id
int64
1.12k
1,000k
poem
stringlengths
1
1.26k
poet
stringclasses
203 values
cat
stringlengths
2
112
text
stringlengths
7
109k
600,018
قبله محراب
امام خمینی
غزلیات
خم ابروی کجت قبله محراب من است تاب گیسوی تو خود، راز تب و تاب من است اهل دل را به نیایش، اگر آدابی هست یاد دیدار رُخ و موی تو، آداب من است آنچه دیدم ز حریفان همه هشیاری بود در صف می‏زده بیداری من، خواب من است در یَم علم و عمل، مدعیان غوطه ورند مستی و بیهشی می زده گرداب من است هر کسی از گنهش، پوزش و بخشش طلبد دوست در طاعت من، غافر و توّاب من است حاش للّه که جز این ره، ره دیگر پویم عشق روی تو سرشته به‏گل و آب من است هر کسی از غم و شادی است نصیبی، او را مایه عشرت من، جامِ میِ ناب من است
600,019
دریای عشق
امام خمینی
غزلیات
افسانه جهان، دل دیوانه من است در شمع عشق سوخته، پروانه من است گیسوی یار، دام دل عاشقان اوست خال سیاه پشت لبش دانه من است غوغای عاشقان، رخ غمّاز دلبران راز و نیازها همه، در خانه من است کوی نکوی میکده، باب صفای عشق طاق و رواق روی تو کاشانه من است فریاد رعد، ناله دل‏سوز جان من دریای عشق، قطره مستانه من است تا شد به زلف یار سرشانه آشنا مسجود قدسیان همگی، شانه من است
600,020
فتوای من
امام خمینی
غزلیات
سر کوی تو، به جان تو قسم! جای من است به خم زلف تو، در میکده ماوای من است عارفانِ رخ تو جمله ظلومند و جهول این ظلومیّ و جهولی، سر و سودای من است عاشق روی تو حسرت زده اندر طلب است سر نهادن به سر کوی تو، فتوای من است عالم و جاهل و زاهد، همه شیدای تواند این نه تنها رقم سرّ سویدای من است رخ گشا، جلوه نما، گوشه چشمی انداز این هوای دل غمدیده شیدای من است مسجد و صومعه و بتکده و دیر و کنیس هر کجا می‏گذری، یاد دل‏آرای من است در حجابیم و حجابیم و حجابیم و حجاب این حجاب است که خود، راز معمای من است
600,021
خانه عشق
امام خمینی
غزلیات
خانه عشق است و منزلگاه عشّاق حزین است پایه آن برتر از دروازه عرشِ برین است این سرا، بارافکن می‏خوردگان راه یار است با پریشان حالی و مستی و بیهوشی قرین است از جهان هستی و ملک جهان بینی برون است با گروه نیستی جویان عاشق، همنشین است مسکن سوداگرانِ روی یار گلعذار است مرکز دلدادگان آن نگارِ مه جبین است پرده داران حرم فرمانروایان طریقند بانی این بارگه آواره از روی زمین است عاکف این کعبه وارسته ز مدح این و آن است خادم این میکده دور از ثنای آن و این است
600,022
هوای وصال
امام خمینی
غزلیات
در پیچ و تاب گیسوی دلبر، ترانه است دل برده فدایی هر شاخ شانه است جان در هوای دیدن رخسار ماه توست در مسجد و کنیسه نشستن بهانه است در صید عارفان و ز هستی رمیدگان زلفت چو دام و، خال لبت همچو دانه است اندر وصال روی تو ای شمس تابناک اشکم چو سیل جانب دریا روانه است در کوی دوست، فصل جوانی به سر رسید باید چه کرد؟ این همه جور زمانه است امواج حُسن دوست، چو دریای بی‏کران این مستِ تشنه کامْ غمش در کرانه است میخانه در هوای وصالش طرب کنان مطرب به رقص و شادی و چنگ و چَغانه است
600,023
پرتو عشق
امام خمینی
غزلیات
عشق اگر بال گشاید به جهان، حاکم اوست گر کند جلوه در این کوْن و مکان، حاکم اوست روزی ار رُخ بنماید ز نهانخانه خویش فاش گردد که به پیدا و نهان، حاکم اوست ذرّه ای نیست به عالم که در آن عشقی نیست بارک اللّه که کران تا به کران، حاکم اوست گر عیان گردد روزی، رخش از پرده غیب همه بینند که در غیب و عیان، حاکم اوست تا که از جسم و روان بر تو حجاب است حجاب خود نبینی به همه جسم و روان، حاکم اوست من چه گویم؟ که جهان نیست بجز پرتو عشق ذوالجلالی است که بر دهر و زمان، حاکم اوست
600,024
مبتلای دوست
امام خمینی
غزلیات
باد صبا، گذر کنی ار در سرای دوست بر گو که: دوست سر ننهد جز به پای دوست من سر نمی نهم، مگر اندر قدوم یار من جان نمی دهم، مگر اندر هوای دوست کردی دل مرا ز فراق رُخت، کباب انصافْ خود بده که بُوَد این سزای دوست؟ مجنون اسیر عشق شد؛ امّا چو من نشد ای کاش کس چو من نشود مبتلای دوست
600,025
سبوی دوست
امام خمینی
غزلیات
عمری گذشت و راه نبردم به کوی دوست مجلس تمام گشت و ندیدیم روی دوست گلشن معطّر است سراپا ز بوی یار گشتیم هرکجا، نشنیدیم بوی دوست هر جا که می روی، ز رخ یار، روشن است خفاش وار راه نبردیم سوی دوست میخوارگانِ دلشده ساغر گرفته اند ما را نَمی نصیب نشد از سبوی دوست گوش من و تو، وصف رُخ یار نشنود ورنه جهان ندارد جز گفتگوی دوست با عاقلان بگو که: رُخ یار ظاهر است کاوش بس است این همه، در جستجوی دوست ساقی ز دست یار به ما باده می دهد بر گیر می، تو نیز ز دستِ نکوی دوست
600,026
سرّ جان
امام خمینی
غزلیات
با که گویم راز دل را، کس مرا همراز نیست از چه جویم سِرّ جان را، دربه رویم باز نیست ناز کن تا می‏توانی، غمزه کن تا می‏شود دردمندی را ندیدم، عاشق این ناز نیست حلقه صوفی و دیر راهبم هرگز مجوی مرغ بال و پر زده، با زاغ هم‏پرواز نیست اهل دل، عاجز زگفتار است با اهل خرد بی‏زبان با بی‏دلان هرگز سخن پرداز نیست سربده در راه جانان، جان به کف سرباز باش آنکه سر در کوی دلبر نفکند، سرباز نیست عشق جانان ریشه دارد در دل، از روز اَلَست عشق را انجام نبود، چون ورا آغاز نیست این پریشان حالی از جام بلی نوشیده ام این بلی تا وصل دلبر، بی بلا دمساز نیست
600,027
محفل دلسوختگان
امام خمینی
غزلیات
عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نیست کیست کاین آتش افروخته در جانش نیست؟ جز تو در محفل دلسوختگان، ذکری نیست این حدیثی‏است که آغازش و پایانش نیست راز دل را نتوان پیش کسی باز نمود جز برِ دوست، که خود حاضر و پنهانش نیست با که گویم که بجز دوست نبیند هرگز آنکه اندیشه و دیدار به فرمانش نیست گوشه چشم‏گشا، بر منِ مسکین بنگر ناز کن ناز، که این بادیه سامانش نیست سر خُم باز کن و ساغر لبریزم ده که بجز تو، سر پیمانه و پیمانش نیست نتوان بست زبانش ز پریشان‏گویی آنکه در سینه بجز قلب پریشانش نیست پاره کن دفتر و بشکن قلم و دم دربند که کسی نیست که سرگشته و حیرانش نیست
600,028
مستی عاشق
امام خمینی
غزلیات
دل که آشفته روی تو نباشد، دل نیست آنکه دیوانه خال تو نشد، عاقل نیست مستی عاشق دلباخته از باده توست بجز این مستیم از عمر، دگر حاصل نیست عشق روی تو درین بادیه افکند مرا چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست بگذر از خویش اگر عاشقِ دلباخته‏ای که میان تو و او، جز تو کسی حایل نیست رهرو عشقی اگر، خرقه و سجاده فکن که بجز عشق، تو را رهرو این منزل نیست اگر از اهل دلی صوفی و زاهد بگذار که جز این طایفه را راه درین محفل نیست برخَمِ طرّه او چنگ زنم، چنگ زنان که جز این حاصل دیوانه لایعقل نیست دست من گیر و از این خرقه سالوس، رهان که در این خرقه بجز جایگه جاهل نیست علم و عرفان به خرابات ندارد راهی که به منزلگه عشّاق ره باطل نیست
600,029
حسرت روی تو
امام خمینی
غزلیات
