را حول محور انسان تعریف کند و طبیعت را تحت حاکمیت مطلق انسان معرفی نماید.در تفکر بشرمحور یا همان تفکر امانیستی، انسان، محور تمامی ارزشهای مطرح در عالم قرار گرفته و تنها اراده و خواست بشر است که در جهان از اصالت برخوردار میباشد، امری که موجب میشود تفکر بشرمحور در تقابل با تفکر خدامحور درآمده و سبب شود تا در این تفکر یا به خالق انسان توجه نشود و یا آنکه ماهیتی محوری از برای خالق هستی فرض نگردد و در مجموع تصوری اینگونه شکل گیرد که بهطور مطلق همه چیز از انسان شروع و به انسان نیز ختم میشود و هیچ حقیقتی برتر از انسان وجود ندارد.بیتردید آمادیوس ( Amadeus ) را میتوان اثری شاخص با ماهیت امانیستی دانست. فیلمی که طی آن هالیوود تمام تلاش خود را معطوف به ترسیم این واقعیت مینماید که انسان محور هستی میباشد و باورمندی به خدا و محور قرار دادن عالم بر ذات اقدس الهی، تنها توهم و خیالی است که سرنوشت امثال آنتونیو سالیری را به وادی جنون و دیوانگی میکشاند!اثری سینمایی به کارگردانی میلوش فورمن ( Milo Forman )، یهودی چکتباری که در سال 1977 میلادی به شهروندی ایالات متحده آمریکا نایل گردید و کمتر از شش سال بعد، با حمایت استودیوهای فیلمسازی هالیوود و پس از تولید دو اثر سینمایی دیگر، موفق شد تا در سال 1984 میلادی، آمادیوس را بهعنوان معتبرترین اثر سینمایی خود تولید نماید، اثری شاخص که هشت جایزه اسکار، از جمله جایزه اسکار بهترین کارگردانی را برای این یهودی گریخته از دامان بلوک شرق و پناهنده به بلوک غرب به ارمغان آورد.آمادیوس به ظاهر سرگذشتنامهای از زندگانی دو هنرمند شهیر و موسیقیدان برجسته اروپا، یعنی ولفگانگ آمادیوس موتسارت ( Wolfgang Amadeus Mozart ) و آنتونیو سالیری ( Antonio Salieri ) میباشد، فیلمی سینمایی که در آن با زبان روایت، سالیری (وفات: 1825 ) به زندگی موتسارت (وفات: 1791 ) ورود میکند و در مجموع شرحی میشود بر احوال این دو موزیسین کلاسیک غرب که در قرن 18 م، در شهر وین، بهعنوان مرکز اصلی موسیقی اروپا میزیستند.این اثر سینمایی با هوشمندی هرچه تمام، سعی میکند تا شخصیت سالیری خدا باور را بهنحوی رقم زند که در نهایت او را به حضیض ذلت و تباهی کشیده و دیوانه سازد، شخصیتی که بهروایت این اثر، متوهمانه بر این باور است که از جانب خداوند، نظارتی بر افعال انسان وجود دارد و آمال و آرزوها با اراده الهی محقق میشوند!سالیری تمام عمر در توهم وجود و حضور خداست و در این میان نقش محوری و حاکمیت مطلق انسان را در عالم نمیبیند، توهمی که سبب میشود تا همانگونه که دعای کودکی خود به محضر خداوند را عامل اصلی نوازندگی و شهرتش در آهنگسازی بپندارد، موفق یت موتسارت خودپسند و هرزه در رقابت با خود را هم از عنایات الهی بهحساب آورد و چنین تصور نماید که خداوند موتسارت را بهعنوان ساز خود برگزیده است! باوری که سبب میشود تا سالیری نقش محوری و حاکمیت مطلق انسان بر عالم را نبیند و نهایتا مجسمه مسیح را بسوزاند و خدا را متهم به بیعدالتی کند!آمادیوس گرچه با پرداختی سینمایی، ماجرای زندگی موتسارت را نیز ترسیم مینماید و مراحل زوال این نابغهی خودپسند و مغرور موسیقی را نیز نمایش میدهد، در واقع مخاطب را به وادی بشرمحوری کشانده و به این ذهنیت میرساند که خدواند توهمی است که پس از غفلت و نادیده انگاشته شدن نقش محوری بشر در تغییرات و تحولات عالم بهدست میآید، غفلت از نقش محوری بشر که در نهایت موجب میشود تا سالیری مسیول تمام اتفاقات انجام شده در عالم را ارادهی خداوند بداند و بدون در نظر گرفتن نقاط ضعف آثار هنری خود و بدون توجه به توانمندی هنری موتسارت و کوشش فوقالعاده او در خلق آثار و جاودانهنمودن موسیقیاش، در پایان دچار چنین توهمی شود که خداوند تمام این بلاها را بر سر او آورده است و این مطلب را بهصراحت بیان نماید!غفلتی که از همان ابتدای فیلم بهوضوح مورد تاکید قرار میگیرد، از همان زمانی که فیلم از دل یک شب تاریک و نمای درشکهای زیر برف و صدای فریاد سالیری، از مکانی خارج از تصویر که موتسارت را صدا میکند آغاز میشود و تا به انتهای اثر که سالیری پیر و متوهم را پس از اعتراف به کشیش و در حین عبور از بین بیماران روانی با عبارت "من برای شما طلب آمرزش میکنم" ادامه مییابد و بهصورتی شفاف، تضاد میان دیدگاه بشرمحور و خدامحور را در ذهن مخاطب سینمایی ترسیم مینماید.بر این اساس، در تفکر امانیستی، تفاوتی وجود ندارد میان سوسیالیستها که اصالت را به جمع میدهند و ماهیت وجودی انسان را تنها در اجتماع تعریف نموده و باورهای جمعگرایانه ( Collectivism ) را ترویج مینمایند و یا لیبرال مسلکها که شکلگیری جوامع و اجتماعات انسانی را تصوراتی غیرواقعی میپندارند و فعل و انفعالهایی را که میان انسانها صورت میگیرد، دارای ماهیتی واقعی فرض نمیکنند و فرد را محور هستی قرار میدهند و به فردگرایی معتقد میباشند.مبتنی بر این انگاره، خواست بشر بهعنوان محور عالم تلقی میشود و حاکمیت انسان بر سرنوشت خود امری انکارناپذیر است، بدین معنا که ذات انسان، هیچگونه باید و نباید فرابشری و با عنوان آموزههای وحیانی را برنمیتابد و تنها با تکیه بر خرد خویش، به تشخیص منافع و مفاسد خود همت میگمارد.البته انسانمحوری در بینش اسلامی، بهکلی با اومانیسم اروپای قرون هجده و نوزده متفاوت است. آن یک چیز دیگر است، این یک چیز دیگر است. آن هم اسمش انسانمحوری است، اما اینها فقط در اسم شبیه همند. انسانمحوری اسلام، اساسا اومانیسم اروپایی نیست، یک چیز دیگر است لم تروا ن الله سخر لکم ما فی السماوات و ما فی ال رض (لقمان : 20 ).کسی که قرآن و نهجالبلاغه و آثار دینی را نگاه کند، این تلقی را بهخوبی پیدا میکند که از نظر اسلام، تمام این چرخ و فلک آفرینش، بر محور وجود انسان میچرخد. این شد انسانمحوری. در آیات زیادی هست که خورشید مسخر شماست، ماه مسخر شماست، دریا مسخر شماست اما دو آیه هم در قرآن هست که همین تعبیری را که گفتم بیان میکند. مسخر شمایند، یعنی چه؟ یعنی الان بالفعل شما مسخر همهشان هستید و نمیتوانید ت ثیری روی آنها بگذارید اما بالقوه طوری ساخته شدهاید و عوالم وجود و کاینات بهگونهای ساخته شدهاند که همه مسخر شمایند. مسخر یعنی چه؟ یعنی توی مشت شمایند و شما میتوانید از همه آنها به بهترین نحو استفاده کنید. این نشاندهنده آن است که این موجودی که خدا، آسمان و زمین و ستاره و شمس و قمر را مسخر او میکند، از نظر آفرینش الهی بسیار باید عزیز باشد. همین عزیز بودن هم تصریح شده است: و لقد کرمنا بنیآدم (اسراء : 70 ).این کرمنا بنیآدم، بنیآدم را تکریم کردیم، تکریمی است که هم شامل مرحله تشریع و هم شامل مرحله تکوین است تکریم تکوینی و تکریم تشریعی با آن چیزهایی که در حکومت اسلامی و در نظام اسلامی برای انسان معین شده، یعنی پایهها کاملا پایههای انسانی است.امام خامنهای در دیدار کارگزاران نظام ( 1379 / 09 / 12 )ادامه دارد ان شاء الله . . .نویسنده: م. شاهحسینیتا اینجای کار، در یک کلامدر قسمت اول فهمیدیم که:بر اساس این "لیبرالیسم"، فرد از آزادی مطلق برخورداره و زیر بار هیچ تکلیفی هم نمیره! "فردگرایی" مهمترین شاخصهء این رویکرد هست.و در قسمت دوم، دیدیم که:بر اساس این "فردگرایی"، روابط بین انسانها یه ماهیت واقعی ندارن و شکلگیری جوامع انسانی هم مرکب واقعی محسوب نمیشه (یعنی کلا اون چیزی که همیشه مهمه، منفعت خود من هست و دیگران هم مهم نیستن).و در قسمت سوم دیدیم که:این "اصالت فرد" در تقابل با ارزشهای دینی جامعه هست و دیدیم که چطور در تفکر لیبرال، فرد ادعای خدایی میکنه.و در قسمت چهارم دیدیم که:توی این تفکر "اومانیسم" بهعنوان ریشهی مکاتب غربی، انسان، محور ارزشهاست و فقط هم ارادهو خواست اونه که مهمه، نه اراده و خواست خدا.مخلص،یا علی. |
فروپاشی فرهنگ بدبختی که شاخ و دم ندارد تعارف هم که نداریم باید بگوییم در کشور ما فروپاشی فرهنگی اتفاق افتاده است، فرهنگ به قعرترین نقطه سقوط کرده است و باید فریاد وا اسفا سر دهیم. چرا ماسک نمیزنیم؟اگر یک زن در خیابان بدود با چند آزار کلامی و متلک مواجه میشود؟ اگر نزدیک پل عابر باشیم چند درصد از خیابان رد میشویم؟اگر چراغ قرمز است و دوربین آن اطراف نیست چند درصد تا سبز شدن منتظر میمانند؟و هزار اگر دیگر .در رانندگی ، فضای مجازی، واقعیت به اطرافمان نگاه کنیم واقعا چرا اینقدر بی فرهنگیم؟!آنتونیو لوبوآنتونس میگوید : فرهنگ همیشه وحشتناکترین چیز برای یک دیکتاتور است زیرا مردمی که کتاب بخوانند هرگز برده نخواهند شد!! چه کسی از بی فرهنگ بودن ما سود میبرد؟شاید اگر دیدگاه ما به زن عوض شد آن روز ما مردمی با فرهنگ شدیم!مثلا گفتهاند جامعه برای زنان بی حجاب ناامن شود، اما تا کنون مگر امنیتی برای زنان وجود داشت؟ما عادت کردهایم به هم توهین کنیم، سر هم کلاه بگذاریم ،به هم دروغ بگوییم، هم را مسخره کنیم و بعد در مورد فرهنگ حرف بزنیم، میخواستم قبل از نوشتن این مطلب تحقیق کنم مصداقهای بی فرهنگی را بنویسم اما ترجیح دادم کسی که نوشته را میخواند را به فکر کردن وادار کنم . چرا مطالعه نمیکنیم؟چرا در فضای مجازی به هم فحش میدهیم؟فرهنگ را از چه طریقی میشود آموزش داد؟چه کسی مقصر است؟ در اینستاگرام هر کس در صفحهاش لودگی بیشتری داشته باشد و بیشتر مسخره کند فالوور بیشتری دارد و هزار مثال دیگر .چگونه باید جلوی موج بی فرهنگی ایستاد ؟بعضی تصمیم گرفتهاند سکوت کنند پس من هم سکوت میکنم چرا که تعداد کمی میخوانند و بی فرهنگها وقت خواندن ندارند! |
