id
int64
1.12k
1,000k
poem
stringlengths
1
1.26k
poet
stringclasses
203 values
cat
stringlengths
2
112
text
stringlengths
7
109k
601,013
تمدن کور
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
باد گلهای پونه ، توی دهات بازی دختران و آب قنات چای دم کرده با سماور مست مزۀ زعفران و شهد نبات جوی باریک آبشان انگار جوشش نیل دارد آب فرات یاد پیوند سیب با آلو یاد باران از ابرهای نجات همه را برد این تمدن کور دود و آهن شد این چنین هیهات
601,014
عصارۀ قرآن
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
بیا شراب بنوشیم و اشتباه کنیم و روی مدعیان خدا سیاه کنیم اگر که سجده به خوبان گناه می باشد بیا فقط و فقط این چنین گناه کنیم بیا شبیه اوستا میانۀ فانوس به رقص پر طرب شعله ها نگاه کنیم اگر تنور تمنا پر از گدازش نیست به نذر سفره مستان دو کاسه آه کنیم ز شوره زار خرافات کوچ می باید کرد بیا عصاره قرآن خوراک راه کنیم
601,015
نیستان
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
او به مهمانی مهتابم برد به سر آغاز می نابم برد او مرا نغمه ی سرودن آموخت گرم لالایی خود خوابم برد او نیستان مرا آتش زد کوک دود از تن مضرابم برد ماورای همه آن سوی سراب به تماشای گل آبم برد
601,016
حسرت قنوت
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
امشب دلم برای خدا تنگ می شود من شیشه می شوم و دعا سنگ می شود پای گریز از هوس آلودگی کجاست ؟ دارم ولی میانۀ ره لنگ می شود بین خدا و من قدمی بیشتر نبود افسوس حجم فاصله فرسنگ می شود تصویر روی دوست کجا می توان کشید حتی قلم ز کفر تو بی رنگ می شود دستی که باز کرده ام از حسرت قنوت امشب به روی صورت من چنگ می شود امشب شمار رکعتم از خاطرم گریخت آدم عجب وقیح به نیرنگ می شود
601,017
گذار
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
از خود بدر آمدم نگارم شاید به شما رسد گذارم گنجینۀ بی زوال مستی زیر سر دل نهفته دارم مدیون عصا نمی شوم من از معجزه هم گذشته کارم دریای دلم و قرص ماهت در جزر و مدم برد قرارم هر چند تو مهربان و خوبی کج خلق و بدم و ناقوارم آخر به چه آرزو بمانم ؟ وقتی نه به دار و نه به بارم
601,018
کوله بار دعا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
جاده بی انتهاست خواهم رفت مقصدم نا کجاست خواهم رفت مثل فرهاد در بیابانها قصه ها مال ماست خواهم رفت کوره راهی به سوی نابودی کوله بارم دعاست خواهم رفت طعنۀ خار و ریشخند سوار می شناسم رواست خواهم رفت
601,019
کالسکۀ تدبیر
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من به مهمانی نرگس می روم جانم بیا آنچنان باشی که می دانی و می دانم بیا با لباس اهل نامردی اگر هستی برو لخت اگر چون من که یک عمر است عریانم بیا ادعای عقل اگر داری ارسطویی برو مثل من هستی اگر وقتی که نادانم بیا پای اگر بند هوس داری نمی مانم برو پیش دل داری گرو یک دست می مانم بیا من درایت خیز مشکل سوز هستی می شوم صبح غم ، کالسکۀ تدبیر می راند بیا
601,020
سرو
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
منم سروی که می مانم در این باغ زمستانی ندارم از خزان وحشت نه منت از بهارانی پناه بلبلان وقتی که گل می راندش از خود پناه عاشقان بودن مرا یعنی مسلمانی ندارم میوه چون شاید ، به ذهن باغبان آید که در تعظیم او دارم کمر خم از پریشانی دلم خوش می شود وقتی که عشاق نگون بختی به زیر سایه ام از خود بگویند آنچه می دانی سرم بر آسمان شاید ، خدا بر شاخ من آید بپرسم این بشر آیا تو را هم کرده زندانی ؟ بیا در باغ سر مستی ، بفرما هر کجا هستی ولی با کس نگو هرگز بیا بسیار پنهانی خدایا گرچه سروستم و قامت راستین استم ولی خم می کند پشتم جنایت های انسانی
601,021
بلور اشک
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
از ارتفاع نیازم سقوط می کنم آخر چه انتقام عجیبی گرفتم از تنم آخر به دشنه ای که تو دادی به دستم از سر کینه میان دل که تو باشی ولی نمی زنم آخر بلور اشک سپیدم امانتی که تو دادی امین خاطره هایت بدان منم منم آخر شکسته ای من و جانم دلم غرور نهانم ولی نه عهد مقدس به کینه بشکنم آخر
601,022
سبز بی خزان
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
قلم کردند پاهایم نوشتم باز می مانم شکستند استخوانم را سرودم باز می خوانم من از ابهام زنجیری که می آید نمی ترسم من آن اشکی که می ترسد نمی ریزم به دامانم غرور شاهرگهایم به یک خنجر نمی پاشد به حسرت لب نمی گیرد درین هنگامه دندانم گیوتین های بی مصرف و چوب دار مستهجن غرورم را نمی گیرد بگیرد هم اگر جانم خدایا آنچنانم کن که سبز بی خزان باشم که من آن بید مجنونم که در پرچین زندانم
601,023
افیون خواب
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
تب کرده ام به حوله نمی از شراب بزن و مهر می به جبین من خراب بزن با قرص ماه کامل تو خوب میشوم این نسخه را به کلبۀ بیمار قاب بزن مژگان تو که دوای پریشانی منست با آن مژه به جان من افیون خواب بزن گیج دو راهی ام به خداوندی خدا فال مرا به حافظ شیرین خطاب بزن محتاج دیدنم دم آخر زمان مرگ ترک تعصب آور و قید حجاب بزن شاید گناه کرده ام عاشق شدم بیا شلاق بوسه ها به نشان عذاب بزن
601,024
زهر ادعا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
میوه های کاغذی در سفره های جعلی مردم و من در گسترای دشتهای یک رفاقت گم دروغ آتشین در منقل احساس مزدوران و زهر ادعا جای صداقت در نهام خم گون های ستم کش را تبرهای ستم پرور برای بزم شهوت وش به خاک افکنده چون هیزم