امشب از حسرت رویت، دگر آرامم نیست دلم آرام نگیرد که دلاَّرامم نیست گردش باغ نخواهم، نروم طَرْف چمن روی گلزار نجویم که گلندامم نیست من از آغاز که روی تو بدیدم گفتم: در پی طلعت این حوروش، انجامم نیست من به یک دانه، به دام تو به خود افتادم چه گمان بود که در ملک جهان دامم نیست؟ خاک کویش شوم و کامْ طلبکار شوم گرچه دانم که از آن کامْ طلب، کامم نیست همه ایّام چو هندی سر راهش گیرم گر چه توفیقِ نظر در همه ایامم نیست
600,030
هست و نیست
امام خمینی
غزلیات
عالم اندر ذکر تو در شور و غوغا، هست و نیست باده از دست تو اندر جام صهبا، هست و نیست نور رخسار تو در دلها، فروزان شد نشد عشق رویت در دل هر پیر و برنا، هست و نیست بلبل اندر شاخ گل مدح تو را خواند و نخواند بوی عطر موی تو در دشت و صحرا، هست و نیست درد دل از روی زردم پیش او، گفت و نگفت پاره پاره جامه صبر و شکیبا، هست و نیست جانِ من در راه آن دلبر فدا گشت و نگشت جان خوبانْ برخیِ خاک دلارا، هست و نیست کاروان عشق در رویای او، رفت و نرفت جان صدها کاروان در این تمنا، هست و نیست
600,031
راه و رسم عشق
امام خمینی
غزلیات
آنکه سر در کوی او نگذاشته، آزاده نیست آنکه جان نفکنده در درگاه او، دلداده نیست نیستی را برگزین ای دوست، اندر راه عشق رنگ هستی هر که بر رُخ دارد، آدم‏زاده نیست راه و رسم عشق، بیرون از حساب ما و تو است آنکه هشیار است و بیدار است، مست باده نیست سر نهادن بر در او پا به سر بنهادن است هر که خود را هست داند، پا به سر بنهاده نیست سالها باید که راه عشق را پیدا کنی این ره رندان میخانه است، راه ساده نیست خرقه درویش، همچون تاج شاهنشاهی است تاجدار و خرقه دار، از رنگ و بو افتاده نیست تا اسیر رنگ و بویی، بوی دلبر نشنوی هر که این اغلال در جانش بود، آماده نیست
600,032
قصه مستی
امام خمینی
غزلیات
آنکه دل خواهد، درون کعبه و بتخانه نیست آنچه جان جوید، به دست صوفی بیگانه نیست گفته های فیلسوف و صوفی و درویش و شیخ در خور وصف جمال دلبر فرزانه نیست با که گویم راز دل را، از که جویم وصف یار هر چه گویند، از زبان عاشق و دیوانه نیست هوشمندان را بگو، دفتر ببندند از سخن کانچه گویند، از زبان بیهش و مستانه نیست ساغر از دست تو گر نوشم، بَرَم راهی به دوست بی نصیب آن کس، که او را ره بر این پیمانه نیست عاشقان دانند درد عاشق و سوز فراق آنکه بر شمع جمالت سوخت، جز پروانه نیست حلقه گیسو و ناز و عشوه و خال لبت غیر مستان، کس نداند غیر دام و دانه نیست قصه مستی و رمز بیخودی و بیهشی عاشقان دانند کاین اسطوره و افسانه نیست
600,033
می‌گساران
امام خمینی
غزلیات
عاشقان روی او را خانه و کاشانه نیست مرغ بال و پر شکسته، فکر باغ و لانه نیست گر اسیر روی اویی؛ نیست شو، پروانه شو پای‏بند ملک هستی، در خور پروانه نیست می‏گساران را دل از عالم بریدن شیوه است آنکه رنگ و بوی دارد، لایق میخانه نیست راه علم و عقل با دیوانگی از هم جداست بسته این دانه‏ها و این دامها دیوانه نیست مست شو، دیوانه شو، از خویشتن بیگانه شو آشنا با دوست، راهش غیر این بیگانه نیست
600,034
طبیب عشق
امام خمینی
غزلیات
غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست جز تو ای روحِ روان، هیچ مددکاری نیست غم عشق تو به جان است و نگویم به کسی که در این بادیه غمزده، غمخواری نیست راز دل را نتوانم به کسی بگشایم که در این دیر مغان رازنگهداری نیست ساقی، از ساغر لبریز ز می دم بربند که در این میکده می‏زده، هشیاری نیست درد من، عشق تو و بستر من؛ بستر مرگ جز تواَم هیچ طبیببی و پرستاری نیست لطف کن، لطف و گذر کن به سر بالینم که به بیماری من جان تو، بیماری نیست قلم سرخ کشم بر ورق دفتر خویش هان که در عشق من و حُسن تو، گفتاری نیست
600,035
خرقه تزویر
امام خمینی
غزلیات
ماییم و یکی خرقه تزویر و دگر هیچ در دام ریا، بسته به زنجیر و دگر هیچ خودبینی و خودخواهی و خودکامگی نفس جان را چو روان کرده زمینگیر و دگر هیچ در بارگه دوست، نبردیم و ندیدیم جز نامه سربسته به تقصیر و دگر هیچ بگزیده خرابات و گسسته ز همه خلق دل بسته به پیشامد تقدیر و دگر هیچ درویش که درویش‏صفت نیست، گشاید بر خلق خدا دیده تحقیر و دگر هیچ صوفی که صفاییش نباشد، ننهد سر جز بر در مردِ زر و شمشیر و دگر هیچ عالِم که به اخلاص نیاراسته خود را علمش به حجابی شده تفسیر و دگر هیچ عارف که ز عرفان کتبی چند فراخواند بسته است به الفاظ و تعابیر و دگر هیچ
600,036
مژده دیدار
امام خمینی
غزلیات
باد بهار مژده دیدار یار داد شاید که جان به مقدم باد بهار داد بلبل به شاخ سرو در آوازِ دل‏فریب بر دل نوید سرو قد گلعذار داد ساقی به جام باده، در آن عشوه و دلال آرامشی به جان من بیقرار داد در بوستان عشق، نشاید غمین نشست باید که جان به دست بتی می‏گسار داد شیرین زبان من، گل بی‏خار بوستان جامی ز غم به خسرو، فرهاد وار داد تا روی دوست دید، دل جان‏گداز من یک جان نداد در ره او، صد هزار داد
600,037
پرواز جان
امام خمینی
غزلیات
گر به سوی کوچه دلدار راهی باز گردد گر که بخت خفته ام با من دمی همساز گردد گر نسیم صبحگاهی، ره به کوی دوست یابد گر دل افسرده با آن سرو قد همراز گردد گر نی از درد دل عشاق، شرحی باز گوید گر دل غمدیده با غمخواه هم‏آواز گردد گر سلیمان بر غم مور ضعیفی رحمت آرد در بر صاحبدلان والای و سرافراز گردد در هوایش سر سپارم، در قدومش جان بریزم گر برویم در گشاید، گر به نازی باز گردد سایه افکن بر سرم، ای سرو بستانِ نکویی تا که جانم از جهان، آماده پرواز گردد
600,038
غم یار
امام خمینی
غزلیات
باده از پیمانه دلدار، هشیاری ندارد بی‏خودی از نوش این پیمانه، بیداری ندارد چشم بیمار تو هر کس را به بیماری کشاند تا ابد این عاشق بیمار، بیماری ندارد عاشق از هر چیز جز دلدار، دل برکنده خامش چونکه با خود جز حدیث عشق، گفتاری ندارد با که بتوان گفت از شیرینی درد غم یار جز غم دلدار، عاشق‏پیشه غمخواری ندارد بر سر بالین بیمار رخت، روزی گذر کن بین که جز عشق تو بر بالین، پرستاری ندارد لطف کن ای دوست، از رخ پرده بگشا، ناز کم کن دل تمنایی ز دلبر غیر دیداری ندارد
600,039
اخگر غم
امام خمینی
غزلیات
آنکه ما را جفت با غم کرد، بنشانید فرد دیدی آخر پرسشی از حال زار ما نکرد؟ بر غَمِ پنهانْ اگر خواهی گواهی آشکار اشک سرخم را روان بنگر تو بر رخسار زرد آتش دل را فرو بنشانم ار با آب چشم بر دو عالم اخگر غم می‏زنم با آه سرد گر نه خود، رخسار زیبای تو دید اندر چمن گرد باد اندر رُخ گل می فشانَد از چه گرد؟ می نیارم ز آستانت روی خود برداشتن گر دو صد بارم ز کوی خویشتن، سازی تو طرد بشنوم گر، با من بیدل تو را باشد ستیز جان به کف بگرفته بشتابم به میدان نبرد هندی این بسرود هرچند اوستادی گفته است: مرد این میدان نیم من، گر تو خواهی بود مرد
600,040
سفر عشق
امام خمینی
غزلیات
