# ---
stringlengths
5
627
ارسطو در کتاب اول "فیزیک" درباره پیش‌سقراطی‌ها بحث می‌کند، به عنوان مقدمه‌ای بر فلسفه خود و جستجوی آرچه.
فرانسيس بيكن، فيلسوف قرن شانزدهم كه به خاطر پيشبرد روش علمي شناخته شده است، احتمالاً اولين فيلسوف عصر مدرن بود كه به طور گسترده از اصول پيش‌سقراطی در متون خود استفاده كرد.
فريدر Nietzsche نيتشه به شدت از پيش‌سقراطی‌ها ستایش می‌کرد و آنها را "استبدادگران روح" می‌نامید تا تقابل آنها و ترجیح خود را نسبت به سقراط و جانشینانش نشان دهد.
بر اساس روایت او، که در بسیاری از کتاب‌های او به تصویر کشیده شده است، عصر پیش‌سقراطی، عصر باشکوه یونان بود، در حالی که به گفته نيتشه، "عصر طلایی" پس از آن، عصری از انحطاط بود.
هر چند این دوره - که در اوایل آن به عنوان دوره بهار و پاییز و دوره جنگ‌های داخلی شناخته می‌شود - در بخش‌های بعدی خود مملو از هرج و مرج و نبردهای خونین بود، اما به عنوان عصر طلایی فلسفه چینی شناخته می‌شود، زیرا طیف وسیعی از افکار و ایده‌ها به طور آزادانه توسعه یافت و مورد بحث قرار گرفت.
تائوئیسم (که به آن دایوییسم نیز گفته می‌شود)، فلسفه‌ای که بر سه گوهر تائو تأکید می‌کند: شفقت، اعتدال و فروتنی، در حالی که تفکر تائوئیست به طور کلی بر طبیعت، رابطه بین انسانیت و کیهان، سلامتی و طول عمر، و وو وی (عمل از طریق عدم عمل) تمرکز می‌کند.
کشاورزگرایی، یا مکتب کشاورزگرایی، که از کمونالیسم و ​​برابری‌طلبی روستایی آرمان‌گرایانه حمایت می‌کرد.
دانشمندان این مکتب، سخنوران، مناظره‌کنندگان و تاکتیک‌بازان خوبی بودند.
مکتب "گفتگوهای کوچک"، که یک مکتب فکری منحصر به فرد نبود، بلکه فلسفه‌ای بود که از همه افکاری که توسط مردم عادی در خیابان‌ها مورد بحث قرار می‌گرفت و از آنها سرچشمه می‌گرفت، تشکیل شده بود.
کنفوسیوس به ویژه در سلسله هان، که بزرگترین متفکر آن، دونگ ژونگ‌شو، بود، که کنفوسیوس را با افکار مکتب ژونگ‌شو و نظریه پنج عنصر ادغام کرد، قوی بود.
آنها به طور خاص، فرضیه کنفسیوس به عنوان یک چهره خدایی را رد کردند و او را به عنوان بزرگترین حکیم، اما فقط یک انسان و فانی در نظر گرفتند.
بودیسم در حدود قرن اول میلادی به چین رسید، اما تا سلسله‌های شمالی و جنوبی، سویی و تانگ بود که تأثیر و شناخت قابل توجهی به دست آورد.
این امر منجر به پرسش در مورد موجود واحد می شود که در تنوع پدیده‌های تجربی و منشأ همه چیز نهفته است.
هفت ریشی - آتری، بهارادواجا، گوتاما، جامادگنی، کاشیاپا، واشیستا، ویسوامیترا.
فلسفه یونان باستان در قرن ششم قبل از میلاد ظهور کرد و پایان عصر تاریکی یونان را نشان داد.
این فلسفه با طیف وسیعی از موضوعات از جمله نجوم، معرفت شناسی، ریاضیات، فلسفه سیاسی، اخلاق، متافیزیک، هستی شناسی، منطق، زیست شناسی، بلاغت و زیبایی شناسی سروکار داشت.
خطوط تأثیر روشن و بدون وقفه از فیلسوفان یونان باستان و هلنیستی به فلسفه روم، فلسفه اسلامی اولیه، اسکولاستیک قرون وسطی، رنسانس اروپا و عصر روشنگری منتهی می شود.
اما آنها خود را به استدلال کردن آموختند.