شماره 17 - دین من، "انسانیت"! گفتاری پیرامون امکانسنجی اکتفا به اخلاق بهجای دینمداریجمله "دین من انسانیت است" را احتمالا شنیدهباشید گاهی افراد این جمله را برای ابراز این باور که برای زندگی شخصی یا اجتماعی خود التزام به اخلاق را کافی و بینیاز از دینمداری و عمل به شریعت میدانند، استفادهمیکنند. به باور ایشان، انسانیت (در اینجا بهطور خاص اخلاق منظور است)، میتواند جایگزین مناسبی برای نقشآفرینی بهجای کلیت نهاد دین و کافی برای پرکردن خل های ناشی از دینناباوری در جهان مدرن و زندگی امروزی بشر باشد. همین موضوع، در کنار برخی نظریات اجتماعی در تشکیک پیرامون استمرار نیاز انسانها و جوامع مدرن به اخلاق، کافی بود تا نگارنده را قدری کنجکاو و علاقهمند به مطالعه بیشتر کند. مطالعه البته همانطور که انتظار میرفت، ثابت کرد بررسی این مدعا و بحث پیرامون رابطه اخلاق و دین و امکانسنجی اکتفا و جایگزینی اخلاق بهجای دین، حدیثی بهغایت مفصل است و مجال بیان در این جریده هم، البته محدود. از اینرو، آنچه در ادامه میخوانید، تلاشی است برای بیان خلاصه پژوهشها و مطالبی با کمک نظرات مختلف برخی اندیشمندان و جوانب، و تراتبی حول این امر، خاصه در بررسی استمرار نیاز جامعه مدرن به دین در کنار اخلاق و امکان استقلالگزینی اخلاق از دین. امید است که این مطالب برای تفکر و مطالعه تفصیلی خوانندگان، مفید و انگیزهزا واقع گردد بهطورکلی برای بررسی اهمیت و ارتباط اخلاق و دین در جامعه مدرن و کارکردهای جداییناپذیر دین در کنار اخلاق، توجه به چند نکته اهمیت دارد: 1 - تعریف اخلاق"رونالد. م. گرین" درمقاله "اخلاق و دین"، در خصوص تعریف اخلاق مینویسد: "اخلاق غالبا بهعنوان راهی برای قانونمندساختن رفتار افراد در جوامع پنداشته شدهاست. اخلاق عکسالعملی است نسبتبه مشکل همکاری در میان افراد یا گروههای رقیب و هدف آن، فرونشاندن نزاعهایی است که ممکن است در ظروف اجتماعی رخ دهد. گرچه اعمال قدرت هم راهی است برای جلوگیری از تنازع، ولی فرق این دو در این است که اخلاق به اصول و قواعدی از عمل متکی است که از وجاهت قانونی و عقلی که مورد ت یید آحاد جامعهاند، برخوردار است". سپس، در تفاوت میان دین و اخلاق چنین میگوید: "اخلاق به انجام امور انسانی و روابط میان اشخاص مربوط میشود درحالیکه دین، اساسا درگیر روابط انسانها با واقعیت متعالی است" 1 . در تعریفی که ارایه شد، تنها به قوانین، بهمثابه یک رکن اخلاق اشاره شدهاست زیرا اخلاق، علاوهبر قوانین متضمن مجموعه باورها در مورد سرنوشت انسان، در مورد ایدهآلها و اشیای خوب و بد و دربرگیرنده نیات و انگیزههایی است که موجب گرایش بهسمت انتخاب راه و روش درست نیز میشود 2 . بنابراین، بهتر است اخلاق را به مجموعهای از باورها، نیات و انگیزهها و قواعد یا هنجارهای حاکم بر رفتار انسان در ظرف اجتماع که وظیفه انسان را نسبتبه همنوعانش تعیین میکند - تعریف نماییم. ویژگی این تعریف، آن است که تمام عناصر اخلاق را در برمیگیرد و هیچ عنصری بیرون نمیماند.سکانسی از فیلم "محمد رسولالله (ص)"در میان اندیشمندان اسلامی نیز رایجترین کاربرد اصطلاحی اخلاق عبارت است از "صفات نفسانی راسخ و پایداری که موجب میشوند افعالی متناسب با آن صفات، بهسهولت و بدون نیاز به ت مل و تروی از آدمی صادر شود" 3 . مطابق این تعریف، اخلاق تنها شامل صفات پایداری است که در نفس رسوخ کردهباشد و شامل صفات ناپایداری که بهصورت ملکه نفسانی درنیامدهاند، نمیشود. در این صورت، شخص بردباری که بهصورت موردی دچار غضب میشود یا بخیلی که با ت مل و تفکر فراوان، بخششی میکند، از این تعریف خارجاند. بنابراین اخلاق، هییتی است استوار و راسخ در جان آدمی که کارها بهآسانی و بدون نیاز به ت مل و تفکر، از آن صادر میشود. در عین حال، این تعریف هم شامل فضایل اخلاقی و هم شامل رذایل اخلاقی میشود و علم اخلاق - که اغلب با حذف کلمه علم از ابتدای آن، بهطور مطلق بهکار میرود - علمی است که با شناساندن صفات نیک و بد و اعمال درست و نادرست اخلاقی، انسانها را به کسب صفات نیک و انجام اعمال درست توصیه و راهکارهای عملی این مهم را بیان میکند.البته تعاریف متعدد دیگری از اخلاق نیز توسط سایر اندیشمندان ارایه شدهاست، اما فعلا به همین تعاریف اکتفا میکنیم. 2 - ضرورت نیاز به اخلاق در جامعه مدرناگرچه انسانها در تمام جوامع، به جهت زندگی جمعیشان، به اخلاق نیازمند بوده و هستند، ولی برخی مشکلات خاص زندگی در جامعه مدرن باعث شدهاست که افراد بیش از گذشته بهدنبال ارزشهای اخلاقی باشند. مهمترین این مشکلات عبارتاند از: الف. جایگزینشدن مادیات بهجای معنویات در جامعه مدرن، در کنار کمبود منابع مادی که خودبهخود، جامعه مدرن را در آستانه یک فروپاشی و انفجار جدی قرار میدهد و آنچه مانع این انفجار میگردد، دستورات اخلاقی است که برای همه مشروعیت دارد. این، خود بیانگر اهمیت و ضرورت اخلاق در جامعه مدرن است. ب. دلیل دیگر، تضاد میان دولتهاست که از یکسو، بهدلیل صرف هزینههای مردم در امور نظامی، باعث کاهش امکانات رفاهی مردم و در نتیجه نارضایتی عمومی نسبتبه دولت میگردد و از طرف دیگر، گاهی این تضادها به جنگ ختم میشود و دولتها برای ایجاد انگیزه در مردم برای شرکت در نبرد و فداکردن باارزشترین داشته مادی خود یعنی حق حیات، فقط ابزار اخلاق را در اختیار دارند و هیچچیز دیگری جایگزین آن نیست.کودکان در اردوگاه کار اجباری ج. دلیل سوم نیاز جدی به اخلاق، خصلت دیوانسالاری سازمانهای تمدن جدید است که افراد در آنها تحت قوانین و مقررات خشک و انعطافناپذیر عمل میکنند این مسیله باعث خستگی و ملامت انسانهای درون این سازمانها میگردد. اگرچه بخشی از درآمدهای سازمان، به خود این افراد اختصاص دارد و باعث بهبود زندگی آنها نیز میشود، اما بهبودی در زندگی مادی باعث حفظ و دلبستگی آنها به نظام نمیشود زیرا افراد، این پاداشها را جبرانکننده زحمات خود نمیدانند و غالبا معتقدند که چیز زیادی از حقشان دریافت نکردهاند. در نتیجه، حساب خود را با نظام، تصفیهشده میدانند و اینجاست که اخلاق بهمیان میآید و وفاداری افراد به نظام را تقویت میکند. به همین دلیل، جامعه مدرن، نیاز شدیدی به یک نظام اخلاقی پویا و زنده دارد و منش پیدایش اخلاق نیز کمیابیهای موجود در جامعه مدرن است از این جهت، نظریههای اجتماعی جدید، بیشتر بر اهمیت اخلاق ت کید دارند 4 .مصطفی ملکیان"مصطفی ملکیان"، فیلسوف و روشنفکر معاصر، نیز معتقد است انسان مدرن، بهجهت پرشدن فاصله مقدورات و م ذوناتش، بیش از انسان گذشته به اخلاق نیاز دارد اخلاقیزیستن نیز به یک سلسله از مقبولات و عقاید مابعدالطبیعی نیاز دارد و از آنجا که دین، تنها نیرویی است که این پیشفرضهای لازم را در اختیار دارد، نیاز بشر مدرن به دین، افزونتر از گذشته است 5 .در بررسی بیشتر تاریخچه رابطه اخلاق و دین و استمرار نیاز جوامع به ایندو، باید گفت که مطابق شواهد در اغلب جوامع سنتی، اخلاق جزء دین و مبتنیبر آن تعریف میشود یعنی دین هم منش تولید دستورات اخلاقی و هم ملاک صدق و کذب قضایای اخلاقی است. اما این رابطه میان دین و اخلاق، بهمرور زمان و بهموازات پیشرفتهای نظری و شکلگیری فلسفه مدرن در غرب تغییرکرده و اخلاق، کمکم از سلطه مطلق دین خارج و به یک نظام مستقل تبدیل شدهاست. "تام باتامور"، جامعهشناس مارکسیست بریتانیایی،این واقعیت را چنین توصیف میکند: "در آغاز، دین و اخلاق با هم ارتباط نزدیکی داشتند، اما مطالعات در مورد جوامع جدید نشان میدهد کارکرد جدایی بین دین و اخلاق، یکی از جنبههای تغییرات فرهنگی قرن گذشته است. هم از این جهت که تمایز آشکاری میان قواعد اخلاقی و مراسم دینی بهوجود آمده و هم از این جهت که با زوال اعتقادات دینی، پیداکردن شالوده و محتوای نوین برای قواعد اخلاقی ضرورت پیدا کردهاست. این جدایی، بیشتر در این مسیله متجلی شده که دین، غالبا بهصورت یک مسیله فردی و خصوصی درآمدهاست در صورتی که اخلاق از این نظر که روزبهروز به عدالت اجتماعی بیشتر از فضیلت فردی توجه میکند، اجتماعیتر شدهاست" 6 . از نظر "ویل دورانت"، فیلسوف و تاریخنگار شهیر آمریکایی، نیز در جامعه سنتی، اخلاق مانند سایر نهادها کاملا به دین وابسته بوده و هیچگونه تمایزی میان دین و اخلاق وجود نداشتهاست. بهعلاوه، حتی برخی از جوامع مدرن نیز پیوند میان دین و اخلاق را تاکنون حفظ کردهاند. در تاریخ پیش از عصر ما، نمونه قابلتوجهی از جامعهای که توانستهباشد بدون کمک دین، به حیات اخلاقی خود ادامه دهد، وجود ندارد فرانسه، ایالات متحده و چندین کشور دیگر، پیوند حکومت خود را با کلیسا بریدهاند، اما در حفظ نظم جامعه، از یاری مذهب برخوردارند. تنها چندین کشور کمونیست بودهاند که کاملا با مذهب قطع ارتباط نمودند و این هم شاید به این جهت باشد که کمونیسم، خود را بهعنوان یک ایدیولوژی قابل جایگزینی با مذهب معرفی نموده و کارکردهای مذهب را برای مردم انجام میدهد در صورت شکست در ازمیانبردن فقر تودهها نیز حرارت خود را از دست خواهدداد و مردم مجددا به مذهب روی خواهندآورد 7 . "علامه محمدتقی جعفری" (فیلسوف، مفسر و مولویشناس معاصر) نیز مینویسد: "نگاهی به گذشته ادیان و ملل، این نکته را آشکار میسازد که در ادوار پیشین و در ادیان نخستین، اخلاق و دین حالتی آمیخته داشتهاند. در ادیان توحیدی و مت خر نیز کاملا روشن است که اخلاق، جنبه دینی یافته و از حالوهوای دینی برخوردار است" 8 .علامه محمدتقی جعفری 3 - کارکردهای دین در حوزه اخلاق، در جامعه مدرنمهمترین اثرات و کارکردهای دین در ارتباط با اخلاق در جامعه مدرن، عبارتاند از:الف. عقلانیت و معنابخشی به اصول اخلاقی: در پاسخ به این پرسش که چرا انسان باید اخلاقی باشد، دیدگاهها و مکاتب مختلفی مطرح شدهاند برخی مکاتب غایتانگارانه، ملاک فعل اخلاقی را در کارکرد و پیآمد آن به نفع خود یا دیگران، جستوجو میکنند و بعضی دیگر معتقدند که ملاک فعل اخلاقی نه در غایت و سود آن نسبتبه انسان، بلکه در اصل فعل نهفته است. از این مکتب به مکتب "وظیفهنگر" تعبیر میشود. در حقیقت، این دو مکتب در توجیه و اعتباربخشی به قوانین اخلاقی، توجهی به دین نکرده و اخلاق مبتنیبر عقل را مطرح نمودهاند. در نتیجه، در این دو مکتب، اصول اخلاقی مثل ایثار، فداکاری، ازخودگذشتگی و امثال آنها بهمثابه اصول قطعی اخلاق، فاقد معنا و عقلانیت است زیرا در برابر آن، هیچگونه بازیافتی وجود ندارد و فقط محرومیت و ازدستدادن دیدهمیشود حتی براساس شاخه "غایتگرایانه همهگروی" باز هم این اصول، قابلتوجیه از لحاظ عقلانی نیست زیرا این فداکاری و ازخودگذشتگی، در جهت منافع جمع، با علم به محرومیت از منافع فردی، بهطور عقلانی معنیدار نیست. اما طبق مکتب سوم که ملاک و مبنای افعال اخلاقی را در متکیبودن آنها به دین و باورهای ماورای فیزیکی جستوجو میکند، اینگونه افعال، معقول و معنادار هستند زیرا انسان در برابر عمل پیشین و دنیوی، پاداش جاوید دریافت میکند و این سبب معنا و عقلانیت میگردد. طبق این رویکرد، برخی اصول اخلاقی در صورت تفکیک اخلاق از دین و اتکای آن بر پایه عقل، بیمعنا و بدون پشتوانه خواهدبود چنانکه برخی متفکران غربی و اسلامیبه این حقیقت اشاره نمودهاند. رونالد. م. گرین در اینباره میگوید: "دسته سومی از فیلسوفان بر این نکته پا میفشارند که آرای متافیزیکی و دینی مختلف در تعلیل و تبیین و توجه تعهدات به زندگی اخلاقی، نقش بسزایی دارند. این صاحبان فکر، استدلال میکنند که بدون حداقل پارهای مبانی متافیزیکی یا دینی، تلاش اخلاقی بیمعنا است".ا از نظر "کانت" (فیلسوف شهیر آلمانیتبار) نیز اخلاق برای معنیبخشی و اعتباربخشی خود به دین نیازمند است. در واقع، کانت در مکتوبات مت خر خود این ایده را طرح و تقویت میکند که تلاشهای اخلاقی انسان برای معنادارشدن، نیازمند اعتقاد به خدایی عالم و حاکم بر ارادههای اخلاقی ماست 9 . از نظر "الوین گلدنر" جامعهشناس آمریکایی، قوانین اخلاقی و غیراخلاقی در صورتی مقبول همه واقع میشوند که فرد احساس بیطرفی داشتهباشد. یکی از معمولترین روشها برای اثبات بیطرفی قوانین حاکم در جامعه، انتساب آنها به خداوند است درصورتیکه خداوند منش اخلاق محسوبشود، بهطور ضمنی هر نوع جانبداری از منافع گروههای خاص، انکار شدهاست و به این ترتیب، عدالت اخلاقی بهمثابه امر مقدس مورد پذیرش واقع میشود. نباید بهطور ساده گمان کرد که زیرپاگذاشتن اخلاق مقدس، صرفا بهعنوان بیحرمتی به شعایر دینی بینالمللی محسوب میشود بلکه کارکرد تقدسبخشیدن به اخلاق، ترغیب افراد به پیروی از آن است. بهعقیده وی، انتساب قوانین به خداوند، از برتری و بیطرفی آنها نسبتبه انسان و نظریات متضادشان حکایت دارد که این امر، باعث مشروعیت قوانین شده و در نتیجه، افراد را به اطاعت از آنها متمایل میگرداند 10 .