با دلِ تنگ به سوی تو سفر باید کرد از سر خویش به بتخانه گذر باید کرد پیر ما گفت: ز میخانه شفا باید جست از شفا جستنِ هر خانه حذر باید کرد آنکه از جلوه رخسار چو ماهت، پیش است بی‏گمان معجزه شقِّ قمر باید کرد گر درِ میکده را پیر به عشاق گشود پس از آن آرزوی فتح و ظفر باید کرد گر دل از نشئه می، دعوی سرداری داشت به خود آیید که احساس خطر باید کرد مژده ای دوست که رندی سر خُم را بگشود باده نوشان لب از این مائده، تر باید کرد در رهِ جستن آتشکده سر باید باخت به جفا کاری او سینه، سپر باید کرد سر خُم باد سلامت که به دیدار رخش مستِ ساغر زده را نیز خبر باید کرد طرّه گیسوی دلدار به هر کوی و دری است پس به هر کوی و در از شوق سفر باید کرد
600,041
قبله عاشق
امام خمینی
غزلیات
بهار شد، در میخانه باز باید کرد به سوی قبله عاشق، نماز باید کرد نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد که دل ز هر دو جهان، بی نیاز باید کرد کنون که دست به دامان سرو می‏نرسد به بید عاشق مجنون، نیاز باید کرد غمی که در دلم از عشق گُلعذاران است دوا به جام میِ چاره ساز باید کرد کنون که دست به دامان بوستان نرسد نظر به سرو قدی سرفراز باید کرد
600,042
صبح امید
امام خمینی
غزلیات
عشقت اندر دلِ ویرانه ما منزل کرد آشنا آمد و بیگانه مرا زین دل کرد لبِ چون غنچه گل، بازکن و فاش بگو سرّ آن نقطه که کار من و دل مشکل کرد یاد روی تو، غم هر دو جهان از دل برد صبح امّید، همه ظلمت شب باطل کرد جان من، گر تو مرا حاصلی از عمر عزیز؟ ثمر عمر جز این نیست که دل حاصل کرد آشنا گر تویی، از جور رقیبم غم نیست روی نیکوی تو هر غم ز دلم، زایل کرد نرود از سر کوی تو چو هندی هرگز آن مسافر که در این وادی جان منزل کرد
600,043
عشق دلدار
امام خمینی
غزلیات
چشم بیمار تو ای می زده، بیمارم کرد حلقه گیسویت ای یار، گرفتارم کرد سرو بستانِ نکویی، گل گلزار جمال غمزه ناکرده، ز خوبان همه بیزارم کرد همه می‏زدگان هوش خود از کف دادند ساغر از دست روانبخش تو، هشیارم کرد چه کنم؟ شیفته‏ام، سوخته‏ام، غمزده‏ام عشوه ات، واله آن لعل گهر بارم کرد عشق دلدار چنان کرد که منصورمنش از دیارم به در آورد و سر دارم کرد عشقت از مدرسه و حلقه صوفی راندم بنده حلقه به گوش در خمّارم کرد باده از ساغرِ لبریز تو، جاویدم ساخت بوسه از خاک درت، محرم اسرارم کرد
600,044
دلجویی پیر
امام خمینی
غزلیات
دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد محتسب را بنوازید که زنجیرم کرد معتکف گشتم از این پس، به در پیر مغان که به یک جرعه می از هر دو جهان سیرم کرد آب کوثر نخورم، منّت رضوان نبرم پرتو روی تو ای دوست، جهانگیرم کرد دل درویش به دست آر که از سرّ اَلَست پرده برداشته، آگاه ز تقدیرم کرد پیر میخانه بنازم که به سر پنجه خویش فانیم کرده، عدم کرده و تسخیرم کرد خادم درگه پیرم که ز دلجویی خود غافل از خویش نمود و زبر و زیرم کرد
600,045
عشق چاره‌ساز
امام خمینی
غزلیات
حدیث عشق تو، باد بهار باز آورد صبا ز طَرْف چمن، بوی دلنواز آورد طرب کنان گل از اسرار بوستان می گفت فسرده جان، خبر از عشق چاره ساز آورد بنفشه از غم دوریّ یار، نالان بود فرشته آیه هجران جان‏گداز آورد هلال از خم ابروی یار، دم می زد نسیم عطر بهاری، چه سرفراز آورد
600,046
اسرار جان
امام خمینی
غزلیات
ای دوست، پیر میکده از راه می رسد با یک گلِ شکفته به همراه، می رسد گل نیست، بلکه غنچه باغ سعادت است کز جان دوست بر دل آگاه می رسد آن روی با طراوت و آن موی عطرگین از خیمه‏گه گذشته، به خرگاه می رسد از خطه حقیقت و از خیمه مجاز برخاسته، به خلوت دلخواه می رسد آن نغمه فرشته فردوسِ جاودان بر گوشِ جانِ می زده گهگاه می رسد دود درونِ عاشقِ سرمست از شراب بر قلب پیر میکده، با آه می رسد دست از دلم بدار که فریاد این گدا از چاه دل برون شده، بر شاه می رسد دردِ دل فقیر ز ماهی به ماه رفت درویش ناله‏اش به دل ماه، می رسد زیر کمان ابروی دلدار، جادویی ست کاسرار آن به قلب کمینگاه می رسد
600,047
فارق از عالم
امام خمینی
غزلیات
فقر فخر است اگر فارغ از عالم باشد آنکه از خویش گذر کرد، چه‏اش غم باشد؟ طالع بخت در آن روز بر آید که شبش یار تا صبح ورا مونس و همدم باشد طربِ ساغرِ درویش نفهمد، صوفی باده از دست بتی گیر که محرم باشد طوطی باغ محبّت نرود کلبه جغد بازِ فردوس کجا کلب معلّم باشد؟ این دل گمشده را یا به پناهت بپذیر یا رها ساز که سرگشته عالم باشد
600,048
راز نهان
امام خمینی
غزلیات
داستان غم من راز نهانی باشد آن شناسد که ز خود یکسره فانی باشد به خمِ طره زلفت نتوانم ره یافت آن تواند که دلش آنچه تو دانی، باشد ساغری از خُم میخانه مرا باز دهید که تواند که در این میکده بانی باشد؟ گردِ دلدار نگردد، غم ساقی نخورد غیر آن رند که بی نام و نشانی باشد گرچه پیرم؛ به سر زلف تو ای دوست، قسم در سرم، عشق چو ایّام جوانی باشد دورم از کوی تو، ای عشوه‏گر هر جایی که نصیبم ز رُخت، نامه پرانی باشد گر شبانان به سر کوی تو آیند و روند خرّم آن دم که مرا شغل، شبانی باشد
600,049
مژده وصل
امام خمینی
غزلیات
گره از زلف خم اندر خم دلبر، وا شد زاهد پیر چو عشّاق جوان رسوا شد قطره باده ز جام کرمت نوشیدم جانم از موج غمت، همقدم دریا شد قصه دوست رها کن که در اندیشه او آتشی ریخت به جانم که روان فرسا شد مژده وصل به رندان خرابات رسید ناگهان غلغله و رقص و طرب بر پا شد آتشی را که ز عشقش، به دل و جانم زد جانم از خویش گذر کرد و خلیل آسا شد
600,050
معجز عشق
امام خمینی
غزلیات
ناله زد دوست که راز دل او پیدا شد پیش رندان خرابات چسان رسوا شد خواستم راز دلم پیش خودم باشد و بس در میخانه گشودند و چنین غوغا شد سر خُم را بگشایید که یار آمده است مژده ای میکده، عیش ازلی بر پا شد سر زلف تو بنازم که به افشاندن آن ذرّه خورشید شد و قطره همی دریا شد لب گشودی و ز می گفتی و میخواره شدی پیش ساقی، همه اسرار جهان افشا شد گویی از کوچه میخانه گذر کرده، مسیح که به درگاه خداوند بلند آوا شد معجز عشق ندانی تو، زلیخا داند که برش یوسف محبوب، چنان زیبا شد
600,051
سرود عشق
امام خمینی
غزلیات
بهار آمد و گلزار، نور باران شد چمن ز عشق رُخ یار، لاله افشان شد سرود عشق ز مرغان بوستان بشنو! جمال یار ز گلبرگِ سبز، تابان شد ندا به ساقی سرمستِ گلعذار رسید که طرْف دشت چو رُخسار سرخِ مستان شد به غنچه گوی که از روی خویش، پرده فکن که مرغ دل ز فراق رُخت، پریشان شد ز حال قلبِ جفا دیده ام، مپرس، مپرس چو ابر از غم دلدار، اشک ریزان شد
600,052
بهار
امام خمینی
غزلیات
بهار آمد که غم از جان برد، غم در دل افزون شد چه گویم کز غم آن سروِ خندان، جان و دل خون شد گروه عاشقان بستند محملها و وارستند تو دانی حال ما واماندگان در این میان چون شد گل از هجران بلبل، بلبل از دوریّ گل، هر دم به طرْف گلستان هر یک، به عشق خویش مفتون شد حجاب از چهره دلدار ما، باد صبا بگرفت چو من هر کس بر او یک دم نظر افکند، مجنون شد بهار آمد، ز گلشن برد زردیها و سردیها به یُمن خور، گلستان سبز و بستان گرم و گلگون شد بهار آمد، بهار آمد، بهار گل‏عذار آمد به میخواران عاشق گو: خمار از صحنه بیرون شد
600,053
خضر راه
امام خمینی
غزلیات
