id
int64 1.12k
1,000k
| poem
stringlengths 1
1.26k
| poet
stringclasses 203
values | cat
stringlengths 2
112
| text
stringlengths 7
109k
⌀ |
---|---|---|---|---|
1,119 | رباعی شمارهٔ ۱ | خیام | رباعیات | برخیز بتا بیا ز بهر دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم
زآن پیش که کوزهها کنند از گل ما |
1,120 | رباعی شمارهٔ ۲ | خیام | رباعیات | چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پرسودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را |
1,121 | رباعی شمارهٔ ۳ | خیام | رباعیات | قرآن که مهین کلام خوانند آن را
گهگاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گرد پیاله آیتی هست مقیم
کاندر همه جا مدام خوانند آن را |
1,122 | رباعی شمارهٔ ۴ | خیام | رباعیات | گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را |
1,123 | رباعی شمارهٔ ۵ | خیام | رباعیات | هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانۀ خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا |
1,124 | رباعی شمارهٔ ۶ | خیام | رباعیات | ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب |
1,125 | رباعی شمارهٔ ۷ | خیام | رباعیات | آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت |
1,126 | رباعی شمارهٔ ۸ | خیام | رباعیات | ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست |
1,127 | رباعی شمارهٔ ۹ | خیام | رباعیات | اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
می خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است |
1,128 | رباعی شمارهٔ ۱۰ | خیام | رباعیات | امروز تو را دسترس فردا نیست
واندیشهٔ فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست |
1,129 | رباعی شمارهٔ ۱۱ | خیام | رباعیات | ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت |
1,130 | رباعی شمارهٔ ۱۲ | خیام | رباعیات | ای چرخ فلک خرابی از کینهٔ توست
بیدادگری شیوهٔ دیرینهٔ توست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینهٔ توست |
1,131 | رباعی شمارهٔ ۱۳ | خیام | رباعیات | ای دل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زآن پیش که سبزه بر دمد از خاکت |
1,132 | رباعی شمارهٔ ۱۴ | خیام | رباعیات | این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند
زآن روی که هست کس نمیداند گفت |
1,133 | رباعی شمارهٔ ۱۵ | خیام | رباعیات | این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
در بند سر زلف نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که بر گردن یاری بودهست |
1,134 | رباعی شمارهٔ ۱۶ | خیام | رباعیات | این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست
از دیدهٔ شاهی و دل دستوریست
هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست
از عارض مستی و لب مستوریست |
1,135 | رباعی شمارهٔ ۱۷ | خیام | رباعیات | این کهنه رباط را که عالم نام است
وآرامگه ابلق صبح و شام است
بزمیست که واماندۀ صد جمشید است
قصریست که تکیهگاه صد بهرام است |
1,136 | رباعی شمارهٔ ۱۸ | خیام | رباعیات | این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت |
1,137 | رباعی شمارهٔ ۱۹ | خیام | رباعیات | بر چهرۀ گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلافروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است |
1,138 | رباعی شمارهٔ ۲۰ | خیام | رباعیات | پیش از من و تو لیل و نهاری بودهست
گردنده فلک نیز بکاری بوده است
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم نگاری بودهست |
1,139 | رباعی شمارهٔ ۲۱ | خیام | رباعیات | تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بتپرستان کنشت
خیام ، که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت |
1,140 | رباعی شمارهٔ ۲۲ | خیام | رباعیات | ترکیب پیالهای که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست |
1,141 | رباعی شمارهٔ ۲۳ | خیام | رباعیات | ترکیب طبایع چو به کام تو دمیست
رو شاد بزی اگرچه بر تو ستمیست
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمیست |
1,142 | رباعی شمارهٔ ۲۴ | خیام | رباعیات | چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست |
1,143 | رباعی شمارهٔ ۲۵ | خیام | رباعیات | چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت |
1,144 | رباعی شمارهٔ ۲۶ | خیام | رباعیات | چون چرخ به کام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت |
1,145 | رباعی شمارهٔ ۲۷ | خیام | رباعیات | چون لاله به نوروز قدح گیر به دست
با لالهرخی اگر تو را فرصت هست
می نوش به خرمی که این چرخ کهن
ناگاه تو را چو خاک گرداند پست |
1,146 | رباعی شمارهٔ ۲۸ | خیام | رباعیات | چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جام می از کف دست
در بیخبری مرد چه هشیار و چه مست |
1,147 | رباعی شمارهٔ ۲۹ | خیام | رباعیات | چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست
چون هست به هرچه هست نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیست
پندار که هرچه نیست در عالم هست |
1,148 | رباعی شمارهٔ ۳۰ | خیام | رباعیات | خاکی که به زیر پای هر نادانیست
کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانیست
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانیست
انگشت وزیر یا سر سلطانیست |
1,149 | رباعی شمارهٔ ۳۱ | خیام | رباعیات | دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه اوفکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود
ور نیک نیامد این صور عیب که راست |
1,150 | رباعی شمارهٔ ۳۲ | خیام | رباعیات | در پردۀ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانهها کوته نیست |
1,151 | رباعی شمارهٔ ۳۳ | خیام | رباعیات | در خواب بدم مرا خردمندی گفت
کز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟
می خور که به زیر خاک میباید خفت |
1,152 | رباعی شمارهٔ ۳۴ | خیام | رباعیات | در دایرهای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست |
1,153 | رباعی شمارهٔ ۳۵ | خیام | رباعیات | در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هر چند به نزد عامه این باشد زشت
سگ به ز من است اگر برم نام بهشت |
1,154 | رباعی شمارهٔ ۳۶ | خیام | رباعیات | دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پردۀ اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت |
1,155 | رباعی شمارهٔ ۳۷ | خیام | رباعیات | ساقی گل و سبزه بس طربناک شدهست
دریاب که هفته دگر خاک شدهست
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شدهست |
1,156 | رباعی شمارهٔ ۳۸ | خیام | رباعیات | عمریست مرا تیره و کاریست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست
ما را ز کس دگر نمیباید خواست |
1,157 | رباعی شمارهٔ ۳۹ | خیام | رباعیات | فصل گل و طرف جویبار و لب کشت
با یک دو سه اهل و لعبتی حورسرشت
پیش آر قدح که بادهنوشان صبوح
آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت |
1,158 | رباعی شمارهٔ ۴۰ | خیام | رباعیات | گر شاخ بقا ز بیخ بختت رستست
ور بر تن تو عمر لباسی چستست
در خیمه تن که سایبانیست ترا
هان تکیه مکن که چارمیخش سستست |
1,159 | رباعی شمارهٔ ۴۱ | خیام | رباعیات | گویند کسان بهشت با حور خوش است
من میگویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کآواز دهل شنیدن از دور خوش است |
1,160 | رباعی شمارهٔ ۴۲ | خیام | رباعیات | گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولیست خلاف ، دل در آن نتوان بست
گر عاشق و میخواره به دوزخ باشند
فردا بینی بهشت همچون کف دست |
1,161 | رباعی شمارهٔ ۴۳ | خیام | رباعیات | من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هرسه مرا نقد و تو را نسیه بهشت |
1,162 | رباعی شمارهٔ ۴۴ | خیام | رباعیات | مهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت |
1,163 | رباعی شمارهٔ ۴۵ | خیام | رباعیات | می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است |
1,164 | رباعی شمارهٔ ۴۶ | خیام | رباعیات | می لعل مذاب است و صراحی کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است
آن جام بلورین که ز می خندان است
اشکی است که خون دل در او پنهان است |
1,165 | رباعی شمارهٔ ۴۷ | خیام | رباعیات | می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است |
1,166 | رباعی شمارهٔ ۴۸ | خیام | رباعیات | نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است |
1,167 | رباعی شمارهٔ ۴۹ | خیام | رباعیات | در هر دشتی که لالهزاری بودهست
از سرخی خون شهریاری بودهست
هر شاخ بنفشه کز زمین میروید
خالیست که بر رخ نگاری بودهست |
1,168 | رباعی شمارهٔ ۵۰ | خیام | رباعیات | هر ذره که در خاک زمینی بودهست
پیش از من و تو تاج و نگینی بودهست
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان
کآن هم رخ خوب نازنینی بودهست |
1,169 | رباعی شمارهٔ ۵۱ | خیام | رباعیات | هر سبزه که بر کنار جویی رستهست
گویی ز لب فرشتهخویی رستهست
پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی
کآن سبزه ز خاک لالهرویی رستهست |
1,170 | رباعی شمارهٔ ۵۲ | خیام | رباعیات | یک جرعهٔ می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است |
1,171 | رباعی شمارهٔ ۵۳ | خیام | رباعیات | چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ |
1,172 | رباعی شمارهٔ ۵۴ | خیام | رباعیات | آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند |
1,173 | رباعی شمارهٔ ۵۵ | خیام | رباعیات | آن را که به صحرای علل تاختهاند
بی او همه کارها بپرداختهاند
امروز بهانهای درانداختهاند
فردا همه آن بود که درساختهاند |
1,174 | رباعی شمارهٔ ۵۶ | خیام | رباعیات | آنها که کهن شدند و اینها که نوند
هر کس به مراد خویش یک تک به دوند
این کهنهجهان به کس نماند باقی
رفتند و رویم دیگر آیند و روند |