طالس، مدرسه فلسفه میلتوسی را الهام بخشید و بعد از او آناکسی مندر بود که استدلال کرد که بستر یا آرکه نمی‌تواند آب یا هیچ یک از عناصر کلاسیک باشد، بلکه چیزی "نامحدود" یا "نامعین" (به یونانی، آپیرون) است.
برخلاف مدرسه میلتوسی که یک عنصر پایدار را به عنوان آرکه فرض می‌کند، هراکلیتوس آموزش داد که panta rhei ("همه چیز جاری است")، نزدیک‌ترین عنصر به این جریان ابدی، آتش است.
او استدلال کرد که وجود، به معنای تعریف، ابدیت را نشان می‌دهد، در حالی که فقط آنچه هست، می‌تواند فکر شود؛ چیزی که هست، علاوه بر این، نمی‌تواند بیشتر یا کمتر باشد، و بنابراین، رقیق شدن و متراکم شدن میلتوسی در مورد وجود غیرممکن است؛ در نهایت، همانطور که حرکت نیازمند است که چیزی به جز چیز در حال حرکت وجود داشته باشد (یعنی.
در حمایت از این، زِنون الئیایی، شاگرد پارمنیدس، تلاش کرد تا ثابت کند که مفهوم حرکت پوچ است و به همین ترتیب حرکت وجود ندارد.
لوکیپوس نیز یک پلورالیسم هستی شناختی با یک کیهان شناسی مبتنی بر دو عنصر اصلی: خلاء و اتم‌ها را ارائه کرد.
در حالی که فلسفه قبل از سقراط یک پیگیری تثبیت شده بود، سیسرو او را به عنوان "اولین کسی که فلسفه را از آسمان‌ها پایین آورد، آن را در شهرهای قرار داد، آن را در خانواده ها معرفی کرد و آن را مجبور کرد که زندگی و اخلاق و خوب و بد را بررسی کند".
این واقعیت که بسیاری از گفتگوها در مورد سقراط (همانطور که توسط افلاطون و زِنوفون نقل شده است) بدون رسیدن به یک نتیجه گیری محکم، یا به طور قطعی، پایان می یابد، منجر به بحث در مورد معنی روش سقراطی شده است.
سقراط آموزش داد که هیچ کس خواهان چیزی بد نیست، و بنابراین اگر کسی کاری انجام می‌دهد که واقعا بد است، باید ناخواسته یا از روی جهل باشد؛ در نتیجه، همه فضیلت، دانش است.
پریکلس، سیاستمدار بزرگ، با این دانش جدید و دوست آناکساگوراس، ارتباط نزدیکی داشت، اما مخالفان سیاسی او با استفاده از یک واکنش محافظه‌کارانه در برابر فیلسوفان، به او ضربه زدند؛ تحقیق در مورد چیزهایی که در بالای آسمان یا زیر زمین قرار دارند، موضوعاتی که به عنوان بی حرمتی در نظر گرفته می‌شدند، جرم شناخته شد.
با این حال، سقراط تنها فردی است که به طور رسمی متهم به این قانون شده، محکوم شده و در سال 399 قبل از میلاد به مرگ محکوم شده است (به دادگاه سقراط مراجعه کنید).
افلاطون، سقراط را به عنوان گفتگو کننده اصلی در گفتگوهای خود به تصویر می‌کشد و از آنها پایه افلاطونیسم (و به طور گسترده، نئو افلاطونیسم) را استخراج می‌کند.
زِنون از سیتیوم نیز اخلاق زهدگرایی را برای بیان استوئیسم اقتباس کرد.
افلاطون به همراه زِنوفون، منبع اصلی اطلاعات در مورد زندگی و عقاید سقراط است و همیشه تشخیص بین این دو آسان نیست.
اگرچه حکومت یک مرد خردمند ترجیح داده می شود به حکومت قانون، اما خردمندان نمی توانند از قضاوت نابخردان جلوگیری کنند، و بنابراین در عمل، حکومت قانون ضروری تلقی می شود.
گفتگوهای افلاطون نیز مضامین متافیزیکی دارند که مشهورترین آنها نظریه او در مورد ایده ها است.
این نظریه بیشتر انسان ها را به افرادی که در یک غار بسته شده اند تشبیه می‌کند، که فقط به سایه های روی دیوارها نگاه می کنند و هیچ تصور دیگری از واقعیت ندارند.
اگر این مسافران به غار بازگردند، افراد داخل غار (که هنوز فقط با سایه ها آشنا هستند) مجهز به این نخواهند بود که گزارش هایی از این "جهان بیرون" را باور کنند.
برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب (نیویورک: سیمون و شوستر، 1972).
او رژیم های توصیف شده در جمهوری و قوانین افلاطون را مورد انتقاد قرار می دهد و به نظریه ایده ها به عنوان "کلمات خالی و استعاره های شاعرانه" اشاره می‌کند.
آنتستنس از زهد سقراط الهام گرفت و افلاطون را به خاطر غرور و خودخواهی متهم کرد.
این فلسفه توسط اوکلویدس از مگارا، یکی از شاگردان سقراط، تأسیس شد.
پیروونیسم، دستیابی به آتاراکسیا (حالت آرامش) را به عنوان راهی برای رسیدن به اودیمونیا قرار می دهد.
اخلاق او بر اساس "تعقیب لذت و اجتناب از درد" بود.
مشارکت‌های منطقی آنها هنوز هم در حساب گزاره‌ای معاصر وجود دارد.
این دوره شکاکانه افلاطونیسم باستان، از ارشیلوس تا فیلو از لاریسا، به عنوان آکادمی جدید شناخته شد، اگرچه برخی از نویسندگان باستان تقسیمات بیشتری را اضافه کردند، مانند آکادمی میانه.
در حالی که هدف پیروونی ها دستیابی به آتاراکسیا بود، پس از ارشیلوس، شکاکان آکادمی آتاراکسیا را به عنوان هدف اصلی خود قرار ندادند.
در امپراتوری بیزانس، ایده‌های یونانی حفظ و مطالعه می‌شدند و مدتی پس از اولین گسترش بزرگ اسلام، اما خلیفه عباسی، جمع‌آوری دست‌نوشته‌های یونانی را مجاز دانست و برای افزایش اعتبار خود، مترجمان را استخدام کرد.
فلسفه قرون وسطی فلسفه‌ای است که در طول قرون وسطی، دوره‌ای که تقریباً از سقوط امپراتوری روم غربی در قرن پنجم تا رنسانس در قرن پانزدهم گسترش می‌یابد، وجود داشته است.
با وجود استثنائات احتمالی ابن سینا و ابن رشد، متفکران قرون وسطی خود را به هیچ وجه فیلسوف نمی دانستند: برای آنها، فیلسوفان نویسندگان بت‌پرست باستان مانند افلاطون و ارسطو بودند.
یکی از بحث برانگیزترین چیزها در این دوره، ایمان در مقابل عقل بود.
به طور کلی موافق هستند که این دوره با آگوستین (354–430) آغاز می‌شود که به طور قطع به دوره کلاسیک تعلق دارد، و با احیای ماندگار یادگیری در اواخر قرن یازدهم، در آغاز دوره قرون وسطای بالا، به پایان می‌رسد.
در دوره‌های بعد، راهبان برای آموزش مدیران و کلیساییان استفاده می‌شدند.
بخش زیادی از کارهای ارسطو در این دوره در غرب ناشناخته بود.
آگوستین به عنوان بزرگترین پدران کلیسا شناخته می شود.
به مدت بیش از هزار سال، تقریباً هیچ اثر لاتینی در زمینه الهیات یا فلسفه وجود نداشت که از نوشته‌های او نقل قول نکند یا از اقتدار او استفاده نکند.
او در سال 510 در پادشاهی اوستروگوت‌ها به مقام کنسول رسید.
او تفسیرهایی بر این آثار و بر ایزگوگ توسط پورفیری (تفسیر بر دسته‌ها) نوشت.
در این دوره، چندین اختلافات دینی مانند این که آیا خدا برخی را برای نجات و برخی را برای لعنت مقدر کرده است، به وجود آمد.
آیا میزبان همان بدن تاریخی مسیح است؟
این دوره همچنین شاهد احیای بورسیه بود.
بعداً، در زمان سنت ابو از فلیوری (ابوت 988–1004)، رئیس مدرسه راهب اصلاح شده، فلیوری از یک عصر طلایی دوم لذت برد.
اوایل قرن سیزدهم شاهد اوج احیای فلسفه یونانی بود.
ملکان قدرتمند نورمن، مردان دانش را از ایتالیا و مناطق دیگر به دربار خود جمع کردند، تا نشانی از اعتبار خود باشد.
دانشگاه‌ها در این دوره در شهرهای بزرگ اروپا توسعه یافتند و احزاب مذهبی رقیب در کلیسا برای کنترل سیاسی و فکری بر این مراکز زندگی آموزشی شروع به نبرد کردند.
