text
stringlengths
8
240k
از گودال اومدم بیرون و رفتم به سمتی که عراقی‌ها رفتند
از یک خاکریز اومدم بالا و دیدم که اون دوتا عراقی نشستند و دارن با هم ورق بازی می‌کنن
هم خندم گرفته بود هم فهمیدم که بچه‌ها همین دورو بر من هستند و شایدم منو دارن می‌بینند اما به خاطر اینکه عراقیهامتوجه حضورمون نشن سرو صدایی نمی‌کنن
کمی دوروبرو نگاه کردم چیزی که نظرمو جلب کنه ندیدم اما وجود بچه هارو احساس کردم
پیش خودم گفتم من نه راه پیش دارم نه راه پس و بهترین گزینه این است که یک جوری از سد این دو تا فینالیست عراقی رد بشم
یک دفعه داد زدم لا تحرک لاتحرک که ناگهان عراقی‌ها دستاشونو بردن بالا و هی پشت سرهم می‌گفتند انه مسلم دخیل الخمینی
منم داد زدم گفتم رو مستقیم اونام مثل بچه آدم گوش کردند و بدون اسلحه رفتند جلو همین‌طوری که اونا داشتند می‌رفتند جلو و پشتشون به من بود من سریع پریدم یک اسلحه برداشتم و گفتم توقف اونا هم ایستادند و خلاصه رفتم پیششون و اسلحه رو به طرفشون گرفتم و وانمود کردم دوستانم پشت خاکریز هستند به هر حال
آوردمشون پشت خاکریز و به یکی‌شون گفتم با بند پوتین پای اون یکی رو ببنده و اون یکی هم پای اون یکی رو بعد دست یکی‌شون توسط اون یکی بسته شد و من هم با یک دست اسلحه رو گرفتم و با یک دست دست اون یکی رو بستم
گیج نشید شما هم بودید این کارو می‌کردید
خلاصه آخر سر هم با یک بند دیگه پاهای جفتشونو به هم بستم تا نتونن کاری بکنن و پیراهن نظامی هر کدومشون رو پاره کردم و دهان جفتشونو بستم
وقتی خیالم راحت شد که دیگه کاری نمی‌تونن بکنن و مطمئن شدم که بچه‌ها هم اینجا نیستند چون اگر بودند حتماً به کمکم می‌آمدند به طرف خاکریز بعدی که احتمالاً سید مرتضی در اونجا شهید شده رفتم
وقتی به خاکریز رسیدم از خاکریز بالا رفتمو سرک کشیدم و پیکر بی‌جان سید مرتضی رو دیدم که به پهلو روی زمین افتاده اما پوتین پاش نبود و شلوارش هم پاره شده بود اما چفیه‌اش بر گردنش بود
می‌دونستم تنهایی نمی‌تونم کاری کنم فکری به خاطرم رسید اومدم پیش اون دوتا عراقی و با هزار زحمت و باز کردن بندها و بستن مجدد یکی دیگشون توسط اون یکی یکی از عراقی‌ها رو آوردم به طرف خاکریز و اسلحه رو به طرفش نشونه رفتم و بهش فهموندم که باید بره و اون جنازه رو بیاره اما می‌ترسید بره و هی با گفتن کلمات عربی از رفتن طفره می‌رفت
حدسم درست بود و اونا لای چفیه مرتضی مین کار گذاشته بودند و چاشنی مین هم زیر سرش بود و بهمحض بلند کردن سر مرتضی مین منفجر می‌شد
خلاصه لوله اسلحه رو گذاشتم روی شقیقه عراقیه و بهش گفتم رو رو یالا یالا دیدم نمی‌ره اومدم عقب و به طرفش نشانه رفتم
کاملاً معلوم بود که ترسیده
از طرفی هم من نمی‌تونستم شلیک کنم چون صدای تیر باعث می‌شد که عراقی‌ها بفهمند اینجا چه خبره و عراقیه هم اینو فهمیده بود ولی چون اسلحه دست من بود باز هم می‌ترسید ولی یک لبخنده غرورآمیزی به لب داشت
منم دل رو به دریا زدم و یک تیر به زیر پاش زدم و داد زدم رو رو
اون بدبخت مثل فنر از جا پرید و رفت اون ور خاکریز و زود مین رو خنثی کرد وپیکر مرتضی رو آورد
این ور خاکریز اما غافل از اینکه یک گشت عراقی هم داشت به طرف ما می‌آمد
مونده بودم تنهایی چکار کنم و چاره‌ای جز فرار نداشتم اما نمی‌تونستم بدون مرتضی برم این بود که دوباره عراقیه رو بردم پیش اون یکی عراقیع و به هزار بدبختی دست و پاشو بستم و پاهای جفتشونو به هم بستم و اومدم پشت خاکریز و به طرف گشت عراقی‌ها شلیک کردم