شهید مرتضی مطهری شهید "مرتضی مطهری" نیز در اینباره میگوید: "خداشناسی، سنگ اول آدمیت است انسانیت و آدمیت و اخلاق، بدون شناختن خدا معنا ندارد یعنی هیچ امر معنوی بدون اینکه پای سرسلسله معنویات به میان آید، معنا ندارد. . وقتیکه این پایه در روح بشر نباشد، چرا انسانیت؟ به من چه ربطی دارد؟ . اگر ایمان نباشد، اخلاق مثل اسکناسی است که پشتوانه ندارد 11 .ب. شناسایی بعضی اصول اخلاقی: از آنجا که کارایی عقل، منحصر به درک کلیات اصول اخلاقی است، بنابراین درک جزییات و مصادیق اصول اخلاقی برعهده دین است و در این موارد، اخلاق به دین نیازمند است. این نظریه، نهتنها در میان قایلان به عدم تمایز بین دین و اخلاق موردت یید است، بلکه حتی متفکرانی معتقد به استقلال اخلاق از دین نیز نقش دین در شناسایی برخی اصول اخلاقی را انکار نکردهاند. برای نمونه، "عبدالکریم سروش"، در مقاله "دین اقلی و اکثری" میگوید:"یکی از انتظارات ما از دین، این است که به ما اخلاقیات و ارزشهای اخلاقی را بیاموزد، اما این ارزشها به دو دسته خادم و مخدوم نسبتبه زندگی تقسیم میشود. دین نسبتبه ارزشهای خادم اخلاق، ارزشهایی که برای زندگی انسان است، اقلی است زیرا اینها شیوه و آداب زندگی است و در موقعیتهای مختلف تغییر میکند. . اما دین نسبتبه ارزشهای مخدوم، آنهایی که زندگی برای آنهاست، حداکثری است یعنی دین، تمام آنها را بیان نمودهاست. . بنابراین اخلاق، بینیاز از دین نیست بنابراین در جامعه جدید، علیرغم پیشرفت علوم و عقلانیت، بشریت بینیاز از دین نیست زیرا ادراک ارزشهای مخدوم که مهمترین ارزشهای زندگی است، نیازمند به دین است" 12 . آنچه که از گفتههای وی روشن میشود، این است که عقل بشر، قدرت درک ارزشهای مخدوم را ندارد و این دین است که باید این اصول و ارزشها را به ما بیاموزد. بنابراین کارکرد سوم دین در حوزه اخلاق، معرفتسنجی نسبت به برخی اصول اخلاقی است. رونالد. م. گرین نیز میگوید: "ادیان، قوانین عمل، طریقه استدلال اخلاق و معیار فضیلت را بهتفصیل بیان میکنند" 13 .کودکان حاضر در اردوگاه کار اجباری نازیهاج. تقویت و پشتیبانی از اصول اخلاقی: کارکرد دیگر دین در عرصه اخلاق، فراهمنمودن پشتوانه و ضمانت اجرایی برای اخلاق است زیرا انسان اگرچه فطرتا به رعایت اصول اخلاقی متمایل است، اما در برخی مواقع، شرایط بیرونی و امیال درونی، انسان را به هنجارشکنیهای اخلاقی وادار میکند. در این مواقع، نظام اخلاقی به یک ضمانت اجرایی نیازمند است تا از اصول او پاسداری نماید. دین این کارکرد را برخلاف نظامهای کنترلی بیرونی بهخوبی انجام میدهد. علامه جعفری نیز مینویسد: "اخلاق بدون اتکا بر خداوند، اساس خود را ازدستداده و از ضمانت اجرایی حقیقی برخوردار نخواهدبود" 14 .شهید مطهری هم به این مطلب اشاره دارد که "دین میتواند بنیاد اخلاق باشد و از این طریق، آن را ضمانت کند! اساسا اگر قرار است اخلاق بهطور کامل تحقق یابد، باید براساس دین و با تکیه به دین باشد. قدر مسلم این است که دین حداقل بهعنوان پشتوانهای برای اخلاق بشری، ضروری است چرا که اولا، تاریخ و تجربه نشان داده که هر جا دین از اخلاق جدا شده و تضعیف گردیده، اخلاق نیز عقب ماندهاست ثانیا، بهعنوان موید، میتواند انضباطهای اخلاقی محکم و پولادین بهوجودآورد ثالثا، بهموید میتوان گفت که حتی بعضی متفکران که در بحث اخلاق به ت مل پرداختهاند، به این مسیله اذعان دارند که دین، بهترین پشتوانه اخلاق است" 15 .(با تشکر از دکتر "امانالله فصیحی" که به لطف چکیدههایی از پژوهشهای ایشان، ارجاع دقیقتر به منابع و تنظیم متن، تسهیل یافت) 1 . رونالد.م.گرین، "اخلاق و دین"، در: فرهنگ و دین (تهران: انتشارات طرح نو، 1374 )، صص 5 و 6 و 10 2 . نول اسمیت، پاتریک.هه.، "دین و اخلاق" در مجله پژوهشهای قرآنی (ش 13 - 14 بهار و تابستان 1377 )، صص 163 و 164 3 . ابی علی مسکویه، تهذیبالاخلاق و تطهیرالاعراق ( قم، انتشارات بیدار)، ص 514 . گلدنر، بحران جامعهشناسی غرب (تهران: شرکت سهامی انتشار، 1383 )، صص 299 تا 311 5 . مصطفی ملکیان، راهی به رهایی (تهران: نگاه معاصر، 1381 )، ص 239 6 . تی.بی.باتومور، جامعهشناسی (تهران: امیرکبیر، 1370 )، ص 281 7 . نول اسمیت، پاتریک.هه، پیشین، ص 169 ، و ر.ک: گرین، رونالد.م.، پیشین، ص 178 . محمدتقی جعفری، اخلاق و مذهب (بی م، بی تا، 1354 )، ص 58 9 . کاپلستون، فردریگ، تاریخ فلسفه، ج 6 (تهران: سروش و انتشارات علمی و فرهنگی، 1375 )، ص 348 10 . گلدنر، بحران جامعهشناسی غرب (تهران: شرکت سهامی انتشار، 1383 )، صص 303 - 304 11 . مطهری، مجموعهآثار، ج 3 ، ص 400 ، و همان، مجموعهآثار، ج 2 ، صص 279 ، 286 و 290 12 . سروش، "خدمات و حسنات دین"، پیشین، صص 5 - 6 13 . گرین، پیشین، ص 46 14 . محمدتقی جعفری، نقد افکار راسل (تهران: انتشارات امیرکبیر، 1364 )، ص 248 15 . مطهری، مجموعهآثار، ج 2 ، ص 291 ما را در تلگرام دنبال کنید! |
معرفی و دانلود کتاب کودک آزاری توضیحاتکتاب کودک آزارینویسندگان : محمد هادی احمدی سیده نیلوفر شامرادیاین کتاب در 159 صفحه در انتشارات آموزشی و پژوهشی بوعلی به چاپ رسیده است، و یکی از بهترین کتاب هایی است که به تحقیقی جامع در خصوص کودک آزاری در ایران پرداخته است.مقدمهمراقبت برای رشد اولیه و تکامل کودکان خردسال، راهگشای زندگی آنان در آموزش، خوداتکایی و زندگی مستقل در آینده است. کودک در هنگام تولد موجود ناتوانی است که برای طی کردن مسیر زندگی مستقل نیاز مبرمی به زندگی خانوادگی دارد بهطوریکه اگر این حمایت خصوصا در سالهای اولیه زندگی خدشه دار شود ادامه زندگی سالم کودک با مخاطره بسیار جدی مواجه میشود. در این دوران حساس، کودک زندگی مستقل، توجه به دیگران، رعایت حق و حقوق سایر افراد، نظم و انظباط و . را در محیط پویا و صمیمی خانوادگی فرا میگیرد. فرآیند رشد و تحول کودک تابع ت ثیر متقابل عوامل زیستی، روانی و اجتماعی است و خانواده نقش بسیار مهم و اساسی را در این زمینه ایفا میکند.کودک برای رشد و تحول نیاز به فراهم شدن محیط مساعد دارد، محیطی که کلید اصلی آن " مراقبت والدین" است. مراقبت یعنی درک کردن، شناختن، دوست داشتن، پذیرفتن، تحریک انگیزههای کودک، ت مین نیازهای تغذیهای و پوشاک و حفاظت از کودک در برابر بیماریها و در یک کلام انتظار مناسب از تواناییهای کودک داشتن است.والدین باید بتوانند نیازهای فزاینده کودک را دریافته و به آن پاسخ مناسب بدهند. میزان وابستگی و علاقه دو طرفه بین والدین و کودک، توانایی او را برای یادگیری و دانستن مطالب جدید افزایش میدهد. در حالی که بدرفتاری با کودک و عدم توجه به نیازهای او میتواند باعث ایجاد اختلالات روانی مانند پرخاشگری در بزرگسالی شود. (موسوی و همکاران، 1380 ).کودک در ابتدای تولد کاملا وابسته و ناتوان است. او برای بقای خود نیازمند است که به محیط خود اطمینان داشته باشد و احساس امنیت کندو احساس امنیت مهمترین سنگ بنای شخصیت آدمی است. در اولین مرحله رشد ، درگیری و مبارزه میان امنیت خاطر و احساس ناامنی، مهمترین مس لهای است که کودک با آن روبروست. او همیشه به طور فطری در جستجوی آرامش است.هنگامیکه در محیط رشد هیجان، ترس، بی توجهی و بدرفتاری و ناراحتیهایی مانند آن باشد، کودک با تجربه هایی روبرو میشود که نتیجهاش احساس ناامنی و عدم اعتماد است. اما محیطی که سلامت جسمی و تغذیهای کافی و به کار گیری حواس و حرکات و احساس آرامش طفل را فراهم کند، باعث ایجاد امنیت و حس اعتماد در کودک میشود.... |
کتابها را چطور میخوانیم و فیلمها را چطور میبینیم؟ (قسمت دوم) من قبلا زیاد اهل کتاب خواندن نبودم و اگر کتابی را انتخاب میکردم برای خواندن، اولا کتابهای سبک رمان مثل نمایشنامه و غیره نبود (دلیلش را خواهم گفت) و دوم، آن قدر طولش میدادم و مو شکافانه تجزیه و تحلیلش میکردم که از خواندنش خسته میشدم. این باعث میشد کتاب خواندن را دوست نداشته باشم. اما حداقل خیالم راحت بود از اینکه هرچه خواندم را خیلی خوب فهمیدهام و اگر جایی در حال بحث با کسی باشم میتوانم با استناد به کتابهایی که خواندهام برای حرفهایم دلیل و مدرک بیاورم و به خیال خودم طرف مقابل را مغلوب کنم! و از یک سو، همیشه سراغ کتابهایی از فلاسفه و دانشمندان و با موضوعاتی درباره حقایق، تاریخ و اتفاقات افتاده در آن با منابعی معتبر میرفتم. رمان نمیخواندم چون اعتقاد داشتم رمان خواندن با این وضع خواندن من فقط وقت تلف کردن است و تو این همه زمان میگذاری برای خواندن داستان 400 صفحهای زندگی یک نفر (خواه قصهای بر اساس واقعیت باشد، خواه خیالی) که چه؟! کجا به کارت میآید؟ من دوست داشتم چیزی را بخوانم که به طور مستقیم حرفش را به من بزند.یک روز که با یکی از همکلاسیهای دانشگاهم درباره این موضوع صحبت میکردیم از او جملهای را شنیدم. او گفت بعضی وقتها تو در رمانها به چیزهایی پی میبری که در کتابهای علمی و فلسفی پیدایش نمیکنی و در داستانها هم میتوانی جواب سوالهایت را بگیری. آن زمان برایم این حرف بی معنا بود. بعدا تصمیم گرفتم بیشتر و بیشتر بخوانم حتی رمان. هرچقدر هم میخواهد طول بکشد اما خواندن را متوقف نکردم. الان از مقاومتم نسبت به خواندن رمانها کمتر شده! اما هنوز این سوال را دارم که: "کتابها را میخوانید که چیزی به دانستههایتان اضافه شود و احیانا به سوالات ذهنی تان پاسخ داده شود، یا میخوانید که سرگرم شده و صرفا مدتی را با جریان داستان آن همراه و در خیالات خود غوطهور شوید؟" فیلمها را چطور؟ شاید مسخره به نظر برسد اما نت برداری از یک فیلم و استفاده از نکتههایی که از آن فیلم به ظاهر معمولی برخواستهاند ایده بدی نیست. وگرنه فیلم دیدن و به به و چه چه کردن و بعد، کنار گذاشتنش تا سالها بعد که قدیمی و به اصطلاح از مد افتاده شد چه فایدهای دارد جز اینکه فقط نیاز آنی شما به سرگرمی را تامین کرده باشد؟ پس فرهنگ کی به کمک جامعه خواهد آمد؟ فرهنگ، سرانه بالای مطالعه و تماشای زیاد فیلمها توسط مردم یک جامعه نیست. فرهنگ قدرت تجزیه و تحلیل و به کار بستن یا نبستن نکات نهفته محصولات فرهنگی است. نکاتی مثل آشنایی با طرز تفکرهای مختلف موجود در جهان و نحوه مواجه ما با آنها مسیری که در حال پیمودن آن هستیم و پیش بینی آینده تاثیری که عقاید بر رفتارهای انسان میگذارد و . .آخرش خیلی علمی شد! ولی ممنون که خواندید. |