نمایندگان بزرگ تفکر دومنیکن در این دوره آلبرتوس مگنوس و (به ویژه) توماس آکویناس بودند که سنتز ماهرانه عقل گرایی یونانی و تعالیم مسیحی در نهایت به تعریف فلسفه کاتولیک انجامید.
آکویناس نشان داد که چگونه می‌توان بخش زیادی از فلسفه ارسطو را بدون افتادن به "خطاهای" مفسّر ابن رشد، گنجاند.
مشکل شر: فیلسوفان کلاسیک در مورد ماهیت شر گمانه‌زنی کرده بودند، اما مشکل اینکه چگونه یک خدا قادر مطلق، دانا، و دوست داشتنی می‌تواند سیستمی از چیزها را ایجاد کند که در آن شر وجود دارد، برای اولین بار در دوره قرون وسطی به وجود آمد.
با این حال، از قرن چهاردهم به بعد، استفاده فزاینده از استدلال ریاضی در فلسفه طبیعی، راه را برای ظهور علم در اوایل دوره مدرن آماده کرد.
در دوره اولیه، نویسندگانی مانند پیتر ابولار تفسیرهایی بر آثار منطق قدیم (دسته‌های ارسطو، در مورد تفسیر، و ایزگوگ پورفیری) نوشتند.
(کلمه "نیت" توسط فرانتس برنتانو احیا شد که قصد داشت استفاده قرون وسطی را منعکس کند).
عنوان "فلسفه رنسانس" توسط محققان تاریخ فکری برای اشاره به تفکر دوره ای که تقریباً بین سال‌های 1355 تا 1650 در اروپا اجرا می‌شود، استفاده می‌شود (تاریخ‌ها برای اروپای مرکزی و شمالی و برای مناطقی مانند آمریکای اسپانیا، هند، ژاپن و چین تحت تأثیر اروپا به جلو حرکت می‌کنند).
فرضیه اینکه آثار ارسطو برای درک فلسفه اساسی بود، در طول رنسانس ضعیف نشد، که شاهد رونق ترجمه‌های جدید، تفسیرها و تفسیرهای دیگر آثار او، هم به زبان لاتین و هم به زبان‌های محلی بود.
دومی، به نوعی شبیه به بحث‌های مدرن، مزایا و معایب مواضع یا تفسیرهای فلسفی خاص را بررسی کرد.
افلاطون، که فقط از طریق دو و نیم گفتگو در قرون وسطی شناخته می‌شد، از طریق ترجمه‌های لاتینی متعدد در ایتالیا در قرن پانزدهم، که به اوج ترجمه آثار کامل او توسط مارسلیو فیسینو در فلورانس در سال 1484 انجامید، شناخته شد.
همه انسان‌گرایان رنسانس به همه چیز او عمل نکردند، اما پترارک در گسترش "قانون" زمان خود (شعر بت‌پرستانه قبلاً بی‌معنی و خطرناک تلقی می‌شد)، چیزی که در فلسفه نیز اتفاق افتاد، سهم داشت.
حرکت‌های دیگر از فلسفه باستان نیز دوباره به جریان اصلی بازگشتند.
این موضع در رنسانس تحت فشار فزاینده‌ای قرار گرفت، زیرا متفکران مختلف ادعا کردند که طبقه بندی‌های توماس نادرست هستند و اخلاق مهم‌ترین بخش اخلاق است.
همانطور که دیدیم، آنها معتقد بودند که فلسفه را می‌توان تحت کنترل بلاغت قرار داد.
در سال‌های 1416–1417، لئوناردو برونی، برجسته‌ترین انسان‌گرای زمان خود و صدراعظم فلورانس، اخلاق ارسطو را به زبان لاتین کلاسیک، روان‌تر، اصیل‌تر و کلاسیک‌تر، دوباره ترجمه کرد.
مغالطه محرک این بود که فلسفه باید از اصطلاحات فنی خود آزاد شود تا افراد بیشتری بتوانند آن را بخوانند.
دزیریوس اراسموس، انسان‌گرای بزرگ هلندی، حتی یک نسخه یونانی از ارسطو را آماده کرد و در نهایت کسانی که فلسفه را در دانشگاه‌ها تدریس می‌کردند، مجبور شدند حداقل وانمود کنند که یونانی می‌دانند.
با این حال، هنگامی که مشخص شد که ایتالیایی زبانی با شایستگی ادبی است و می‌تواند وزن بحث فلسفی را تحمل کند، تلاش‌های متعددی در این جهت شروع به ظاهر شدن کرد، به ویژه از سال 1540 به بعد.