عراقی‌ها سنگر گرفتند و من مدام در طول خاکریز شلیک می‌کردم و عراقی‌ها فکر می‌کردند که یک گروه گشتی ایرانی اینجاست و به خاطر همین خیلی احتیاط می‌کردند خلاصه همین‌طور که من جست و خیز داشتم سوزشی
در کتفم احساس کردم و افتادم و من تیر خورده بودم اما مجبور بودم باز هم شلیک کنم و تقریباً فشنگهام تموم شده بود که صدای رگبار مسلسل از پشت سرم فضا را پر کرد و بچه‌ها ریختند روی خاکریز و عراقیهارو قلع و قمع کردند و چند تا عراقی هم مثل اینکه فرار کردند
سید رسول عارفی اومد کنارم و منو بلند کرد و فقط گفت حاجی دمت گرم تنها تنها
من دیگه از حال رفتم و وقتی چشم باز کردم دیدم تو بیمارستان صحرایی هستم و دارند منو باند پیچی می‌کنند
بعد با آمبولانس منو بردند مهران و از اونجا هم کرمانشاه و بعد با هواپیما با چند مجروح دیگربردند تهران بیمارستان نجمیه و سریع بردند اتاق عمل و تیر را بیرون کشیدند و بردنم بخش و اینکه چرا در مهران و کرمانشاه تیر را بیرون نیاورده بودند به خاطر این بود که فشنگ از بالای کتف آمده بود و در کنار قلب ایستاده بود و به خاطر این ریسک نکردند و فرستادند تهران
جالب اینجا که همان شبی که منو آوردند بیمارستان نجمیه همسرم را نیز برای زایمان اولین فرزندمان آوردند همان بیمارستان اما هیچ‌کدام خبر نداشتیم تا اینکه فردای از بیمارستان با منزلمان تماس گرفتند و به پدرم اطلاع دادند و دوساعت بعد از اینکه خبر دادند یک دفعه دیدم پدرم وارد بخش شد و با چشمانی اشگ‌آلود
آمد کنارم و از اوضاع و احوال جسمانیم پرسید و بعد از پدرم خلاصه همه اومدند و یک دفعه دیدم همسرم با ویلچر وارد شد و یک نوزاد هم در آغوشش است
وقتی دخترم را در آغوش گرفتم اشگ در چشمانم حلقه بست و به ناگاه یاد سید مرتضی افتادم که همسرش باردار بود و .
پیکر ش با جمعیت عظیمی در تهران تشیع و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد و وقتی من را به سر مزارش بردند به یاد دورانی که با هم هم‌کلاس بودیم و به یاد شیطنت‌های دوران بچگی و به یاد اینکه چگونه با هم
به جبهه اعزام شدیم و به یاد عملیات‌ها افتادم و گونه‌هایم در زیر باران اشگ خیس شده بود
آن رزمنده به اشتباه به من گفت بچه‌ها به خط شهید عرب رفته‌اند بلکه آنان بهیک خط دیگر رفته بودند و چون زمان را برای شناسایی مناسب ندیدند برگشتند و وقتی متوجه رفتن من به خط شهید عرب شدند خودشان را رساندند و من به داد من رسیدندوآن دو عراقی را به ستاد اسرا تحویل دادند و پیکر پاک شهید سید مرتضی
امینی را به تهران فرستادند
من هم بعد از یک ماه مداوا و اینکه به دکتر بصیر قول دادم دیگر زخمی نشوم مجدد با همسر و دختر یک ماهه ام خداحافظی نمودم و به جبهه رفتم اما به قولی که به دکتر بصیر داده بودم عمل نکردم و این بار ریه
و چشمانم را به تاراج شیمیایی دشمن بعثی دادم
لعنت‌الله‌علی القوم الظالمین
سر ارادت ما و استان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می‌رود از ارادت اوست
دوازده پیشنهاد برای نجات از تنبلی
چهارده پیشنهاد به زنانی که شوهرهاشون به دیدن فیلم‌ها و عکس‌های س ک س ی عادت کردن
چهل پیشنهاد برای خوشبختی زوج‌های جوان
یازده پیشنهاد برای کسانی که زیاد محتلم می شن
نه پیشنهاد جهت تشخیص نماینده اصلح برای حضور در مجلس شورای اسلامی
سه پیشنهاد برای دانشجویان پسری که در میان اکثریت دانشجویان دختر گیر افتاده‌اند .