601,025
نهال سحرآمیز
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
یک تصادف خونین بین عشق و اندیشه کشته می شود مجنون بیستون شکن تیشه یک نهال سحرآمیز آمد از خدا شاید شاخ و برگ آن عرشی در زمین دل ریشه عقل من پریشان شد هر زمان که عشق آمد گرچه عقل من سنگی ، عشق من چنان شیشه با غزال عشق امشب شیر عقل می رانم با دعای یک جنگل با نیایش بیشه
601,026
نغمۀ ناز
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
برو ولی دل من را دوباره جا نگذاری و بندگان گنه را تو بی خدا نگذاری ز شیشه های شکسته حذر که پا بخراشد به روی قلب شکسته دوباره پا نگذاری پرنده چون بشکاند قفس غریبه بگیرد دلم پرنده وحشی شبی رها نگذاری بدون تو چه بمیرم چه زنده باشم عزیزم مرا ز خود که خدایی دگر جدا نگذاری نیازمند تو هستم برای نغمۀ نازت سکوت خسته من را تو بی صدا نگذاری
601,027
سودای بوسه
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من عاشقت هستم چرا اینقدر حاشا میکنی هرگز نه چون من عاشقی در شهر پیدا می کنی با کس نگو اسرار دل ما را نکن جایی خجل بی آبرویان را چرا اینقدر رسوا میکنی سرمایه ام یک آسمان با زینت رنگین کمان آیا تمام ثروتم با بوسه سودا میکنی ؟ گفتی نمی خواهی مرا گفتی بدم باشد بگو دیگر چرا هر شب مرا مست تمنا می کنی اول که دیدم روی تو لبخند بر لب داشتی آن روز می کردی گلم اخمی که حالا می کنی گفتی چرا عاشق شدم دیوانه ام خواندی ولی آیا نگفت آیینه ای رویت چه زیبا می کنی اینقدر تقسیمم نکن بر غم که بی حاصل شدم تا کی ز هیچم این همه بسیار منها می کنی
601,028
خواب زیبا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
رو به رویای قشنگت بارها خوابیده بودم حرف شیرین خواب زیبا گفته بودی دیده بودم با سرانگشت نوازش از گیاه بوسه هایت میوه هایی مثل آتش با ظرافت چیده بودم من نگاهم از خیالت تر شد اما مثل شبنم از خجالت سکته کردم چون ترا فهمیده بودم پیچکی دیوانه بودم توی سودا خیز پایت ناخودآگاهانه مجنون بارها رقصیده بودم راز ابروهای نازت ناز چشم نیمه بازت بارها در اوج مستی از خدا پرسیده بودم
601,029
رقص کهکشان
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
رقص کهکشان دیدم در حوالی ماهت سر به سجده آتش را در قیام درگاهت بنده وار درگاهت عاشق خراباتی تا بنوشد او ساغر از کرامت شاهت طعنه می زند مریم بر صلیب لامذهب چون مسیح ما دارد سجده بر سر راهت جان به وعده می داری منتظر که برگردی ناشکیب جان بودم انتظار جانکاهت نیزۀ دعا دارم طعنه حسودان را می پرم سپند آسا در هجوم بدخواهت
601,030
شرار نگاه
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من در خواب چشم تو تحقیق می کنم خود را به بوسه های تو تشویق می کنم مژگان خوب توست که در لحظۀ خمار با آن به خویش شوق تو تزریق می کنم چون جمع می شود دل من با خیال تو از دل بلای هجر تو تفریق می کنم چشم زلال تو و شرار نگاه من آب است و آتش است که تلفیق می کنم شاید که هیچ ره نبرم در وصال تو دل را به وعده های تو تحمیق می کنم
601,031
حال دعا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
کاش گنجشک مرا می فهمید و دلم حال دعا می فهمید کاش احساس دو قسمت می شد و دل خون شده قیمت می شد کاش گنجشک زبان وا می کرد بلبلان را همه رسوا می کرد آن که هر دم ز گلی می خواند هرزگی دارد و خود می داند
601,032
بدون یار
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
نفسم گرفته امشب ز مرور خاطراتم منم و نگاه حافظ ، من وشاخ بی نباتم قلمم نمی نویسد غزلی اگر بخواهم همه خون شد و سیاهی قلم من و دواتم عطش چشیده هستم چه بنوشم آخر امشب که اجل نشسته با من سر چشمۀ حیاتم من و یک جزیره خالی و سفینۀ خیالم که مگر مرا ببیند ؟ که مگر دهد نجاتم ؟ به مزار خود نشستم ودو دیده شمع روشن مگر از خودم بگیرم به خدا شبی براتم هم آتشم و دودم ، همه شعرم و سرودم که مگر مرا ببینند و کنند التفاتم
601,033
سفینۀ خیالی
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
سکوت پنجره ها قهر پرده ها سخت است بدون یار نشستن در این سرا سخت است سلام اگرچه نکردی بپرس از دل من مگر دوباره بفهمی که حال ما سخت است شبیه عاشق دیوانه در بیابان ها به تیر طعنۀ معشوق ای خدا سخت است تمام هستی من ، تار و پود من او بود تمام پود من از تار من جدا سخت است اگرچه لاف صداقت به غربت آسان است چو می شناسمت ای دوست ادعا سخت است حراج هستی خود کرده ام در این بازار به روی دست خودم مانده ام چرا سخت است ؟
601,034
نیزۀ فریاد
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
ای خدا رونق عشق از دل ناشادم رفت من که تاوان دلم را به بتان دادم رفت بر لبم زمزمه ای مبهم اگر می بینی رد پای غزلی بود که از یادم رفت گرچه در خلوت دل ساکن اندیشه شدم تا فراسوی غزل نیزۀ فریادم رفت بیستون می شوم از خاطره شیرینت به تماشای اجل حضرت فرهادم رفت ابرو روی هم انباشته بودم همه عمر چونکه از چشم بت صومعه افتادم رفت قحطی واژه و کمبود غزل واویلا شور افیون دل از دفتر معتادم رفت
601,035
سودای بی سوالی
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
نوشابه های حسرت در سفره های خالی باید شبی بگریم گر غم دهد مجالی جانم کپک زد از غم نانم به گریه آمد فریاد یک معما آمد ازین حوالی دیوار سرد خانه روزن ندارد اما با چشم خسته دیدم گل می رمد ز قالی در آفتاب یادت پهنای یک کویرم تا در سرم بسوزد اندیشه های کالی افسوس رفته ها را می نوشم از خیالم در آرزوی مردن می گیردم خیالی گفتم اگر بیایی انبوهی از سوالم دلمرده را بگیرد سودای بی سوالی من شعله های سردم خاکستری مقدس از رقص من ببینی نوری بدین زلالی