چه شد که امشب از اینجا گذارگاه تو شد مگر که آه من خسته، خضر راه تو شد؟ بساط چون تو سلیمان و کلبه درویش نعوذ باللّه، گویی ز اشتباه تو شد کنون که آمدی و با چو من صفا کردی بساط فقر چو کاخ شه از پناه تو شد شبی که ظلمتش از دود آه من، بُد بیش چو روز، روشن از نور روی ماه تو شد بگو به شیخ که امشب بهشت موعود است نصیب من به عیان، خواه یا نخواه تو شد تو شاه انجمنِ حُسن و هندی بیدل هر آنچه هست ز جان، خاک بارگاه تو شد
600,054
کتاب عمر
امام خمینی
غزلیات
پیری رسید و عهد جوانی تباه شد ایّام زندگی، همه صرف گناه شد بیراهه رفته پشت به مقصد، همی روم عمری دراز، صرف در این کوره راه شد وارستگان، به دوست پناهنده گشته‏اند وابسته‏ای چو من به جهان، بی پناه شد خودخواهی است و خودسری و خودپسندی است حاصل ز عمرِ آنکه خودش، قبله‏گاه شد دلدادگان، که روی سفیدند پیش یار رنج مرا ندیده که رویم سیاه شد افسوس بر گذشته، بر آینده صد فسوس آن را که بسته در رسن مال و جاه شد از نورْ رو به ظلمتم؛ ای دوست، دست گیر آن را که رو سیه به سراشیب چاه شد
600,055
دعوی اخلاص
امام خمینی
غزلیات
گر تو آدم‏زاده هستی عَلّم اَلاَسما چه شد؟ قابَ قَوْسینت کجا رفته است؟ اَوْاَدْنی چه شد؟ بر فراز دار، فریاد اَنَا الحق می‏زنی مدّعیِ حق طلب، اِنیّت و اِنّا چه شد؟ صوفی صافی اگر هستی، بکن این خرقه را دم زدن از خویشتن با بوق و با کرنا چه شد؟ زهد مفروش ای قلندر، آبروی خود مریز زاهد ار هستی تو، پس اقبال بر دنیا چه شد؟ این عبادتها که ما کردیم، خوبش کاسبی‏است دعوی اخلاص با این خود پرستیها چه شد؟ مرشد از دعوت به سوی خویشتن، بردار دست لا الهت را شنیدستم؛ ولی الاّ چه شد؟ ماعر بیمایه، بشکن خامه آلوده‏ات کم دل‏آزاری نما، پس از خدا پروا چه شد؟
600,056
جلوه جمال
امام خمینی
غزلیات
کوتاه سخن که یار آمد با گیسوی مُشکبار آمد بگشود در و نقاب برداشت بی پرده نگر، نگار آمد او بود و کسی نبود با او یکتای و غریب وار آمد بنشست و ببست در ز اغیار گویی پی یار غار آمد من محو جمال بی‏مثالش او جلوه‏گر از کنار آمد برداشت حجاب از میانه تا بر سر میگسار آمد دنباله صبح لیلة القدر خور با رُخ آشکار آمد بگذار چراغ، صبح گردید خورشید جهانمدار آمد بگذار قلم، بپیچ دفتر کوتاه سخن که یار آمد
600,057
میلاد گل
امام خمینی
غزلیات
میلاد گل و بهار جان آمد برخیز که عید می‏کشان آمد خاموش مباش، زیر این خرقه بر جان جهان، دوباره جان آمد برگیر به دستْ پرچم عشّاق فرمانده ملکِ لامکان آمد گلزارْ ز عیش، لاله باران شد سلطانِ زمین و آسمان آمد با یار بگو که پرده بردارد هین! عاشق آخر الزّمان آمد آماده امر و نهی و فرمان باش هشدار، که منجی جهان آمد
600,058
کاروان عمر
امام خمینی
غزلیات
عمر را پایان رسید و یارم از در درنیامد قصّه‏ام آخر شد و این غصّه را آخر نیامد جام مرگ آمد به دستم، جام می هرگز ندیدم سالها بر من گذشت و لطفی از دلبر نیامد مرغ جان در این قفس بی بال و پر افتاد و هرگز آنکه باید این قفس را بشکند از در نیامد عاشقانِ روی جانان، جمله بی نام و نشانند نامداران را هوای او، دمی بر سر نیامد کاروانِ عشق رویش، صف به صف در انتظارند با که گویم: آخر آن معشوق جان‏پرور نیامد مردگان را روح بخشد، عاشقان را جان ستاند جاهلان را این‏چنین عاشق کشی باور نیامد
600,059
لذت عشق
امام خمینی
غزلیات
لذت عشق تو را جز عاشق محزون، نداند رنج لذت‏بخش هجران را بجز مجنون، نداند تا نگشتی کوهکن، شیرینی هجران ندانی ناز پرورده، ره آورد دل پر خون نداند خسرو از شیرینی شیرین، نیابد رنگ و بویی تا چو فرهاد از درونش، رنگ و بو بیرون نداند یوسفی باید که در دام زلیخا، دل نبازد ورنه خورشید و کواکب در برش مفتون نداند غرق دریا جز خروش موج بی پایان، نبیند بادیه پیمای عشقت ساحل و هامون نداند جلوه دلدار را آغاز و انجامی نباشد عشق بی پایان ما جز آن چرا و چون، نداند
600,060
جام جم
امام خمینی
غزلیات
با گلرخان بگویید ما را به خود پذیرند از عاشقان بیدل، همواره دست گیرند دردی است در دلِ ما، درمان نمی پذیرد دستی به عاشقان ده، کز شوقِ دل بمیرند پا نه به محفلِ ما، تاراج کن دل ما بنگر به باطل ما، کز آب و گِل خمیرند سوداگرانِ مرگیم، یاران شاخ و برگیم رندان پا برهنه، بر حال ما بصیرند پاکند می‏فروشان، مستانِ دل‏خروشان بربسته چشم و گوشان، پیران سر به زیرند بردار جام می را، جم را گذار و کی را فرزند ماه و دی را، کاینان چو ما اسیرند
600,061
جلوه جام
امام خمینی
غزلیات
ای کاش، دوست درد دلم را دوا کند گر مهربانیم ننماید، جفا کند صوفی که از صفا، به دلش جلوه‏ای ندید جامی از او گرفت که با آن صفا کند دردی ز بی‏وفایی دلبر، به جان ماست ساقی، بیار ساغر می تا وفا کند بیگانه گشته، دوست ز من، جرعه‏ای بده باشد که یار غمزده را آشنا کند پنهان به سوی منزل دلدار بر شدم ترسم که محتسب، غم من بر ملا کند آن یار گلعذار قدم زد به محفلم تا کشف راز از دل این پارسا کند با گیسوی گشاده، سری زن به شیخ شهر مگذار شیخِ مجلس رندان، ریا کند
600,062
راز مستی
امام خمینی
غزلیات
گشای در که یار ز خُم نوش جان کند راز درون خویش ز مستی، عیان کند با دوستان بگو که به میخانه رو کنند تا یار از خماری خود، داستان کند بردار پرده از دل غمدیده‏ات که دوست اشک روانِ خویش ز دامن، روان کند با گل بگو که چهره گشاید به بوستان تا طیر قدس، راز نهان را بیان کند جامی بیار بر در درویش بی‏نوا تا رازِ دل عیان، برِ پیر و جوان کند بلبل به باغ، ناله کند همچو عاشقان گویی که یاد از غم فصل خزان کند بگذار دردمندِ فراقِ رُخ نگار از درد خویش، ناله و آه و فغان کند
600,063
پرده‌نشین
امام خمینی
غزلیات
این قافله از صبح ازل، سوی تو رانند تا شام ابد نیز به سوی تو روانند سرگشته و حیران، همه در عشق تو غرقند دلسوخته، هر ناحیه بی تاب و توانند بگشای نقاب از رُخ و بنمای جمالت تا فاش شود آنچه همه در پی آنند ای پرده نشین در پی دیدار رُخ تو جانها همه دل باخته، دلها نگرانند در میکده، رندان همه در یاد تو مستند با ذکر تو در بتکده‏ها پرسه زنانند ای دوست، دل سوخته‏ام را تو هدف گیر مژگان تو و ابروی تو، تیر و کمانند
600,064
سایه لطف
امام خمینی
غزلیات
بوی گل آید از چمن، گویی که یار آنجا بود در باغ جشنی دلپسند از یاد او، بر پا بود بر هر دیاری بگذری، بر هر گروهی بنگری با صد زبان، با صد بیان، در ذکر او غوغا بود آن سرو دل آرای من، آن روح جان افزای من در سایه لطفش نشین کاین سایه دل آرا بود این قفلها را باز کن، از این قفس پرواز کن انجام را آغاز کن کآنجا ز یار آوا بود این تارها را پاره کن و این دردها را چاره کن آواره شو، آواره کن از هر چه هستی‏زا بود بردار این ارقام را، بگذار این اوهام را بستان ز ساقی جام را، جامی که در آن لا بود
600,065
دریای فنا
امام خمینی
غزلیات
کاش، روزی به سر کوی توام منزل بود که در آن شادی و اندوه، مراد دل بود کاش، از حلقه زلفت، گرهی در کف بود که گره بازکن عقده هر مشکل بود دوش کز هجر تو دلْ حالت ظلمتکده داشت یاد تو، شمع فروزنده آن محفل بود دوستان می‏زده و مست و ز هوش افتاده بی نصیب آنکه در این جمع، چو من عاقل بود آنکه بشکست همه قید، ظلوم است و جهول وآنکه از خویش و همه کون و مکان غافل بود در بر دلشدگان، علمْ حجاب است، حجاب از حجاب آنکه برون رفت، بحق جاهل بود عاشق از شوق به دریای فنا غوطه ور است بیخبر آنکه به ظلمتکده ساحل بود چون به عشق آمدم از حوزه عرفان، دیدم آنچه خواندیم و شنیدیم، همه باطل بود