ما می‌دانیم که بحث‌ها در مورد آزادی اراده همچنان شعله‌ور می‌شد (به عنوان مثال، در مبادلات مشهور بین اراسموس و مارتین لوتر)، اینکه متفکران اسپانیایی به طور فزاینده‌ای به ایده اشرافیت وسواس داشتند، اینکه دوئل عملی بود که ادبیات زیادی را در قرن شانزدهم ایجاد کرد (آیا مجاز بود یا نه؟).
نباید فراموش کنیم که اکثر فیلسوفان آن زمان، اگر نه مذهبی، حداقل از نظر اسمی مسیحی بودند، قرن شانزدهم شاهد اصلاحات پروتستان و کاتولیک بود و فلسفه رنسانس به دوره جنگ سی ساله (1618-1648) ختم می‌شود.
در نهایت، مانند هر لحظه دیگر در تاریخ تفکر، فلسفه رنسانس نمی‌تواند به عنوان چیزی کاملاً جدید در نظر گرفته شود، یا اینکه قرن‌ها به تکرار نتیجه‌گیری‌های پیشینیان خود ادامه داده باشد.
فلسفه مدرن فلسفه‌ای است که در دوره مدرن توسعه یافته است و با مدرنیته مرتبط است.
در قرن هفدهم و هجدهم، چهره‌های اصلی در فلسفه ذهن، معرفت شناسی و متافیزیک تقریباً به دو گروه اصلی تقسیم شدند.
"تجربه‌گرایان"، در مقابل، معتقد بودند که دانش باید با تجربه حسی آغاز شود.
شخصیت‌های مهم دیگر در فلسفه سیاسی شامل توماس هابز و ژان ژاک روسو هستند.
كانت طوفانی از آثار فلسفی را در آلمان در اوایل قرن نوزدهم، با آغاز ایدئالیسم آلمانی، آغاز کرد.
کارل مارکس، هم فلسفه تاریخ هگل و هم اخلاق تجربی غالب در بریتانیا را تصاحب کرد، ایده‌های هگل را به شکلی کاملاً مادی گرایانه تبدیل کرد، زمینه را برای توسعه علم جامعه فراهم کرد.
آرتور شوپنهاور، ایدئالیسم را به این نتیجه رساند که جهان چیزی جز تعامل بیهوده و بی‌نهایت تصاویر و خواسته‌ها نیست، و از بی‌خدایی و بدبینی حمایت کرد.
دکارت استدلال کرد که بسیاری از آموزه‌های متافیزیکی اسکولاستیک غالب بی‌معنی یا نادرست هستند.
او سعی می‌کند تا حد امکان همه اعتقادات خود را کنار بگذارد تا مشخص کند که آیا چیزی را با اطمینان می‌داند یا خیر.
او از این پایه، دانش خود را دوباره بازسازی می‌کند.
در حالی که تاریخیسم نیز نقش تجربه را به رسمیت می‌شناسد، اما با فرض اینکه داده‌های حسی را بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی و فرهنگی که مشاهدات در آن انجام می‌شود، نمی‌توان درک کرد، از تجربه گرایی متفاوت است.
به این ترتیب، تجربه گرایی در درجه اول با ایده آل اجازه دادن به "داده‌های مشاهده‌ای برای صحبت کردن برای خودشان" مشخص می‌شود، در حالی که دیدگاه‌های رقیب مخالف این ایده آل هستند.
به عبارت دیگر: تجربه گرایی به عنوان یک مفهوم باید همراه با مفاهیم دیگر ساخته شود که با هم امکان تفکیک مهم بین ایده آل‌های مختلفی که در زمینه علم معاصر نهفته است، را فراهم می‌کنند.
از نظر معرفت شناختی، ایدئالیسم به عنوان یک شکاکیت در مورد امکان شناخت هر چیز مستقل از ذهن، آشکار می‌شود.
این روند، فرآیندی را توصیف می‌کند که در آن نظریه از عمل استخراج می‌شود و به عمل اعمال می‌شود تا چیزی به نام عمل هوشمندانه را تشکیل دهد.
وبسایت برایان لایتر (2006) "فلسفه تحلیلی" و "قاره ای".
فلسفه معاصر، دوره کنونی در تاریخ فلسفه غرب است که از اوایل قرن بیستم با حرفه‌ای شدن فزاینده این رشته و ظهور فلسفه تحلیلی و قاره ای آغاز می‌شود.