1,175 | رباعی شمارهٔ ۵۷ | خیام | رباعیات | آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقهٔ خاک نهاد |
1,176 | رباعی شمارهٔ ۵۸ | خیام | رباعیات | آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچکسی راز همینگشایند
ما را ز قضا جز این قدر ننمایند
پیمانهٔ عمر ماست میپیمایند |
1,177 | رباعی شمارهٔ ۵۹ | خیام | رباعیات | اجرام که ساکنان این ایواناند
اسباب تردد خردمنداناند
هان تا سر رشتهٔ خرد گم نکنی
کآنان که مدبرند سرگرداناند |
1,178 | رباعی شمارهٔ ۶۰ | خیام | رباعیات | از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود |
1,179 | رباعی شمارهٔ ۶۱ | خیام | رباعیات | از رنج کشیدن آدمی حر گردد
قطره چو کشد حبس صدف در گردد
گر مال نماند سر بماناد به جای
پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد |
1,180 | رباعی شمارهٔ ۶۲ | خیام | رباعیات | افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
وز دست اجل بسی جگرها خون شد
کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا چون شد |
1,181 | رباعی شمارهٔ ۶۳ | خیام | رباعیات | افسوس که نامهٔ جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد |
1,182 | رباعی شمارهٔ ۶۴ | خیام | رباعیات | ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود |
1,183 | رباعی شمارهٔ ۶۵ | خیام | رباعیات | این عقل که در ره سعادت پوید
روزی صد بار خود تو را میگوید
دریاب تو این یک دم وقتت که نهای
آن تره که بدروند و دیگر روید |
1,184 | رباعی شمارهٔ ۶۶ | خیام | رباعیات | این قافلهٔ عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد |
1,185 | رباعی شمارهٔ ۶۷ | خیام | رباعیات | بر پشت من از زمانه تو میآید
وز من همه کار نانکو میآید
جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو
گفتا چه کنم خانه فرومیآید |
1,186 | رباعی شمارهٔ ۶۸ | خیام | رباعیات | بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
مغرور بدانی که نخوردهست تو را
تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد |
1,187 | رباعی شمارهٔ ۶۹ | خیام | رباعیات | بر چشم تو عالم ارچه میآرایند
مگرای بدان که عاقلان نگرایند
بسیار چو تو روند و بسیار آیند
بربای نصیب خویش کت بربایند |
1,188 | رباعی شمارهٔ ۷۰ | خیام | رباعیات | بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا میدانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند |
1,189 | رباعی شمارهٔ ۷۱ | خیام | رباعیات | تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمهٔ زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فروخواهی شد |
1,190 | رباعی شمارهٔ ۷۲ | خیام | رباعیات | تا راه قلندری نپویی نشود
رخساره بخون دل نشویی نشود
سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان
آزاد به ترک خود نگویی نشود |
1,191 | رباعی شمارهٔ ۷۳ | خیام | رباعیات | تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز میفروشان کایشان
به زآنکه فروشند چه خواهند خرید |
1,192 | رباعی شمارهٔ ۷۴ | خیام | رباعیات | چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
دل را به کم و بیش دژم نتوان کرد
کار من و تو چنانکه رای من و توست
از موم به دست خویش هم نتوان کرد |
1,193 | رباعی شمارهٔ ۷۵ | خیام | رباعیات | حیی که به قدرت سر و رو میسازد
همواره همو کار عدو میسازد
گویند قرابهگر مسلمان نبود
او را تو چه گویی که کدو میسازد |
1,194 | رباعی شمارهٔ ۷۶ | خیام | رباعیات | در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می بهاندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند |
1,195 | رباعی شمارهٔ ۷۷ | خیام | رباعیات | در دهر هر آنکه نیمنانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوشجهانی دارد |
1,196 | رباعی شمارهٔ ۷۸ | خیام | رباعیات | دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمیدارد سود
پر کن قدح می به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنیها همه بود |
1,197 | رباعی شمارهٔ ۷۹ | خیام | رباعیات | روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همیشوید گرد
بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فریاد همیکند که می باید خورد |
1,198 | رباعی شمارهٔ ۸۰ | خیام | رباعیات | زآن پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا بادهٔ گلگون آرند
تو زر نهای ای غافل نادان که تو را
در خاک نهند و باز بیرون آرند |
1,199 | رباعی شمارهٔ ۸۱ | خیام | رباعیات | عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
می نوش که عمری که اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد |
1,200 | رباعی شمارهٔ ۸۲ | خیام | رباعیات | کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
من مینگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هرکه از مادر زاد |
1,201 | رباعی شمارهٔ ۸۳ | خیام | رباعیات | کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند |
1,202 | رباعی شمارهٔ ۸۴ | خیام | رباعیات | گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد |
1,203 | رباعی شمارهٔ ۸۵ | خیام | رباعیات | گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
کش نشکند و هم به زمین نسپارد
گر ابر چو آب خاک را بردارد
تا حشر همه خون عزیزان بارد |
1,204 | رباعی شمارهٔ ۸۶ | خیام | رباعیات | گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایهٔ سودای جهان
عمر است چنان کش گذرانی گذرد |
1,205 | رباعی شمارهٔ ۸۷ | خیام | رباعیات | گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود |
1,206 | رباعی شمارهٔ ۸۸ | خیام | رباعیات | گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد |
1,207 | رباعی شمارهٔ ۸۹ | خیام | رباعیات | گویند هر آن کسان که با پرهیزند
زآنسان که بمیرند چنان برخیزند
ما با می و معشوقه از آنیم مدام
باشد که به حشرمان چنان انگیزند |
1,208 | رباعی شمارهٔ ۹۰ | خیام | رباعیات | می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او
یک جرعه خوری هزار علت ببرد |
1,209 | رباعی شمارهٔ ۹۱ | خیام | رباعیات | هر راز که اندر دل دانا باشد
باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
کاندر صدف از نهفتگی گردد در
آن قطره که راز دل دریا باشد |
1,210 | رباعی شمارهٔ ۹۲ | خیام | رباعیات | هر صبح که روی لاله شبنم گیرد
بالای بنفشه در چمن خم گیرد
انصاف مرا ز غنچه خوش میآید
کاو دامن خویشتن فراهم گیرد |
1,211 | رباعی شمارهٔ ۹۳ | خیام | رباعیات | هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد |
1,212 | رباعی شمارهٔ ۹۴ | خیام | رباعیات | هم دانهٔ امید به خرمن ماند
هم باغ و سرای بی تو و من ماند
سیم و زر خویش از درمی تا به جوی
با دوست بخور گرنه به دشمن ماند |
1,213 | رباعی شمارهٔ ۹۵ | خیام | رباعیات | یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند |
1,214 | رباعی شمارهٔ ۹۶ | خیام | رباعیات | یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعهٔ می مملکت چین ارزد
جز بادهٔ لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد |
1,215 | رباعی شمارهٔ ۹۷ | خیام | رباعیات | یک قطرهٔ آب بود با دریا شد
یک ذرهٔ خاک با زمین یکتا شد
آمدشدن تو اندر این عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد |
1,216 | رباعی شمارهٔ ۹۸ | خیام | رباعیات | یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکستهای دمی آبی سرد
مأمور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد |
1,217 | رباعی شمارهٔ ۹۹ | خیام | رباعیات | آن لعل در آبگینهٔ ساده بیار
وآن محرم و مونس هر آزاده بیار
چون میدانی که مدت عالم خاک
باد است که زود بگذرد باده بیار |
1,218 | رباعی شمارهٔ ۱۰۰ | خیام | رباعیات | از بودنی ای دوست چه داری تیمار
وز فکرت بیهوده دل و جان افکار
خرم بزی و جهان به شادی گذران
تدبیر نه با تو کردهاند اول کار |
Dataset Card for Dataset Name
This is the csv format of the Ganjoor Database that is published in their github
Dataset Details
- Curated by: Navid Abbaspoor
- Language(s) (NLP): Persian (Farsi)
- License: Creative Commons Attribution 4.0 International (cc-by-4.0)
Dataset Description
This dataset contains almost all of poems by Iran's great poets through many many past years till now. The original database was tabular, that I convert it to a csv format that contains these columns:
- id: id of the poem in the original database
- poem: name of the poem
- poet: name of the poet
- cat: category of the poem
- text: text and verses of the poem
Dataset Sources [optional]
- Repository: [More Information Needed]
Usage
from datasets import load_dataset
dataset = load_dataset("mabidan/ganjoor")
Dataset Creation
Persian language is one of the low-resource languages in NLP tasks. I'm trying to collect persian datasets to help the community to build helpful tools for this language. So I'm usually collect persian data from web and transform it to a structure that is convinient for my tasks in NLP.
Bias, Risks, and Limitations
I didnt do any edit or modification in text and verses. So all the data is comming from the original Ganjoor database.
Recommendations
I double checked the data and found that some of poems have no text, I guess there might be a problem in the preprocessing steps or in the actual database. You might want to drop that rows from data if you want to use the dataset.
Users should be made aware of the risks, biases and limitations of the dataset. More information needed for further recommendations.
Dataset Card Contact
For any question or colaboration you can contact me: navidabbaspoor@gmail.com
- Downloads last month
- 88