600,066
طریق عشق
امام خمینی
غزلیات
فراق آمد و از دیدگان، فروغ ربود اگر جفا نکند یار، دوستیش چه سود؟ طلوع صبح سعادت، فرا رسد که شبش یگانه یار، به خلوت بداد اذن ورود طبیبِ دردِ من، آن گلرخ جفا پیشه به روی من دری از خانقاه خود نگشود از آن دمی که دل از خویشتن فرو بستم طریق عشق، به بتخانه‏ام روانه نمود به روز حشر که خوبان روند در جنّت ز عاشقان طریقت کسی نخواهد بود اگر ز عارف سالک، سخن بود روزی یقین بدان که نخواهد رسید بر مقصود
600,067
مستی نیستی
امام خمینی
غزلیات
در محضر شیخ، یادی از یار نبود در خانقه از آن صنم آثار نبود در دیر و کلیسا و کنیس و مسجد از ساقی گلعذار دیار نبود سرّی که نهفته است در ساغر می با اهل خِرد، جرأت گفتار نبود دردی که ز عشق، در دلِ می زده است با هشیاران مجال اظهار نبود راهی است ره عشق که با رهرو آن رمزی باشد که پیش هشیار نبود زین مستی نیستی که در جان من است در محکمه هیچ جای انکار نبود هشیار مباش و راه مستان را گیر کاندر صف هشیاران، دیدار نبود
600,068
سلطان عشق
امام خمینی
غزلیات
گر سوز عشق در دل ما رخنه گر نبود سلطان عشق را به سوی ما نظر نبود جان در هوای دیدن دلدار داده‏ام باید چه عذر خواست، متاع دگر نبود آن سر که در وصال رخ او، به باد رفت گر مانده بود، در نظر یار سر نبود موسی اگر ندید به شاخ شجر رُخش بی‏شک درخت معرفتش را ثمر نبود گر بار عشق را به رضا می‏کشی، چه باک خاور به جا نبود و یا باختر نبود بلقیس وار گر در عشقش نمی زدیم ما را به بارگاه سلیمان، گذر نبود گر مرغ باغ قدس، به وصلش رسیده بود در جمع عاشقان تو، بی بال و پر نبود
600,069
کعبه عشق
امام خمینی
غزلیات
از دلبرم به بتکده، نام و نشان نبود در کعبه نیز جلوه‏ای از او عیان نبود در خانقاه، ذکری از آن گلعذار نیست در دیر و در کنیسه، کلامی از آن نبود در مَدْرسِ فقیه به جز قیل و قال نیست در دادگاه، هیچ از او داستان نبود در محضر ادیب شدم، بلکه یابمش دیدم کلام، جز ز معانی بیان نبود حیرت‏زده شدم به صفوف قلندران آنجا بجز مدیحتی از قلدران نبود یک قطره می ز جام تو ای یار دلفریب آن می دهد که در همه ملک جهان نبود یک غمزه کرد و ریخت به جان، یک شرر کز آن در بارگاه قدس برِ قدسیان نبود
600,070
گواه دل
امام خمینی
غزلیات
ساغر از دست ظریف تو، گناهی نبود جز سر کوی تو ای دوست، پناهی نبود درِ امّید ز هر سوی به رویم بسته است جز در میکده امّید به راهی نبود آنکه از باده عشق تو، لبی تازه نمود ملک هستی بر چشمش پرِ کاهی نبود گر تو در حلقه رندان نظری ننمایی به نگاهت، که در آن حلقه، نگاهی نبود جان فدای صنم باده فروشی که بَرَش هستی و نیستی و بنده و شاهی نبود نظری کن که نباشد چو تو صاحبنظری به مریضی که در او جز غم و آهی نبود عاشقم، عاشق دلسوخته از دوری یار در کفم جز دل افسرده گواهی نبود
600,071
زنجیر دل
امام خمینی
غزلیات
جز گل روی تو، امّید به جایی نبود درد عشق است، به غیر تو دوایی نبود بنده موی توام، دست فشانی نرسد راهی کوی توام، راهنمایی نبود حلقه زلف تو زنجیر دل غمگین است از دلم جز رُخ تو حلقه گشایی نبود صوفی صافی از این میکده بیرون نرود که بجز کلبه عشاق صفایی نبود عاکف کوی بتان باش که در مسلک عشق بوسه بر گونه دلدار خطایی نبود خادم پیر مغان باش که در مذهب عشق جز بت جام به کف، حکمروایی نبود
600,072
روز وصل
امام خمینی
غزلیات
غم مخور، ایّام هجران رو به‏پایان می‏رود این خماری از سر ما می‏گساران می رود پرده را از روی ماه خویش، بالا می‏زند غمزه را سر می‏دهد، غم از دل و جان می‏رود بلبل اندر شاخسار گل هویدا می‏شود زاغ با صد شرمساری از گلستان می‏رود محفل از نور رخ او نورافشان می‏شود هر چه غیر از ذکر یار، از یاد رندان می‏رود ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند پرده از رخسار آن سرو خرامان می‏رود وعده دیدار نزدیک است، یاران مژده باد روز وصلش می رسد، ایّام هجران می‏رود
600,073
آتش عشق
امام خمینی
غزلیات
کیست کآشفته آن زلف چلیپا نشود دیده ای نیست که بیند تو و شیدا نشود ناز کن، ناز که دلها همه در بند تواند غمزه کن، غمزه که دلبر چو تو پیدا نشود رُخ نما تا همه خوبان خجل از خویش شوند گر کشی پرده ز رُخ، کیست که رسوا نشود آتش عشق بیفزا، غمِ دل افزون کن این دل غمزده نتوان که غم افزا نشود چاره‏ای نیست، بجز سوختن از آتش عشق آتشی ده که بیفتد به دل و پا نشود ذرّه‏ای نیست که از لطف تو هامون نبود قطره‏ای نیست که از مهر تو دریا نشود سر به خاک سر کوی تو نهد جان، ای دوست جان چه باشد که فدای رُخ زیبا نشود؟
600,074
راز بگشا
امام خمینی
غزلیات
مرغ دل پر می‏زند تا زین قفس بیرون شود جان به‏جان آمد، توانش تا دمی مجنون شود کس نداند حال این پروانه دلسوخته در برِ شمعِ وجود دوست، آخر چون شود؟ رهروان بستند بار و بر شدند از این دیار باز مانده در خم این کوچه، دل پر خون شود راز بگشا، پرده بردار از رخ زیبای خویش کز غم دیدار رویت، دیده چون جیحون شود ساقی از لب تشنگانِ بازمانده یاد کن ساغرت لبریز گردد، مستیت افزون شود گر ببارد ابر رحمت باده روزی جای آب دشتها سرمست گردد، چهره ها گلگون شود
600,075
عشقِ مسیحا دم
امام خمینی
غزلیات
بلبل از جلوه گل، نغمه داوود نمود نغمه‏اش درد دل غمزده بهبود نمود ساقی از جام جهان‏تاب به جانِ عاشق آنچه با جان خلیل، آتش نمرود نمود بنده عشقِ مسیحا دم آن دلدارم که به یُمن قدمش، هستی من دود نمود در پریشانی ما هر چه شنیدی، هیچ‏است هیچ را کس نتوانست که نابود نمود نازم آن دلبر پر شور که با صهبایش پرده بردارِ رُخ عابد و معبود نمود قدرت دوست نگر کز نگهی از سر لطف ساجد خاک در میکده مسجود نمود
600,076
پرتو حُسن
امام خمینی
غزلیات
خواست شیطان بد کند با من؛ ولی احسان نمود از بهشتم برد بیرون، بسته جانان نمود خواست از فردوس بیرونم کند، خوارم کند عشق پیدا گشت و از مُلک و مَلَک پرّان نمود ساقی آمد تا ز جام باده بیهوشم کند بی‏هُشی از مُلک، بیرونم نمود و جان نمود پرتو حُسنت به جان افتاد و آن را نیست کرد عشق آمد، دردها را هر چه بُد درمان نمود غمزه‏ات در جان عاشق برفروزد آتشی آنچنان کز جلوه‏ای با موسی عمران نمود ابن سینا را بگو در طور سینا ره نیافت آنکه را برهان حیران‏ساز تو، حیران نمود
600,077
عاشق دلباخته
امام خمینی
غزلیات
سر خم باد سلامت که به من راه نمود ساقی باده به کف، جان من آگاه نمود خادم درگه میخانه عشّاق شدم عاشق مست، مرا خادم درگاه نمود سر و جانم به فدای صنم باده فروش که به یک جرعه، مرا خسرو جم‏جاه نمود ماهِ رُخسار فروزنده‏ات ای مایه عیش بی نیازم به خدا از خور و از ماه نمود برگ سبزی ز گلستان رُخت بخشودی فارغم از همه فردوسی(۱) گمراه، نمود با که گویم غم آن عاشق دلباخته را که همه راز خود اندر شکم چاه نمود (۱) منسوب به فردوس به معنی بهشت؛ فردوسی یعنی بهشتی، اهل بهشت.