601,036
دین تازه
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
ای سیب گونه هایت اغواگر خدایان ای لایق پرستش ای دلبر خدایان در مسجد نگاهت یک دین تازه داری بر بنده سجده واجب گردیده بر خدایان دست بریده دارم در شب نشین چشمت تنها نه من که خونین شد پیکر خدایان یک قطره از نگاهت غرقم کند به خواهش بگذشته آب مستی هم از سر خدایان در منبر خدایان ابهام می سرایم او می برد قیامت در محشر خدایان
601,037
جان تفتیده
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
در کوچۀ هیاهو گم شد دل اسیرم گستاخ کوچه ها را آیا شود بگیرم ؟ دل می گریزد از من در روزگار پیری تنهاتر از همیشه بی ادعا بمیرم در کورۀ محبت تفتیده گشت جانم بازیچۀ دل خود ،طفل است و من خمیرم پندم نده برادر در کار عاشقانه آن بت اگر بیاید والله ناگزیرم باران اشک چشمم سیلاب آبرو شد طوفان غم بخیزد از دامن کویرم
601,038
میزبان خدا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من گل زرد آفتابگردانم رو به خورشید توست چشمانم دستهایم قنوت می خواند بت پرستم ولی مسلمانم میزبان خدا شوم وقتی که به میقات دوست مهمانم می روی تا دوباره برگردی سر به تشویش در گریبانم پرتو مهر آفتاب حضور راز عمر منست می دانم پرتو عشق می زنی بر من مثل آیینه باز گردانم دوست دارم ترا که زیبایی دوست داری مرا که نادانم
601,039
اشک کوچه
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من گدا شدم شاید درب خانه بگشاید لحظه ای برون آید التفات فرماید من گدا شدم اما درب خانه می بندد دست من به درکوبش آنچنان که خون آید می زنم و می گریم ناله می شوم کم کم گوش لاله رویان را بیش ازین فغان باید قفل در به اشک آمد خون کوچه شد جاری آن صنم که لج بیند بر لجش بیفزاید با کلون در گفتم حسرت ترا دارم دست آن صنم هردم بر سرت خورد شاید چون سحر شود دیگر مرده ام ازین بازی صخره هم اگر باشد بیش ازین نمی پاید
601,040
لقمۀ اشک
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
مرتع بی علف از برۀ بیمار پر است توی این قحطی اندیشه دل زار پر است وهم آیینه نکن حیلۀ راه است سراب چشم و گوش من ازین بازی پندار پر است من سوار نفس گرم خودم خواهم شد بروم تا افق دور که از یار پر است استخوان میشود این لقمه اگر بردارم سفرۀ جان من از لقمه شکدار پر است خنده با کوچ پرستوی تو از خانه گریخت خلوت حوصله از نغمۀ غمبار پر است دست خورشید پر انگشت و هر آن یک بر چشم مشرق اول صبح از تب آزار پر است توی زنبیل دلم عاطفه دارم بسیار تا ابد هرچه که خواهی برو بردار پر است
601,041
در انزوای غزل
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
سرم بریده به دستم بزن بزن که برقصم حدیث عشق خدایان بگو به من که برقصم شبیه رقص سپندی که در قدوم تو سوزد بزن تو آتش حسرت به جان و تن که برقصم مرا اسارت چوبین بد است اگر که بمیرم رها بکن بدنم را تو بی کفن که برقصم در انزوای غزلها به یاد آنچه ندارم به یاد تو بگریزم ز پیرهن که برقصم بیا شب است و حریفان به انتظار تو اینجا که ساعتی بنشینی در انجمن که برقصم
601,042
نکند که ...
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
نکند که من بمانم و تو مهربان نمانی که نمی شود بمانم به عزای مهربانی نکند لب خمارم نرسد به چشم مستت نکند فقط خودت را به مزار من رسانی نشود که کار عشقت بکشد به بی وفایی نکند که کار دل را به تب جنون کشانی چه کنم که از خیالت نروم اگر بمیرم چه کنم که تا خیالت برسم به زندگانی چه شود که از دهانت بستانم آنچه خواهم و اگر شود ببخشم به تو جان به مژدگانی چه کنم اگر ز باغم گل آرزو نروید نشود که من بپرسم تو جواب من ندانی
601,043
رقص غنچه
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
در آسیای بادی من رقص باد کو ؟ بر کاغذ چروک دل من مداد کو ؟ شومینه های تیره بی آتش مرا رقاص دود نغمه یاران شاد کو ؟ بر سفره های نذری من کو اجابتی در التماس حاجت چشمم مراد کو ؟ رقص بهاری طرب انگیز غنچه ها بر شاخه های خسته بید کساد کو ؟ من پاره خط مانده در ابهام صفحه ام تا بینهایت من و او امتداد کو ؟ این نیمه شب به صحبت روزی نمیرسد در قسمت سیاه دلم عدل و داد کو ؟
601,044
کمال وفا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
به پاس عشق قدیمی مرا رها مگذار تو می روی به سلامت ولی مرا مگذار اگرچه بار اضافی ترا برنجاند کنار جاده دلم را دوباره جا مگذار خدای من دل من را به یاد دلبریت درین نهایت تشویش بی خدا مگذار تو می روی ز عبور تو خاک می رقصد منم که خاک رهم بی نگاه پا مگذار اگرچه ناقص عشقم تو ای کمال وفا مرا به حسرت یک عشق باوفا مگذار منم اسیر تمنا مرا دوباره غریب درین زمانۀ پر ادعا بتا مگذار
601,045
گل ترانه
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
نمی گذاری اگر دل به حال خود بگذارم اگر شبی تو نباشی به گریه جان بسپارم در آسمان نگاهت شهاب عاطفه گم شد ستارۀ هوس را نمی شود بشمارم میان باغ تمنا میان روضۀ خواهش به لطف دختر شبنم گل ترانه بکارم حریر بوسه بیفشان به دوش من که نمیرم نگو که حوصله باید نمی شود که ندارم تو اوج عشوه نوری تو کهکشان غروری به من بتاب و برقصان مرا مرا که غبارم شبیه بغض بهاری دلم گرفته ازین جا درین کویر مکرر کجا روم چه ببارم
601,046
چرا نمی گذرد ...