نکات مهم در انتخاب لباس کودک لباس نوزادی (طرح XO برند آشور)با بزرگتر شدن نوزاد و در حوالی سن یک سالگی، کودک شروع به خزیدن یا راه رفتن میکند و نیازهای لباس او به سرعت تغییر میکند. بنابراین در این شرایط که دیگر یک کودک نوپا به حساب میآید باید به نکات مشخصی در انتخاب لباس او توجه کرد. با بزرگتر شدن کودک و آغاز سن دو تا سه سالگی، آموزش توالت رفتن شروع میشود که ملاحظات خاص خود را به همراه دارد. به همین دلیل، در این مطلب قصد داریم به نکات اصلی که پدر و مادرها باید در انتخاب و خرید لباس کودک یک تا سه ساله عزیزشان دقت کنند اشاره کنیم.امروزه با گسترش اینترنت و دنیای دیجیتال، بسیاری از پدر و مادرها ترجیح میدهند که آخر هفتهها به جای تجربه ترافیک و شلوغی فروشگاهها، خرید لباس کودک خود را به صورت غیرحضوری و اینترنتی انجام دهند. یکی از مزیتهای اصلی خرید اینترنتی این است که شما میتوانید با خیال راحت قیمت، جنس و نوع لباسهای مختلف را با هم مقایسه کنید و مزاحم هیچ فروشندهای نشوید. از طرفی نیاز به رفت و آمد و حمل کودک برای بررسی اندازه و تناسب لباس برای او نیست و میتوانید به راحتی با حضور کودک در منزل لباس مناسب را حتی با همفکری او خریداری کنید. از طرفی بسیاری از فروشگاههای معتبر اینترنتی با ارایه خدماتی مانند درگاه امن پرداخت اینترنتی هزینه، ارسال پستی ایمن، امکان بازگشت کالا طی 7 تا 10 روز بعد از خرید و غیره این اطمینان را به شما میدهند که از خرید خود رضایت کامل را داشته باشید.لباس نوزادی در حال حاضر فروشگاه اینترنتی سیسمونی نوزاد و لباسهای کودک هشتپا با برخورداری از تمامی ویژگیهای یک فروشگاه معتبر و متنوع، به یکی از محبوبترین درگاههای خرید اینترنتی برای پدر و مادرها تبدیل شده است. محصولات متنوعی از بهترین برندها مانند آشور، تامی، نینو، شابن، سامر اینفنت و غیره در این فروشگاه برای نوزادان تازه متولد شده تا کودکان سه ساله یافت میشوند و وجود پشتیبانی و راهنمای سایز، جنس و الیاف پارچه لباس، شرایط خرید را برای والدین تسهیل کرده است.در ادامه میتوانید با نکات اصلی خرید هرکدام از لباسهای کودک (چه به صورت حضوری و چه به صورت غیرحضوری) آشنا شوید، با ما همراه باشید!لباس نوزادی ( طرح ستاره برند آشور)لباس روزانه کودککودک نوپایی که شروع به حرکت میکند، طبیعتا به لباسهای بادوامتری احتیاج دارد. حتی برای کودک نیز مهم است که، لباسی به تن داشته باشد که مانع اکتشافات و حرکات نامنظم او نشود. لیست کلی خرید شما برای لباس روزانه کودک باید شامل :لباسهای راحتی (که نوع آنها به آب و هوای منطقه بستگی دارد)، کت یا کاپشن، ژاکت، جوراب، کفش، کلاه و لباس خواب باشد. لباس نوزادی ( طرح هاپو برند شابن) شما میتوانید با انتخاب لباسهای راحتی سرهمی بلند برای کودک نوپای خود که دارای تکهدوزی بر روی زانو هستند، از آسیب به پاهای او جلوگیری کنید. از طرفی با احتمال جابهجایی پوشک کودک در حین حرکتهای مداوم او، بهتر است حتما 2 تا 4 عدد بادی آستین کوتاه یا بلند خریداری کنید تا دکمههای زیر آنها پوشک را محکم نگهدارند.لباس نوزادی ( طرح یونیکرن برند شابن)ستهای بلوز و شلوار لباس راحتی پسرانه و دخترانه از جنس پنبه و نخ، جز جداییناپذیر لباسهای کودکان یک تا سه ساله هستند، زیرا نرمی پارچه آنها باعث تحریک پوست و مانع از حرکت و جنب و جوش کودک نمیشوند و برای توالت رفتن راحت نوزاد نیز گزینه خوبی هستند. سعی کنید با توجه به وضعیت جدید کودکان نوپا، از خرید لباسهای تماما پشت دکمهدار پرهیز کنید و حتما 2 تا 4 عدد شورت راحت برای کمک به آموزش توالت رفتن نوزاد خریداری کنید.وقتی کودک نوپای شما یاد میگیرد که خودش لباس بپوشد، اطمینان حاصل کنید که لباسی که انتخاب میکنید پوشیدن و درآوردن آن برای او آسان باشد. معمولا سایز لباس در بین برندهای مختلف لباس کودک متفاوت است، پس حتما به برچسب سایز در خرید حضوری و راهنمای سایز در خرید اینترنتی دقت کنید. اصولا بزرگترین چالش هنگام خرید لباس برای فرزند خود یافتن لباسی است که در عین راحتی، متناسب با اندازه ی همیشه در حال تغییر کودک باشد. اگر از دستورالعملهای ساده ارایه شده پیروی کنید، کودک شما برای تمام فصول سال یک کمد، لباس کاربردی خواهد داشت. |
پوشاک مردم لرستان (زنان) لباسهای سنتی مردمان لرستان با توجه به شرایط اقلیمی و نیاز آنها در گذشتههای دور طراحی شده و برای نمایش شان اجتماعی، سن و . باتغییر رنگ در پارچه لباس استفاده میکنند، بدین گونه که زنان جوان لباسهای ملون و شاد به تن دارند و زنان مسنتر با سربندی سیاه و سفید از پارچههایی به رنگ تیره با طرحهای ساده میپوشند.با تمام ویژگیهای خاص و منحصر به فرد پوشاک مردم لرستان، امروز شاید تنها برتن برخی از عشایر دیده شود.تنوع و جذابیت لباس بانوان لرستان، مارا برآن میدارد که ابتدا به معرفی پوشاک زنان لرستان بپردازیم. 1 - پوشش سر بانوان لرستان ( سرون )دختران و بانوان لرستان گیسوان خود را با چارقدهایی زیبا میپوشاندند که تنها قسمتی از موهای سر آنها را در برگرفته و گیسوانشان از کنارگوشها برروی شانهها آویزان بوده است. آنها جلو سرون خود را با قطعههای طلا یا نقره و مهرههای نفیس و زیبا تزیین میکردند.سربندهای زنان لرستان بیشتر شامل تره، گلونیی، کت و گلونیی، هراتی و عرق چن است. البته عرق چن کلاهی از جنس مخمل و تکه پارچهها میباشد. 2 - تره و گلونیتره روسری یا چارقدی است که زنان لرستان در روزهای معمولی و حالت عادی بر سر میبستند، تره را لرها "ساوه" نیز میگویند.در روزهای جشن و سرور و مراسم عروسی نوعی سرپوش رنگین و زیبا را بر روی تره با گرهای خاص به دور سر میپیچند و مابقی آن از پشت سر آویزان میماند به این سربند گلونی گفته میشود. رنگ لونی با توجه به سن و سال بانوان انتخاب میشود بدین گونه که زنان مسنتر پارچههایی به رنگ تیره و طرحهای ساده و سربندی سیاه و سفید را ترجیح میدادند 3 - کت ( Kat )چارقدی بزرگتر و ساده باحاشیههای رنگی و ریشهدار را " کت " میگفتند که اغلب سرون بانوان لر از این نوع بود. کت گلبندی سرونی از جنس حریر و ابریشم و گل دار بوده که با سکه هایی تزیین میشده و بیشتر زنان لر از این سرون استفاده میکردند. مهارت در بست این سرون بسیار مهم و چشمگیر بوده به این صورت که هر بانویی روسری و عمامه بزرگتری با سلیقه ببندد بسیار معروف میشد. این نوع سرون را هنوز در برخی مناطق لرستان میتوان مشاهده کرد. سرونها علاوه بر حجاب، زیبایی و وقار خاصی به زنان لر میبخشید.پیراهن زنان لرتن پوش زنان لرستان بسیار ساده، گشاد و بلند با یقهای گرد با چاکی در بالاتنه میباشد و دکمههای آن را سکههای زرین تشکیل میداد. گاهی برش لباس را در قسمت دامن کمی اریب میگرفتند تا دامنی گشادتر داشته باشد. برروی این پیراهن " کلنجه "، "بال کل" و " جلیقه " از جنس مخمل و یراق و مزین به سکه میپوشیدند. 1 - کراس یا جومه تن پوش اصلی زنان لر را که پیراهنی بلند و با آستین گشاد و از پارچههای گلدار بود را جومه میگفتند. چاک کمی در جلوی یقه بود که با سکهای آن را میبستند. در کنارههای آن برشی ساده به نام "جومه تیزر بالادار" وجود داشت. برای راحت تکان دادن دستها در قسمت زیربغل لباس مرغکی لوزی شکل به نام "سیچه" اضافه و میدوختند.پارچه هایی که برای دوخت تن پوش زنان استفاده میشد بستگی به نوع استفاده آن داشت مثلا برای لباسهای مهمانی از مخمل کرپ، شال، زرین و ساتن و گل دار استفاده میکردند و سرآستینها و دور یقه را یراق دوزی میکردند. 2 - بال کلاهالی لرستان به آستین " بال " میگویند. بال کل، لباس آستین کوتاهی از جنس مخمل و تا سرزانو با آستین کوتاه و جلویاز است که برروی پیراهن میپوشیدند برای تزیین آن سر آستینها و حاشیه جلوی آن را کرمکدوزی میکردند. بال کل را در برخی مناطق لرستان به نام سرداری میشناسند. این بیشتر مشکی، سبز و قرمز تهیه میشده است. 3 - یالیال کتی مخملی است که زنان لرستان در هنگام مراسم شادی برروی پیراهن میپوشند. جوانها از رنگ قرمز و زنان مسن اغلب از رنگ مشکی و سرمهای برای دوخت این کت استفاده میکردند. 4 - کت و جلیزقهکت بالاپوشی برای نیم تنه است که جلوی آن با دکمه بسته میشود.جلیقه یا جلیزقه نیم تنهای بدون آستین است که جلوی آن همیشه باز است و آن را با سکه و یراق دوزی تزیین میکنند. 5 - کلنجهنیم تنهای مخملی به رنگ روشن با حاشیههای یراق دوزی و کرمک دوزی میباشد که جلوی آن را با سکههای نقرهای گوشه دار تزیین میکردند. |
راهی برای مودب و محترم بودن مقدمهآرزو نوجوان سیزده سالهای بود. حوصله گوش دادن به حرفهای دیگران را نداشت و بدون صبر و تحمل در صحبت آنها میپرید. رفتارش با بزرگترها اهانتآمیز بود و با نیش و طعنه صحبت میکرد. همیشه میخواست حرف، حرف او بشود. زیاد غر میزد و فحش میداد. نسبت به سالخوردگان و اشخاص ناتوان مهربان نبود. از قوانین مکرر سرپیچی میکرد. به پاکیزگی طبیعت و محیط جامعه اهمیت نمیداد. همکلاسیانش را مسخره میکرد. فضول و گستاخ بود و به عقاید و حریم شخصی دیگران احترام نمیگذاشت. بدون اجازه لوازم دیگران را برمیداشت و حتی آنها را خراب میکرد.والدین آرزو از دست او کلافه بودند. خیلی با او صحبت نمیکردند و هر چیزی به یکیبهدو و کلکل تبدیل میشد. خود والدین هم زیاد با هم دعوا میکردند و سر یک دیگر فریاد میکشیدند. گاهی اوقات هم کلمات تحقیرآمیز به هم میگفتند. پدر آرزو زود عصبی میشد و در حین رانندگی یا دیدن فوتبال بددهانی میکرد. مادر او نیز با والدین خودش اختلاف و تنش داشت و زیاد از دیگران بدگویی و غیبت میکرد.در نتیجه مسیولین مدرسه، به خاطر بیتربیتی و بیادبی آرزو را همراه با والدینش به روانشناس معرفی کردند. روانشناس نیز کلید حل مشکلات را در تقویت اعتماد به نفس و احترام به خود و دیگران، با استفاده از توصیههای دکتر میشل بربا تشخیص داد.بیشتر بخوانید : کودک لجباز و پرخاشگر و شیوه صحیح تربیت و برخورد اواحترام چیست؟والدین در ابتدا بعد از شرح مشکلات، از روانشناس با خستگی پرسیدند، چرا آرزو این گونه رفتار میکند؟ روانشناس گفت، هیچ عاملی به تنهایی علت بیادبی نیست ولی این روزها رسانهها، بازیهای کامپیوتری و مطالب اینترنتی خشونت، سوءاستفاده و بددهنی را لازم، عادی و قابل قبول نشان میدهند. سیاستمداران، هنرمندان و ورزشکاران سرمشق بدخواهی، ناسزاگویی و تمسخر هستند. ما والدین هم گاهی با سایرین بیادب و بینزاکت برخورد میکنیم و توجه و احترام لازم را به فرزندان خود نداریم و به تمامی بیگانگان بدگمان هستیم و سوءظن و شک مانع تعامل موثرمان میشود. پس فرزندان امروز به مراتب کمتر از نسلهای پیش به خود و دیگران اعتماد دارند و نمیتوانند به طور شایسته به خود و دیگران احترام بگذارند.احترام در ویکیپدیا،روانشناس ادامه داد، احترام به معنای ارزش قایل شدن برای اشخاص و چیزهاست. این ویژگی ما را وادار میکند تا با علاقه و توجه با دیگران رفتار کنیم و زندگی انسانها را با ارزش بدانیم. در نتیجه، احترام یکی از نیکخوییهای اساسی هوش اخلاقی به شمار میآید. اگر احترام را از اجزای مهم زندگیمان بدانیم، بیشتر به حقوق دیگران اهمیت میدهیم و به خود نیز احترام میگذاریم. اگر ادب داشته باشیم، مورد علاقه دیگران هستیم و در رعایت آداب شهروندی و روابط شخصی شایستهتر عمل میکنیم. برای همه افراد اصالت و ارزش ذاتی قایل هستیم و از هر نوع خشونت، بیعدالتی و نفرت پرهیز میکنیم. با دیگران آنگونه رفتار میکنیم که دوست داریم با ما رفتار کنند و در نهایت نیز عزت نفس بالاتری داریم. پس اتفاق نظر گسترده میان متخصصان و عامه مردم درباره سیر قهقرایی این ویژگی اخلاقی، بسیار نگران کننده است.ادب فرزندانمان را بسنجیم.سه گام پرورش احترامبعد والدین در حضور آرزو پرسیدند، چطور میتوانیم به فرزندمان کمک کنیم تا محترم باشد و احترام بگذارد؟ روانشناس گفت، با سه گام میتوانیم حس توجه، ملاحظه و ادب را تقویت کنیم. در گام نخست، یاد میگیریم سرمشق خوبی برای احترام باشیم و به فرزندانمان نشان دهیم برایمان با ارزش هستند. در گام دوم، متوجه پیامدهای بیاحترامی به دیگران میشویم و میتوانیم یکیبهدو کردن و بیادبی خود را کنترل کنیم. در گام آخر، میآموزیم رفتارهایمان را تنظیم کنیم تا علاوه بر احترام گذاشتن به دیگران بتوانیم احترام دیگران را نیز جلب کنیم. در جلسههای بعد هر گام را با هم تمرین میکنیم.گام 1 : سرمشق بودن و آموزش احترامدر جلسه بعد والدین پرسیدند، برای آن که فرزندان مودب بار آیند باید چه کنیم؟ روانشناس گفت، فرزندانمان هیچگاه در گوش دادن به ما پدر و مادرها خوب نیستند اما هرگز در تقلیدمان کوتاهی نمیکنند.آیا بین حرفها و رفتارمان هماهنگی وجود دارد؟برای آنکه مطمین شویم فرزندانمان مودب بار میآیند، اول باید معنا و ارزش احترام را به آنها بیاموزیم و بعد به آنها نشان دهیم که دوستشان داریم، به آنها احترام میگذاریم و برایشان ارزش قایل هستیم. در ادامه با هم، تکنیکهایی را تمرین میکنیم.تعریف احترامباید منظور از محترمانه رفتار کردن را برای خود و فرزندان دقیق مشخص کنیم.اشخاص به شیوههای گوناگونی به دیگران احترام میگذارند و هر چه ما و فرزندان با این شیوهها بیشتر آشنا باشیم، به احتمال بیشتری آنها را به کار میگیریم. درباره این رفتارها میتوانیم با فرزندان صحبت کنیم یا نقششان را بازی کنیم. همچنین تعاریف مورد توافق احترام را میتوانیم بر مقوا بنویسیم و آویزان کنیم تا اهمیت آنها به خانواده یادآوری شود.سرمشق بودن خوشرفتاریباید آدابی را که میخواهیم فرزندان بیاموزند، خود انجام دهیمتا آنها با مشاهده ما یاد بگیرند. باید بگوییم چرا یادگیری این مهارت مهم است و در چه مواقعی باید آن را به کار ببریم. میتوانیم هنگامی که همراه با تمامی اعضای خانواده غذا میخوریم، درباره خوشرفتاریها و شیوه صحبت کردن گفتوگو کنیم. میتوانیم عبارتهایی از خوشرفتاری بنویسیم و بر در یخچال بچسبانیم و مدام از آنها در خانواده استفاده کنیم. باید بر استفاده فرزندان از رسانهها نظارت کنیم. باید توجه کنیم که فرزندانمان با افرادی - چه بزرگسال چه خردسال معاشرت کنند که سرمشق رفتارهای محترمانه هستند.پرسیدن سوال طلاییباید ما و فرزندانمان بدانیم که یک راه ساده تشخیص رفتار محترمانه، این است که از خود بپرسیم:آیا دوست داریم کسی این رفتار را با ما داشته باشد؟خوب است وقتی که هر یک رفتار اشتباهی را انجام دادیم، با سوال طلایی مورد پرسش قرار گیریم. این سوال به ما کمک میکند تا درباره رفتارمان و ت ثیر آنها بر احساسات دیگران فکر کنیم.قوانین محترمانهبهتر است هر خانواده با ر ی و تصویب اعضا، قوانینی برای رفتار متقابل داشته باشد.باید همه اعضا را جمع کنیم و بپرسیم، طبق چه قوانینی در خانواده ، با یکدیگر رفتار کنیم؟" بعد همه پیشنهادها را بر کاغذی بنویسیم و سپس با استفاده از روش دموکراسی آنها را به ر ی بگذاریم. پیشنهادهایی که بالاترین ر ی را آوردهاند قانون اساسی خانواده میشوند. میتوانیم قوانین نهایی را پاکنویس کنیم و پس از امضای همه افراد، آن را در جایی آویزان کنیم تا همیشه ببینیم. اجرا و پیگیری این قوانین سادهتر است، چون با نظر همه انتخاب شدهاند.مهمترین شخص جهاناگر آن گونه که با فرزندانمان رفتار میکنیم، با دوستانمان رفتار میکردیم، هیچ دوستی برایمان باقی میماند؟ما خیلی وقتها حرفهایی به فرزندانمان میزنیم و رفتاری با آنها داریم که هرگز برای دوستانمان قابل تحمل نیست. اگر میخواهیم فرزندان احساس کنند با ارزش هستند، باید طوری با آنها رفتار کنیم که گویی مهمترین آدمهای جهان هستند.عشق بدون چشم داشتفرزندانمان نباید برای جلب احترام ما والدین تلاش کنند. عشق بیقید و شرط ما به فرزندان میگوید:در هیچ شرایطی از حمایت و دوست داشتن آنها دست نمیکشیم.البته این بدان معنا نیست که ما همه رفتارهای فرزندانمان را ت یید کنیم. در بعضی موارد که رفتار فرزندان نامناسب است، لازم است به طور روشن و جدی آنها را اصلاح کنیم. فرزندان برای آنکه به راستی احساس احترام و ارزش کنند، به چنین محبتی نیاز دارند.گوش دادن دقیقگوش دادن با توجه، نشانه احترام است.باید هنگامی که فرزندان صحبت میکنند، دست از کارهای خود بکشیم و بر آنها متمرکز شویم تا احساس کنند برای عقایدشان ارزش قایل هستیم و میخواهیم افکارشان را بشنویم. بهتر است به چشمان آنها نگاه کنیم و ضمن گوش دادن، برخی از کلماتشان را تکرار کنیم تا آنها را متوجه کنیم که حرفهایشان را میشنویم.احترام با همه وجودفرزندان آن قدر که به حالت بدن، ژستها، حالات چهره و لحن صدایمان توجه دارند، به کلماتمان گوش نمیدهند.پس باید دقت کنیم هنگام حرف زدن با فرزندان با همه وجود به آنها احترام بگذاریم.شاید بگوییم: "میخواهیم عقایدتان را بشنویم"، اما اگر آنها ببینند که شانهمان را منقبض میکنیم، ابروانمان را بالا میبریم، نگاهمان را به سوی دیگر میکنیم یا پوزخند میزنیم، معنای کاملا متفاوتی دریافت میکنند.ارایه تصویر مثبتبرچسبهایی مانند خجالتی، یکدنده، بیقرار یا دستوپا چلفتی میتوانند عزت نفس فرزندانمان را کاهش دهند و هر روز یاد آور بیارزشی آنها باشند. این برچسبها چه واقعیت داشته باشند، یا نداشته باشند، فرزندان با شنیدن آنها، باورشان میکنند.پس باید فقط برچسبهایی را به کار ببریم که تصویر مثبتی در آنها شکل میدهند.گفتن علت دوست داشتنهر چه بیشتر به فرزندان نشان دهیم که دوستشان داریم، آنها بیشتر میآموزند تا برای خود ارزش قایل شوند و خود را دوست بدارند. پس باید اغلب به آنها بگوییم که دوستشان داریم. اما حتما باید به آنها بگوییم که:چه چیزی را در آنها دوست داریمو از اینکه فرزندانمان هستند، ابراز قدردانی کنیم. هرگز نباید فرض کنیم که فرزندان میدانند ما در قلبمان چه احساسی داریم، بلکه باید به آنها بگوییم. نباید حرفهایی را که به بچهها میزنیم سرسری بگیریم. بزرگترین آرزوی فرزندانمان این است که به آنها یادآوری شود که از داشتن آنها چقدر خوشحالیم. میتوانیم یک یادداشت کوتاه برای آنها بنویسیم و زیر بالش آنها قرار دهیم. میتوانیم یک آلبوم از عکسهای دو نفری خودمان و فرزندانمان درست کنیم و به آنها هدیه دهیم. میتوانیم نامهای برای فرزندان در یک روز خاص بنویسیم. میتوانیم یک کلکسیون از عکس، بریدههای مجله و جملات نشانگر ویژگیهای مطلوب فرزندانمان درست کنیم. میتوانیم آگاهانه از آنها نزد شخص دیگری تعریف کنیم ضمن اینکه آنها بشنوند، اما نفهمند مخصوصا این کار را انجام دادیم.لذت بردن از یکدیگرباید به فرزندان نشان دهیم چقدر از اینکه در کنار آنها هستیم، لذت میبریم.فرزندمان را باید مقدم بر برنامههایمان بگذاریم و اوقاتی را به بودن در کنار آنها و شناخت بیشترشان اختصاص دهیم. فقط در آن هنگام میتوانیم به آنها بگوییم که چرا برای آنها ارزش قایل هستیم، دوستشان داریم و به آنها احترام میگذاریم.میتوانیم با فرزندانمان زمانی را در تقویم علامت بگذاریم که وقت مخصوص با هم بودن باشد و از آنها بپرسیم چه کار خاصی را دوست دارند با ما انجام دهند.گام 2 : تشویق احترام و جلوگیری از بیادبیوالدین در جلسه سوم پرسیدند، چطور جلوی بیادبی و بددهنی را بگیریم و از فرزندان بخواهیم به بزرگترها احترام بگذارند؟ روانشناس گفت، برای پایان دادن به بیادبی باید اول، همان ابتدا و پیش از آنکه به عادت تبدیل شود، جلوی آن را بگیریم دوم، پس از آنکه تصمیم به مقابله با آن گرفتیم، پیگیر باشیم و کوتاه نیاییم. در ادامه تکنیکهایی را با هم تمرین میکنیم.تذکر بیادبیباید برای فرزندان مشخص کنیم چه کارهایی بیادبی هستند.هر کسی گاهی اشتباه میکند، اما وقتی فرزندانمان لحن، کلمه یا حالت غیر محترمانهای را مداوم تکرار میکنند، باید در لحظه به آنها تذکر دهیم. ولی نباید شخصیت آنها را زیر سوال ببریم. میتوانیم برای تذکر دادن رمزی در جمع، از یک علامت توافقی با فرزندان مثل خاراندن گوش - استفاده کنیم یا در خلوت اشتباهشان را تصحیح کنیم.خودداری از همکاریاگر بچهها ببینند که با رفتار بیادبانهشان کاری از پیش نمیبرند، دست از آنها میکشند.پس باید در برابر این رفتارها بیتفاوت بمانیم و واکنشی نشان ندهیم. نباید آه بکشیم، شانه بالا بیندازیم و ناراحت به نظر برسیم. همچنین نباید دلجویی کنیم، رشوه بدهیم یا سرزنش کنیم. چون این رفتارها موجب بدرفتاریهای بیشتر میشوند. فقط تا هنگامی که فرزندان از بیادبی دست نکشیدند، باید از ادامه گفتوگو خودداری کنیمتعیین جریمهاگر انتظارات برای تمام اعضای خانواده روشن شد، اما باز بیادبی ادامه یافت:باید جریمه برای بیاحترامی تعیین کنیم.جریمههای موثر، مشخص هستند، زمان معینی دارند، به طور مستقیم در رابطه با رفتار بیادبانهاند و مناسب فرزندان هستند. برای بیادبیهای مکرر بهتر است برنامه مدونی داشته باشیم که توسط همه اعضای خانواده امضا شوند. بهتر است برای تعیین جریمه از فرزندان کمک بخواهیم. معمولا بچهها جریمههای سنگینتری تعیین میکنند و بعدها راحتتر جریمههای خود را انجام میدهند. میتوانیم تعیین کنیم بعد هر بیادبی، در قلکی مبلغ مشخصی پول به عنوان جریمه بیندازیم و پولهای جمع شده را به یک مرکز خیریه بدهیم. میتوانیم محل خاصی را مثل یک صندلی - مشخص کنیم تا اگر بیاحترامیای کردیم، مدتی به عنوان وقفه به آنجا برویم و به ازای هر سال سن، یک دقیقه در آنجا بمانیم. باید بعد بیادبی، از چند ساعت تا بقیه روز که بستگی به رفتار اشتباه دارد، از آمدن به محلی که دور هم مینشینیم، محروم شویم. باید هنگامی که بیادبی به سرکشی، زنندگی و وحشیگری رسید، یک تا سه روز در خانه تحت نظارت قرار بگیریم و از حق بیرون رفتن، دیدن یا صحبت با دوستان، بازی کردن، تلویزیون دیدن، کار با کامپیوتر و گوشی همراه، استفاده از خودرو و موتور خانواده محروم شویم.یاد دادن رفتارهای مناسباگر همچنان بیادبیهای گذشته ادامه دارد، شاید لازم باشد رفتارهای جدید و قابل قبولی آموخته شود.بسیاری اوقات، به رفتارهای بد گذشته ادامه میدهیم، چون کار دیگری بلد نیستیم. بهترین وقت آموزش رفتار جدید زمانی است که ما و فرزندان آرام و آسوده هستیم و بگومگویی وجود ندارد. باید بتوانیم با کلمات عاطفی مثل من الآن عصبانی هستم - ناراحتیهایمان را به شیوه مناسبتری ابراز کنیم. باید بتوانیم مشکلات و علت ناراحتیمان را به زبان بیاوریم. میتوانیم با خواندن و دیدن رفتارها در کتابها، فیلمها و حتی نمایشهای خانوادگی - شیوههای مودبانه را بیاموزیم و به فرزندانمان آنها را نشان دهیم. باید رفتار یا کلمه مناسبتری برای خود پیدا و با تمرین جایگزین کنیم. در این جستوجو میتوانیم به فرزندان خود کمک کنیم. باید لحن جدیدی را برای خود تمرین کنیم و به فرزندان نشان دهیم یک روش گفتوگوی مناسب چه لحنی دارد.تشویق رفتار محترمانهیک راه ترویج رفتار خوب، تشویق است.ما بیشتر مچ فرزندانمان را ضمن بیادبی میگیریم. ولی هر وقت خود و فرزندانمان برای مودب بودن، تلاشی میکنیم، باید از خودمان تعریف کنیم خوشحالیمان را نشان دهیم و خودمان را به شیوهای تشویق کنیم. یادگیری مهارتهای تازه زمان میبرد و اشتباهات متعددی پیش میآید. باید بعد هر شکست به خودمان بگوییم، دوباره شروع میکنیم.