600,078
خِرقه فقر
امام خمینی
غزلیات
بر در میکده‏ام دست فشان خواهی دید پای‏کوبان، چو قلندرمنشان خواهی دید باز سرمست از آن ساغر می، خواهم شد بیهُشم مسخره پیر و جوان خواهی دید از درِ مدرسه و دیْر برون خواهم تاخت عاکف سایه آن سرو روان خواهی دید از اقامتگه هستی، به سفر خواهم رفت به سوی نیستی‏ام رخت کشان خواهی دید خرقه فقر به یکباره تهی خواهم کرد ننگ این خرقه پوسیده، عیان خواهی دید باده از ساغر آن دلزده خواهم نوشید فارغم از همه ملک دو جهان خواهی دید
600,079
بهار آرزو
امام خمینی
غزلیات
بر در میکده‏ام پرسه زنان، خواهی دید پیر دلباخته با بخت جوان، خواهی دید نو بهار آید و گلزار شکوفا گردد بی‏گمان کوتهی عمر خزان، خواهی دید مرغ افسرده که در کنج قفس محبوس است بر فراز فلک از شوق، پران خواهی دید سوزش باد دی، از صحنه برون خواهد رفت بارش ابر بهاری به عیان خواهی دید قوس را باد بهاری به عقب خواهد راند پس از آن قوس قزح را چو کمان، خواهی دید دلبر پردگی از پرده برون خواهد شد پرتو نور رُخش، در دو جهان خواهی دید
600,080
دیار قدس
امام خمینی
غزلیات
دست از دلم بدار، که جانم به لب رسید اندر فراقِ روی تو، روزم به شب رسید گفتم به جان غمزده: دیگر تو غم مخور غم رخت بست و موسم عیش و طرب رسید دلدار من چو یوسف گمگشته بازگشت کنعان، مرا ز روی دل ملتهب رسید راز دلم که قلب جفا دیده ام درید از سینه‏ام گذشت و به مغز عصب رسید مرغ دیار قدس، از آن پر زنان رمید بر درگهی که بود ورا منتخب، رسید دارالسلام، روی سلامت نشان نداد بگذشت جان از آن و به دارالعجب رسید
600,081
روی یار
امام خمینی
غزلیات
این رهروان عشق، کجا می‏روند زار؟ ره را کناره نیست، چرا می نهند بار؟ هر جا روند، جز سر کوی نگار نیست هر جا نهند بار، همانجا بود نگار ساغر نمی‏ستانند از غیر دست دوست ساقی نمی‏شناسند از غیر آن دیار در عشق روی اوست، همه شادی و سرور در هجر وصل اوست، همه زاری و نزار از نور روی اوست، گلستان شود چمن در یاد سرو قامت او، بشکفد بهار ما را نصیب روی تو، با این حجاب نیست بردار این حجاب از آن روی گلعذار
600,082
با که گویم
امام خمینی
غزلیات
با که گویم غم دیوانگی خود، جز یار؟ از که جویم ره میخانه، به غیر از دلدار؟ سرّ عشق است که جز دوست نداند دیگر می‏نگنجد غم هجران وی، اندر گفتار نو بهار است، درِ میکده را بگشایید نتوان بست در میکده در فصل بهار باده آرید در این فصل، به یاد ساقی نسزد رفت به گلزار بدین حال خمار خَم زلفی بگشا، ای صنم باده فروش حاجت این دل غمگین به سر زلف برآر روز میلادِ مهین عاشق یار است، امروز مددی کن، سر خُم را بگشا بر ابرار حالتی رفت ز دیدار رُخش بر مستان می‏نگویم به کسی، جز صنم باده گسار
600,083
باده هوشیاری
امام خمینی
غزلیات
برگیر جام و جامه زهد و ریا درآر محراب را به شیخ ریاکار واگذار با پیر میکده، خبر حال ما بگو با ساغری، برون کند از جان ما خمار کشکول فقر شد سبب افتخار ما ای یار دلفریب، بیفزای افتخار ما ریزه خوار صحبت رند قلندریم با غمزه‏ای نواز، دل پیر جیره خوار از زهر جان‏گداز رقیبم سخن مگوی دانی چه‏ها کشیدم از این مار خالدار؟ بوس و کنار یار، به جانم حیات داد در هجر او، نه بوس نصیب است و نی کنار هشدار ده به پیر خرابات، از غمم ساقی، ز جام باده مرا کرد هوشیار
600,084
خُم می
امام خمینی
غزلیات
دکّه عطر فروشی است و یا معبر یار؟ ماه روشنگر بزم است و یا روی نگار؟ ای نسیم سحری، از سر کویش آیی که چنین روح فزایی و چنین غالیه بار؟ غمزه‏ای تا بگشایی به رُخم راه امید لطفی ای دوست، بر این دلشده زار و نزار در میخانه به رویم بگشوده است حریف ساغری از کف خود بازده، ای لاله عذار خُم می زنده، اگر ساغری از دست برفت سر خُم باز کن و عقده ز جانم بردار بر کَنَم خرقه سالوس، اگر لطف کنی سر نهم بر قَدَمَت خرقه گذارم بکنار
600,085
دیار دلدار
امام خمینی
غزلیات
کور کورانه به میخانه مرو، ای هشیار خانه عشق بود، جامه تزویر برآر عاشقانند در آن خانه، همه بی سر و پا سروپایی اگرت هست، در آن پانگذار تو که دلبسته تسبیحی و وابسته دیر ساغر باده از آن میکده، امید مدار پاره کن سبحه و بشکن درِ این دیر خراب گر که خواهی شوی آگاه، ز سرّالاسرار گر نداری سر عشاق و ندانی ره عشق سر خود گیر و ره عشق به رهوار سپار باز کن این قفس و پاره کن این دام از پای پرزنان، پرده‏دران رو به دیار دلدار
600,086
پرتو خورشید
امام خمینی
غزلیات
مژده ای مرغ چمن، فصل بهار آمد باز موسم می‏زدن و بوس و کنار آمد باز وقت پژمردگی و غمزدگی آخر شد روز آویختن از دامن یار آمد باز مردگیها و فرو ریختگیها بشدند زندگیها به دو صد نقش و نگار، آمد باز زردی از روی چمن بار فرابست و برفت گلبن از پرتو خورشید به بار آمد باز ساقی و میکده و مُطرب و دست افشانی به هوای خَم گیسوی نگار آمد باز گر گذشتی به درِ مدرسه، با شیخ بگو: پی تعلیم تو، آن لاله عذار آمد باز دکه زُهد ببندید در این فصل طَرب که به گوش دلِ ما نغمه تار آمد باز
600,087
مستی عشق
امام خمینی
غزلیات
در میخانه به روی همه باز است هنوز سینه سوخته در سوز و گداز است هنوز بی نیازی است در این مستی و بیهوشی عشق درِ هستی زدن از روی نیاز است هنوز چاره از دوری دلبر نبود، لب بربند که غلام درِ او، بنده نواز است هنوز راز مگشای، مگر در برِمست رُخ یار که در این مرحله، او محرم راز است هنوز دست ب-ردار ز سوداگری و بوالهوسی دست عشاق سوی دوست دراز است هنوز نرسد دست من سوخته بردامن یار چه توان کرد که در عشوه و ناز است هنوز؟ ای نسیم سحری، گر سر کویش گذری عطر برگیر که او غالیه ساز است هنوز
600,088
سایه سرو
امام خمینی
غزلیات
ابرو و مژّه او تیر و کمان است هنوز طرّه گیسوی او عطر فشان است هنوز ما به سوداگری خویش، روانیم همه او به دلبردگی خویش روان است هنوز ما پی سایه سَروش به تلاشیم، همه او ز پندار من خسته، نهان است هنوز سر و جانی نبود تا که به او هدیه کنم او سراپایْ همه روح و روان است هنوز من دل‏سوخته، پروانه شمع رخ او رُخِ زیباش عیان بود و عیان است هنوز قدسیان را نرسد تا که به ما فخر کنند قصّه عَلّمَ الاسما به زبان است هنوز
600,089
عروس صبح
امام خمینی
غزلیات
امشب که در کنار منی، خفته چون عروس زنهار تا دریغ نداری، کنار و بوس ای شب، بگیر تنگ به بر نوعروس صبح امشب که تنگ در بر من، خفته این عروس لب بر ندارم از لب شیرین شکّرش گر بانگ صبح بشنوم و گر غریو کوس یا رب، ببند بر رُخ خورشید، راه صبح در خواب کن موذن و در خاک کن خروس یک امشبی که با منی، از راه لطف و مهر جبران شود بقیّه عمر، ار بود فسوس نارِندَم ار بخواهم کاین شب، سحر شود باشد اگر به تخت سلیمانی‏ام جلوس هندی ز هند تا به سر کویت آمده است کی دل دهد به شاهی شیراز و ملک طوس
600,090
فنون عشق
امام خمینی
غزلیات
جامی بنوش و بر در میخانه، شاد باش در یاد آن فرشته که توفیق داد، باش گر تیشه‏ات نباشد تا کوه برکنی فرهاد باش در غم دلدار و شاد باش رو حلقه غلامی رندان به گوش کن فرمانروای عالم کون و فساد باش در پیچ و تاب گیسوی ساقی، ترانه ساز با جان و دل لوای کش این نهاد، باش شاگرد پیرمیکده شو در فنون عشق گردن فرازْ بر همه خلق، اوستاد باش مستان، مقام را به پشیزی نمی‏خرند گو خسرو زمانه و یا کیقباد باش فرزند دلپذیر خرابات، گر شدی بگذار ملک قیصر و کسری به باد باش
600,091
آواز سروش
امام خمینی
غزلیات
بر در میکده، پیمانه زدم خرقه به دوش تا شود از کفم آرام و رَوَد از سر هوش از دم شیخ، شفای دل من حاصل نیست بایدم، شکوه برم پیش بت باده فروش نه محقق خبری داشت، نه عارف اثری بعد از این، دست من و دامن پیری خاموش عالم و حوزه خود، صوفی و خلوتگه خویش ما و کوی بت حیرت‏زده خانه به دوش از در مدرسه و دیر و خرابات شدم تا شوم بر در میعادگهش حلقه به گوش گوش از عربده صوفی و درویش ببند تا به جانت رسد از کوی دل، آواز سروش