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
چرا نمی گذرد نازنین زمان بی تو شکسته چرخ فلک هم در آسمان بی تو ؟ نه دیگر از دل خود انتظار دارم من به انتظار چه باشد چو دیگران بی تو بهار با تو برایم همیشگی می شد خزیده در همه باغها خزان بی تو ببین که گریۀ من از غمت روانی شد که ذوب می کند آری تن و روان بی تو دلم به کاه و فراقت به کوه می ماند نگاه کن که شده کوه کهکشان بی تو
601,047
رعد نگاه
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
مژدگانی می دهم هر کس مرا پیدا کند بند غم از دست های خستۀ من وا کند قطره های اشک من زنهار با رعد نگاه می تواند نوح را هم غرقه در دریا کند من نه هرگز لایق اسرار داری می شوم بیم آن دارم که چشم بی حیا افشا کند سالها پیش از در دیوانگی خارج شدم می شود من را بیابد یک نفر رسوا کند اینکه عزراییل پیدا می کند آیا مرا می کند می ترسم او امروز را فردا کند
601,048
جلبک
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
جلبک از تشنگی سنگ به هم می ریزد شعر یک آدم دلتنگ به هم می ریزد رفتی ای ماه ولی کاش که می دانستی ضربان دل شبرنگ به هم می ریزد قفس آهنی و اشک قناری تا کی مشق زندان مرا زنگ به هم می ریزد ؟ رقص من با همه ساز خودش می بیند می برد دستی و آهنگ به هم می ریزد پرچم صلح من و موی سپیدم آیا رسم پیچیدۀ این چنگ به هم می ریزد ؟ عاشقی با هوسی نام به هم می پیچد عاشقی با نفسی ننگ به هم می ریزد
601,049
شب رویایی
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
آبادی دلت به خرابی عوض نکن یک جرعه آب را به سرابی عوض نکن یک نیم جو اگر احساس با تو هست با صد جوال گندم آبی عوض نکن بسیار گفته اند گناه است عشق ما این یک گناه را به ثوابی عوض نکن بیداری دل و شب رویایی وصال زیبا تر است هیچ به خوابی عوض نکن سودای جرعه ای ز لب چارده بهار با هفت سال مانده شرابی عوض نکن نقد لب نگار بدست آوری بنوش با نسیه ای که باز نیایی عوض نکن
601,050
تنهاترین
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
آفرین ای عشق ای رویای من راز دار خلوت شبهای من سینه ام آبشخور زخم تو بود زخم تو نجواگر غوغای من سالها من می دویدم در پی ات تاول این ماجرا در پای من آخ ای دل ای صحرای خون آخ ای تنها ترین تنهای من دردم از دیوانگی های تو نیست بی تو من می مانم و هیهای من
601,051
تب هاشور
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
آخر چقدر از دل من دور می شوی بیچاره می شود و تو مسرور می شوی اینگونه نیست ای بت من رسم سوختن دل دود می شود و تو چون نور می شوی من می روم ز خاطر حتی خودم شبی اما تو مثل شایعه ، مشهور می شوی یک صفحه ام تمام پر از متن بی غلط بر جان واژه ها تب هاشور می شوی چشم انتظار دیدن تو در پل صراط محشر شود شبی که تو محشور می شوی ای دل به چوب تاک تو را چوب می زنم آنشب که نشئۀ می انگور می شود
601,052
بال رویا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
آنچه با من بود هر شب آه بود زندگی بی روی او جان کاه بود بال رویا قحطی پرواز داشت ارتفاع آسمان کوتاه بود طعنه بر خورشید می زد آسمان کهکشان غمگین ، فلک بی ماه بود بیستون از جای می کند آن نگار پیش شیرین کوه غم چون کاه بود غافل از خود زیستم با یاد او دلخوشم از اینکه او آگاه بود جاده تاریک و تنهایی و من آنچه با من بود خاک راه بود
601,053
ابهام
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
آینده یا تردید، آینده یا ابهام دیروز بی پایان ، آغاز بی انجام من فتح فردا را بیهوده مشتاقم فردای پر آتش من خام و سودا خام می دانم از فردا سودی نخواهم برد من در زیانستم والعصر والایام اندوه فردا را میخانه می خواهد پیمان خود بستیم من، باده ، ساقی ، جام
601,054
رخسار مسیحا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
آیینه نمی گوید شرح گل زیبایت من دیدم و می دانم رخسار مسیحایت می گریم و می سوزم شاید که از این آتش لبخند شعف بینم بر غنچۀ لبهایت رخسار نمی پوشی از غیر عجب دارم در پرده نهان داری از من گل پیدایت بر بام سرم بنشین تکبیر اذان برکش تا بوسه زنم دستت تا سجده کنم پایت خاموش نخواهد شد خاکستر من هرگز امروز نمی میرم در وعدۀ فردایت
601,055
مرگ یار
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
از انجماد مطلق احساس خسته ام از مرگ ناگهانی یک یاس خسته ام تاکی به قیمت دل من می توان کشید بر گردن هوس گل الماس خسته ام در انزوای ظلمت بسیار نیمه شب من از هجوم وحشت وسواس خسته ام باید پناه برد به پروردگار عشق از لحظه های بی ملک الناس خسته ام
601,056
دیوار حاشا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
از بهشت دلت اخراج شدم اینجایم بی گناهم به خدا بیش نکن رسوایم سیب باغ تو فریبندۀ صد حوا بود من بیچاره که فرزند همان حوایم توبه هرگز نکنم باز اگر بر گردم بکند باز هلوی لب تو اغوایم باغی از میوه خدا داده چرا من نخورم کفش حوا همه جا تا به ابد بر پایم این همه آیه نخوان هیچ من آدم نشوم دزد بی رحم لب ناز تو بی تقوایم خانه ام فرش هوس ، سقف دروغین دارد چار دیوار ترک خورده ای از حاشایم
601,057
گذار عشق
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
از من گذشت عشق و در من اثر گذاشت بر دیده خون دل و لهیب جگر گذاشت او پیش من نشست و گفتم به التماس باشد که بندگی کنمت من مگر گذاشت بر دست من نوشت که نه لایق منی آنقدر مطمئن که دو تا ضربدر گذاشت خرسند از این شدم که دلم را ربوده است یک نیمه شب به طعنه دلم پشت در گذاشت در زلف اوست رقص طربناک حلقه ها هر حلقه را برای سر یک نفر گذاشت گفتم که میدهم صنما سر به کوی تو با خنده در مقابلم هفتاد سر گذاشت بگذشت عمر من و من افسوس می خورم از بس فلک مرا ز خود بی خبر گذاشت
601,058
جادۀ خیال
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
امشب از سوز آه بیدارم به خدا تا پگاه بیدارم سر نهادم به جاده های خیال چشم در چشم راه بیدارم روی یک برکه اشک های سپید پیش تصویر ماه بیدارم می کنم با سیاهکاری خود ورقی را سیاه بیدارم فارغ از خود به سجده های دراز عذرخواه از گناه بیدارم
601,059
بیستون
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