گام 3 : ت کید بر ادب و خوشرفتاریدر جلسه آخر والدین پرسیدند، چطور ما و فرزندانمان میتوانیم خوشرفتار باشیم تا هم به دیگران احترام بگذاریم و هم جلب احترام کنیم. روانشناس گفت، با مودب و خوشرفتار بودن نشان میدهیم که به حقوق و احساسات دیگران علاقه داریم و احترام میگذاریم. ادب نشانههای گوناگون دارد. با هر یک از آنها میتوانیم ارتباط خود را با دیگران تقویت کنیم. پس در ادامه تکنیکهایی را با هم تمرین میکنیم.تشخیص دادن کاستیهابا بررسی لیست خوشرفتاریهاباید مشخص کنیم که خود و فرزندانمان در چه مواردی کاستی داریمو موردبهمورد آنها را یاد بگیریم یا آموزش دهیم.فراهم کردن زمینه تمرینهر کاری را از طریق تکرار بهتر یاد میگیریم. میتوانیم هر هفته از سایر اعضای خانواده کمک بگیریم تا همگی یک مهارت را تمرین کنیم. باید همه پشتیبان یکدیگر باشیم.تمرین یک مهارت جدید پیش از عملی ساختن آن در جهان واقعی، گام مهمی است.فراهم کردن زمینه به کارگیری مهارت در جهان واقعیوقتی ما و فرزندانمان مهارت جدیدی را فرا گرفتیم و تمرین کردیم، . اکنون لازم است آن را در جهان واقعی بیازماییم. . فرصتهای بیشماری برای این کار وجود دارد: شام در رستوران، رفتن به خانه کسی، دعوت از دوست یا آموزگار، شب را سپری کردن در منزل آشنا، رفتن به جشن تولد، بازی با تیم فوتبال، پیاده روی تا پارک یا برگزاری میهمانی. هدف این است که توجه کنیم ما و فرزندان بدون راهنمایی دقیق، به راحتی مهارتهای تازه کسب کردهمان را به کار ببریم.مخالفت مودبانهمودب بودن به معنی همیشه موافق بودن با عقاید دیگران نیستلازم است خود و فرزندانمان یاد بگیریم که مودبانه مخالفت کنیم. باید بر رفتار اشتباه شخصی که با او مشکل داریم، متمرکز شویم، نه بر احساسی که درباره او داریم. مفید است که مشخص کنیم از کدام رفتار آن شخص آزرده شدیم. باید نظرمان را قاطع اما با آرامش بگوییم. با قاطعیت صحبت کردن یعنی سر را بالا نگاه داشتن، چشم در چشم شخص مقابل دوختن، ایستادن صاف با پاهای کمی فاصله دار و دستهای به دو طرف آویخته و بیان چیزهایی که لازم است گفته شود. صدای قاطع صدایی آرام و محکم است نه فریاد و التماس. باید نظرمان را با "من" شروع کنیم. پیامی که با "من" شروع میشود به ما کمک میکند تا بر رفتار مشکل ساز شخص مقابل متمرکز شویم بی آنکه او را تحقیر کنیم. به او میگوییم، کدام کار او، چه احساس ناخوشایندی را در ما ایجاد میکند و راهحلی را هم نشان میدهیم. همانطور که نباید رفتار غیر محترمانه را تحمل کنیم، خود باید مودب باشیم. پس ناسزا، توهین و تمسخر مجاز نیست. باید منتظر پاسخ شخص مقابل شویم یا با آرامش آنجا را ترک کنیم.*******بعد خواندن توصیههای بالا چه احساسی دارید؟با گفتن نظرات و تجارب ارزشمند خود همراه ما باشید.این مطلب تلاش من و همکارم، طاهره لطیفی بود برای خلاصه کردن کتاب کلیدهای پرورش هوش اخلاقی در کودکان و نوجوانان که خواندن کامل آن را به شما پیش نهاد میدهیم. |
خشم است یا بغض معمولا آدم نمیتونه خشماهای درونش رو خالی کنی، مخصوصا اگر ملاحظهگر باشه یا شخصیتی داشته باشه که همیشه به دنبال جلب رضایت بقیه باشه.این خشمها فروخورده میشن و نمیدونم کجای زندگیت به سرت آوار میشن ولی وقتی کودک درونت رو آزرده میکنی و مرتب باهاش مدارا میکنی و ازش میخوای آروم باشه. این کودک همونجاس همیشه میخواد احساساتش رو بروز بده ولی بهش اجازه نمیدی . یه جایی میبری و اونموقع اختیارت میفته به دست اون کودک و کارهایی میکنه که بعدش باور نمیکنی که تو این کارها رو کردی. خود من یک زمانی همیشه دنبال این بودن رضایت همه اطرافیانم رو جلب کنم و فکر میکردم اگر کسی این کارو نمیکنه کوتاهی میکنه. ولی بیزنس به من یاد داد که این نشدنی هست.اگر بخوای همیشه همه رو راضی نگه داری کار حماقت میکنی ، اگر میخوای کار پیش بره گاهی هم باید به نظر بعضیها کمتر توجه کنی، نهایتا ناراحت میشه. اشکالی نداره. تو در قبال بقیه ادمای این بیزنس هم مسولی پس اینکه همه رو بخوای راضی نگه داری عملا نشدنی هست. همین موضوع به اجتماع هم بسط داده میشه، من اگر بخوام همیشه همه را راضی نگه دارم، دارم خودم رو فدا میکنم. ازین که افراد ازتون آزرده خاطر میشن زیاد به خودتون سخت نگیرید به فکر منافع جمعی باشید. حق کسی رو پایمال نکنید. فکر کنم اگر همیشه حواستون به همین باشه که حق کسی را پایمال نکنید کفایت میکنه. به قوا حضرت حافظمباش در پی آزار و هرچه خواهی کنی کن که در طریقت(بعضی نسخهها شریعت) ما غیر ازین گناهی نیستمخلص کلام خیرتون به همه برسه ولی لازم نیست همه از شما راضی باشنیا علی |
نقد فیلم خلوص انتقام, The Purity of Vengeance , یا همان فیلم Journal نگاهی به مقوله تمایز انسانهافیلم تآسف برانگیز از نقطه نظر موضوع و البته زیبا و تمجید شده ، انتقام خالص یا همان خلوص انتقام بکارگردانی کریستوفر بو بر اساس رمانی از جوسی آدلر اولسن که توسط خود نویسنده رمان برای فیلم نوشته شده کاریست محصول مشترک کشورهای دانمارک و آلمان ، اولسن که متولد دانمارک است با بیان حقایقی تاریخی به رمزگشایی زندگی کسانی پرداخته که با متر و اندازه گیری دیگران و برتر دانستن خویشتن بدلایل خود ساخته ، در ذهن بیمار خویش ،براحتی با ( فرومایه ،عقب مانده ، دیوانه ، روانی و حتی معتاد و الکلی و ... ) خواندن دیگران و نوعی نگاه به (ژن) برتر خویشتن ،دیگران را از زندگی حقیقی و حق داشتن فرزند و ادامه طبیعی حیات انسانی ، محروم کرده و با پشتوانه قدرت چه مادی چه سیاسی ،به نوعی نسل کشی و از میان بردن دیگران دست میازند.داستان فیلم از جایی شروع میشود که پدر دختری جوان ( نیته هرمانسن ) او را در حین معاشقه در اتومبیلی با پسر عموی خود ،یافته و با برخوردی آنها را جدا و دختر را به آسایشگاه باز پروری (زندان) اسپورک مکانی که توسط دکتر (کورت وات) مدیریت و اداره میشود شخصی بنا به تعریفی ساده، دنبال کننده (ژن برتر) در همان کشور دانمارک در حوالی کپنهاگ میفرستد . این موارد در تاریخ 1961 اتفاق میافتد و پس از کشف جسد تقریبا مومیایی شده سه تن در پشت دیواری کاذب که در آپارتمانی در دانمارک حدودآ 60 سال بعد پیدا میشوند ،ادامه میابد ،فیلم پس از آن دایم سعی در توضیح اتفاقات پیش آمده در این تقریبا 60 سال را دارد و با رفت و آمد به گذشته و حال پیگیری میشود و در اینجاست که پس از کشف اجساد ، پای دو پلیس یکی دانمارکی اصل و دیگری عرب زبان و دانمارکی شده، بمیان کشیده میشود .در اینجا این نکته قابل ذکر است که کریستوفر بو هرگز به تماشاچی نمیگوید چگونه آن دیوار کاذب را یافته که این خود میتواند نقطه ضعفی در کارگردانی او باشد و البته چند نکته دیگر ،اما موضوع خاص مورد پردازش او و نویسنده به حدی ،تآثر بر انگیز و هولناک است که ،بیننده بلافاصله ادامه فیلم را دنبال میکند ،بیشک موارد ذکر شده در فیلم در باره همان منه بالاتر از دیگران یا ژن برتر ،را میتوان در این نوشته پایانی فیلم یافت ( بین سالهای 1934 تا 1967 بیش از 11000 زن دانمارکی همانی بر سرشان رفت که بر سر نیته هرمانسن رفت ) و از قول پزشکی *اشتاین* نقل میکند: ما با شخص فرمایه با محبت رفتار میکنیم ،اما او حق حیات کامل را ندارد!!این سالهای ذکر شده 1934 - 1967 تا امروز ادامه میابد چرا که هنوز مقام مدیر و اداره کننده سابق بکار خود ادامه میدهد و در فیلم با مختصری هوشمندی ، آنرا میبینیم. در اینجا این نکته قابل ذکر است که نگارنده ،بدلیل رو نشدن داستان تنها اشارهای به چگونگی ادامه فیلم داشتم ،چرا که فیلم ارزشمند انتقام خالص ،کریستوفر بو با نویسندگی اولسن ،بیشک نمایانگر ظلم و ستمی مضاعف است که بر سر دیگرانیکه بنوعی قربانی و شهروند عادی بحساب میایند ،نه (خاص) میرود .و چقدر رویا گونه است که تصور کنیم ،در هزاره سوم در دنیای(پیشرفته و متمدن و چه حتی احتمالا تمامی جهان) انسانها با هر نوعه ژنتیکی براحتی میتوانند ، زندگی عادی خود را داشته باشند .سامان سامانی |
چالشهای ایران امروز مهمترین چالشی که امروز با آن روبرو شدهایم،گم کردن هویت و اصالتمان است که باعث ایجاد خود کم بینی در جامعه شده است .و با وجود اینکه خودمان را قبول نداریم،ترس از این داریم که مبادا دیگران معایب مارا ببینند و یا ما را از خود پایینتر بدانند.پس به جای اینکه خودمان را به عنوان یک جامعه با خوبیها و بدی هایی که دارد،درک کنیم و بپذیریم فقدانها و کمبودهایی در جامعه امروز هست که میتوانیم به کمک یک دیگر و یا حتی به کمک دیگر جوامع آن را اصلاح و جبران کنیم، سعی میکنیم در مقابل دیگران خود را ایده آل و بزرگ نشان دهیم تا مبادا جوامع و کشورهای دیگر با این تفکر که جامعهای با ضعفهای زیادی هستیم،قصد تجاوز یا سواستفاده از ما را داشته باشندحال برای اینکه بتوانیم به جوامع دیگر ثابت کنیم که جامعهای قوی و ایده آل هستیم، از یک طرف نیاز به هویت اصیل و جذابی داریم تا در چشم بیگانه بزرگ جلوه کنیم و از طرف دیگر نیاز به ابزار تحقیر دیگران داریم تا به کمک آن جوامعی را که فکر میکنیم از ما قویتر و جذابترند را کوچک و بی ارزش جلوه دهیم.واکنشی که در قبال بزرگ جلوه دادن خود و بازیافتن هویتمان داریم به گونهای هست که سعی میکنیم به هرجایی که بتوانیم متوسل شویم تا هویت خود را پیدا کنیم.گاهی فکر میکنیم اگر خودمان را به کوروش کبیر بچسبانیم میتوانیم ریشه دار و با ارزش شویم،پس با سرعت وارد فضای مجازی میشویم و مانند کودک هیجان زده پیامهایی را از سخن کوروش برای یک دیگر ارسال میکنیم تا مبادا یادمان برود که بودیم،اما باز احساس میکنیم کسی ما را ندیده پس دست به دامان پروفسور سمیعی میشویم تا به همه بفهمانیم چه جامعه پربار و فرهیختهای داریم.اما لحظهی بعد به یاد اسلام میفتیم و با عزاداریهای حسینی سعی میکنیم به دیگران بفهمانیم که هویت ما ریشه در دین اسلام دارد،غافل از اینکه لباس و مدل مویی که برای عزاداری پوشیدهایم ازان اروپا میباشد. یک روز غریق نجات خود را در فرهنگ آریایی میبینیم و سعی میکنیم با درک این موضوع که ماهی قرمز سفره هفت سین بیگانه از فرهنگ ما هست،به سفره هفت سین اصیل خودمان برسیم اما هم زمان نگاهمان به غرب میباشد تا یاد بگیریم روز هالویین و ولنتاین را چگونه اجرا کنیم.گاهی به آمریکا و اروپا لبیک بگوییم و میخواهیم سرنوشت خود را به دست آنها بسپاریم تا از این گمنام بودن بیرون بیاییم. انگار نمیدانیم چه میخواهیم، فقط سردرگم از این در به آن در میزنیم تا به دیگران و خودمان ثابت کنیم که ما ملت قوی و پرباری هستیم و برای خودمان هویتی داریم . در این میان لحظاتی هست که ناامید از آینده به گذشته فکر میکنیم و با این تفکر که چه گذشته شیرینی داشتهایم، شاهان حکومتهای قبل را از مقام انسان بودن به خدا بودن میرسانیم و سعی داریم تا به تاریخ گذشته برگردیماما در میان تمام این سردرگمیها میترسیم از اینکه کسی بخواهد بر خلاف ما فکر کند و یا عقیدهای مخالف با ما داشته باشد.زیرا اگر کسی متفاوت از ما باشد دیگران میتوانند مقایسه کنند و در این صورت از ضعف ما با خبر شوند. حال این مقایسه میتواند در بین اقشار درون جامعه خودمان باشد و یا در مقایسه با دیگر جوامع و کشورهاپس بجای اینکه سعی کنیم با گفتمان و هم اندیشی با افکار و عقاید متضاد خود کنار بیاییم، وبرای یکبار در طول تاریخ بپذیریم که نواقصی در جامعه مان هست و برای رفع آن نیاز به کمک داریم ، خود را در حالت آماده باش و دفاع قرار میدهیم تا بتوانیم حمله کنیم.حال این حمله میتواند به صورت رفتن به خیابانها و آتش زدن پرچم باشد و یا سرکوب بدون تفکر عقاید و نظرات جناح مخالف در انتخابات باشد ویا نپذیرفتن تفکرات نسلهای متفاوت از خودمان و یا .به این ترتیب شاید مسایل اقتصادی به ظاهر مهمترین مسیله امروز جامعه ما باشد اما به راستی اگر توانسته بودیم خودمان را پیدا کنیم و مانند یک جامعه بالغ خصوصیات و هویت خودمان را بشناسیم،و یاد گرفته بودیم که بتوانیم با عقاید مخالف خود و جوامع دیگر گفتمان کنیم،دیگر نه خبری از جنگ بود و نه بی اعتمادی و نه تحریم و نه مشکلات اقتصادی ای که گریبان گیر جامعه امروز هست. |