600,092
پیر مغان
امام خمینی
غزلیات
عهدی که بسته بودم با پیر می فروش در سال قبل، تازه نمودم دوباره دوش افسوس آیدم که در این فصل نوبهار یاران تمام، طرف گلستان و من خموش من نیز با یکی دو گُلندام سیم‏تن بیرون روم به جانب صحرا، به عیش و نوش حیف است این لطیفه عمر خدای داد ضایع کنم به دلق ریاییّ و دیگجوش دستی به دامن بت مه طلعتی زنم اکنون که حاصلم نشد از شیخ خرقه پوش از قیل و قال مدرسه‏ام، حاصلی نشد جز حرف دلخراش پس از آنهمه خروش حالی به کنج میکده، با دلبری لطیف بنشینم و ببندم از این خلق، چشم و گوش دیگر حدیث از لب هندی تو نشنوی جز صحبت صفای می و حرف می‏فروش
600,093
آتش فراق
امام خمینی
غزلیات
بیدل کجا رود، به که گوید نیاز خویش؟ با ناکسان چگونه کند فاش، راز خویش؟ با عاقلانِ بی‏خبر از سوز عاشقی نتوان دری گشود ز سوز و گداز خویش اکنون که یار راه ندادم به کوی خود ما در نیاز خویشتن و او به ناز خویش با او بگو که: گوشه چشمی ز راه مهر بگُشا دمی به سوخته پاکباز خویش ما عاشقیم و سوخته آتش فراق آبی بریز، با کف عاشق نواز خویش بیچاره‏ام ز درد و کسی چاره ساز نیست لطفی نمای، با نظر چاره ساز خویش با موبدان بگو: ره ما و شما جداست ما با ایاز خویش و شما با نماز خویش
600,094
در همای دوست
امام خمینی
غزلیات
من در هوای دوست، گذشتم ز جان خویش دل از وطن بریدم و از خاندان خویش در شهر خویش، بود مرا دوستان بسی کردم جدا، هوای تو از دوستان خویش من داشتم به گلشن خود، آشیانه‏ای آواره کرد عشق توام ز آشیان خویش می‏داشتم گمان که تو با من وفا کنی ورنه، برون نمی‏شدم از بوستان خویش
600,095
محرم عشق
امام خمینی
غزلیات
وه، چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جنّ و مَلَک، مانده به پیچ و خم عشق عرشیان، ناله و فریاد کنان در ره یار قدسیان بر سر و بر سینه زنان، از غم عشق عاشقان از در و دیوار هجوم آوردند طرفه سرّی است هویدا، ز در محکم عشق ریزه خوارانِ درِ میکده شاداب شدند جلوه‏گاهی است ز رندان، به درِ خاتم عشق غم مخور، ای دل دیوانه که راهت ندهند پیش سالک نبود فرق، ز بیش و کم عشق به حریفانِ ستم پیشه، پیامم برسان جز من مست، نباشد دگری محرم عشق
600,096
جلوه دیدار
امام خمینی
غزلیات
پرده برگیر که من یار توام عاشقم، عاشق رخسار توام عشوه کن، ناز نما، لب بگشا جان من، عاشق گفتار توام بر سر بستر من پا بگذار منِ دل‏سوخته، بیمار توام با وصالت ز دلم عقده گشا جلوه‏ای کن که گرفتار توام عاشقی سر به گریبانم، من مستم و مرده دیدار توام گر کُشی یا بنوازی، ای دوست عاشقم، یار وفادار توام هر که بینیم، خریدار تو است من خریدارِ خریدارِ توام
600,097
محرم اسرار
امام خمینی
غزلیات
هیچ دانی که منِ زار گرفتار توام با دل و جان، سببِ گرمیِ بازار توام هر جفا از تو به من رفت، به منت بخرم به خدا یار توام، یارِ وفادار توام تار گیسوی تو آخر به کمندم افکند من، اسیر خم گیسوی تو و تار توام بس کن ای جغد، ز ویرانه خود دم بربند که در این دایره، من نقطه پرگار توام عارفان پرده بیفکنده به رخسار حبیب من دیوانه، گشاینده رخسار توام عاشقان سرّ سویدای تو را فاش کنند پیش من آی که من محرم اسرار توام روی بگشای بر این پیر ز پا افتاده تا دم مرگ به جان، عاشق دیدار توام
600,098
فصل طرب
امام خمینی
غزلیات
دست افشان به سر کوی نگار آمده‏ام پای‏کوبان ز پی نغمه تار آمده ام حاصل عمر اگر نیْم نگاهی باشد بهر آن نیم نگه، با دل زار آمده ام باده از دست لطیف تو در این فصل بهار جان فزاید که در این فصل بهار آمده ام مطرب عشق کجا رفته، در این فصل طرب که به عشق و طربش باده گسار آمده‏ام در میخانه گشایید که از مسلخ عشق به هوای رُخ آن لاله عذار آمده‏ام جامه زهد دریدم، رهم از دام بلا باز رستم، ز پی دیدن یار آمده‏ام به تماشای صفای رخت، ای کعبه دل به صفا پشت و سوی شهر نگار آمده‏ام
600,099
نهانخانه اسرار
امام خمینی
غزلیات
بر در میکده از روی نیاز آمده‏ام پیش اصحاب طریقت، به نماز آمده‏ام از نهانخانه اسرار، ندارم خبری به در پیر مغان صاحب راز آمده‏ام از سر کوی تو راندند مرا با خواری با دلی سوخته از بادیه باز آمده‏ام صوفی و خرقه خود، زاهد و سجّاده خویش من سوی دیر مغان، نغمه نواز آمده‏ام با دلی غمزده از دیر به مسجد رفتم به امیدی هِله با سوز و گداز آمده ام تا کند پرتو رویت به دو عالم غوغا بر هر ذره، به صد راز و نیاز آمده‏ام
600,100
آیینه جان
امام خمینی
غزلیات
بر در میکده بگذشته ز جان، آمده‏ام پشت پایی زده بر هر دو جهان، آمده‏ام جان که آیینه هستی است در اقلیم وجود بر زده سنگ به آیینه جان، آمده‏ام سرّهستی چو نشد حاصلم از ملک شهود در نهانخانه پی سرّ نهان، آمده‏ام جلوه روی تو بی منّت کس مقصود است کاین همه راهْ کران تا به کران آمده‏ام دستگیری کنم ای خضر که در این ظلمات پی سرچشمه آب حَیوان آمده‏ام همّت ای دوست که من، چشم ببستم ز جهان به سر کوی تو، چشمِ نگران آمده‏ام خوشدل از عاقبت کار شو، ای هندی، از آنک بر در پیر ره از بخت جوان آمده ام
600,101
گنج نهان
امام خمینی
غزلیات
بر در میکده با آه و فغان آمده‏ام از دغل‏بازی صوفی به امان آمده‏ام شیخ را گو که درِ مدرسه بربند که من زین همه قال و مقال تو، به جان آمده‏ام سر خم باز کن ای پیر که در درگه تو با شعف، رقص کنان دست فشان آمده‏ام گرهی باز نگردد، مگر از غمزه یار بر درش با تن شوریده، روان آمده‏ام همه جا خانه یار است که یارم همه جاست پس ز بتخانه سوی کعبه چسان آمده‏ام؟ راز بگشا و گره باز و معما حل کن که از این بادیه، بی تاب و توان آمده‏ام تا که از هیچ کنم کوچ به سوی همه چیز بوالهوس در طمع گنج نهان، آمده‏ام
600,102
نیم‌غمزه
امام خمینی
غزلیات
پروانه وار بر در میخانه، پر زدم در بسته بود با دل دیوانه در زدم خوابم ربود، آن بت دلدار تا به صبح چون رغ حق، ز عشق ندا تا سحر زدم دیدار یار گر چه میسر نمی شود من در هوای او، به همه بام و بر زدم در هر چه بنگری، رخ او جلوه‏گر بُوَد لوح رُخش به هر در و هر رهگذر زدم در حال مستی، از غم آن یار دلفریب گاهی به سینه، گاه به رُخ، گه به سر زدم جان عزیز من، بت من چهره باز کرد طعنه به روی شمس و به روی قمر زدم یارم به نیم غمزه چنان جان من بسوخت کآتش به ملک خاور و هم، باختر زدم
600,103
چشم بیمار
امام خمینی
غزلیات
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم همچو منصور خریدار سرِ دار شدم غم دلدار فکنده است به جانم، شرری که به جان آمدم و شهره بازار شدم درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم واعظ شهر که از پند خود آزارم داد از دم رند می‏آلوده مددکار شدم بگذارید که از بتکده یادی بکنم من که با دستِ بت میکده، بیدار شدم
600,104
شهره شهر
امام خمینی
غزلیات
به کمند سر زلف تو، گرفتار شدم شهره شهر به هر کوچه و بازار شدم گر برانی ز درم، از در دیگر آیم گر برون راندی‏ام، از خانه ز دیوار شدم مستی علم و عمل رخت ببست از سر من تا که از ساغر لبریز تو، هشیار شدم پیش من هیچ به از لذّت بیماری نیست تا ز بیماری چشمان تو بیمار شدم نشود بر سر کوی تو بیابم راهی از دم پیر در این راه، مددکار شدم دامن از آنچه که انباشته‏ام، برچیدم تا که خجلت زده در خدمت خمّار شدم
600,105
یاد دوست
امام خمینی
غزلیات
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم از سر خویش گذر کرده، سوی یار شدم آرزوی خم گیسوی تو، خم کرد قدم باز، انگشت نمای سر بازار شدم طُرفه روزی که شبش با تو به پایان بردم از پی حسرت آن مونس خمّار شدم با که گویم که دل از دوری جانان چه کشید طاقت از دست برون شد که چنین زار شدم یار در میکده ، باید سخن دوست شنید طوطی باغ چه داند، برِ دلدار شدم آن طرب را که ز بیماری چشمت دیدم فارغ از کوْن و مکان گشتم و بیمار شدم