از من نخواه کز دل آزاد بگذرم از بیستون و تیشۀ فرهاد گذرم دشت سکوت اگرچه که جولانگه من است شاید سوار مرکب فریاد بگذرم هرگز نمی شود که سر چار راه فقر شاد از کنار کودک نا شاد بگذرم بگذشته ام ز دین خرافات خیز جهل اما نه از صحیفۀ سجاد بگذرم مانند گرد باد سرم گیج می رود از شوره زار عقل چنان باد بگذرم گنجینۀ عتیقه ترین عشق عالمم ویرانه ام خوش است از آباد بگذرم می میرم آفتاب مرا خاک می کند مثل غبار از گذر یاد بگذرم بالم شکست باز هوس ، من کبوترم هرگز نخواه از سر صیاد بگذرم
601,060
عشوه
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
انعکاس نور در چشم تو زیبا می شود قطره در دریا بیفتد زود دریا می شود عشوه با اندام زیبای تو در دل می رود خنده با لبهای سرخ تو فریبا می شود قابی از عکس تو بر دیوار دل کوبیده ام بوریا گاهی به نقش خوب دیبا می شود شعر من آیینۀ تصویر زیبای تو بود این غزل با دیدن روی تو زیبا می شود
601,061
تحفۀ خدا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
اول چه بود عشق و آخر چه هست عشق بر خاست از خدا و در آدم نشست عشق این تحفۀ خداست یا اسم اعظم است می میرد آن کسی که ز قلبش گذشت عشق مجنون مگر چه داشت به جز عشق در نهاد بسیار بیستون که به روزی شکست عشق از عشق زنده است هر آن چیز هست و نیست بهتر که نیست آنکه نیارد بدست عشق عالم خمار بود و میخانه ای نبود خمخانه را ، مرا، همه را کرده مست عشق بی عشق بهتر است نخوانی نماز خویش سوی بهشت می برد آن بت پرست عشق
601,062
برای دخترم یگانه
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
ای بهترین یگانۀ من دخترم گلم زیباترین ترانۀ من گوهرم گلم لبریز میشود دل من با تو از نشاط با یاد تو ز خلوت غم بگذرم گلم یک تحفه از بهشت برایم تو بوده ای در باغ آرزو تو گل نو برم گلم شاید غریو نازک تو نغمۀ خداست من با تو از تمام فلک برترم گلم هم وزن بوسه های تو صد شعر می شود ای بهترین غزل وسط دفترم گلم چشمت برای بوسۀ من ناز می کند باشد بیا به قیمت جان می خرم گلم بازی کنیم بازی پرواز در خیال در آسمان کودکیت می پرم گلم
601,063
عرصۀ سکوت
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
امشب مرا ز بودن خود شاد می کنی ویرانه ای به نام دل آباد می کنی از یاد برده ام همه را غیر نام تو می رقصم آن زمان که مرا یاد می کنی آزاد می شوم اگر از خویش بگذرم امشب مرا ز قید خود آزاد می کنی بایست بگذرد دلم از عرصۀ سکوت دل را تمام صحنۀ فریاد می کنی
601,064
شمع گداخته
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
ای دل حریف این همه ماتم نمی شوی بیچاره تر منم که تو آدم نمی شوی بار فراق دوست اگر بر سرت نهند چون چوب خشک می شکنی خم نمی شوی چون شمع سر گداخته ای در تعجبم با ازدیاد شعله چرا کم نمی شوی هر شب دعا کنم که شوی سر به راه تر آخر چرا اسیر دعایم نمی شوی
601,065
آشوب
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
امشب تمام خانه ام آشوب می شود می آید او به جان خودم خوب می شود امشب گلیم کهنۀ درویش خانه ام فرش قدوم حضرت محبوب می شود امشب دلم کلون در خانه می کنم وقتی که دست یار به در کوب می شود شرمم کشد که خیره به روی تو بنگرم چشمم شبیه کودک محجوب می شود دل مژده داد می رسی از کوچۀ بهار آن کوچه در قدوم تو جاروب می شود ای مریم مقدس من در نبود تو هر لحظه دل در نبود تو مصلوب می شود
601,066
نفرین غزل
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
یک غزل گفتم قلم آتش گرفت دفتر از نفرین غم آتش گرفت چون دعایم آتشین شد نیمه شب یک کبوتر در حرم آتش گرفت گریه کردم صبح شد چشم فلق از دعای صبحدم آتش گرفت آستینم سوخت دستم سوخت آه دامنم از گریه نم ، آتش گرفت خانه از قحط سخاوت گریه کرد سفره از قحط کرم آتش گرفت زینت تاج سرم الماس اشک باز دستارم سرم آتش گرفت شعله ام خاموش خاکستر شدم دم زدم آن نیز هم آتش گرفت مرد چوپان ناله ای در نی نهاد یک گله در حال رَم آتش گرفت یک سماور خسته ، مهمانی نبود چای در سودای غم آتش گرفت زندگی چخماق سرد لحظه هاست هیزم ما کم به کم آتش گرفت
601,067
فتنه جو
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
با دو صد شیوۀ دلاویزی با دل سنگ من گلاویزی روزها را شب سیه کردی شب پرستی ، شبی ، شباویزی تخم عشقت نرست در دل من اشکم ار چه به پاش می ریزی یا من از دامن کویری غم یا تو با رنگ و بوی پاییزی آری ای فتنه جوی عالم عشق آب و آتش به هم در آمیزی بیم آن می رود که بار دگر با هیولای دل در آویزی طفلک شعرم ار شود خاموش سیلی غم زنی بر انگیزی گر جسارت کند به محضر عشق بر بلند غمش بیاویزی گر تو را جا دهم به مجلس دل زین قفس چون شود که بگریزی چشم احمد نمی کند پرهیز در شط خون ز خون و خون ریزی
601,068
مخزن اسرار
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
یک تبسم نذر رویت می کنم عشق را آویز مویت می کنم سینه ام را کز غمت لبریز شد مخزن اسرار کویت می کنم چشم هایم را اگر شویم به اشک خیره در روی نکویت می کنم کاسه چشمان خود را ساغرت کاسۀ سر را سبویت می کنم روح نا آرام خود را در غزل تا ابد افسانه گویت می کنم
601,069
برق حسرت
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
یادش آرام دل دیوانه برد دلبرانه آمد و جانانه برد خواب دیدم که با زنجیر عشق دوشم از محراب تا میخانه برد پای در ماتم سرای دل گذاشت عبرت بسیار از این ویرانه برد داستان وصل را آغاز کرد تا دیار قصه و افسانه برد دست تقوای مرا بشکسته دید اندک اندک تا لب پیمانه برد بوسه ام را با لب زیبا فشرد برق حسرت تا دل بیگانه برد داستان کودکان شد شعر من نام احمد بر در هر خانه برد
601,070
خاطرۀ وصل
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
هنوز خاطرۀ وصل توست در گوشم تو را به هر چه پرستی مکن فراموشم سکوت دلکش من هم ز یاد صحبت تو چنان خوش است که تا روز مرگ خاموشم چو شمع در شب رویای خویش می سوزم چو اشک بر سر سودای خویش می جوشم اگر چه با تو حرام است شکوه ، می گویم اگر چه بی تو حرام است باده می نوشم به غم بگو که ز آغوش من گریز کند نثار مقدم عشق کسیست آغوشم
601,071
نگاه
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
هزار ناله ناکرده در گلو دارم هزار بغض فرو خورده پیش رو دارم هزار سجده ناکرده در خم ابرو و صد سلام به آن بت که روبرو دارم دلم به نیم نگام تو آن شود انگار که دارد آنچه در عالم من آرزو دارم تمام خواهش من بوسه ایست بر لب تو اگر چه پر هوسم خواهشی نکو دارم