تکنوپولی: تسلیم فرهنگ به تکنولوژی خیلی در جستجوی نسخه چاپی این کتاب بودم بلاخره به دستم رسید به لطف خدا و دوستان.این از جمله کتبی است که هرکس در عرصه فرهنگ دغدغه دارد با افق جهانی باید مطالعه کند. از نظر من .متن زیر بخشی از مقدمه کتاب است:(نویسنده این کتاب، همان نویسنده کتاب "زندگی در عیش، مردن در خوشی"، است)" تاقبل از ظهور تکنوکراسی یا فن سالاری، اندیشههای فرهنگی و آرمانهای مقدس و مذهبی، حاکمیت بلامنازع بر نقش ابزار و آلات و کاربرد فن در حل نیازهای جامعه داشتند. بناهای تاریخی و باشکوه، معابد و مساجد و کلیساها و مجسمهها همه نشان از آن دارد که فن و دانش و ابزارهای صنعتی در خدمت آرمانها و عقاید و فرهنگها قرار داشت انسان حاکم بود بر صنعت.باظهور تکنوکراسی شاهد ادعای نوعی برابری فن و صنعت با انسان هستیم انسان مساوی است با تکنیک. در این جامعه رقابت میان تکنولوژی و فرهنگ بر سر حاکمیت بروز میکند. تا اینکه بلاخره در مسیر این حرکت به مرحله تکنوپولی میرسیم مرحلهای که تکنیک مسلح به ایدیولوژی گشته، به تکنولوژی تحول یافته و حاکم بلامنازع میگردد.در این دوران است که ابزار و تکنیک در اجتماع و فرهنگ هضم نمیشود، بلکه به آن هجوم میبرد و خود بر آن میشود که به فرهنگ تبدیل گردد. در اینجاست که باید سنن و آداب، افسانهها و عقاید، سیاست و مقررات و حتی مذهب برای بقای خود وارد نزاع شده، به مقاومت دست یازند.آوازهی " جدایی ارزشهای اخلاقی و معنوی از مبانی عقلی و علمی" اولین بار از زبان پیشگامان فرهنگ و تکنولوژی و دانش جدید، کپر، نیوتن،گالیله، فرانسیس بیکن و . شنیده شد. این ندا صراحت لازم را دارا بود. گرچه افراد یاد شده هرگز زدودن نقش خالق عالم و نفی حاکمیت و مشیت او را بر جهان، در ذهن خود نمیپروراندند، اما ثمره جدایی علم و فن از ارزشهای معنوی و دینی، فاجعهای را به بار آورد که امروز شاهد آن هستیم حاکمیت تکنیک بر اراده و آرمانهای انسانی تسلیم فرهنگ به تکنولوژی و در یک کلام: تکنوپولی#تکنوپولی#نیل_پستمن@ ninfrance |
آقایان سیاستگذار! "ساز زندگی" برای قشر عظیمی از جامعه "خشن آهنگ" شده است . امیرعباس امامیسردبیر ماهنامه دنیای انرژیایران در اعصار مختلف تحت سلطه تجاوزگران و یا بیتدبیری های حاکمان گوناگون، دچار فقر مطلق و یا قحطی شده، اما شرایط به گونهای پیش رفته که توده مردم این جریانات را به عنوان سرنوشت محتوم خود پذیرفتهاند. در سکانسی از سریال هزاردستان، وقتی رضا خوشنویس (جمشید مشایخی) از خوشحالی متصدی پذیرش گراند هتل (منصور والامقام) به حضور نظامیان خارجی در کشور انتقاد میکرد و حضور نظامیان را باعث در مضیقه افتادن ارزاق عمومی میدانست، در جواب با این جمله مواجه شد: "مردم کی در مضیقه نبودند!" . این جمله بیانگر عادی سازی کامل فقر در همه ادوار و نسل ها است. یا در حکایتی دیگر آمده، فرزندی از پدرش پرسید: "فقر چند روز طول میکشد؟" پدر گفت: "چهل روز پسرم." و در پاسخ سوالش که آیا پس از چهل روز ثروتمند میشویم؟ نیز گفت: "نه، پسرم عادت میکنیم."اساسا شیوه توجیه فقر در برهه کنونی، با متهم کردن حاکمان و دولتهای قبلی به بی لیاقتی توسط حاکمیت و دولت های کنونی در همین جمله فوق نهفته است و مقامات پاسخگو به لطایف الحیل، زمینه ایجاد فقر را در بی مبالاتی گذشتگان برشمرده و از اینکه اقدامی هرچند اندک در بهبود آن انجام داده، بر خود بالیدهاند. با این حال از گذشته های دور تا دو دهه قبل، فقر به نوعی کرامت داشته و فقرا نیز با حداقل امکانات در تامین مایحتاج اولیه توسط حاکمیت، تشویش و اضطرابی در اوج و حضیض زندگی احساس نمیکردند. به طوریکه اشاعه کرامت فقر در تمامی جریانات اجتماعی، اقتصادی و هنری، خصوصا فیلمهای فارسی به خوبی مشهود بود. قهرمان این فیلم ها که برگرفته از پایینترین سطوح جامعه به حساب میآمد، عزت نفس و فضایل اخلاقی خود را در مقابل ثروتهای ناپاک مبادله نمیکرد. این نوع فرهنگ سازی به خوبی در اقشار مردم و در سا لهای پس از انقلاب و در دوران جنگ تحمیلی نهادینه شده بود. آمیختگی این فرهنگ با دستورات موازی و اخلاقی دینی پس از انقلاب نیز توانسته بود بدنه بزرگ جامعه را بدون توجه به متغیرهای اقتصادی، به داشتن یک زندگی اولیه که بتوان در سایه آن خانواده تشکیل داد و سیاق معمولی از خوشبختی را در آن احساس نمود، امیدوار کرده بود.اما متاسفانه این مهم در طی حداقل دو دهه گذشته با ایجاد نوعی تهدید و افسارگسیختگیهای اقتصادی و اجتماعی، عملا اقشار ضعیف جامعه را که طی سالها تنها به معیشت روزانه خود اندیشیده بودند، دچار آشفتگی و نگرانی کرد. به گونهای که این اوضاع نابسامان اقتصادی به همراه افزایش بیکاری، تورم فزاینده، رانت و اختلاسهای نجومی، کرامت فقر را مورد تخطیه جدی قرار داده و از سویی دیگر، ظهور رسانه های مختلف مجازی و ماهواره ایی در فضای فرهنگی خانواده ها، با تبلیغ زرق و برق زندگی های مصرفی، پارادوکسی ریشهای و چالشی جدی را در تامین خواستههای نسل جوان خانوادههای بی بضاعت ایجاد کرده است. در همین حال، رفتارهای پوپولیستی دولت قبلی برای همراه کردن نظر مردم عامی، سبب اتخاذ تصمیمی چون هدفمندی یارانهها شد. تصمیمی که سبب برهم زدگی آرامش اقتصادی شد که به تبع آن افزایش قیمت حاملهای انرژی و پرداخت حداقلی یارانه ماهیانه را شاهد بودیم. همه این عوامل، زمینه را برای تنگناهای جدید اقتصادی از جمله "تشدید بیکاری، تعطیلی کسب و کارها و ." سرعت بخشید. در جریانی همسو، دولت کنونی نیز با تمرکز بر جناح بندیهای سیاسی وعدم توجه به توسعه اقتصادی در ایجاد ثروت و تعادلات قیمتی مایحتاج اولیه مردم، به این روند صحه گذارد. اینجا بود که نتایج زیانبار این هرج ومرج اقتصادی، فرهنگ بی آلایش، اخلاق و اقتصاد فقرا را نشانه رفت.با نگاه به این مسایل، به نظر نگارنده، دورهایی که بتوان مشکلات اقتصادی را متاثر از جریانات سیاسی نامطلوب حاکمیت و یا دولت قبلی دانست به سر آمده است. همچنین در قرن کنونی شایسته و بایسته نیست که پوپولیسم یا عوام فریبی را دستاویزی برای رسیدن به مقاصد سیاسی قرار داد و شرایط را به مهجوریت حداکثری و ثروت انباشتگی حداقلی کشور سوق داد . از همین رو، برای خروج از بنبست و بحران فقر مطلق، نیازی به افزایش یارانه ها یا تصویب طرحهای گذرا و بدون نگاه به منافع بلندمدت ملی، نیست. چرا که سالها است که کارشناسان نسبت به ایجاد مشاغل مویرگی در کشور که میتواند بیکاری و مهاجرت را کاهش دهد، هشدار داده و نگرانی خود را از باب تضییع کرامت فقر اعلام کردهاند. شاید بتوان به هر روش، موازنه درآمدی جامعه را با هزینههای زندگی یکسان سازی کرد، اما نمیتوان فرهنگ اخلاقی و اعتقادی جامعه را نسبت به کرامت فقری که خدشه دار شده مجددا اصلاح و یا بازپروری کرد .با این وصف، حاکمیت باید بپذیرد که هیچگونه پارادایم اقتصادی و فرهنگی جهانی را الگوبرداری نکرده و بر اندیشههای خود که منطبق با هیچ یک از سیاستهای فقرزدایی کشورهای توسعه یافته و یا پیشرفته نیست، اصرار ورزیده است.آقایان سیاستگذار! کرامت فقری را که با سوء تدبیر به زوال کشیدهاید را بازیابید و در سایه همین تفکرات بر مبنای آزمون و خطا و نگاه بدبینانه به الگوهای خلاق بین المللی، که در ایجاد و توسعه فقر نقش اصلی داشتهاید را با اقتباس از نظرات فرهیختگان و نوابغی که به حاشیه رانده شده، تغییر دهید. آقایان سیاستگذار! "ساز زندگی" برای قشر عظیمی از جامعه "خشن آهنگ" شده است . |
ریشهی انسان ارزشها در واقع شناسنامهی افراد هستند این ارزشها و باورهای ما هستند که جایگاهمان را در زندگی مشخص میکنند به نظر من اعتقادات برای انسان مثل ریشه میماند برای درخت اگر باشد به آن قدرت و استقلال میدهد و اگر نباشد تبدیل به گیاه هرزی میشود که بی هدف فقط قد میکشد و حتی اگر صد سال هم زندگی کند قرار نیست هیچ ثمری برای خود و دیگران داشته باشد. این ارزشهای انسان است که آن را از تندرویها و کندرویها باز میدارد وبه او برچسب انسانیت میزند مهمتر از باورهای ما در واقع تعهد ما به باورمان است یعنی اینکه موضوعاتی را که هر روز به عنوان اعتقاداتمان چاشنی کلاممان است باید پرتو نوری نشات گرفته از خورشید ایمان در قلبمان باشد اما هرگز نباید فراموش کنیم که ارزشهای دیگران هم به اندازهی اعتقادات ما ارزشمند و محترم هستند و هرگز نباید به جرم اینکه مثل ما فکر نمیکنند به قضاوت آنها بنشینیم. |
اولین نوشته چرا ویرگول؟ به نام خداوند رحمتگر مهربان .این اولین نوشته من هست پس سخت نگیرید!نویسنده خوبی نیستم ، تخصصی هم تو این ضمینه ندارم ، فقط قصدم از نوشتن به اشتراک گزاری چیز هایی هست که فکر میکنم تو این دنیایی پر تلاطم به درد بقیه میخوره حالا این چیزها میتونه آموزشهای غیر تکراری ، تجربه شخصی ، مطالب امید بخش ،گاهی درد و دل و هر چیز جذابی که وقت خواننده رو هدر نده و ارزش خوندن داشته باشه .و از همه مهمتر سعی میکنیم از نگاهی متفاوت مسایل رو با هم نگاه کنیم تا چیزهای جدیدی یاد بگیریم و خلاق باشیم . به هر حال چه لذتی بالاتر از خلاقیت؟============================================================================از خودم کمی براتون بگم .دهه هشتادی ( این روزا خیلی اسمشونو میشنویم ، تو آینده هم بیشتر میشه .)عاشق یادگیری و یاد دادن و یادگرفتن ، کنجکاو . و البته تنها .===========================================================================و اما چرا ویرگول و تفاوت اون با بقیه شبکههای اجتماعیویرگول شبکه اجتماعی واقعا متفاوتبیاید کلا بینیم چند تا شبکه اجتماعی فراگیر داریم و برسی شون کنیم ( بیشتر پر استفادهترین شون میگم )اینستاگرام => همون طور که میدونید با تصاویر و کلیپهای کوتاه سرو کار داریم این اپلیکیشن مزایا زیاد داره ، نظیر : سهولت کسب و کار ، آموزش ، تفریح و هر چی که به ذهن تون برسه اما بخش زیادی از استفاده ش برای تفریح هست .