600,106
آرزوها
امام خمینی
غزلیات
در دلم بود که آدم شوم؛ امّا نشدم بی‏خبر از همه عالم شوم؛ امّا نشدم بر درِ پیرِ خرابات نهم روی نیاز تا به این طایفه محرم شوم؛ امّا نشدم هجرت از خویش کنم، خانه به محبوب دهم تا به اسماء معلّم شوم؛ امّا نشدم از کف دوست بنوشم همه شب باده عشق رسته از کوثر و زمزم شوم؛ امّا نشدم فارغ از خویشتن و واله رخسار حبیب همچنان روح مجسم شوم؛ امّا نشدم سر و پا گوش شوم، پای به سر هوش شوم کز دَم گرم تو مُلهَم شوم؛ امّا نشدم از صفا راه بیابم به سوی دار فنا در وفا یار مسلّم شوم؛ امّا نشدم خواستم بر کنم از کعبه دل، هر چه بت است تا برِ دوست مکرّم شوم؛ امّا نشدم آرزوها همه در گور شد ای نفس خبیث در دلم بود که آدم شوم؛ امّا نشدم
600,107
فراق یار
امام خمینی
غزلیات
از تو ای می‏زده، در میکده نامی نشنیدم نزد عشاق شدم، قامت سرو تو ندیدم از وطن رخت ببستم که تو را باز بیابم هر چه حیرت‏زده گشتم، به نوایی نرسیدم گفتم از خود برهم تا رخ ماه تو ببینم چه کنم من که از این قید منیّت نرهیدم؟ کوچ کردند حریفان و رسیدند به مقصد بی نصیبم من بیچاره که در خانه خزیدم لطفی ای دوست که پروانه شوم در بر رویت رحمی ای یار که از دور رسانند نویدم ای که روح منی، از رنج فراقت چه نبردم؟ ای که در جان منی، از غم هجرت چه کشیدم؟
600,108
کعبه مقصود
امام خمینی
غزلیات
هر جا که شدم، از تو ندایی نشنیدم جز از بت و بتخانه، اثر هیچ ندیدم آفاق پر از غلغله است از تو و هرگز با گوش کر خود به صدایی نرسیدم دنیا همه دریای حیات و من مسکین یک قطره از این موج خروشان، نچشیدم رفتند حریفان به سوی کعبه مقصود با محملی از نور و به گردش نرسیدم این خرقه پوسیده، رها کرده و رفتند من شاد به این پوسته در خرقه خزیدم صاحبدل آشفته گذشت از پل و من باز دنبال خسان پشت به پل کرده دویدم مرغان همه بشکسته قفس را و پریدند من در قفس افتاده، به خود تار تنیدم یا رب! شود آن روز که در جمع حریفان بینم که از این لانه گندیده پریدم؟
600,109
نسیم عشق
امام خمینی
غزلیات
به من نگر که رخی همچو کهربا دارم دلی به سوی رخ یار دلربا دارم ز جام عشق چشیدم شراب صدق و صفا به خمّ میکده با جان و دل، وفادارم مرا که مستی عشقت، ز عقل و زهد رهاند چه ره به مدرسه یا مسجد ریا دارم؟ غلام همّت جام شراب ساقی باش که هر چه هست از آن روی با صفا دارم نسیم عشق ، به آن یار دلربا برگو ز جای خیز که من درد بی‏دوا دارم چه رازهاست در این خمّ و ساقی و دلبر به جان دوست ز درگاه کبریا دارم سخن ز تخت سلیمان و جام جم نزنید که تاج خسروِ کی را منِ گدا دارم
600,110
محراب عشق
امام خمینی
غزلیات
جز خم ابروی دلبر، هیچ محرابی ندارم جز غم هجران رویش، من تب و تابی ندارم گفتم اندر خواب بینم چهره چون آفتابش حسرت این خواب در دل ماند، چون خوابی ندارم سر نهم بر خاک کویش، جان دهم در یاد رویش سرچه باشد؟ جان چه باشد؟ چیز نایابی ندارم با که گویم درد دل را؟ از که جویم راز جان را؟ جز تو ای جان رازجویی، دردِ دل یابی ندارم تشنه عشق تو هستم، باده جانبخش خواهم هر چه بینم جز سرابی نیست، من آبی ندارم من پریشان حالم از عشق تو و حالی ندارم من پریشان گویم از دست تو آدابی ندارم
600,111
سایه عشق
امام خمینی
غزلیات
بی هوای دوست، ای جان دلم، جانی ندارم دردمندم، عاشقم بی دوست، درمانی ندارم آتشی از عشق در جانم فکندی، خوش فکندی من که جز عشق تو آغازی و پایانی ندارم عشق آوردم در این میخانه با مشتی قلندر پرگشایم سوی سامانی که سامانی ندارم عالم عشق است، هر جا بنگری از پست و بالا سایه عشقم که خود پیدا و پنهانی ندارم هر چه گوید عشق گوید، هر چه سازد عشق سازد من چه گویم، من چه سازم، من که فرمانی ندارم غمزه کردی، هر چه غیر از عشق را بنیان فکندی غمزه کن بر من که غیر از عشق بنیانی ندارم سر نهم در کوی عشقت، جان دهم در راه عشقت من چه می‏گویم که جز عشقت سر و جانی ندارم عاشقم، جز عشق تو، در دست من چیزی نباشد عاشقم، جز عشق تو بر عشق برهانی ندارم
600,112
جامه‌دران
امام خمینی
غزلیات
من خواستار جام می از دست دلبرم این راز با که گویم و این غم کجا برم؟ جان باختم به حسرت دیدار روی دوست پروانه دور شمعم و اسپند آذرم پرپر شدم ز دوری او، کنج این قفس این دام باز گیر تا که معلّق زنان پرم این خرقه ملوّث و سجاده ریا آیا شود که بر درِ میخانه بردرم؟ گر از سبوی عشق، دهد یار جرعه‏ای مستانه، جان ز خرقه هستی درآورم پیرم؛ ولی به گوشه چشمی جوان شوم لطفی که از سراچه آفاق بگذرم
600,113
بهار جان
امام خمینی
غزلیات
بهار آمد، جوانی را پس از پیری ز سر گیرم کنار یار بنشینم ز عمر خود ثمرگیرم به گلشن باز گردم، با گل و گلبن در آمیزم به طرف بوستان دلدار مهوش را به برگیرم خزان و زردی آن را نهم در پشت سر، روزی که در گلزار جان از گل‏عذار خود خبر گیرم پَر و بالم که در دیْ از غم دلدار، پرپر شد به فروردین به یاد وصل دلبر بال و پر گیرم به هنگام خزان در این خراب آباد، بنشستم بهار آمد که بهر وصل او بار سفر گیرم اگر ساقی از آن جامی که بر عشاق افشاند بیفشاند ، به مستی از رخ او، پرده بر گیرم
600,114
محفل رندان
امام خمینی
غزلیات
آید آن روز که خاک سر کویش باشم ترک جان کرده و آشفته رویَش باشم ساغر روح‏فزا از کف لطفش گیرم غافل از هر دو جهان، بسته مویش باشم سر نهم بر قدمش، بوسه زنان تا دم مرگ مست تا صبح قیامت ز سبویش باشم همچو پروانه بسوزم برِ شمعش، همه عمر محو چون می‏زده در روی نکویش باشم رسد آن روز که در محفل رندان، سرمست راز دار همه اسرار مگویش باشم یوسفم، گر نزند بر سر بالینم سر همچو یعقوب، دل آشفته بویش باشم
600,115
انتظار
امام خمینی
غزلیات
از غم دوست، در این میکده فریاد کشم داد رس نیست که در هجر رخش داد کشم داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست که برش شکوه برم، داد ز بیداد کشم شادیم داد، غمم داد و جفا داد و وفا با صفا منّت آن را که به من داد، کشم عاشقم، عاشق روی تو، نه چیز دگری بار هجران و وصالت به دل شاد، کشم در غمت ای گل وحشیِ من، ای خسرو من جور مجنون ببرم، تیشه فرهاد کشم مُردم از زندگیِ بی تو که با من هستی طرفه سرّی است که باید برِ استاد کشم سالها می گذرد، حادثه ها می آید انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
600,116
بوی نگار
امام خمینی
غزلیات
آن ناله ها که از غم دلدار می‏کشم آهی‏است کز درون شرربار می‏کشم با یار دلفریب بگو: پرده برگشا کز هجر روی ماه تو، آزار می‏کشم منصور را گذار که فریاد او به دوست در جمع گلرخان به سرِدار می‏کشم ساقی، بریز باده به جامم که هجر یار باری‏است بس‏گران به سربار می‏کشم گفتی که دوست، باز کند در به روی دوست این حسرتی است تازه که بسیار می‏کشم کوچک مگیر کلبه پیر مغان که من بوی نگار زان در و دیوار می‏کشم سالک در این سلوک به دنبال کیستی؟ من یار را به کوچه و بازار می‏کشم
600,117
شبِ وصل
امام خمینی
غزلیات
یک امشبی که در آغوش ماه تابانم ز هر چه در دو جهان است، روی گردانم بگیر دامن خورشید را دمی، ای صبح که مه نهاده سر خویش را به دامانم هزار ساغر آب حیات خوردم از آن لبان و همچو سکندر هنوز عطشانم خدای را که چه سرّی نهفته اندر عشق که یار در بر من خفته، من پریشانم؟ ندانم از شب وصل است یا ز صبح فراق که همچو مرغ سحرگاه، من غزلخوانم؟ هزار سال، اگر بگذرد از این شب وصل ز داستان لطیفش، هزار دستانم مخوان حدیث شب وصل خویش را، هندی که بیمناک ز چشمِ بدِ حسودانم