601,072
معمای دل
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من اسیرم ، عاشقم عاشق تر از افسانه ها با خیال روی تو من ماندم و ویرانه ها سر خوش استم من اگر با من بمانی تا ابد گر نمانی وایِ من از طعنۀ بیگانه ها من نه آن شمعم که با آتش هم آغوشی کنم من خود آتش می شوم آتش تر از پروانه ها حل نمی گردد معمای دلم با عقل تو صد معما حل شود در محفل دیوانه ها
601,073
حیرت نامنتها
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
هزار دردم و درد آشنا ندارم من بیا که طاقت بار جفا ندارم من شهاب گم شده ام من در آسمان وجود رهی به حیرت نا منتها ندارم من ز شیشه بودن خود عاقبت چنین دیدم که پیش سنگ دل دوست جا ندارم من شنیده ام که دل و دین و عقل می خواهی دوباره خواسته ای آنچه ندارم من
601,074
خلوت نشین
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
هرگز نه من ، همیشه تو ، اما برای من آغاز من میانه ی من ، انتهای من می خندم از حلاوت رویای وصل تو درد فراق می چکد از های های من مست قنوت ، دست دعا خیز خسته ام سر بر زمین سجده به پای تو پای من در حیرت است چشم فریبای خوب تو در سفرۀ نگاه تو از اشتهای من خلوت نشین کوچۀ هیهات می شوم شاید سکوت سر کشد از انزوای من
601,075
معما
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
نگاهت را مهیا کن من امشب باز می گردم برایم خیمه بر پا کن من امشب باز می گردم شبانی بی بیابانم خراب مهربانانم دلت صحرای سینا کن من امشب باز می گردم مرا حل کن معمایم که نا پیدای پیدایم مرا بشناس پیدا کن من امشب باز می گردم ز جانم آه می آید تبی جانکاه می آید مرا با ناله سودا کن من امشب باز می گردم اجل می گفت می آید که بند از روح بگشاید کمی امروز و فردا کن من امشب باز می گردم
601,076
آیین خنده
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
هرگز سلام بر من مسکین نگفته ای گفتی برو ولی به کجا این نگفته ای گفتم خدا مرا برساند به وصل تو این بود آن دعا که تو آمین نگفته ای دیوانه ام که می زنی اما نمی روم دل خوش به این شدم که تو نفرین نگفته ای خندیده ای فدای شکر خند ناز تو آیین خنده به من غمگین نگفته ای گنجشک خسته ام و تو شهباز قصه ها با من چرا ز پنجه شاهین نگفته گفتی سلام ، مثل نسیمی سبک شدم قبلاً چرا تو این دُر سنگین نگفته ای ساغر مرا شبیه تو بیخود نمی کند راز خودت به ظرف سفالین نگفته ای دین غیر سجده نیست به پای بت عزیز با من چرا روایت این دین نگفته ای
601,077
ادعای یار
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
هر کس که دید روی تو تشبیه ماه کرد اما نه ماه مثل تو باد اشتباه کرد عاشق اگر بدون وضو برد نام تو اندازۀ هزار هزار جنایت گناه کرد شب بود و ماه بود و هزار ادعای ناز گیسوی تو در آمد و رویش سیاه کرد صبح آمدی ز خانه برون چشم های من آتش گرفت چون به جمالت نگاه کرد
601,078
غوغای وصل
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
هر شب از غوغای وصل می شوم بیدارتر هر دم از دیوانگی می شوم هوشیارتر مه رخان شنگ و شوخ دلبران شوخ و شنگ می برند از من توان می کنندم زارتر بشکند دست فلک از فریب من چه سود نی به مقصد می رسم نی شوم کم بارتر هر که بالاتر رود ما به پایین می رویم هر که می گردد عزیز می شوم من خوارتر زلف و ابروی تو را قیمت جان می خرم چون که نفروشی همی قیمتش بسیارتر احمد از طالع مدار نیک بختی انتظار طالعت چون آتش است آتشی خونبارتر
601,079
بخت سیاه
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
وه که بختی سیاه دارم من نقد عمری تباه دارم من همجوار غمم ز صحبت دوست حرمت غم نگاه دارم من شکوه ها در حریم خلوت دل با نسیم پگاه دارم من نکن از شهد بوسه محرومم اشتیاق گناه دارم من شب بر آمد حجاب بر فکنیم که لبی بوسه خواه دارم من
601,080
شب دعا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
نگاه تو با چشم من آشناست حریم نگاه تو باغ خداست سفر در فراسوی چشمان تو به معنای رفتن به بی انتهاست کویر عطشناک احساس من ز باران چشم تو باغ صفاست شب با تو بودن بهشت من است شب لحظه های قشنگ دعاست
601,081
نفرین آفرینش
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
نفرین آفرینش ، دشنام سر نوشتم تمثیل شور بختی نا کام سر نوشتم محکوم رای خوبان در دادگاه حیرت بر دار روزگاران اعدام سر نوشتم تلخ است کام هستی از آن چه من چشیدم زهر سیاه حسرت در جام سر نوشتم نسیان آفرینش عصیان بخت نا جور از یاد رفته صیدی در دام سر نوشتم تقدیر این چنین شد در غیبت کبوتر جغد سیاه هستی بر بام سر نوشتم
601,082
نامه های یادگاری
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
نامه های یادگاری بوسه های پر حرارت یاد ایام جوانی پیری آمد با حقارت مست بودم از تمنا تک سوار شهر رویا باز خواهم داشت آیا آن انرژی آن جسارت کوچه گرد آرزویم هم نفس با یاد اویم مرده آری های و هویم گشته ویران آن عمارت مانده ام تنهای تنها مانده در تشویش فردا پرسم از خود آه آقا کو رفیق بی شمارت؟ من جوان بودم که یک دم پیری آمد پشت او خم با تمسخر گفت آدم این منم پایان کارت
601,083
رنگ خاکستر
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
ناله ام جوشید و آهم گریه کرد چشم های بی گناهم گریه کرد همصدا با لاله های دشت عشق نرگس باغ نگاهم گریه کرد ناله هایم رنگ خاکستر گرفت شمع شب های سیاهم گریه کرد در سیه روزی مردان خدا کفر می گویم خدا هم گریه کرد
601,084
مزرعۀ خیال
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
میوۀ خواب می دهد ، مزرعۀ خیال من می شود آنچه می شود در هوس مهال من می روم اوج آسمان می دهم عرش را تکان خلوت عرش می دهد سایه به زیر بال من مست غرور می شوم از اثر نگاه او خلوت ناز چشم او عرصۀ دل مجال من پلۀ ادعا مزن بر سر بام خود دلا لاف تو می کشد تو را در سفر زوال من
601,085
مجموعۀ تهی
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من مردی از کویر فقیه دل خودم بی مشکلم چرا که خودم مشکل خودم مجنون منم که باز به این حال آمدم من جاودان از این تسلسل نا باطل خودم گرداب می رسد همه را آب می برد چون عاشقم دوباره لب ساحل خودم مهمان من خداست و افطار می کنیم با خرده نان بی کلک منزل خودم آخر چقدر مسئله را سخت می کنی سن مرا مپرس که من غافل خودم آیا ریاضیات مرا کشف می کند مجموعه ای تهی که فقط شامل خودم مجذور زندگیست همین قطره های اشک تقسیم من به غایت غم به حاصل خودم