{ اما نکته اینجاست : به اعتقاد من هر چیزی که حواس آدم رو مدام به خودش جلب کنه و باعث بشه که انسان از تفکر خالص ( مثلا تفکر راجب به ستارهها یا کیهان نه راجب به اینکه دوستم چرا فلان جا فلان حرفو گفت!! ) دور کنه ، آدم رو خرفت میکنه آدم رو کم هوش میکنه آدم رو عجول میکنه حال این چیز میتونه هر چیزی باشه ، مثل : زیاد تلوزیون تماشا کردن ، زیاد آهنگ گوش دادن ، زیاد تو شبکههای اجتماعی موندن ، مدام توجه همون رو به چیزی جلب بکنیم و . دقت بکنید من مخالف اینها نیستم و معتقدم اینها باید تو زندگی آدم باشه ، اما با افراط کردن و بیش از حد به این مسایل پرداختن مخالفم. }به نظر من علت فراگیر شدن اینستاگرام تکلونوژی و ایده اصلی اون نیست بلکه همین اعتیادی که تو آدمها ایجاد میکنه . کسی هست که گوشی هوشمند داشته باشه و اینستاگرام نداشته باشه ؟تلگرام و واتساپ و کلاب هاووس => مبناشون سهولت ارتباطه اما همین هم میتونه اعتیاد آور باشه وگرنه کلی زندگی رو برامون آسون کردن یوتویوب => بهتر از اینستاگرام میتونه باشه ، به نظرم چون مطالب آموزشی که جنبه سرگرمی دارند ، بیشتر هست .فیسبوک => راستش ندارم و تجربه کار باهاش رو هم ندارم ولی فکر کنم ماهیتش مثل اینستاگرام متصل به عکس و فیلم باشه .توییتر=>این یکی یه مقدار متفاوت هست !! تو ایران نخبگانیتر هست ، بیشتر دانشجوها و قشر جوان و افراد مشهور رو تو خودش جا داده و چون ماهیتش با متن هست ، کمتر ممکنه آدم رو خرفت کنه . تجربه شخصی یاد میگیریم ، راجب به مسایل روز بیشتر صحبت میشه و به نظر من توی اینکه آدم رو به تفکر مجبور کنه بهتر از بقیه شبکههای اجتماعی عمل کرده ، اما یه مشکلی داره : محدود به یادداشت هست و توی کلماتی که توی توییت میخوای بزنی محدودیت داری و اما گل سر سبد ما یعنی ویرگولقبلش یه نکتهای رو بگم :تاثیری مثبتی که شبکههای اجتماعی ای که مبناشون تصویر و کلیپ هست خیلی کمه اما شبکه اجتماعی ای که بر مبنای متن و نوشته هست تاثیر بیشتری رو آدم داره چرا و دلیل این حرف چیه ؟به یک مثال توضیح بدم : تاثیری که یک کلیپ انگیزشی روی ما میزاره حداقل دو هفته یا شاید یه ماه باشه اما تاثیر یک کتاب انگیزشی یک ماهه؟معلومه که نه ، یک کتاب ممکنه یک عمر با تو باشه .یک کتاب میتونه زندگیت رو از این رو به اون رو کنه و اینجا شاید بهتر درک کنید که چرا شیفته ویرگول شدم چون بر مبای مطالب کتاب وار ( مقاله مجله ) هست و این واقعا جذابه و صد البته که چقدر توی زندگی و موفقیت آدم تاثیر داره !!!متاسفانه سرانه مطالعه ایران در سال 81 چیزی حدود 7 دقیقه بوده . الان با وجود شبکههای اجتماعی کمتر هم شده . جالبه بدونید سرانه مطالعه ژاپن چیزی حدود 90 دقیقه هست! منبع و مطالعه بیشترکمی تخیل .تصور کنید یک شبکه اجتماعی که مثل ویرگول یا مشابه اون ، به اندازه اینستاگرام توی دنیا فراگیر بود ، اون هم نه فقط در ایران بلکه در کل دنیا !! آیا دنیا مکان جذابتری نمیشد ؟ چه اندازه در فرهنگ و رفع مشکلات فرهنگی جهان تاثیر گذار بود ؟ حداقل خوبیش این بود آدمها رو از روی تصاویر و استوریها قضاوت نمیکردیم و بهتر همو میشناختیم هر چند که قضاوت کردن کار درستی نیست .در آخر هم ممنون که تا اینجا رو خوندی ، حتما نظرت رو برام بنویس .امیدوارم نوشته هام هر بار مفیدتر بشه .تا درودی دیگر بدرود . |
"قدرت دهی به زنان" و گسترش جهالت یکی از شعارهای اصلی تمدن غرب امروز همین "قدرت دهی به زنان" است ( Empowering women ). از مظاهر این قدرت دهی به زنان یکی این است که اگر از زنی انتقاد کنید بلافاصله شما را زیر بار دشنام میگیرد که چرا فکر کردهای میتوانی از من انتقاد کنی؟! ما معمولا فکر میکنیم خودمان خیلی بی فرهنگیم و غربیها در مقابل بسیار با فرهنگ. اما این از مواردی است که در فرهنگ ما همیشه نکوهیده بوده. حتی اگر فردی نسبت به نقد و انتقاد واکنش منفی نشان دهد، باز اساس نقد و انتقاد را زیر سوال نمیبرد. اما در فرهنگ امروز غربی اساس مطلب نفی شده و با شعارهایی همچون "مثبت اندیشی" یا "حمایت از اقشار به حاشیه رانده شده" هر نوع نقد و انتقادی را رد میکنند. یک سری شعارهای بسته بندی شده و تعریف شده هست که شما مجاز هستید در چارچوب همانها صحبت کنید. مثلا کاملا مجاز هستید از "خشونت خانگی" (یعنی خشونت مردان علیه زنان و کودکان) به شدت انتقاد کنید. همچنین کاملا مجاز هستید از "تبعیض جنسیتی" با تمام وجود انتقاد کنید. اما کافیست حرفی از آمار و ارقام بزنید که نشان میدهند اکثریت موارد رفتار خشونت آمیز از ناحیه زنان بوده است و نه مردان. آنجاست که هفت جدتان را جلوی چشمتان میآورند. یا کافیست اعتراض کنید که چرا در بسیاری موارد زنان خانه دار و مادران را در مقابل زنان شاغل مورد تبعیض قرار میدهند؟ یا از این دست. - what - happens - when - a - woman - abuses - a - man - in - public - video / یکی از موارد معروفی که اخیرا مشاهده کردیم داستان سرنا ویلیامز بود. تنیس باز زن سیاه پوست آمریکایی که به دلیل تقلب در یکی از بازیها از داور اخطار و امتیاز منفی گرفت و بلافاصله با هوچیگری و لات بازی مثال زدنی و بارزی داور را که مردی سفیدپوست بود مورد حمله قرارداده و جنجالی به پا کرد و مدعی شد قربانی تبعیض جنسیتی واقع شده. و جالب اینکه لشکر فمینیستها هم به حمایت از وی پرداختند.سرنا ویلیامز، تنیس باز و از چهرههای شاخص فمینیستقبلا در مورد ریشههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این موضوع مطالبی نوشتیم. اینجا صرفا به این پدیده فرهنگی که رد کردن امکان نقد و انتقاد را ارزش میانگارد میپردازیم. قطعا این پدیده در فرهنگ ما پذیرفته نیست. شاید یکی از بهترین شاخصهای ادبی که این مطلب را نشان میدهد این شعر زیبا از شیخ اجل سعدی باشد.سعدی نقل میکند که وقتی م مون به خلافت رسید، کنیزکی خرید که بسیار زیبا و دلربا بود. سعدی به وصف و تصویر پردازی زیبایی کنیزک میپردازد و بعد وقتی م مون میخواهد از این دختر که کنیز وی بوده کامی بگیرد، دخترک او را پس میزند. م مون عصبانی شده و شمشیر میکشد تا گردن او را بزند، و کنیزک میگوید گردنم را بزنی بهتر است تا .چو دور خلافت به م مون رسیدیکی ماه پیکر کنیزک خریدبه چهر آفتابی، به تن گلبنیبه عقل خردمند بازی کنیبه خون عزیزان فرو برده چنگسر انگشتها کرده عناب رنگبر ابروی عابد فریبش خضابچو قوس قزح بود بر آفتابشب خلوت آن لعبت حور زادمگر تن در آغوش م مون ندادگرفت آتش خشم در وی عظیمسرش خواست کردن چو جوزا دو نیمبگفتا سر اینک به شمشیر تیزبینداز و با من مکن خفت و خیزبگفت از چه بر دل گزند آمدت؟چه خصلت ز من ناپسند آمدت؟بگفت ار کشی ور شکافی سرمز بوی دهانت به رنج اندرمکشد تیر پیکار و تیغ ستمبه یک بار و بوی دهن دم به دمیعنی اگر سرم را بزنی یک بار میمیرم، اما بوی بد دهان تو هر بار که نفس میکشم من را تا حد مرگ آزار میدهد!شنید این سخن سرور نیکبختبرآشفت تند و برنجید سختهمه شب در این فکر بود و نخفتدگر روز با هوشمندان بگفتطبیعت شناسان هر کشوریسخن گفت با هر یک از هر دریدلشگر چه در حال از او رنجه شددوا کرد و خوشبوی چون غنچه شدپری چهره را همنشین کرد و دوستکه این عیب من گفت، یار من اوستبه نزد من آن کس نکوخواه توستکه گوید فلان خار در راه توستبه گمراه گفتن نکو میرویجفایی تمام است و جوری قویهر آن گه که عیبت نگویند پیشهنر دانی از جاهلی عیب خویشمگو شهد شیرین شکر فایق استکسی را که سقمونیا لایق استچه خوش گفت یک روز دارو فروش:شفا بایدت داروی تلخ نوشاگر شربتی بایدت سودمندز سعدی ستان تلخ داروی پندبه پرویزن معرفت بیختهبه شهد ظرافت برآمیختهاین حکایت سعدی را مقایسه کنید با فرهنگ فمینیستها. فرهنگ هوچیگری که فمینیستها نامش را میگذارند "قدرت دهی به زنان" در حقیقت حکم همان بوی بد دهان را دارد که در این داستان اشاره شده. علی الخصوص که زنان فمینیست علاقه زیادی هم به استفاده از الفاظ رکیک در محاورات روزمره دارند. در جوامع غربی امروز، حتی در جمعی که عمدتا همه از طبقه متوسط جامعه هستند، معمولا زنان را میبینید که بی پروا از الفاظ رکیک استفاده میکنند و مردان در مقابل لبخند فندقی تحویل میدهند. گویا رعایت ادب و نزاکت که روزگاری از لزومات منش و کردار خانمانه بود امروز از نشانههای ضعف به شمار میآید، لذا با استفاده از الفاظ رکیک، شدت روشنفکری خود را به رخ میکشند!توجه دارید که سعدی در این داستان زن را در جایگاه منتقد و مرد را در جایگاه انتقاد شونده قرار داده. احتمالا اگر این داستان را به زبان انگلیسی ترجمه کرده و برای فمینیستها بخوانید، بلافاصله روی همین نکته دست گذاشته و ادعا خواهند کرد: "این ناشی از کلیشه جنسیتی است که زن را در جایگاه ضعیف نشان داده و مرد را در جایگاه قدرت"، و به این ترتیب کل داستان را خلاف شرع فمینیستی قلمداد کرده و حکم اعدام شما و سعدی را صادر خواهند کرد!پری چهره را همنشین کرد و دوستکه این عیب من گفت، یار من اوستبه نزد من آن کس نکوخواه توستکه گوید فلان خار در راه توستبه گمراه گفتن نکو میرویجفایی تمام است و جوری قویهر آن گه که عیبت نگویند پیشهنر دانی از جاهلی عیب خویشصد البته در جامعه ما هم هستند خیلی افرادی که تحمل شنیدن نقد و انتقاد را ندارند. اما شما معمولا وقتی چنین افرادی را میبینید در کاهلیت و جاهلیت آنها تردید نمیکنید، چرا که در فرهنگ ما چنین خصلتی از رذایل اخلاقی به شمار میآید. اما در فرهنگ "پیشرو" غربی این را از فضایل میدانند. بازتاب همین فرهنگ منحط است که در سیرک انتخابات آمریکا مشاهده میکنیم. وقتی بالاترین سطوح سیاسی مملکتی تا این حد از نظر فرهنگی نازل هستند، وضعیت عوام هم مشخص میشود.الون ماسک، مدیرعامل شرکت تسلا و یکی از میلیاردرهای معروف آمریکایی، در حال مصرف ماری جوانا مقابل دوربین و انظار عمومیواکنش یک زن فمینیست در مقابل کوچکترین و ملایمترین نقد و انتقادیکی از هواداران گروه فمینیستی موسوم به فمن. اخیرا دولت فرانسه برای گرامیداشت این گروه تمبر چاپ کرد.واکنش یک فمینیست ایرانی به نقد و انتقاد پرفروشترین کتابهای چاپی نسخه چاپی پرفروشترین آثار نویسندگان برجسته ایران و جهان را میتوانید از طریق لینک زیر خریداری کنید مشاهده کتابها |
اندیشههای سیاسی فیرو (پیرهو ) بنیانگذار مکتب شکگرایی فیرو را پیرهو یا پورهون نیز ذکر کردهاند. وی بر این عقیده بود که ععقل بشر نمیتواند به ذات درونی چیزها شناخت پیدا کند. ما فقط میتوانم ظاهر چیزها را بشناسیمعملی ممکن است به نظر عدهای اخلاقی و به نظر عده دیگری غیر اخلاقی باشد. همه چیز به عقیده انسانها بستگی داردو هیچ چیز بکل درست نیست همچنانکه بکل نادرست نیست. انسان عاقل از قضاوت خودداری میکند. هدف انسان عاقل آرامش روان است او باید در عمل از قوانیین و رسوم اجتماعی پیروی کند و از این واقعیت آگاه باشد که حقیقت مطلقهرگز در دسترس نیست.تیمون شک گرا:تیمون پس از مرگ فیرو جانشین وی شد و گفت: جون هر چیزی را باید با چیز دیگر ثابت کرد" دور تسلسل لازم میشود پس هیچ چیز را نمیتوان اثبات کرد.آرشیلوس شک گرا:گفت به هیچ چیز یقین ندارد: هیچ چیزی را عنوان نکردبلکه به رد نظریات مطرح شده پرداخت.کارنیدس شک گرا: کارنیدس یکی از سه فیلسوفی بود که به عنوان نمایندهسیاسی از آتن به روم اعزام شد او آموزش میداد کهدانش نا ممکن است و معیاری برای حقیقت وجود ندارد. کل فلسفه جزمی بی ارزش است چون هر دو طرف میتوانند استدلالهای کاملا خوب و کاملا بد ارایه دهند. |