چهار پیشنهاد به کسانی‌که به شنیدن موسیقی عادت کردند
چهار پیشنهاد به علاقه‌مندان موسیقی
دو پیشنهاد برای نماز خوان کردن دیگران
پنج پیشنهاد امام حسین علیه السلام ، برای کسانی‌که می‌خواهند آزادانه گناه کنند .
سیزده پیشنهاد برای مقابله با بی‌خوابی
چهار پیشنهاد به کسانی که به دنبال همسر مناسب برای زندگی خود هستند
دوازده پیشنهاد بهداشتی برای سفرهای تابستانی
یک پیشنهاد به دکتر احمدی نژاد در خصوص ولایت مداری
پانزده پیشنهاد برای کسانی که عازم سفر عتبات و عالیات هستند
یک پیشنهاد ناب برای کسانی که قصد ازدواج دارند همسر یابی
پیشنهاد خدا به دشمنان قرآن
شش پیشنهاد برای خدایی شدن زندگی
پانزده پیشنهاد برای جلوگیری از دست پاچه شدن به هنگام صحبت در جمع
پیشنهاد برای علاقه‌مندان به نماز شب
هشت پیشنهاد برای تمیز کردن شیشه پنجره‌ها
هفت پیشنهاد برای کسانی‌که به‌دنبال دوست واقعی هستند
پیشنهاد برای تقویت روحیه صبر
شش پیشنهاد برای کسانی‌که تصمیم دارند در شب رانندگی کنند
پیشنهاد برای تمییز کردن لوازم برقی
یک پیشنهاد به رئیس جمهور آقای دکتر محمود احمدی نژاد
پیشنهادهای کاربردی دین برای اهل بصیرت شدن
هفت پیشنهاد برای غلبه بر ترس
پیشنهاد جهت با بصیرت شدن خواص بی بصیرت
چهارده پیشنهاد برای خرید منزل مسکونی مناسب
هفده پیشنهاد به مسئولین هیئت‌های مذهبی
ده پیشنهاد برای دخترانی که بخت‌شون بسته شده
یک پیشنهاد برای مسئولین دانشگاه تهران
یک پیشنهاد به مسئولین دانشگاه تهران جهت علمی
نمودن فضای دانشگاه
نه پیشنهاد برای دختران دم بخت
نه پیشنهاد به دخترهای دم بخت
ده پیشنهاد برای استفاده صحیح از اینترنت
دوازده پیشنهاد برای استفاده صحیح از اینترنت
چهل پیشنهاد برای ترک خود ارضائی یا همان جق زدن
چهل پیشنهاد برای ترک خود ارضائی معروف به
جق زدن یا استمناء و یا جلق زدن
دوازده پیشنهاد برای تقویت اراده
یازده پیشنهاد برای اونهایی که می‌خواهند حرفشون بین دیگران
یازده پیشنهاد برای اونهایی که می‌خواهند حرفشون بین دیگران خریدار داشته باشه
پنج پیشنهاد برای دختر و پسرهایی که از حرف زور پدر و مادرشون
پنج پیشنهاد برای دختر و پسرهائیکه از حرف زور پدر و مادرشون خسته شدن برو به ادامه مطلب
ده پیشنهاد برای اونهایی که در اینترنت به دیدن کلیپ ، عکس‌های س ک س
ده پیشنهاد برای اونهایی که در اینترنت به دیدن کلیپ ، عکس‌های س ک س ، خفن ، زن و دختر لخت و
چهارده پیشنهاد برای کسانی‌که در آرزوی فرزند دار شدن می‌باشند
چهارده پیشنهاد برای کسانی‌که در آرزوی فرزند دار شدن می‌باشند برو به ادامه مطلب
نمون برگ شماره یک نظام پذیرش و بررسی پیشنهادها
بسمه تعالی شماره
وزارت آموزش و پرورش
برگه ارائه پیشنهاد سازمان آموزش و پرورش خراسان رضوی
شورای نظام پذیرش و بررسی پیشنهادها اداره آموزش و پرورش ناحیه مشهد
مشخصات فردی پیشنهاددهندگان
مدرک و رشته تحصیلی پست
در صد مشارکت
سطح و محدوده اجرای پیشنهاد شهرستان استان کشور
شرح پیشنهاد و شیوه اجرا
دشواری‌ها و موانع برسرراه اجرای پیشنهاد