601,086
خدای مستان
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من ماندم و يک خیال واهی شاید که ببینمت نگاهی دل می دود از پی تو هر شب ای دل تو چقدر سر به راهی بی یاد تو بودنم گناه است پس من نکنم دگر گناهی من مدعی غم تو هستم بیچاره دلم کند گواهی آنِ منی ای خدای مستان آخر چه بخواهی و نخواهی
601,087
کیمیای دل
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من در غمت مجال تمنا نداشتم در سینه ام برای دلم جا نداشتم عشق تو فرصتی است که دل کیمیا شود در فرصتی که بود دل اما نداشتم آرامشی نبود مرا در تمام عمر خاکسترم که آتش پيدا نداشتم می رفت بی هراس دلم در کنار مرگ دیوانه من که دل ز خطر وا نداشتم دستی نداشتم که کشم دامنت به پیش باری برای آمدنم پا نداشتم طوفان خسته ام نه مجال وزیدنی موجی که هیچ دولت دریا نداشتم من بی آبروی جمعیت عشق می شوم در شهر بی دلان دل رسوا نداشتم دیدار روی خوب تو در خواب ممکن است از دست عشق فرصت رویا نداشتم وصل تو ممکن است ولی در سراب مرگ آن هم لیاقتی است من آیا نداشتم ؟ آن زندگی که فارغ از اسرار دل گذشت بیهوده بود عشق تو را تا نداشتم
601,088
شراب نگاه
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من در شراب چشم تو تحقیق می کنم خود را به بوسه های تو تشویق می کنم مژگان خوب توست که در لحظۀ خمار با آن به خویش شوق تو تزریق می کنم چون جمع می شود دل من با خیال تو از دل بلای هجر تو تفریق می کنم چشم زلال تو و شرار نگاه من آب است و آتش است که تلفيق می کنم شاید که هیچ ره نبرم در وصال تو دل را به وعده های تو تحمیق می کنم
601,089
اذان یار
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من در حصار عشق گرفتار آمدم رفتم زخویش تا به بر یار آمدم عمریست روزه لب معشوق بوده ام تا با اذان یار به افطار آمدم من در هوای خانۀ معشوق نیمه شب مثل شبح ز کوچه پندار آمدم چون گفته اند یار به ویرانه می رود در خود خراب مثل یک آوار آمدم
601,090
عالم مستی
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من در بدر خویشم حیران معمایم عمریست که مجنونم چندیست که رسوایم رخساره چو از مستی پر شور و شرر باشد آیینه نمی گوید آنقدر که زیبایم ای ساقی دیوانه پر کن دو سه پیمانه هیها کن و هیها کن من باز همی آیم در عالم سر مستی اسرار همه هستی در خلوت اشعارم در معنی آوایم
601,091
پادشاه جم
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من در این عالم نبودم عشق در جانم نشست هر چه بودم کم نبودم عشق در جانم نشست آدمی از ترس مردم عشق را بلعیده است من مگر آدم نبودم عشق در جانم نشست عشق یعنی اوج بودن پس چرا اینگونه غافل هم نبودی هم نبودم عشق در جانم نشست گر بگویم مثل عیسی عشق در جان زاده باشم من ولی مریم نبودم عشق در جانم نشست من گدای کوچه هستم ژنده پوش بی هویت پادشاه جم نبودم عشق در جانم نشست در ازل مردم تمامی در صف زر بوده اما من پی درهم نبودم عشق در جانم نشست
601,092
فریاد سبز
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من چون بهار نغمه به گلزار می زنم بر خاک عشق بوسۀ بسیار می زنم فریاد سبز می کشم از همت بهار دیوانه وار نعره انکار می زنم وهم فراق را نگذارم که سرکشد رنگ امید بر تن پندار می زنم من نبض عشق بازی مستان کوچه ام تا هست خون عشق به تکرار می زنم فردا از آن ماست اگر مهربان شوی داروی مهر بر دل بیمار می زنم
601,093
بام دعا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من پریشانم پریشان زاده ام من فریب دوست خورده ام ساده ام گفته بودی عشق مجنون می کند هر چه بادا باد پس آماده ام قصد جانم می کند هر شب فراق خون بهای خویش را من داده ام از ریا خالیست باور کن عزیز سجده ام ، پیشانی ام ، سجاده ام حال دشواریست بغضم در گلو وقتی از بام دعا افتاده ام
601,094
شراب آفرین
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
من امام تمام مستانم مکتب نا تمام مستانم من شراب آفرین میخانه آفرین ، من غلام مستانم می توانی تلاوتم بکنی من سراپا کلام مستانم سعی کن در صفای خلوت من قبله گاه قیام مستانم گر حرام است این حلال عزیز من فقیه الحرام مستانم
601,095
معجون اشک
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
مشت جنون به سینۀ دیوار می زنم دل را به جرم بوالهوسی دار میزنم برقبلۀ خودم به نماز ایستاده ام بر غیر دوست نعرۀ انکار می زنم مطرب بیا و خلوت دل را نگاه کن در طور عشق خوب خدا تار می زنم امشب گریست کودک حیران جان من معجون اشک بر دل بیمار می زنم طعم تبسم تو لبم را حکایتی است زیبایی تو را به غزل جار می زنم عکس تو را به خلوت تصویر می کشم قاب تو را به سینۀ دیوار می زنم امشب به جان دل که در خانۀ تو را در شهر خواب کوچۀ پندار می زنم
601,096
کفش عرفان
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
مرد شبگرد کوچه های دلم همه دیدند مبتلای دلم مثنوی های درد خواهد بود حجم دیوان های های دلم کفش هایی برای عرفان داشت کوچه گرد خیال ، پای دلم اضطرابی دوباره پنهان است در تپشهای نا بجای دلم
601,097
غزل آفتاب
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
گوهر نازنین ناب منی گل زیبای باغ خواب منی تو ز دیوان بی کرانۀ صبح غزل سرخ آفتاب منی تویی آن گنج بی نهایت عشق که در آواره خراب منی خوشتر آن کز غم تو جان بازم برو ای جان که خود حجاب منی تو حدیث تجسم آبی که در آوازه سراب منی تو بزرگی ، معطری ، پاکی که مسیح دل کباب منی
601,098
مرد درویش
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
مرد درویش منم گمشده در خویش منم خویش گم کرده ترین آدم درویش منم کمترین درد من اینست که از خود دورم مردی آلودۀ غم خستۀ تشویش منم قلعۀ مردم دیوانه همینجاست ولی کیست دیوانه ترین مرد ، کم و بیش منم عاقبت آخر دیوانه شدن رسوائیست مست دیوانه و ناعاقبت اندیش منم مثل سربازی فراری شده از یک شطرنج مثل یک شاه پر آوازه ولی کیش منم
601,099
عروس آرزو
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
مرا عشق پری رویان جوان کرد هم آغوش خیالی جاودان کرد مرا با بوسه ای تب دار می سوخت مرا مسحور عشق این و آن کرد دلم هم گوی چوگان هوس بود که در تابوت دردش آشیان کرد عروس آرزو در خلوت عشق مرا بگذاشت عزم دیگران کرد خروش شعر احمد بین که امروز دل نا مهربان را مهربان کرد
601,100
پریشان
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
زلف تو از دل بیچاره پریشان تر نیست صبر نوح از من آزرده فراوان تر نیست نیمه جانیست مرا خسته اگر می خواهی هیچ از دادن جان بهر تو آسانتر نیست عشق آن است که جان بر سر ره بگذاری بر حذر باش کزین مرتبه ارزانتر نیست گفته بودند مرا دوش رفیقان در عشق از دلت خسته تر از چشم تو گریان تر نیست من خداوند کویرم ز هیاهوی عطش شوره زار از جگر خون شده عطشان تر نیست آه من سنگ گرانمایه بسوزد آخر صخره از حوصلۀ عشق گرانجان تر نیست
601,101
تندیش خدا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
مثل تندیس خدایی همه نور چشم بد از قد رعنای تو دور آتشم زن که سپندت بشوم چشم بد خواه حسودان همه کور من اگر دست دهد خاک شوم که تو بر من بنهی پای عبور شعر من گوشه ای از مستی هاست وقت زائل شدن عقل و شعور شعر من زمزمۀ یک چوپان در شب سرد تماشایی طور ذهن من خالی از اندیشۀ خویش که تو شاید بکنی باز خطور دل سودا زده ام باز گریخت خنده ای کرد و ببخشید قصور
601,102
فرصت فانی
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
عمری در آرزوی تو دل ریش بوده ایم آتشفشان منطقۀ خویش بوده ایم روی نیاز ما به زر هیچ سفله نیست تا در حریم کوی تو درویش بوده ایم در کار عشق فرصت فانی غنیمت است اما دریغ عاقبت اندیش بوده ایم مثل کبوتران ، لب بام نگاه تو با سنگ خود همیشه به تشویش بوده ایم
601,103
خرمن گیسو
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
لعل لب توست بهترینم تمثیل خداست در زمینم در خرمن بی بدیل گیسو من مرد گدای خوشه چینم جانم ز غمت چنان بسوزد کآتش بجهد ز پوستینم از کوچۀ اضطراب تا من راهیست به وسعت یقینم
601,104
مصرع فردا
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
لحظه ها می گذرد روزنه ای پیدا نیست شعر امروز مرا مصرعی از فردا نیست بی کسی زندگی سرد مرا می سوزد هیچ کس مثل دل خستۀ من تنها نیست کینه انباشته در سینۀ یاران افسوس عشق را عاطفه را در دل یاران جا نیست لحظه ها در بدر و ثانیه ها آواره این پریشانی از آنجاست که او با ما نیست چشم می شویم و یک بار دگر می خندم تا نگویی که در اندیشه من غوغا نیست
601,105
کیش مهربانان
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
گفتم بیا که مستم گفتی بگو بگو نیست بی آبرو شدم من ، این آب ، آب جو نیست گفتم به گریه اما با خنده طعنه کردی در کیش مهربانان این رسم گفتگو نیست دریای اشک چشمم خشکیده ، قحط آب است خشکیده چشمم اما هرگز بی آبرو نیست گفتم بیا بنوشان گفتی نمی شود نه ذوق قدح ندارم گفتی تب سبو نیست در آسمان چشمت یک آسمان ستاره می میرد آنکه آنجا سرگرم جستجو نیست گفتم نگو که با من ذوق طرب ندارم اینقدر بد شنیدن از چون تویی نکو نیست
601,106
فصل سخت
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
گفتم به تو انتظار سخت است دیر آمدن نگار سخت است خود را به خطر نیازمائید عاشق نشوید کار سخت است پاییز اگر چه فصل سختی است بی غنچه بهار ولی سخت است بگریخت ز دست من جوانی من لنگم و او سوار سخت است می خواستمت ببوسم اما پنهان بد و آشکار سخت است درگیر خودم عجب جدالیست از دست خودم فرار سخت است از سینه برون جهیده قلبم قلب این همه بی قرار سخت است رفتی که دوباره باز گردی بد عهدی روزگار سخت است در حجم تن لطیف نازت قلبی ست که بی شمار سخت است ای کاش همیشه جام پر بود پایان شب خمار سخت است
601,107
وصف هجران
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
گیسو بیفشان تا سر ببازم دریای نازی غرق نیازم از این معما با کس نگفتم خاک مزارم صندوق رازم بودی که بودم ، هستی که هستم گر در نشیبم ، گر در فرازم در وصف هجران گوید دمادم شرحی بر آتش سوز و گدازم گفتی از این ره صد توبه باید گیرم که کردم با دل چه سازم
601,108
ستایش گیسو
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
گفتی لبم برای لبت شیرین بیان کنم عالیست جان من بگذار امتحان کنم شیرین و تلخ هر چه که باشد لبت گل است پروانه وش ز شهد لبت نوش جان کنم ترسم کسی بدزد عزیزم لب تو را باید لبت میان لب خود نهان کنم گفتی لبت قساوت سنگ است وای من باید به ناز بوسه ، دلت مهربان کنم خاک زمین منم و تو زیبای آسمان طوفان شوم مگر که سر از آسمان کنم باشد که در ستایش گیسوی ناز تو چون شانه خدمت تو و آن گیسوان کنم
601,109
تیر افسون
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
گلشن اندیشه را با بوی او رونقی دیگر دهم در کوی او رهگذار وصل را آبی زنیم اشک دل مژگان من گیسوی او تیر افسون می رسد بر دل هنوز دام عشق است و کمان ابروی او ای گل ار بازار تو بی رونق است دست خلقت بین و حسن روی او عاقل از راه ملامت می رود تا نیفتد در کمند موی او درد روز فرقتش دارم عیان تا نهم سر بر سرَ زانوی او احمد از لطف سواران نسیم عالمی مجنون شود در کوی او
601,110
روستای تنهایی
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
مقصدم روستای تنهایی است جاده ها سنگلاخ رسواییست کوچ مردان آفتابی عشق تا فراسوی شرق داناییست تا رسيدن به کوچه های خدا دشت اخلاص و کوچ شیدایست سربداران خسته می آیند هر کجا جمع بی سرو پاییست در لب پاک دختران بهشت شعر من آیه های رویاییست
601,111
خمار چشم
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
گفتم عزیز من دل در غمت نشست گفتی که بشکند چه کنم من ؟ همین که هست دل نیست مثل دف که زند دار در کفت بیداد می کند اگرش وا نهی ز دست پیرم جوان شوم تو اگر مهربان شوی خورشید می برد ز سرم برف اگر نشست باور نمی کنم می شود بی تو مست شد تنها خمار چشم تو باید که بود مست آخر خدا نکرده مگر من چه کرده ام ؟ تقصیر من چه بود که بند دلم گسست
601,112
گدای خفته
احمد پروین
گزیدۀ غزل ها
گدای خفته در منزل تو من بودم و کوچه گرد شب محفل تو من بودم تو شاهزادۀ افسانه های من بودی و قصه گوی پریشان دل تو من بودم جفای تو و وفای من است قصۀ شهر تسلسل غلط باطل تو من بودم تو از کمال خدایی رواست هر چه کنی که نقص سلسلۀ کامل تو من بودم